پرچم باهماد آزادگان

20 ـ دربارة آذربايجان

چون دارندة اين نامه ، برخاستة آذربايجانست بي مناسبت نخواهد بود اگر نخستين گفتار ، در نخستين شمارة آن ، دربارة آذربايجان باشد.

از شهريور ماه گذشته كه تبدلاتي در ايران رخ داده ، يكرشته گفتگوهايي دربارة آذربايجان ، در تهران پيدا شده. بتازگي هم گفتاري در يكي از روزنامه ها زير عنوان « غائلة آذربايجان» انتشار يافت.

آنچه ما مي دانيم در آذربايجان ، حادثه يا حالي كه شايستة نام « غائله» باشد نيست. آري در شهريور ماه[1320] كه آن تبدلات روداد در آذربايجان ناامني هايي آغاز شد. كردان به تاراجگري برخاستند ، در قره داغ و آن پيرامونها نابسامانيهايي پديد آمد. ولي اينها تازگي نداشت و آنگاه مخصوص آذربايجان نبود. من در آنهنگام در جنوب بودم. ميانة شيراز و بوشهر آمد و رفت سختي داشت و در كتل دختر روز روشن جلو اتومبيلها را مي گرفتند.

دربارة حال كنوني آذربايجان ما آگهي درستي را در شماره هاي آيندة پرچم خواهيم نوشت.

يك چيز شگفتي كه در آذربايجان ، برخلاف انتظار ، رو داده روزنامه ايست كه چند تن مينويسند و هواداري جدي از زبان تركي مي نمايند. اين روزنامه
چون تازه بيرون مي آمد من در تبريز بودم. چون نيمي بفارسي و نيمي بتركي مينوشت پرسيده شد : « تركي چرا؟..» گفتند : اين روزنامه همان « آذربايجان» است كه در سال 1324 (سال نخست مشروطه) نشر ميشد و نيمي فارسي و نيمي تركي بود ، ما هم اكنون پيروي از آن مينماييم.

ولي اين بهانه بود سپس ديده شد كه گفتارها دربارة تركي نوشتند و هواداري جدي از آن نموده چنين گفتند : « بايد درسها در دبستانها با تركي باشد» و نام اين كار خود را « نهضت آذربايجاني» نهادند.

نيز روزنامه شاهين ، آن روزنامه بيراهي كه ديروز در ستايشگري استاد انوري شده بود و امروز در بدگويي و پرده دري شاگرد يغما گرديده[1] ، آن هم ستونهاي خود را بروي شعرهاي تركي باز كرد و در آن نيز گفتارهايي درج يافت.

آنچيزيكه در آذربايجان رو داد و گمان نميرفت اين سخنان بود. ما بگفته هاي اينان پاسخ خواهيم نوشت. ولي نخست بگويم : ما را با « آذربايجان» يا « شاهين» سر مجادله نيست. نمي‌خواهيم يك چيزي ما نويسيم و يك پاسخي آنان دهند. يك چيزي را كه اين روزنامه « نو پديد» ما نخواهد داشت مجادله با اين و آن كردنست. ما بسيار چيزها خواهيم نوشت ، و به بسيار كساني ايراد خواهيم گرفت. ولي [هيچگاه] گرد مجادله نخواهيم گرديد و هميشه در نوشته هاي خود روي سخن را با توده خواهيم داشت.

در اينجا هم روي سخن با آذربايجانيانست. اينها را براي آنان مي نويسم. روزنامه هاي آذربايجان و شاهين سخنهايي نوشته اند و دليلهايي آورده اند و اكنون نوبت ماست كه بنويسيم و بدليلهاي آنان پاسخ دهيم. بالاخره داوري با مردم آذربايجان خواهد بود ،

من نخست مي پرسم : پس چرا اكنون؟!... پس چرا اكنون باين كار ـ يا بگفتة خودتان باين نهضت ـ برخاسته ايد؟!.

اكنون كه جهان برآشفته و همگي توده ها شب و روز در پي تأمين آزادي و استقلال خود ميباشند.

اكنون كه لشگرهاي دو دولت همسايه در خاك ما هستند و بايد هرگونه دو سخني را فراموش كرد و آوازي در نياورد.

اكنون كه در نتيجة پيشامد شهريور اشرار جري شده و در هر گوشه اي آماده نشسته و گوش بزنگ يك چنان صدايي هستند.

شما اگر براستي هوادار تركي هستيد و آنرا دستاويزي براي پيشرفت اغراض خود نگرفته ايد ، پس چرا اكنون در چنين هنگامي بآن برخاسته ايد؟

داستان زبان تازگي ندارد. از سي و اند سال پيش اين گفتگو در آذربايجان در ميان بوده و سخناني رفته و تصميماتي گرفته شده. چشده كه شما امروز در چنين هنگامي بآن برخاسته ايد.

در سال 1324 چون مشروطه برخاست و آن شور و جنبش در آذربايجان بويژه در تبريز جريان داشت گاهي در روزنامه ها شعرهايي يا خطابه اي به تركي درج ميكردند. روزنامة آذربايجان كه آقاي حاجي ميرزا آقا بلوري آنرا بنياد گزارده بود ، چون پيروي از روزنامة ملانصرالدين نموده تكه هاي شوخي آميز (يا فكاهي) مي نوشت اين تكه هاي آن بتركي بود.

كم‌كم كساني بهوس افتاده كه روزنامه‌هايي بتركي نشركنند. سيدحسنخان مدير روزنامة عدالت ، روزنامة كوچكي بنامي « آناديلي» بنياد نهاد. سپس ديگري بنام « صحبت» بيرون داد. مناف زاده نامي روزنامه اي بنام « شكر» نشركرد. ولي اينها پيش نرفت و هر يكي بيش از چند شماره بيرون نيامد. از آنسوي كسان هوشياري بزيان آنها پي بردند و بجلوگيري كوشيدند.

اين در آغاز مشروطه بود. سپس چون جنگ جهانگير سال 1914 برخاست و كم كم دامنة آن تا بايران و آذربايجان رسيد و در سال 1336 سپاه عثماني بآذربايجان آمده مجدالسلطنة افشار را كه با خود آورده بودند از سوي خود والي گردانيدند ، اين مجدالسلطنه هوادار زبان تركي بود و يك روزنامه‌اي بتركي بنام « آذرآبادگان» بنياد نهاد كه گفتارهاي آنرا ميرزا تقيخان رفعت مينوشت ، و نيك بياد دارم كه نخستين گفتار آن ، زير عنوان « آذربايجان نه دمكدر؟.» در پيرامون معني نام آذربايجان بود و نويسندة مغرض گفته هاي پوچ و بيمغز برهان قاطع و ديگر فرهنگها را بگواهي آورده بود.

ولي اين روزنامه نيز پيش نرفت و پس از چند شماره اي از ميان رفت. ليكن در نتيجة آن در همان روزها دمكراتها يك جلسة عمومي برپا كردند و از رفتار ميرزا تقيخان گفتگو بميان آورده و او را يك مرد نادرست و بدخواه كشور شناخته و از ميان فرقه بيرون كردند ، و در همان نشست تصميم گرفته شد كه پس از آن گفتگو در مجالس حزبي با فارسي باشد.

آنروز بيش از هزار تن حاضر بودند ، و نيك بياد دارم كه چون پيشنهاد دربارة گفتگو با فارسي بميان آمد و تصميم گرفته شد ، گفتارها از همانجا بفارسي تبديل يافت.

اين نيز گذشت ، و در زمان سرلشگري آيرم در آذربايجان باز گفتگو از زبان رواجي يافت و با كوشش آيرم كنفرانس برپا گرديده تصميم دربارة اينكه در دبستانها و اداره ها و انجمن ها تا حد امكان گفتگو با فارسي باشد مؤكد گرديد. من در اين هنگام در تبريز نبودم. از دور داستانش را شنيدم.

اين تفصيل را مينويسم براي آنكه نخست تاريخچة داستان دانسته گردد و اين روشن باشد كه در اين باره تصميمهاي پياپي از سوي پيشروان و هوشياران آذربايجان گرفته شده. دوم از نويسندگان       « آذربايجان» و « شاهين» پرسيده شود : پس در آن گفتگوها شما كجا بوديد و چرا در آنهنگام عقيدة خود را نمي گفتيد؟!..

شايد خواهند گفت : ما در آن زمان نبوديم و در اينگونه مسائل پا درميان نداشتيم. اين پاسخ از همه شان مسموع نيست. آنگاه ما ميپرسيم : پارسال و پيرارسال در كجا بوديد؟!...

گذشته از آن جريان كه شرح داديم از هشت سال پيش كه مهنامة پيمان برپا گرديده بارها در زمينة زبان آذربايجان گفتگو رفته و بارها گفتارها نوشته شده. از اين گذشته دو يا سه سال پيش در خود تبريز بار ديگر تكاني بنام « كوشش برواج فارسي» پديد آمده بود و در اداره ها و دبستانها و دبيرستانها شعرها سروده و بديوارها ميخكوب كرده بودند. اينها كه چندان دور نيست و شما بيگمان بوديد. پس چرا عقيده خود را نگفتيد؟!..

ميدانم خواهيد گفت : آزاد نبوديم. سانسور نميگزاشت. ولي اين پاسخ راست نيست. زيرا سانسور با اينگونه مطالب كه جنبة علمي نيز دارد كاري نداشت.

در اين شماره باين اندازه بس ميكنم. در شماره هاي ديگر بدليلهايي كه در اين باره آورده شده خواهم پرداخت و بهر يكي پاسخ خواهم داد. اين داستان بآن آساني پنداشته اند نيست.

در پايان گفتار اين را بگويم كه قصد ما از اين سخنان توهين بزبان تركي يا كاستن از ارج آن نيست. تركي يكي از زبانهاي بزرگ جهان و خود در شمار عربي و فارسي و اينگونه ميباشد. اين كمي آذربايجانيان نيست كه زبانشان تركي گرديده. كسانيكه از كاركنان دولت يا از ديگران ، در تهران يا در تبريز يا در ديگر جاها ، زباندرازي بآذربايجان ميكنند ، و به نام ترك و فارس احساسات كينه آميز از خود نشان ميدهند ، همين دليل پست نهادي ايشانست و ما در همين روزنامه آنان را رسوا خواهيم گردانيد.

ما بنام صلاح تودة ايران ميگويم بايد زبان يكي باشد. اين دليل جوانمردي آذربايجانيان است كه از احساسات خودخواهانه جلوگرفته و تعصب جاهلانه را كنار گزارده ، و در راه سعادت توده و كشور پيشگام گرديده ميگويند : بايد از تركي چشم پوشيد و تا ميتوان رواج فارسي را در ميان آذربايجانيان بيشتر گردانيد. اين انديشه ايست كه خود آذربايجانيان در نتيجة خردمندي و پاكدلي پيدا كرده اند و خود پيش افتاده آنرا بجريان گزارده اند ، و كساني كه بيست يا سي سال پيش را ديده بودند و فراموش نكرده اند نيك ميدانند كه اين انديشة جوانمردانة آذربايجانيان اثر بسيار كرده و در اين سي سال پيشرفت فارسي در تبريز و ديگر جاها تند و محسوس بوده.

كنون بدليل هايي كه دربارة زبان تركي آورده مي پردازيم :

در روزنامة شاهين در شماره هاي 7 و 8 آن ديده شد ، از تهران از دانشكدة حقوق جواني شعرهايي بتركي فرستاده و بچاپ رسيده. اين كاريست كه بيشتر روزنامه ها مي كنند و هر كسي هرچه فرستاد بچاپ مي رسانند. ولي ما را بآن ايرادهايي هست.

ما مي‌گوييم : جواني بيكار بوده و دلش خواست شعرهايي بتركي يا بفارسي ، بنام اظهار اشتياق بشهر خود سروده. يك كاريست ، چه نيك و چه بد ، براي خود كرده. چه ربط دارد كه روزنامه آنرا بچاپ رساند؟!. چسودي بمردم دارد كه روزنامه آنرا درج كند؟!.

اين خود بحثي است كه روزنامه براي چيست؟. آيا براي سرگرم كردن مردم است كه هر كسي هرچه فرستاد در آن چاپ شود؟!.. آيا براي پركردن ستونهاست كه هرچه بدست افتاد در آن درج گردد؟!.

مي گويند : روزنامه براي راهنمايي بتوده است. مي گويم : در آنصورت شما بايد تنها آن چيزهايي را بچاپ رسانيد كه براي مردم سودمند باشد. شعرهايي كه فلان جوان يا بهمان پير بهنگام بيكاري خود سروده بمردم چه سودي دارد؟!.

فراموش نكرده ام روزي يكي از روزنامه هاي تهران شعرهاي مفصلي را در صفحة يكم خود بچاپ رسانيده و بالاي آن نوشته بود : « مناجات».

من در شگفت شدم. زيرا « مناجات» با خدا راز دل گفتن و نيايش كردنست ، و اين كار چه تناسب دارد كه شعر باشد؟!. چه تناسب دارد كه در روزنامه چاپ شود؟! كسي اگر « مناجات» ميخواهد بايد در يك اتاق تنهايي ، يا در يك بياباني ، يا در تاريكي شبي ، دل بسوي خدا گرداند ، با يكزبان ساده و بي تكلف ، دردهاي خود بگويد و خواستهاي خود بخواهد. اين با تكلف قافيه هيچ سازش ندارد. مگر كسي بنام مناجات بقافيه بازي پردازد و خواستش جز بازيچه نباشد. بهرحال چنين كاري چه ربط بصفحه هاي روزنامه دارد؟! مگر مناجات را با مردم مي كرده؟!.

« مناجات» يك كلمة عربيست و معناي زير لفظي آن «نهاني سخن گفتن» است. اينمعني چه تناسب با آن دارد كه كسي شعرهايي سرايد و در صفحة روزنامه بجهانيان آگهي دهد؟!.

از اينگونه كارها در صفحه هاي روزنامه ها فراوانست. آن شعرهاي تركي روزنامه شاهين نيز از اينگونه بود و بايستي ايراد گرفت. ولي سپس ديده شد كه در شماره هاي ديگري گفتاري نيز از گويندة آن شهرها دربارة زبان تركي درج گرديد ـ گفتاري كه بضد دلخواه هر آذربايجاني بافهم و خرد است. گفتاريكه از يكنفر جوان ناآگاه بسيار « فزونجويي» بوده.

من نام آن نويسنده را نبردم و نمي خواهم ببرم. ولي براي آنكه خوانندگان آشنايي دربارة آن داشته باشند يك داستاني را در اينجا مينويسم. اين داستان بيرون از موضوع است ، ولي بايد آنرا نوشت :

دو سال پيش از اين يكروز مي بينم در روزنامة شاهين گفتاري با دستينة آن نويسنده درج گرديده نزديك باين مضمون : « يكي از كسانيكه عاشق فارسي سره نوشتن است ميخواست كلمه‌هاي فارسي را پيدا كند و در نوشته هاي خود بكار برد. دست برد و كتاب فرهنگ را برداشت و باز كرد و ديد چنين نوشته : « آبخوست بمعني خربزه است» او باشتباه « خربزه» را « جزيره» خواند و آن كلمه را بياد خود سپرد و برداشت در نوشتة خود « آبخوست» را بغلط بمعني « جزيره» بكار برد.

سپس بمدير روزنامه پيشنهاد كرده كه بهتر است بجاي « مقالات فكاهي» در روزنامه اين گونه غلطهاي فارسي نويسان دنبال كرده شود.

پس از خواندن اين گفتار من نامه اي بدارندة شاهين نوشتم نزديك باين مضمون : « دربارة فلان گفتار اشتباه را نويسندة شما كرده و غلط را خود او مرتكب شده. زيرا « آبخوست» جز بمعني

« جزيره» نيست. در فرهنگها آنرا «خشكي ميان دريا» معني كرده اند. نويسندة شما اشتباه كرده كه آنرا بمعني « خربزه» گرفته.

نوشتم : « اين نامة مرا در روزنامه تان درج كنيد. واداريد خود نويسنده شرح ديگري بنام عذرخواهي بنويسد و آنرا درج كنيد».

اينرا نوشتم و مدتها از اين گذشت ، و يكروز مي بينم باز در نامة شاهين گفتار ريشخندآميز ديگري با دستينة همان نويسنده نوشته شده ، نزديك باين مضمون : « شما اگر ميخواهيد بدانيد اين فرهنگ ها كه نوشته شده چقدر غلط دارد فرهنگي را كه آقاي محمد علي خياباني نوشته برداريد فلان صفحه را باز كنيد تا ببينيد آبخوست را بمعني خربزه آورده ، و فلان را باز كنيد تا ببينيد همان كلمه را بمعني جزيره نوشته».

از اين داستان آن نويسنده را بشناسيد و اوصافش را دريابيد :

1) سالهاست گفتگوي پيراستن زبان فارسي از كلمه هاي بيگانه در ميانست و اين خود يك موضوع علمي است و دليلهاي علمي براي خود دارد. اين بيفرهنگانه آن را ريشخند ميكند.

2) خود معني آبخوست را غلط فهميده با اينحال بيباكانه نسبت غلط را بديگري ميدهد و يك داستان دروغي از خود جعل ميكند.

3) پس از آنكه من غلط او را نوشته ام عارش مي آيد كه بگردن گيرد و عذر خواهد ، و خيره‌رويانه اين زمان از راه ديگري پيش مي آيد ، و رشتة خودفروشي را از دست نهشته بيك مؤلف پيره مردي زباندرازي ميكند.

از سخن خود دور نيفتيم : يكجوان با اين بيمايگي ، در زمينة زبان آذربايجان ـ زمينه اي كه از سي سال پيش در ميان بوده و تصميمها دربارة آن گرفته شده ـ گفتار مي نويسد و بگمان خود دليلها براي آن ياد ميكند.

چه مينويسد و چه دليلي ياد ميكند؟ اينك چند جمله از نوشته هاي او : « در تشكيل دولتها و ملتهاي متمدن امروز زبان ، دين ، نژاد ، رنگ و غيره مورد توجه و نظر نيست ...»

يكي بپرسد : تو اين را از كجا ميگويي؟!... چه دليلي براي آن داري؟! چيزيست بسيار محسوس : دو دسته كه در زبان يا در نژاد يا در كيش جدا بودند درميان آنان دو تيرگي خواهد بود و با يكديگر همچشمي و كينه ورزي خواهند داشت. يك كلمه بايد گفت : هرچيزيكه دوتايي آورد اين نتيجه را در بر دارد.

حقايق « امروز و ديروز» ندارد و هميشه يكيست. گنجانيدن يك كلمة « تمدن» در ميان جمله نيز كمكي بشما نخواهد داشت. توده ها چه با تمدن و چه بي تمدن بايد تا ميتوانند از هر باره يكي باشند ، وگرنه زيان خواهند ديد.

سوئيس و بلژيك را مثل آورده ميگويد : « در سويس بسه زبان مختلف حرف ميزنند در بلژيك دو زبان جداگانه شايع و معمول است ...»

بايد گفت ما را با سويس و بلژيك كاري نيست. ما بايد در انديشة خود باشيم و بدردهاي خود چاره كنيم. اگر بلژيك يا سويس گرفتار يكدردي هستند نبايد ما نيز خود را گرفتار گردانيم. اينكه در سوئيس يا در بلژيك دو سه زبان هست ، اين از نيكي آن نيست كه شما نيز پيروي كنيد.

پس چرا شما سويس و بلژيك را كه حالشان بر ما چندان روشن نيست مي بينيد. ولي دولت اتريش را كه داستانش بيرون افتاده و همه دانستند فراموش ميكنيد؟ چرا بياد نمي آوريد كه دولتي بآن بزرگي و نيرومندي ، چون از نژادها و زبانهاي گوناگون پديد آمده بود سالها گرفتار كشاكشهاي دروني بود و خونريزيها رخ ميداد و پادشاه و وليعهد كشته ميشد ، و در فرجام كار نيز در ساية همان چند تيرگي از هم پاشيد و نابود گرديد؟!.. [2]

اصلاً چرا تودة خودتان را در برابر چشمتان نمي بينيد و بجاهاي بسيار دور رفته از سويس و بلژيك مثل مي آوريد؟!.. از همين تودة خودتان بسنجيد و بينديشيد و حقيقت را دريابيد. بينديشيد كه اختلافهاييكه بنام زبان يا كيش يا بعنوان ديگري در ميان است چه آسيبهايي را بايران رساند و چه آتشهايي را مي افروزد.

ديگر چيزها بماند. همان بدرفتاري را كه بسياري از كاركنان فارسي زبان دولت ، بنام همان اختلاف زبان ، در آذربايجان ميكردند و امروز يكي از شكايتهاي آذربايجانيان است بديده گيريد. همان نفرتي را كه هميشه ميان كردان و ديگران است و هميشه ماية صد آشوب و آسيب بوده بياد آوريد. چرا باروپا ميرويد و بديگران مي پردازيد. بخودتان پردازيد و گرفتاريهاي خود را بانديشه سپاريد.

همين رفتار ناستودة چند تن ، كه در چنين هنگام گرفتاري جهان ، بياد زبان تركي افتاده اند و آنرا عنواني براي گفتارنويسي و گله و شكايت ساخته اند از كجا برخاسته؟!.. آيا جز نتيجة دو زبانيست؟!

از اينها گذشته ـ آذربايجان را بپاي بلژيك و سويس بردن غلط است. در آن كشورها چون دو يا سه نژاد است دو زباني در ميان ميباشد و چون هر دسته اي بزبان و نژاد خود علاقه مند ميباشند بهمان حال اختلاف باز مانده اند. اين كجا و داستان آذربايجان كجا؟!..

مردم آذربايجان جز ايراني نيستند و زبانشان جز فارسي نبوده. هنوز نشانه هاي فارسي ، با فراواني بسيار ، در آن سرزمين پايدار است.

خود همان نام « آذربايجان» فارسي است و ما معني آن نام و تاريخچه اش را در پرچم خواهيم نوشت. آذري كه زبان خاص آذربايجان و خود شاخه اي از فارسي بوده و هنوز از ميان نرفته و در خلخال و قره داغ و گلين قيه و زنوز و ديگر جاها سخن گفته ميشود.

آذربايجانيان در همة مدتي كه تركي در آنجا رواج گرفته نوشتن فارسي را رها نكرده اند. يك آذربايجاني فارسي را بهتر از تركي ميخواند ، يك روزنامة فارسي را بيشتر از يك روزنامة تركي دوست ميدارد.

در آذربايجان در اين مدت چند صد سال جز برخي كتابهاي كوچك و كم بهايي ـ از ثعلبيه و دخيل و ديوان راجي و مانند اينها ـ تأليف نگرديده ، و چنانكه شمرديم جز چند روزنامه كم عمري بآن زبان انتشار نيافته است.

اين بر من بسيار دشوار مي افتد كه بچنين سخناني مي پردازم و چيزهاي روشن و آشكاري را برشتة بيان ميكشم جاي بسيار افسوس است كه ناگزير گرديده در شماره هاي نخست روزنامة خود باين موضوع مي پردازم.

بسيار جاي افسوس است كه جواني همينكه بشنود در تبريز گفتگوي تركي درميانست بي آنكه بداند مقصود چيست و زمينه چه ميباشد هوسمندانه خامه بدست گيرد و سخنان بيپايي بهم ببافد و بروزنامه بفرستد. بسيار جاي افسوس است كه جوانان چنين بار آيند و جز هوس و خودنمايي دربند هيچي نباشند.

دوباره ميگويم : روي سخن من در اين گفتارها نه باين نويسندگان بلكه بمردم آذربايجانست. اينان هوس خود را بكار برده و آنچه بايستي كنند كرده اند. از آنجا كه باينگونه گفته ها اگر پاسخي داده نشود در برخي دلهاي ساده جا براي خود باز كند اين گفتار براي جلوگيري از آنست.

نويسندة گفتار در شاهين مي گويد : « براي تشكيل يك توده بنام ملت حقوقي « ناسيون» و براي ادامة همكاري اجزاي متشكلة « ملت» تنها وحدت آمال ملي كافيست».

اين سخن نمونة ديگري از كوتاه انديشي نويسنده اش ميباشد. اين ميگويد :

براي يكتوده يكي بودن زبان و نژاد و كيش هيچ يكي لازم نيست تنها « وحدت آمال ملي» كافيست. اين بدان ميماند كه كسي در انديشة يك سراييست و آجر و تير و در و پنجره خريده ميخواهد بآن پردازد ، يك برسد و چنين گويد : « ديگر آجر و تير و در و پنجره چه لازمست؟!. ديوارهايي بالا ببر و سقفي بروي آن بگزار كافيست» اين را بگويد و نداند كه اگر آجر و تير و ديگر افزارها نباشد ديوار و سقف ممكن نخواهد شد.

اين هم نميداند كه مردميكه زبان و نژاد و كيششان يكي نيست ، اگر هم در نتيجة تصادفات روزگار در يكجا زيند ، يكتوده نخواهند بود ، و توقع « وحدت آمال ملي» از چنين مردمي از چشم كور بينايي خواستن است.

اين دسته نويسندگان سرمايه شان تنها الفاظ و عباراتست و هيچگاه با حقايق سر و كار ندارند و از گفته هاي خود دربند نتيجه نمي باشند. يك جملة « وحدت آمال ملي» را ياد گرفته و در گفتة خود بكار ميبرد. ولي نه معني درست آنرا ميداند ، و نه براستي دربند نتيجه اي از آن جمله ميباشد.

اگر معني « وحدت آمال ملي» را ميدانست ، اين ميدانست كه براي استواري بنياد چنان وحدتي در ايران از ميان رفتن زبانهاي گوناگون لازم است. اگر براستي دلبستگي بچنان وحدتي ميداشت بنوشتن گفتاري كه انگيزة آن جز هوس ، و نتيجة آن جز فزوني كينه و دو تيرگي ميانة ترك و فارسي نيست برنميخاست. چون سرمايه اش تنها عباراتست و از معني بهره اي ندارد و تناقضي را كه ميانة سخنش و رفتارش هست نفهميده.

بدتر از همه آنست كه مينويسد : « نميدانم در اجراي منظور وحدت زبان كه در اثر ناشي‌كاريهاي مأمورين اجراي اين نيت عكس العمل سخت توليد شده و نزديك است بر پايه و اساس وحدت آمال ملي هم صدمه زند چه فايدة بزرگ تصور ميرود».

كسي اگر از حال ايران و آذربايجان آگاه نباشد و اين عبارتها را بخوانند چنين خواهند پنداشت كه دولت يا يك نيروي ديگري در آذربايجان جلوگيري از زبان تركي ميكند و اين كار را با دست

« مأمورين ناشيكاري» اجرا مي نمايد ، و اينست قضيه توليد كينه و عداوتي در آذربايجان كرده و آذربايجانيان از اين قضيه نفرت پيدا كرده اند و ميخواهند از پيوستگي بايران نيز چشم پوشند.

آن عبارتها معنايش اينست و من در شگفتم كه آقاي گفتارنويس اين دروغهاي بزرگ را از كجا آورده و براي چه آورده؟!.. اين سخن از دو جهت دروغ است :

نخست در آذربايجان كسي مردم را از سخن گفتن بتركي باز نداشته و فارسي در آنجا ناگزيري نيست. « مأموريني» نيز براي اين كار در ميان نبوده. آذربايجانيان در خانه ها و در بازار و ديگر جاها همان تركي را سخن مي گويند ، ولي نوشته ها همه بفارسي است. همچنين درسها از روي همان كتابهاييست كه از تهران فرستاده شده. از آنسوي از سالهاست كه خواسته شده در اداره هاي دولتي و در دبستانها و دبيرستانها تا ميتوان گفتگو بفارسي باشد. اينها نيز حال « اجبار» پيدا نكرده.

دوم ترويج زبان فارسي در آذربايجان كاريست كه خود آذربايجانيان در آن باره پيشگام شده اند و بيشتر پيشرفت اين با دست خود آذربايجانيانست. در اين باره پافشاري آذبايجانيان چندانست كه گذشته از دبيرستانها و اداره ها در نشستها نيز اگر يكتن فارسي زبان باشد ، همگي بفارسي سخن گويند.

من خود در سالهاي گذشته بارها به تبريز رفتم و در بيشتر نشستها ، من چون بفارسي سخن ميگفتم ديگران نيز همان را مي كردند ، و با آنكه همگي تركي را ميدانيم كمتر بآن ميگراييديم.

يك چيزي كه فارسي گويي را بآذربايجانيان آسان گردانيده آمد و شد بسياريست كه در سالهاي آخر در ميانة تهران و آذربايجان رخ ميدهد ، انبوهي از مردان آذربايجان ـ بويژه از شهر نشينان ـ بتهران آمده و زماني در اينجا مانده و بازگشته‌اند و بهنگام اقامت در اينجا بفارسي آشناتر گرديده اند.

سه سال پيش كه ما با خانواده بمراغه رفتيم و در خانة آقاي ضياء مقدم بوديم دخترهاي او را ديديم با ما بفارسي سخن مي گويند. پرسيدم دانسته شد يكي دو سالي در تهران مانده اند و ياد گرفته اند.

تنها يك كار ناستوده اي كه در اين باره در سالهاي آخر رخ داده آنست كه برخي از مأموران دولتي كه از تهران رفته اند ، فضولانه باين موضوع زبان دخالت كرده اند و بآذربايجانيان بنام آنكه تركي زبانند بي احتراميها كرده اند. اين فشار آنان بكسان بسياري برخورده و من هم نميخواهم از گناه آنان درگذرم. بلكه چنانكه گفته ام همان پست نهادان بيفرهنگ را در ستونهاي پرچم دنبال خواهيم كرد و كيفرشان خواهيم داد.

چيزي كه هست شمارة آن مأموران از ده نمي گذرد و بهرحال رفتار زشت آنان جلوگير يك مقصود بزرگي نتواند بود. مثل فارسي ميگويد : « با دهان سگ دريا ناپاك نگردد».

بهرحال هيچ زمينه اي در آذربايجان براي دروغهاي نويسندة آن گفتار شاهين نيست. نه كسي آذربايجانيان را از تركي منع كرده ، و نه آذربايجانيان در اين زمينه آزردگي دارند. اساساً گفتن اينكه « نزديك است بر پايه و اساس وحدت آمال ملي صدمه زند» بسيار فضولانه است و گمان ندارم هيچ آذربايجاني بافهم و خردي باين خرسندي خواهد داد.

يكي از او بپرسد : آيا آذربايجانيان بدلخواه فارسي را ميخوانند و ياد ميگيرند يا كسي آنان را ناگزير گردانيده؟! زمانهاي پيش بماند ، در اين سي و اند سال كه دورة مشروطه در ايران آغاز شده و در توده يك توجهي باينگونه موضوعها پيدا گرديده ، آيا مردم آذربايجان خود خواهان رواج فارسي در آن سرزمين بوده اند يا دولت بچنين كارشان وا داشته؟!

در اين سي و اند سال ، اگر چند سال آخر را از دورة پادشاهي رضاشاه بكنار بگزاريم ، هميشه آذربايجان نيرومند بوده و در اينگونه كارها رشته را در دست داشته ، بويژه در سالهاي نخست جنبش مشروطه كه آذربايجان نيرويش بيش از همة ايران بوده. پس با اينحال چرا بهواداري از تركي برنخاسته؟! چرا هميشه هوادار رواج فارسي بوده؟!

اساساً دربارة زبان من هيچگونه اقدامي از سوي دولت بياد ندارم. تاريخچة آنرا نوشتم كه از خود آذربايجان سر زده. در تهران تا آنجا كه من ميدانم ، تنها يك كاري شده و آن اينكه در سال 1304 آقاي تقي زاده گفتاري دربارة « يكزباني» ايران رانده و ايرانيان را بترويج فارسي در همه جاي كشور تشويق كرده. تقي زاده هم از خود آذربايجانيان بوده و آنروز كه اين سخن را گفته نمايندگي مجلس را داشته و سمتي از سوي دولت نداشته.

يك موضوع ديگري كه نويسندة گفتار شاهين عنوان ميكند و خود دروغ بيپاست دشواري فارسي براي نوآموزان ميباشد و براي بهانه باين موضوع آب و تاب داده چنين مينويسد : « آن دستهايي كه در امضاي جواز آزادي زبان آذربايجان مي لرزند بهتر است اندكي به رنج و شكنجة اطفال و كودكان معصوم آذربايجان فكر بكنند»

بايد دانست زبان فارسي يكي از آسانترين زبانهاي جهانست (و اگر اصلاحي كه آغاز كرده ايم پيش رود ديگر آسانتر خواهد بود). نويسنده كه چند زباني را ميدانم و از چند زبان ديگر هم آگاهم ، در ميان همة آنها فارسي را آسانتر ميدانم.

يك دليل اين گفته آن است كه ما در آذربايجان « اين زبان را بي خواندن دستور ياد گرفته ايم ـ در چهل سال پيش براي فارسي دستوري ننوشته بودند و خودنيازي بآن نمي افتاد. من جز فارسي ، زباني را كه بي دستور توان آموخت سراغ ندارم.

اينست عنوان « رنج و شكنجه» بسيار بيجاست و بچگان آذربايجان فارسي را بآساني مي آموزند و تاكنون آنچه آزموده شده و دانسته گرديده آنست كه شاگران آذربايجاني هيچگاه عقب تر از شاگردان تهراني نبوده و بفارسي بودن درسها آنان را در پس نگزارده است.

با اينحال هيچ مانعي ندارد كه اگر نيازي هست نوآموزان الفبا را در تركي بخوانند. اين هم چيزيست كه بايد دبستانها بسنجند و بيازمايند و نتيجه گيرند.

هرچه هست اين جز از آنست كه از رواج فارسي در آذربايجان كه يك خواست ارجمند و بزرگيست چشم پوشي شود. جز از آنست كه يك جوان بيمايه اي « فزونجويي» نمايد و فارسي را با زبان روسي يكي گرداند و چنين خواهد كه فارسي در آموزشگاههاي آذربايجان چنان باشد كه روسي در آموزشگاههاي قفقاز.

در ايران جز از فارسي زبان بسيار است. اگر چنين باشد كه آذربايجانيان تركي را زبان خود شمارند و در دبستانها و اداره ها آنرا بخواهند داستان در اينجا نخواهد ايستاد و كردان نيز زبان خود را خواهند خواست ، عربهاي خوزستان عربي را ، آسوريهاي ارومي آسوري را ، و ارمنيان ارمني را بلكه نوبت به نيمزبانها نيز رسيده از مازندران و گيلان و خوزستان و سمنان و سرخه و سده ـ در هر يكي مردم زبان بومي خود را خواهند خواست ، و شما بينديشيد كه نتيجة چنين كاري ـ آنهم در يك كشور ناتواني چه خواهد بود؟!...

اينها پاسخهاييست كه ما در برابر گفتار شاهين نوشتيم. اما « آذربايجان» چنانكه گفتيم اين روزنامه هواداري از تركي را شعار خود گردانيده و در بيشتر شماره هايش سخناني از آن رانده. چيزيكه هست دليل آن نيز دليل شاهين است. آن بلژيك و سويس را بگواهي ياد ميكند. پاسخ ما نيز همانست كه داده ايم و به بيشتر از آن نيازي نيست.

اينست گفتگو دربارة زبان را بپايان ميرسانيم. ولي دربارة ديگر چيزها از آذربايجان باز سخن خواهيم راند.
(پرچم روزانه شماره هاي 1 ، 2 و 3 يكشنبه ، دوشنبه و سه شنبه 5 ، 6 و 7 بهمن ماه 1320)

[1] : انوري شاعر ستايشگر دورة سلجوقي و يغما شاعر هجوسراي دورة قاجاري. نه تنها روزنامة شاهين بلكه بسياري از روزنامه نويساني كه ديري ستايشگر رضاشاه بودند پس از شهريور 1320به بدگوي او بدل شده بدينسان اين « ستايشگران ديروزي و بدگويان و پرده دران امروزي» آن خوي دورويانه و سودپرستانة خود را به آشكار آوردند.

[2] : بياد داريم كه ده ها سال كساني بجز بلژيك و سويس ، شوروي را مثال زده آرزومند جدايي زبانهايي مانند تركي و كردي در ايران بودند و چنان وامي نمودند كه دوزباني يا چندزباني تأثيري بر يگانگي (وحدت) توده ها ندارد. ولي به باور ما يكي از رخنه هايي كه از نخست بر بنياد شوروي يا يوگوسلاوي بود و سرانجام از همانجا اين كشورها فروپاشيدند همين چند نژادي و چند زباني بود. حتا همان بلژيك را كه نويسندة ياد شده مثال زده از اين رهگذر در رنج بوده و هست.

اين كسان پروا نمي كنند كه چند زباني بجز آنكه به يگانگي يك توده آسيب مي رساند و هميشه بدوش كشور يك بار مخارج بزرگي مي گزارد ، جز آن هميشه آتش زير خاكستر بوده و بيگانگان را افزاري براي دخالت و دسيسه است.

اينكه امروز در اين دورة همچشميهاي شانه بشانة جهاني ميان كشورها و دخالتهاي مستقيم و بيپردة كشورهاي بزرگ و دسيسه سازيهاي كشورها براي تكه تكه گردانيدن همساية خود ، كساني دم از  « فدراليزم» مي زنند نه چيزيست كه بتوان آن را ساده پنداشت و يا همة آن كسان را فريبخورده شمارد.

اين بيگمانست كه بيگانگاني در اين جوش و جنبها آرزوها و سودهاي بزرگ دارند و اميد بسيار بسته اند كه نقشه هاي صد ساله شان روزي به نتيجه رسد.

آذربايگان


اين نوشته از دارندة پرچم در سال 1309 در شمارة هفتم سال يكم روزنامة شاهين چاپ يافته و چون كنون در پرچم از آذربايجان و زبان آن سخن ميرود بهتر مي دانيم آن را در اينجا بياوريم :

در ميان استانهاي ايران شايد نام كمتر يكي باندازة نام آذربايگان بگوشها آشنا باشد ـ بويژه پس از آغاز دورة مشروطه كه چون آن همه فيروزيها در جنبشهاي انقلابي بهرة اين سرزمين گرديد ، نام « آذربايجان» مطبوعات ايران و اروپا را پر كرد.

اين نام از دو هزار سال پيش يكي از مشهورترين نامهاي جغرافي ايران و در هر دوره با يكرشته حوادث مهم تاريخي توأم بوده است. ولي اگر در كتابها جستجو نماييم همواره اين نام را بشكلهاي گوناگون نگاشته اند :

« آذربايجان» و « آذربايگان» و « آذربادگان» هر سه در كتابهاي فارسي معروف است. فردوسي « آذرآبادگان» نظم نموده :

بيك ماه در آذرآبادگان      ببودند شاهان و آزادگان

(نقل از فرهنگ سروري)

تازيكان « آذربيجان» مي خواندند. در كتابهاي ارمني « آذرباياقان» و « آذرباداقان» هر دو را نوشته اند. در كتابهاي كهنة پهلوي « آتورپاتكان» است.

مي خواهيم بدانيم كه از اين شكلهاي گوناگون كداميك راستتر و بهتر است. و آنگاه از كي اين نام بدان سرزمين نهاده شده؟ و معني نام و علت نامگزاري چيست؟..

دربارة پيدايش نام آذربايگان نوشتة استرابون ، جغرافي نگار معروف يوناني ، از همه بهتر و راستتر است. بنوشتة او چون دور پادشاهي هخامنشيان بپايان آمده الكسندر ماكدوني بر ايران دست يافت ، سرداري بنام آتورپات در آذربايگان برخاسته آن سرزمين را كه بخشي از خاك مادان و بنام ماد كوچك» معروف بود از افتادن بدست يونانيان نگاهداشت و آن سرزمين بنام او « آتورپاتگان» خوانده شد. مردم آتورپات را بپادشاهي برگزيدند و او خاك خود را داراي استقلال ساخت. استرابون كه كتاب خود را در زمان پادشاهي اشكانيان (نزديك بتاريخ ولادت مسيح) نأليف نموده ميگويد : هنوز جانشينان آتورپات هستند و استقلال دارند و گاهي نير با پادشاهان ارمنستان و با اشكانيان و با حكمرانان سوريا خويشي كرده اند.

از اين نوشتة استرابو چندين مطلب بدست مي آيد :

يكي آنكه نام آذربايگان كه اصل آن آتورپاتكان بوده از زمان اسكندر ماكدوني كه تاكنون بيست و دو قرن و نيم فزونتر است پيدا شده و پيش از آن سرزمين آذربايگان چون بخشي از ماد يا (خاك مادان) بود جز بنام « ماد» خوانده نمي شد. نهايت آنكه همدان و آن نواحي را ماد بزرگ و آذربايگان را ماد كوچك مي خواندند. چنانچه نشانة نام ماد هنوز در آذربايگان باقي است زيرا دشت بزرگي را كه از غرب شهر تبريز تا كنار درياچة ارومي ممتد است ، تا آنجا كه ما آگاهي داريم تا زمان استيلاي مغول « دشت ماهان» يا « دشت مايان» مي خواندند كه (دشت مادان) مقصود است زيرا در زمان ساسانيان و در اوايل اسلام بجاي ماد (ماه) مي گفتند و در آذربايجان (ماي) خوانده مي شد و شوره ديهي كه در آخر دشت مزبور تاكنون برپا و بنام مايان معروفست آخرين نشانة نام ماد است كه بازمانده.

مطلب ديگر كه از نوشتة استرابو بر مي آيد اين است كه نام آذربايگان يا آتورپاتكان از نام سردار آتورپات ، فرمانفرماي آنجا ، برخاسته است و علتهايي كه مؤلفان دورة مغول (از رشيدالدين وزير و ديگران) براي پيدايش اين نام ذكر نموده و بهانه بدست نويسندگان خام ترك داده اند جز يكرشته افسانه هاي بيسر و بن نمي باشد (1) و همچنين معني اي كه فرهنگ نويسان ايران براي كلمة مزبور پنداشته و علت پيدايش آنرا بودن آتشكده ها در آذربايگان نگاشته اند معني درستي نيست.

مطلب سوم كه راجع بتاريخ است آنكه آذربايگان در استيلاي يونانيان يوغ زيردستي بيگانگان را بگردن نگرفته آزادي و استقلال خود را نگاهداشت (2) و در زمان اشكانيان هم آزاد و از ديگر ولايتهاي ايران جدا بود ولي درخور افسوس است كه از آتورپات و خاندانش كه بنياد اين آزادي آذربايگان را گزارده و اقلاً سيصد سال فرمانروايي آن سرزمين را داشتند هيچگونه آگاهي (جز آنچه از نوشتة استرابو و پلوتارخ و برخي تاريخنگاران روم و يونان برمي آيد) در دست نيست و تاكنون سكه اي هم از ايشان ديده نشده است.

اينكه گفتيم نوشتة استرابو دربارة نام آذربايگان درستتر است ، بدين جهت است كه او در اواسط پادشاهي اشكانيان زيسته و بزمان آتورپات بسيار نزديك بوده و آشكاره مي نويسد كه هنوز در زمان او خاندان آتورپات برپا و از روي استقلال در آذربايگان فرمان مي رانده اند. با اين نزديكي معلوم است كه او آگاهي درست از موضوع داشته و آنگاه استرابو يكي از بهترين مؤلفان باستان است و نگارشهاي او در بازار دانش همه گونه ارزش و بها دارد.

گذشته از آنكه زبانشناسي نوشتة استرابو را از هر حيث تأييد مي نمايد زيرا اين بيگفتگو است كه نام آذرباد يا آتورپات ميانة ايرانيان معمول بوده و كسان بسياري بدين نام در تاريخها معروفند(3). از سوي ديگر ناميدن شهرها با نام كسان با افزودن كلمة (كان) يا (گان) به آخر آن نيز معمول بوده و ما مثالهاي بسياري براي اين مطلب داريم كه از جملة آنها (گلپايگان) است كه در اصل (ورتپاتگان) بوده و (ورتپات) نام كسي است.

از اين تفصيل پيداست كه آذربايگان يا آتورپاتكان كه اكنون يك كلمه شمرده مي شود در اصل از سه كلمه تركيب يافته :

1ـ آتور يا آذر ،

2ـ پات يا پاي ،

3ـ كان يا گان ،

و ما براي اينكه شكل درست كلمه و معني آنرا بدست بياوريم ناچاريم كه از اين سه كلمه از هر كدام جداگانه سخن برانيم :

1ـ آتور : اين كلمه يكي از كلمه هاي مشهور فارسي كهنه يا پهلوي و معني آن معلوم است كه آتش است. اين كلمه سپس آذر شده كه هنوز در فارسي امروزي متداول مي باشد. ولي اين شگفت است كه با آنكه دالهاي نقطه دار كه در آخر دورة ساسانيان و اوائل اسلام معمول بوده امروز آنها دال بي نقطه هستند و فرق ميانة دال و ذال كه در شعر تا دورة مغول مراعات مي كردند و قواعدي براي فرق مزبور وضع كرده بودند كه معروف است ، اكنون از ميانه رفته و در شعر نيز آن را مراعات نمي نمايند ، با اينهمه ذال آذر بحال خود باقي است و بدال بي نقطه تبديل نيافته ليكن از روي قواعد هيچ مانع ندارد كه كسي آذربايگان را با دال بي نقطه بخواند يا بنويسد چنانكه روستاييان آذربايگان نيز سرزمين خود را آدربيجان با دال بي نقطه مي خوانند.

2ـ پات : مصدر پاييدن كه بمني نگهباني كردن است در پهلوي پاتن بوده گويا پات آتورپاتكان هم مشتق از آن است و از اين رو معني آتورپات « آتش نگهدار» و معني ورتپات (گل نگهدار) بوده ولي من دربارة پات شك دارم كه از چه كلمه مشتق و داراي كدام معني باشد و تنها از روي احتمال است كه ميگويم از پاتن مشتق مي باشد.

بهرحال پات مدتي پاذ و سپس پاد شده و چون در لهجة همدان و آذربايگان بسياري از دالها تبديل به يا مي يابد چنانكه مادان اكنون مايان است و ماده (ضد نر) هنوز در زبان آذربايگان « مايه» گفته مي شود بالاخره پات هم پاي گرديده.

ليكن پاء سه نقطه براي چه تبديل به باء يك نقطه يافته؟..

من گاهي گمان ميكنم كه آذريان (مردم باستان آذربايگان) پاء سه نقطه را همچون ديگر مردم ايران ادا ننموده نزديك به باء يك نقطه ادا مي كرده اند. (چنانكه ارمنيان همين ترتيب را دارند) (4) و علت تبديل پاء سه نقطة پات به باء يك نقطه همين بود. ولي بهرحال مانعي نيست كه ما اكنون آذربايگان را با پاء سه نقطه (آذرپايگان) بخوانيم.

3ـ كان : اين كلمه كه سپس گان (با گاف پارسي) گرديده در آخر نامهاي شهرها و ديه ها فراوان آمده ، چنانكه اردكان و گرگان و زنگان و ارزنگان و بسيار مانند اينها. و دربارة معني آن دو احتمال مي توان داد يكي آنكه بمعني جا و زمين باشد چنانكه ما اين مطلب را در جاي ديگر با دلائل ثابت كرده ايم. (در دفتر دومين نامهاي شهرها و ديه هاي ايران) و ديگري آنكه بمعني نسبت باشد چنانكه در كلمه هاي بازارگان و شايگان و دهگان(دهقان) و رايگان(راهگان) و شايگان(شاهگان) بهمين معني است.

بهرحال از اينجا معني آذربايگان روشن مي شود يعني سرزمين يا شهر آذرباد. اما شكل راست كلمه از آنچه تا اينجا گفتيم پيداست كه شكل نخستين و ديرين آن آتورپاتكان بوده كه در كتابهاي پهلوي بدان شكل مي نگارند. سپس اين نام آذرپاذگان و سپس آذرپادگان [و] پس از آن آذرپايگان شده كه هر كدام در زمان خود درست بوده و اكنون آذربايگان راست است و چون در برخي شهرهاي ايران بويژه در نواحي جنوب گاف فارسي را تبديل به جيم مي كرده اند ، آذربايجان با جيم نيز غلط نيست ولي چون اكنون اثري از قاعدة تبديل گاف بجيم باقي نيست و آنگاه آذربايجان با جيم بشكل معرب كلمه نزديكتر است از اين جهت من بكار بردن اين شكل را نمي پسندم و در اين گفتار آن را بكار نبرده ام.

اما آذرآبادگان غلط محض است. فردوسي شايد خواسته تفنن بكار برده از نام سرزمين صفتي مشتق سازد يا اينكه وزن شعر او را بكار بردن آن كلمه ناچار نموده است. بهرحال نبايد پنداشت كه كلمة مزبور بنياد راستي دارد و مي توان آنرا بكار برد.

چون در ميان سخن نام گلپايگان برده گفتيم اصل آن وردپاتكان بوده بهتر آنست كه در پايان گفتار چند سطري هم دربارة آن نام بنگاريم :

كلمة ورد يا وارد بمعني گل سرخ فارسي است نه عربي. تازيكان كلمه را از فارسي برداشته اند چنانكه ارمنيان هم برداشته و بمعني گل سرخ بكار مي برند بلكه بايد گفت كه كلمة ورد با كلمة گل يكي است يعني ورد در نتيجة تغييراتي كه از روي قواعد زبانشناسي در آن رخ داده تبديل به گل يافته است.

تفصيل اين مطلب آنكه در علم زبانشناسي پارسي اين معلوم است كه بسياري از واوهاي زبان قديم در زبان امروزي تبديل به گاف شده ، چنانكه كلمه هاي گزند و گراز و گرگ در اصل وزند و وراز و ورگ بوده و مانند اينها بسيار است. واو وارد هم تبديل به گاف شده و كلمة گارد يا گرد گرديده. چنانكه گلپايگان را هم در اواخر ساسانيان و اوايل اسلام « گردپاذكان» مي گفتند و تازيكان معرب نموده جردباذكان ناميده اند (معجم البلدان ياقوت ديده شود) سپس از روي قاعدة ديگري كه آن نيز در زبانشناسي ايران معروف است راء و دال تبديل به لام يافته و كلمة گارد مبدل به گال سپس مبدل به گول و سپس مبدل به گل شده و بالاخره وردپايكان « گلپايگان» شده يعني : شهر گلباد و چنانكه گفتيم گلباد از نامهاي معروف ايراني بوده است.

(1) : « گويند وقتيكه اغوز آن ولايت گرفت صحرا و مرغزار اوجان كه يكي از محال آذربايجان است او را خوش آمد و فرمود كه هر يك از مردم او يكدامن خاك آورد و بريخت ، تمامت لشكر و مردم هر يك دامني خاك بياوردند و بريختند. پشتة عظيمي بهم رسيد نام آن پشته را آذربايگان كرد چه آذر بلغت تركي بمعني بلند است و بايگان بمعني بزرگان و محتشمان ...» دانسته نيست آن خاك را از كجا آوردند؟..

(2) : كساني پنداشته اند آتورپات يوناني و از سرداران اسكندر بوده و آن نيز بيپاست زيرا از نام آتورپات بيگمان است كه او ايراني بود گذشته از نوشته هاي استرابون.

(3) : از جمله آذرباد ماروسپندان كه دفتري در اندرز به پهلوي ازو در دست است.

(4) : هنوز در آذربايجان « پس» را « بس» مي گويند.
(پرچم روزانه شمارة 4 پنجشنبه 9 بهمن ماه 1320)

پادآواز پرچم در آذربايجان

چنانكه اميد داشتيم رسيدن شماره هاي پرچم بآذربايجان تكاني به نيكان آنجا داده و انعكاس (يا بگفتة فارسي پادآواز) خوبي داشته. انبوه مردم چه در زمينة زبان و چه در ديگر زمينه ها ، با ما هم‌آواز ميباشند.

از پست امروز نامه هاي بسياري از آزادگان و ديگران رسيده كه همگي از انتشار پرچم و از گفتارهاي آن دربارة آذربايجان و زبانش خشنودي نموده اند. شماره هاي يكم و دوم كه رسيده در يك ساعت بفروش رفته و با تلگراف نسخه هاي فزونتري خواسته شده كه ما هم نداريم. همچنين از مراغه با تلگراف نسخه هاي فزونتري خواسته اند.

اين نامه ها چون براي چاپ شدن در روزنامه ها نيست در اينجا نمي آوريم. تنها يكي از آنها كه آقاي احمد مهروانلو در زمينة زبان نوشته و فرستاده براي چاپ كردنست. دريغ كه او نيز جواني را كه ما گفتيم از تهران شعرهاي تركي براي روزنامة شاهين فرستاده طرف گفتگو قرار داده و روي سخنش با اوست. در جاييكه ما از آن جوان آشكاره نامي نبرديم و كنون هم نمي خواهيم ببريم. از اين گذشته او از كردة خود پشيمانست و چنانكه نوشته بوديم هوس جواني انگيزة كارش بوده (بگفتة خودش آماتور است و به تعبير آقاي مهروانلو مشق نويسندگي ميكند) و كنون متنبه گرديده و پشيماني ميكند و چنانكه وعده داده جبران آنكار نابجاي خود را بجا خواهد آورد. هرچه هست جاي تعقيبي باقي نمانده.

ما پيشنهاد ميكنيم آقاي مهروانلو يا هر كس ديگري كه بخواهد انديشه و آرزوي خود را دربارة زبان آذربايجان و در ديگر باره ها بي آنكه كسي را مورد خطاب قرار دهد و يا بكسي تعرض شود بنويسد و براي چاپ در پرچم بفرستند.

در اين هنگام بسيار بجاست كه آذربايجانيان احساسات خود را بآشكار آورند تا اين دانسته گردد كه هواداري از تركي ريشه اي در آنجا ندارد و اين از استواري علاقة آذربايجانيانست كه بدلخواه برواج فارسي ميكوشند.
(پرچم روزانه شمارة 14 سه شنبه 21 بهمن ماه 1320)

در پيرامون كشاورزي

در شمارة ديروز پرچم شرحي را از تبريز بچاپ رسانيديم كه در آن اظهار بيم از كمي گندم و خواروبار در سال آينده نموده و از ما درخواست كرده اند كه دربارة كشاورزي گفتارهايي نويسيم و توجه دولت را باين موضوع مهم زندگاني جلب كنيم.

اين نوشته مرا واداشت كه دربارة كشاورزي گفتاري نويسيم ولي چون خامه بدست گرفته ام خود را در برابر يكموضوع بسيار درهم و دشواري مي بينم. زيرا كارها همه بهم مربوط است و ما چون ميخواهيم از اصلاح يك موضوعي سخن رانيم ناگزير اختلال موضوعهاي ديگر بميان مي آيد.

در همان زمينة كشاورزي ما هرچه بگوييم « كشاورزي سرچشمة زندگانيست» ، هرچه تكرار كنيم : « دولت بايد باين موضوع توجه كند» ، هرچند يادآوري كنيم : « سال آينده از اين باره بيمناكست» از اين سخنان هيچ نتيجه اي نخواهد بود و سختي ها با اين جمله ها آسان نخواهد گرديد.

اگر ميخواهيم نتيجه بگيريم بايد ببينيم اختلال از كجا برخاسته و از آنجا آغاز كرده راه اصلاح را باز نمائيم.

اين يكي از مقاصد بزرگ ماست كه كشاورزي اساس زندگاني باشد و بآن بيش از اكنون اهميت داده شود و بيش از اكنون پرداخته گردد. نيز از مقاصد ماست كه ديه ها بزرگ گردد و تفاوت ميانة آنها با شهرها هرچه كمتر باشد.

ولي آيا اينها تنها با همين گفتن پيش خواهد رفت؟! تنها با چند جمله بنتيجه خواهد رسيد؟ بيگمان نخواهد رسيد و بايد راهش را پيدا كرد و وسايلش را فراهم گردانيد.

همان موضوع بزرگي ديه ها بسته بآنست كه در هر ديهي پزشكي باشد و داروخانه باز گردد كه مردم ناگزير نباشند براي چارة دردها بشهر آيند ، بآنست كه دبستان و دبيرستان باشد كه شاگردان درس خوانند و بيسواد نمانند. بسته بآنست كه راههاي شوسه كشيده شود و اتومبيلها آمد و شد كنند. بسته بآنست كه يك قانون دادگرانه گزارده گردد و كشاورز آنچه ميكارد در دست خودش بماند ، يك امنيتي باشد كه يك مباشر يا يك رئيس پست امنيه بجان و مال مردم چيره نگردد.

پس از همة اينها بايد در شهرها نيز راه زندگاني تغيير يابد و جلو مفتخواري گرفته شود تا هر كس از كار نگريزد و در شهر با مفتخواري زندگي نتواند. بالاخره بايد اصلاح شهر و ديه در يكجا صورت گيرد. بايد در بسياري از شئون زندگاني تغييراتي پيش آيد تا به نتيجه برسد وگرنه از گفتن و آرزو كردن سودي در دست نباشد و تنها بيك موضوع توجه كردن نتيجه اي ندهد.

اين نكته‌هاست كه در نوشتن گفتار جلو ما را ميگيرد. مي بينيم در برابر يك توده اي ايستاده ايم كه فساد و اختلال بهمة كارهاي زندگاني آن راه يافته و نميدانيم بكدام يكي از آنها پردازيم.

در چندي پيش نويسنده اي گفتاري فرستاده در اين زمينه كه در ايران توليد بسيار كم گرديده و تعادل ميانة آن با مصرف از ميان رفته. نويسنده نامبرده پيشنهاد ميكند كه دولت كاركنان فزوني را كه در ادارات بسيار است و نيازي ببودن آنها نيست بيرون كند و بفرستد تا در روستاها بكشت و كار پردازند و يا در كارخانه ها كارگر باشند.

اين سخن گفتنش آسانست و بكار بستنش بسيار مشكل ميباشد. با حال كنوني زندگاني از چه راهي ميتوان چنين چيزي را بانجام رسانيد؟! آن كدام كاركن اداره است كه چنين درخواستي را بپذيرد؟! گرفتم كه دولت اين پيشنهاد را پذيرفت و كساني را از ادارات بيرون ريخت ، آيا ميتوان گمان برد كه بدستور دولت كار بسته و با خاندان خود بروستاها رفته در آنجا بكشت و كار خواهند پرداخت؟!.. ميتوان گمان برد كه كسانيكه به نشستن در پشت ميز عادت كرده اند در كارخانه ها در پشت ماشين ايستند و رنج كارگري بخود هموار گردانند؟!.. ديگران را كنار بگزاريم آيا ما خودمان بچنين كاري گردن گزاريم؟!.. خود پيشنهاد كننده حاضر است كه پيشگام گردد و به پيشنهاد خود صورت عمل دهد؟!..

همين يك عمل كه بسيار ساده بنظر مي آيد بسته بآنست كه همة ترتيبات كنوني بهم خورده و نه تنها طرز كارها ديگر گرديده ، قوانين نيز عوض شود ، انديشه ها نيز تغيير يابد.

خلاصة اين گفته ها يكچيز است ، و آن اينكه ما اگر بخواهيم يك زندگاني آسوده و استواري پيدا كنيم بايد در همة رشته ها بتكاني پردازيم و هر گروهي در سهم خود براي تغييراتي حاضر باشد. از آنسوي اين كار باين زودي و باين آساني نتواند بود. امروز بايد بيك وسائل موقتي تشبث نماييم و يك رشته اصلاحات موقتي را در كارها پديد آوريم.

در همان موضوع كشاورزي ، چنانكه از هر سوي كشور آگاهي ميرسد نگرانيهايي براي سال آينده در ميان است و يكي از بيمها براي آينده كمي خواروبار ميباشد. پيداست كه بايد هم دولت و هم خود مردم بموضوع توجه كنند و در انديشة چاره باشند.

بگمان ما بيش از هر كاري بايد بامنيت كوشيد. براي برزگران امنيت بيش از هرچيزي ضرور است. چنانكه خبرهاي آذربايجان و ديگر جاها نشان ميدهد در روستاها امنيتي نيست. گذشته از آنكه در بيشتر جاها آشوب پديدار است اساساً يك بيمي مردم را فراگرفته. در نتيجه تزلزل انديشه ها و ثابت نبودن وضع كشور و هاي و هوي جنگ اروپا كه بهمه جا رسيده مردم را نگران و بيمناك گردانيده.

همان داستان سراب كه در شمارة ديروزي زير عنوان « دادخواهي» بچاپ رسانيده‌ايم يك نمونه‌ايست كه در دهات آذربايجان چه آشوبهايي درميانست. اين كارها بهر عنواني كه روي دهد معنايي جز آشوب ندارد. اگر چنين باشد كه كساني در روستاها با چنين دستاويزهايي بآدمكشي برخيزند اين رشته سر دراز خواهد داشت و سامان و ايمني از كشور رخت خواهد بست.

اگر خواسته ميشود يك تغييراتي در وضع مالكيت ديه ها پيش آيد بايد نخست در شهر مورد بحث گردد و روية قانون يا مرام بخود گيرد و آنگاه بكار بسته شود. اين حال كنوني را جز هرج و مرج نتوان ناميد و بيگمان صدمة بزرگي بكشاورزي خواهد زد.

تا چند ماه پيش آسيب روستاها افراد امنيه بودند كه در همه جا چيرگي بجان و دارايي مردم داشته و باعث ويراني ديه ها ميشدند كنون نيز اينحال پيدا گرديده.

بگمان ما دولت نبايد باين موضوع بي علاقه باشد و بايد از هر راهيكه مقتضي است بجلوگيري كوشد. چنانكه در آن نوشتة تبريز يادآوري شده بايد در فرستادن نيرو بآذربايجان تسريع بعمل آيد وگرنه آشوب روز بروز دامنه پيدا خواهد كرد.
(پرچم روزانه شمارة 25 يكشنبه 3 اسفند ماه 1320)

پيام به آقاي مهروانلو

آقاي احمد مهروانلو من دريغم مي آيد كه شما با آن خامة شيوا و انديشة روشن گفتار مينويسيد و ما نمي توانيم بچاپ رسانيم. اين بار دوم است كه نوشتة شما رسيده و ما نخواسته ايم در پرچم چاپ كنيم. زيرا شما روي سخن را باين و آن داشته ايد و در برابر آنها دليلها آورده ايد.

ما چنانكه گفته ايم در اين نوشته هاي خود با مردم آذربايجان و ايران سخن ميرانيم. با يك كس و دو كس ، يا تنها با يكدسته كار نداريم. زيرا يك كس و دو كس يا يكدسته ، خود عرضهايي دارند و ناگزيرند كه دليل نپذيرند و بحقايق گردن نگزارند. ولي تودة انبوه غرض ندارند و اينست گوش بدليل دهند.

در همان موضوع زبان ، آنچه مقصود ما بود بجا آمد ، و زباني كه از خاموشي توليد شده بود از ميان برخاست. ولي از آنسوي پيداست كه چند تني نپذيرفتند و نبايستي بپذيرند.

يك نتيجة آن گفتارها اينست كه آن جوانيكه شعرهاي تركي سروده و گفتار دربارة تركي نوشته بود ، پس از خواندن گفتارهاي پرچم بنزد آقاي واعظپور آمده و چنين گفته : « مقصودي از سرودن آن شعرها نداشتم. چون گفتگوهايي در تبريز بود من نيز شركت كردم و زيان آنرا ندانستم». گفته :

« من آماتورم. شعر گفتن و مقاله نوشتن من براي تفنن است».

اين گفته از او راستست. زيرا يكجوان كمسال از همه چيز آگاه نيست و اهميت موضوع زبان را نميداند. تنها او نيست. بسياري از جوانان آذربايجاني پس از خواندن پرچم بنزد ما مي آيند و گفتگو ميكنند و عقيدة خود را ميگويند.

ما نيز جز اين نميخواستيم و هيچگاه با اين كس و آن كس سر و كاري نداشتيم. ما نيك ميدانيم در ايران در برابر دليل بچه چيزها دست يازند و چه سخنان نازيبايي نويسند و يا گويند. اين چيزيست كه از سالها آزموده ايم و پاسخي هم براي آنها نداريم.

ولي اين را هم آزموده ايم كه آن هايهويها هدر گردد و سرانجام حقيقت جاي خود را گيرد.

كساني مي گويند ما چرا بيك موضوع زبان آن اهميت را داديم. ميگويم : موضوع زبان نيست. موضوع آيندة آذربايجان و ايرانست. موضوع سرنوشت يك كشور بزرگست.

مي گويند : چرا اين و آنرا با خود دشمن گردانيديم. مي گويم : ما نميخواستيم كسي را دشمن خود گردانيم. اگر كساني اين كوششهاي ما را به زيان خود مي يابند و دشمن ميشوند يا زبان بسخنان پست مي گشايند اينكاريست بآنان راجع است. بهرحال ما نبايستي از ترس دشمني اين و آن چشم از زندگاني خود پوشيم و بدفاع نكوشيم. اينها چيزهاييست كه هيچ تأثيري در كار ما ندارد ، و مقصود از اين يادآوريها آنست كه در گفتارهايي كه فرستاده ميشود باين بخش هيچ نپردازند.

ما دوست ميداريم از آذربايجان گفتارهايي رسد و هميشه ارتباط ميانة پرچم و آذربايجان در كار باشد. شما نيز شيرين و شيوا مي نويسيد و با انديشة روشني بموضوع درمي آييد. اينست چشم ميداريم كه گفتارهايي ، تنها در مصالح آذربايجان و بي هيچگونه توجهي بديگران بنويسيد و بفرستيد.
(پرچم روزانه شمارة 27 سه شنبه 5 اسفند ماه 1320)