پرچم باهماد آزادگان

76 ـ خرده گيري و پاسخ آن

يكي با دستينة « الداعي عبدالله » نامه اي نوشته و چنين ميگويد : شما در جريده تان جمع بين اضداد كرده ايد : زيرا از يك طرف عكسهاي مشروطه خواهان را چاپ ميكنيد و طرفداري از مشروطه نشان ميدهيد. از يكطرف مردم را بدين دعوت ميكنيد. از يكطرف نيز حمايت و تعريف از شاه سابق مي نمائيد. در حاليكه شاه مزبور هم مشروطه را پايمال گردانيد و هم دين را معدوم ساخت. در زمان او روحانيت انقراض پذيرفت ...» و چون لحن نامه بافرهنگانه است و نويسنده اش گويا در مشروطه از پيشگامان بوده با همة ناشناسي بهتر ميدانيم بنوشته اش پاسخ دهيم و اينست بشرح پائين ميپردازيم :

نويسندة نامه اگر در مشروطه پا در ميان داشته نيك ميداند كه مشروطه را در ايران بيش از همگي علما پديد آوردند. زيرا پيشگامان آن در تهران شادروانان بهبهاني و طباطبائي و سيد جمال الدين افجه اي و شيخ محمدرضاي قمي و حاجي شيخ مرتضي و ديگران بودند و از نجف نيز شادروانان آخوند خراساني و حاجي تهراني و حاجي شيخ مازندراني ياوري و پشتيباني بسيار نمودند. در آغاز جنبش ، انبوه علماء ( اگر نگويم : همگي ايشان ) هوادار مشروطه بودند و آنرا يك پيشآمد خدائي مي شماردند.

با اينحال چند ماهي نگذشت كه ميان مشروطه خواهان با ملايان كشاكش سختي برخاست ، و ملايان به پيشوائي حاجي شيخ فضل الله نوري و حاجي ميرزا حسن تبريزي به شاه عبدالعظيم رفته ، بست نشستند و با مجلس و مشروطه بدشمني پرداختند و مشروطه خواهان را بابي و طبيعي و بيدين ناميدند و در هرجا ميان ملايان و آزاديخواهان دو تيرگي افتاده كم كم كار بجنگ و خونريزي كشيد كه در تبريز ملايان بكوي دوچي گرد آمده انجمني بنام اسلاميه برپا كردند و تفنگ بدست پيروان خود داده بجنگ واداشتند و چهار ماه بيشتر در ميان كويها خونريزي ميشد تا ملايان شكست يافتند و از شهر بگريختند و آزاديخواهان فيروز درآمدند.

چرا چنين شد؟ ... چرا آن همدستي ميان آزاديخواهان با ملايان باين جنگ و خونريزي تبديل يافت؟ ... علت را ما نيك ميدانيم : ملايان در آغاز كار معني مشروطه را نميدانستند و چنان مي پنداشتند كه آن جنبش بسود ايشانست و آزاديخواهان كه ميكوشيدند رشتة كارها را از دست دربار بگيرند براي سپردن بدست ايشانست. ولي كم كم وارونة آنرا ديده اين دريافتند كه آزاديخواهان خود يك دستة جدائي هستند و چنين ميخواهند كه رشتة كارها جز در دست خودشان نباشد و بملايان نيز ميداني نخواهند داد و اين بود برنجش و دشمني برخاستند. از آنسوي آزاديخواهان ميانة مقاصد خود با گفته هاي ملايان تناقض آشكاري ديده هيچگونه سازشي در ميانه پيدا نكردند. زيرا آزاديخواهان از روي عقيدة دموكراسي حكومت (يا سررشته داري) را حق خود توده و اختيار آنرا در دست مجلس شورا مي شناختند و چنين ميگفتند كه هر فردي از ايرانيان بايد فرمانبرداري از مجلس را بخود واجب داند ، و قانون اساسي و ديگر قانونها را محترم شمارد ، و هر كس در آرزوي پيشرفت كشور بوده از جان و دارائي خود در آنراه دريغ نگويد ، و كشتن و كشته شدن در راه كشور را ماية سرفرازي خود و خاندانش شناسد. در حاليكه ملايان ميگفتند : حكومت حق ماست و هر دولتي چه استبدادي و چه دموكراسي ـ كه بر روي كار آيد جائر و غاصب ميباشد. مردم بايد ماليات باو ندهند ، بسربازي نروند ، اگر دستشان رسيد از پول آن بدزدند ، هركسيكه در جنگهاي دولتي كشته شود او را مرتد و بيدين مي شماردند.

آن مقاصد آزاديخواهان بود و اين گفته هاي ملايان كه هيچگونه سازشي با هم نتوانستي داشت ، و چون آزاديخواهان مردان خونگرمي بودند كه با يك غيرت و مردانگي بكوشش برخاسته و پيشرفت و فيروزي كشور را يگانه آرزوي خود ميدانستند اين بود ملايان را با آن گفته هاشان دشمن كشور مي شناختند و برانداختن ايشان را بخود واجب ميدانستند. از اينسوي ملايان نيز دستگاه خود را در شرف نابودي ديده از هيچگونه دشمني با آزاديخواهان خودداري نمي توانستند. اين بود انگيزة آنكه همدستي در ميان آزاديخواهان مبدل بدشمني و خونريزي گرديد.

شنيدني آنست كه در اين كشاكش و خونريزيها آقايان علماي سه گانه در نجف و سه سيد در تهران و ثقـة الاسلام و ديگران در تبريز پشتيباني از آزاديخواهان مي نمودند و با آنكه خود از گروه علما ميبودند چون گفته هاي آنان را آشكاره بزيان كشور و زندگاني ميدانستند جوانمردانه و پاكدلانه از آنان بيزاري مي نمودند.

در سال 1327[ق] و پس از آن ، دشمني آزاديخواهان با ملايان باندازه اي بود كه من ياد دارم در تبريز كه مركز آزاديخواهي ايران شده بود بسياري از ملايان از خانه بيرون نمي آمدند و بجاي عمامه كلاه بسر مي گزاردند. ليكن در آنميان چون سپاه روس در ايران بود و دولت استبدادي روس از آن شور و تكاني كه در ميان آزاديخواهان ميديد بيم ميكرد و بجلوگيري از آنان مي كوشيد از راههاي نهاني بملايان پشت گرمي ميداد كه اين خود داستان ديگري دارد كه من در اينجا بآن نمي پردازم. ليكن سپس كه در سال 1329 دولت روس التيماتوم بايران داد و در نتيجة آن در تهران مجلس بسته گرديد و دستگاه مشروطه برچيده شده و از آنسوي در تبريز و گيلان جنگ و خونريزي رخ داد روسها هر كس را از غيرتمندان بنام ايران بدست آوردند بدار زدند ، ملايان از اين فرصت استفاده جسته بكينه جوئي سختي از آزاديخواهان برخاستند. در تبريز اين پيش آمد را جشن بزرگي شمارده ملايان بديدار همديگر مي شتافتند و چون بهم ميرسيدند بشادماني مصافحه ميكردند و بخدا ستايش و سپاس ميگزاردند. ثقـة الاسلام و شيخ سليم و ضياء العلما و آقا ميرزا علي كه از جنس خودشان ميبودند و در راه غيرت و مردانگي بالاي دار رفته اينان بكشته شدن آنان شادماني مي نمودند. براي كشور يك چنان گرفتاري پيش آمده همة غيرتمندان را از خودي و بيگانه ، بحيرت انداخته بود ، و آنان اندك پروائي ننموده تنها بنام آنكه ميدان براي خودشان باز شده بود بآن جشن و شادي ميپرداختند ، و آزاديخواهان را بيدين يا بابي ناميده و مردم عامي را بدشمني با ايشان برمي انگيختند. در تبريز چند داستان ننگيني رخ داده كه بايد تبريزيان هميشه سرافكندة آن باشند. يكي از آنها اينست كه كساني از خود مردم جلو سالداتها افتاده برسر آزاديخواهان ميبردند و نهانگاه ايشان را نشان ميدادند كه سالداتها بگيرند و ببرند و بدار زنند. ضياء العلما و شيخ سليم و ديگران بدينسان دستگير افتادند. مردم را باين ننگين كاري ملايان واميداشتند. بمرد بزرگواري همچون آخوند خراساني زباندرازيها مي نمودند ، چرا كه چيز فهم و غيرتمند بود و آن دلبستگي را بايران و استقلال ايران نشان ميداد. از اين داستانها چندانست كه اگر بنويسم بايد چند صفحه را پر گردانم.

بدينسان ملايان چند سال از آزاديخواهان كينه مي جستند تا شورش روسيه رخ داد و دولت امپراتوري كه پشت و پناه ملايان بود برافتاد. اينزمان ملايان از در پوزش و فروتني درآمدند. در تبريز مجتهد بزرگ (حاجي ميرزاحسن) نامه اي بروزنامة تجدد نوشت و هواخواهي از مشروطه نمود. از آنسوي آزاديخواهان نيز اينزمان كسان ديگري بودند ، و آن خونگرمي و شور آغاز مشروطه از ميان رفته بود ، از اينرو دو تيرگي در ميان ملايان و آزاديخواهان نامحسوس گرديد ، و بيشتر ملايان خود را به « تجدد » زدند و يكسخنان نويني براي جلب مردم بيرون آوردند. ليكن در همان حال هر گامي كه بسوي پيشرفت و نيكي كشور برداشته ميشد اينان با آن مخالفت مي نمودند چنانكه سالها دبستان رفتن را بيديني مي شماردند و هميشه در منبرها ميگفتند. چون نامهاي برجها برانداخته شده بجاي آنها نامهاي فروردين و ارديبهشت گزارده گرديد مدتها ملايان تعرض ميكردند. چون محاضر رسمي برپا شدند آنها زير بار نميرفتند و آنرا « خلاف شرع » مي ناميدند چون نظام وظيفه اجرا گرديد آن آشوب و هياهو را راه انداختند كه نخست در قم اجتماع بزرگي كردند و سپس در تبريز قيام نمودند. يك كلمه بايد گفت : در برابر هر گامي كه بسوي نيكي برداشته ميشد بمخالفت برميخاستند ، چرا كه مردم عامي را بشورانند و بازار خود را گرم سازند.

اين بود رفتار زشت ملايان با كشور و توده. از اين رو چون شاه گذشته بكار برخاست ناگزير شد اينها را از جلو بردارد. ما چنانكه نوشته ايم از هر باره از شاه گذشته خشنود نيستيم و از بي پروايي آنشاه بمشروطه و مجلس گله منديم ولي با اينحال نيك ميدانيم كه آنشاه علاقه بكشور داشت و ميخواست يك سپاه نيرومندي پديد آورد و ايمني را در سراسر كشور فرمانروا گرداند و روگيري زنان و نمايشهاي بيخردانة محرم و مانند اينها را كه دستاويزي به بدخواهان ايران داده ماية سرزنش و شرمساري شده بود از ميان بردارد. براي فيروزي در اين آرزوهاي خود ناچار بود كه جلو ملايان را بگيرد و بايد گفت حق با او بود. شما ميگوييد : در زمان او « روحانيت » انقراض يافت. نميدانم روحانيت چه چيز را ميگوييد؟!.. آيا آن رفتارهاي نافهمانة ملايان كه افزار دست بيگانگان مي شدند « روحانيت » بود؟! من نميخواهم در اينجا زبان بدگويي باز كنم وگرنه ميگفتم : آن ملايان بيشترشان بيدين بودند و مقصودي جز آدم فريبي نداشتند باين دليل كه از يكسو دبستانها را تكفير ميكردند و مردم را از فرستادن بچگانشان بآنها باز ميداشتند و از سوي ديگر همگي بچگان خودشان در دبستانها درس خوانده اند[1] و امروز در ادارات پهن ميباشند آيا اين بيديني نيست؟! آيا اين مردم را فريب دادن نيست؟!.

[1] : يكي از ملايان سرجنبان تبريز ، انگجي است كه پس از چند سال پسرش را با پول دولت باروپا فرستاد كه درس خواند. او و يا پسر ديگرش بنام محمود بود كه پزشك شد و تا ديرزماني در دروازه دولت تهران مطب داشت.

از تاريخ درگذريم : من ميخواهم از شما كه هم از ملايانيد و هم در مشروطه پا درميان داشته ايد پرسشهايي كنم و من خواهشمندم از پاسخ خودداري ننماييد.

ملايان مي گويند : حكومت حق ماست و مردم بايد پيروي از ما كنند فرمان از ما برند. ميگويند بايد بجاي ماليات ، زكات و مال امام بما پردازند. من از شما مي پرسم :

1) آيا اين سخن را ميتوان پذيرفت؟!.. امروز كه حكومت يكتنه ( فردي ) بيكبار از ميان رفته و در سراسر جهان حكومت دموكراسي برپاست آيا ميتوان پذيرفت كه كساني بگويند حكومت حق ماست؟!.. از آنسوي سرماية ملايان چيست؟!.. آيا جز آنست كه زبان عربي ياد ميگيرند و فقه و اصول ميخوانند؟!.. آيا با اين سرمايه كسي سزاوار فرمانروائي بديگران ميگردد؟!.. گرفتم كه ايرانيان اين سخن را پذيرفتند و حكومت را بدست ملايان سپردند آيا جهانيان با چه ديده در اينان خواهند نگريست؟!..

2) چنين انگاريد كه اين دعوي از ملايان پذيرفته شده و ايرانيان ميخواهند در زير فرمانروائي يك مجتهدي زندگي كنند ، امروز كه دست كم سه هزار تنها مجتهد هست آيا كدام يكي از آن فرمانروا برگزيده خواهد شد؟!.. اگر مقصود آنست كه چنانكه اكنون هست همگيشان فرمان رانند آن ماية هرج و مرج خواهد بود ، اگر ميخواهند يكتني را از ميان خود برگزينند بسيار خوب همين كار را بكنند تا بدانيم كه خواهند توانست. اين بيگمان است كه هيچكس از آنان گردن بديگري نخواهد گزاشت و هر يكي جز خود ديگري را شايستة فرمانروايي و سررشته داري نخواهد دانست. چنانكه همين اكنون رفتارشان همانست. از بس پاكدل و « روحاني» اند هر يكي جز خود را نمي شناسد.

3) گرفتم كه پاكدلي نمودند و يكي را از ميان خود ( مثلاً حاجي ميرزاحسين ناييني را ) برگزيدند و مردم نيز پذيرفتند و شاه ايران نيز بنام عقيدة مذهبي ( كه مي شنويم علاقة بسيار دارد ) از جايگاه خود چشم پوشيد و آقا را از نجف بايران خواستند و با هلهله و شادي بتهران آوردند و كاخ پادشاهي را برايش تهي ساختند آيا كشور را چگونه راه خواهد برد؟!.. نه آنست كه بايد وزارت جنگ و ديگر وزارتخانه ها و اداره ها را بهم زند و از ماليات چشم پوشي كند و همة قوانين را كنار گزارد و بجاي آنها از طلبه ها « جند شرعي » بيارايد ، و براي رفع اختلافات قضايي از فقيهان برگمارد ، بجاي پاسبان و كاركنان شهرباني عدولي را براي امر بمعروف و نهي از منكر و اجراي حدود وادارد؟!.. نه آنست بايد از گاو و گوسفند و شتر زكات بطلبد؟!.. نيك انديشيد كه تا چه اندازه خنك و بيمعني است! اينسخنان براي پيس و صحنة تياتر خوبست نه آنكه كساني عنوان كنند و بدستاويز آنها يك تودة بيست مليوني را بخاك سياه نشانند!

كسانيكه ميگويند : اين دولت غاصب است و حكومت حق علماست باين پرسشها پاسخ دهند. پاسخ دهند تا بدانيم چه مي گويند؟! پاسخ دهند كه اگر پذيرفتني است بپذيريم.

من ميخواهم اين دوتيرگي از ميان برخيزد. اگر ملايان ميتوانند حكومت را راه برند بيايند رشتة كارها را بدست گيرند و مردم نيز گردن گزارند. اگر نميتوانند دست از آنسخن بردارند و بيش از اين ماية بدبختي يك توده نباشند.

آن كسانيكه در منبر يا در پايين مي گويند : ماليات دادن بدولت گناه است ، سرباز دادن گناه است ، كسيكه در جنگهاي دولتي كشته شود مرتد از جهان رفته ، ميگويند : اگر كسي مال دولت را بدزدد تقاص كرده گناهي برو نيست ـ بهتر است بما پاسخ دهند كه آيا دولتي باشد يا نباشد؟!.. اگر ميگويند نباشد پس كشور را كه اداره كند؟!.. بمردم كه ايمني دهد؟!.. دست بيدادگران و تاراجگران را كه برتابد؟!.. اگر ميگويند دولت باشد پس چگونه مردم را از دادن ماليات و پذيرفتن سربازي باز ميدارند؟!.. خواستارم باينها پاسخ دهيد.

بسيار شگفت است كه اگر ملايي دزد بخانه اش بيايد يكسره بكلانتري مي شتابد و با پرخاش و تندي دادخواهي ميكند. ولي از آنسوي ميگويد : كار اينها خلاف شرعست ، پوليكه مي گيرند حرامست ، اينها روز قيامت بدوزخ خواهند رفت. آن پاسباني كه شب تا سحر بيداري ميكشد و در ساية بيداري او مردم آسوده ميخوابند ملا ميگويد بدوزخ خواهد رفت. من نميدانم باين تناقض گويي و تناقض كاري چه بگويم و چه نام دهم خواهشمندم شما آقاي « الداعي عبدالله » مرا از اين تحير بيرون آوريد.

امروز توده ها با هم در نبرد بسيار سختي هستند و زندگاني روية جنگ و كشتار بخود گرفته ... اينست در همة كشورها مردم ، چه زن و چه مرد ، چه پير و چه جوان بدولت خود پشتيباني مي نمايند و جان و دارايي در راه آن دريغ نمي گويند.

ببينيد دخترهاي روسي رخت سربازي پوشيده همدوش شوهران و برادران خود براي جانفشاني در راه مقاصد دولت آماده گرديده اند. در خيابانهاي تهران و قزوين و تبريز چشم باز كرده اين دختران جانباز را تماشا كنيد. اين نمونه اي از دلسوزي و علاقه مندي توده هاي ديگر بكشور و دولت خودشان ميباشد.

در چنين هنگام جهان ، ملايان در ايران بالاي منبر ميروند و داد ميزنند : مردم بدولت ماليات نپردازيد ، بسربازي نرويد ، اگر در جنگ دولتي كشته شويد مرتد هستيد ، اگر پول دولت را بدزديد با اجازة علما تقاص كرده ايد. پس از ساليان دراز كه زنان ايران از توبرة سياه بيرون آمده اند و ميتوانند در اين روزهاي سخت شريك درد و گرفتاري مردان خود باشند ، آخوندها ميكوشند كه دوباره آنان را بدرون توبره بيندازند.

اينها درخور خاموشي نيست. بايد باينها چاره كرد. اين سخنان زهر است كه بخورد توده داده ميشود. بايد موضوع يكرويه گردد. اگر سخنان ملايان راستست و دليلي براي گفته هاي خود دارند بايد حكومت بدست آنان سپرده شود كه اداره كنند ، و اگر راست نيست و دليلي ندارد ، و يا نميتوانند حكومت را اداره كنند بايد هرچه زودتر جلو آنان گرفته شود.

اينجا جاي تسامح نيست. اينجا پاي زندگاني بيست مليون مردم درميانست. براي آنكه دانسته شود آن گفته هاي ملايان چه نتيجه هاي زشتي را درپي دارد داستانهايي ياد ميكنم :

دوسال پيش من به تبريز رفته بودم آقاي احمد كاوه اي كه آنروز رئيس ماليات بر درآمد تبريز بود و امروز رئيس دارايي اقتصادي آنجا ميباشد و تبريزيان و اسپهانيان و ديگران از اندازة پاكدلي و راستگويي او آگاهند با يك شگفتي اين داستان باز گفت : يكي از بازرگانان توانگر تبريز بايستي سي و چند هزار ريال ماليات بر درآمد پردازد و چون نمي پرداخت گفتم فشار آورند و سخت گيرند و شبانه ديدم همان توانگر بخانة من آمد و پول از كيف خود درآورد و بجلو من گزاشت و گفت : « اين سي و چند هزار ريال است كه ميخواهي. من نادار نيستم. اين پول را بخودت ميدهم بدولت نميدهم. مذهبم مرا نهي كرده » اينرا گفت و برخاست و من درماندم كه باو چه بگويم و فردا دستور دادم رسيد برايش فرستادند.

نيك انديشيد كه بدآموزيها چه نتيجه اي را داده. مرد تيره درون ميخواهد رشوه بدهد ولي ماليات نپردازد و ميگويد : « مذهبم مرا نهي كرده» شما از اينجا پي بريد كه چرا در ايران هميشه بخشي از ماليات لاوصول ميماند.

يك سيدي در تبريز بتهران آمده چون پسرش از كاركنان وزارت دارايي است بنام آنكه نان او از پول دولت و خود حرامست بخانة او نرفته و چون خود نيز پير است و تاكنون عادت بكار و پيشه نداشته ناچار از اين و از آن پول مي طلبد و زندگي بسر مي برد. مرد نادان گدايي و آبروريزي را بخوردن نان يك كاركن دولتي ترجيح ميدهد.

از اين داستانها صدها و هزارها توان نوشت و زيانش نيز بيشتر از آنست كه من در اينجا توانم ياد كرد.

يكي از بزرگترين علل بدبختي ايرانيان همينست. اينكه پس از سي و هفت سال كه از تاريخ جنبش مشروطه ميگذرد ، هنوز يكي از هزار تن معني درست مشروطه را نميداند ، اينكه انبوه مردم بكشور و توده علاقمندي ندارند ، اينكه امروز اين بدبختي بكشور رو داده كه در ساليكه از آسمان باريده و از زمين روييده مردم گرسنگي ميكشند و در هنگاميكه تازه خرمنها برداشته شده در جلو نانوايي ها ازدحام ميشود علت بزرگ آن همينست. يك مردمي كه پشتيباني از دولت نمي نمايند بلكه خود را مؤظف از كارشكني ميدانند خواري و زبوني به پيشاني آنان نوشته شده و بيگمان در اين جنگ و كشاكش لگدمال و نابود خواهند گرديد.

اينست دوباره مي نويسم : بايد باين چاره كرد. دوباره مي نويسم : شما يا خود ملايان به پرسشهاي من پاسخ دهيد. پاسخ دهيد كه ببينيم اگر حكومت حق شماست ما نيز بياوري كوشيم و اين دستگاه را برانداخته سررشتة كارها را بدست شما دهيم. اگر حق با شما نيست و يا نمي توانيد آن نيز دانسته گردد و راه روشن باشد. بهرحال چشم براه پاسخ خواهم بود.
(پرچم روزانه شماره هاي 219 تا 222 از چهارشنبه ششم تا يكشنبه دهم آبان ماه 1321)

پايگاه : اين گفتار كوتاه و فشرده نكته هاي چندي را در بر دارد كه مي بايد از آنها جداگانه سخن راند. اينست در زير به آنها مي پردازيم.

1) از آنچه آمد دانسته مي شود كه جنبش مشروطه يك انقلاب كم ارج و كم بها نبوده و ژرفاي آن از همين گفتار بنيكي پيداست. چگونگي آنكه مي دانيم مردم تا پيش از مشروطه حرف شنوي بسياري از ملايان داشته و اين را از واجبات كيش خود مي شمارده اند. ليكن از آنسو چون ملايان با مشروطه خواهان دشمني آشكار كردند و باشد كه گمان داشتند با آغاز دوتيرگي جبهة آزاديخواهان تهي خواهد گرديد ، ولي ديده شد آن گمان راست نيست و آزاديخواهان به انديشه هايي آراسته گرديده اند كه ديگر زير بار سخن ملايان ـ اگرچه بنام دين و مذهب باشدـ نخواهند رفت. « چون آزاديخواهان مردان خونگرمي بودند كه با يك غيرت و مردانگي بكوشش برخاسته و پيشرفت و فيروزي كشور را يگانه آرزوي خود ميدانستند اين بود ملايان را با آن گفته هاشان دشمن كشور مي شناختند و برانداختن ايشان را بخود واجب ميدانستند» بديگر سخن ايشان داوري خرد را جلوتر از باورهاي كيشي گرفتند و آن را بكار بستند. چنين رفتاري از توده در گذشته ديده نشده بود و خود يك جهش بزرگي در آن زمان شمرده ميشد و نمونه ايست از بزرگي و ارج آن جنبش. براستي اگر مشروطه در ايران پيش نمي رفت حال ايران چه بسا تيره تر از افغانستان امروزي بود.

2) همچنين مي بينيم يك دسته از آنان همچون سه سيد در تهران و ثقـة الاسلام در تبريز و علماي سه گانه در نجف ، آنگاه كه سخن از ميهن و پيشرفت آن بميان آمد و تناقض با مذهب را ديدند ، پاكدلانه پيروي از انديشه هاي آزاديخواهانه كردند. نه آنكه از مذهب دست كشيدند بلكه كوشيدند آن را پيرو آزاديخواهي و ايرانخواهي كنند. اين كوشش در آن زمان يك نتيجة موقتي نيكي داد و آن پس نشستن ملايان يا بهتر گوييم مشروعه خواهان بود. با اينحال بايد افزود كه همين ناسازگاري شريعت با مشروطه همچون استخوان لاي زخمي بازماند و به رسميت يافتن مذهب جعفري در قانون اساسي ( كه ترجمة قانونهاي اروپايي بود و گنجاندن چنين اصلي خود بدعتي از ملايان بشمار مي آيد) و به اصل دوم متمم آن قانون (تأييد پنج تن مجتهد قانونگزاريهاي مجلس شورا را) و ديگر كشاكشها راه گشود.

3) مشروطه را آن پاكدلاني كه سود كشور را به مذهب تقدم دادند براي ايرانيان فراهم آوردند. ولي امروز تاريخ در دست تحريفگراني بگونة ديگري نوشته مي شود. اينان همة ارج را به دشمنيهاي تيره درونانة مشروعه خواهان گزارده مي گويند مشروطه راه گمراهي رفت و اگر مشروعه خواهان نبودند بيش از اين گمراه ميشد. در حاليكه ملايان دشمني با كشور و مشروطه را تا همدستي با محمدعلي ميرزا و روسيان ، تا خونريزي از همجنسان ، تا برانگيختن مردم به جاسوسي بسود بيگانگان و تا پاي پذيرش زيردستي ايشان پيش بردند و از هيچ ننگي باك نكردند.

همين امروز شما ستايشهاي بيجا و بيخردانه از شيخ فضل الله نوري كم نمي شنويد. نام او همه جا هست ، كسي كه ماية اصلي خونريزيها گرديد و به اين جرم و جرمهاي ديگر ، خيانتش به كشور آشكار و بدار آويخته شده را شهيد ناميده نامش بر بزرگراهها مي گزارند ولي آيا شده يك بار ستايش از آخوند خراساني يا ثقـة الاسلام ـ آن « نيكمردي كه ماية روسفيدي و سرفرازي ايرانيان گرديد» و « نامش همواره آراية تاريخ ايران خواهد بود» ، آنكه براي مهر نكردن نوشته اي كه بزيان آذربايجان بود پاي دار رفت ـ بشنويد؟!..

4) همان ملايان كه با بيدين و طبيعي يا بابي ناميدن آزاديخواهان مردم عامي را به ايشان مي شوراندند ، چون در روسيه آن انقلاب بزرگ پيش آمد و دست ايشان از كارهاي ايران كوتاه گرديد و فشار از روي توده برخاست خود را در تنگنا ديدند و اينبار از در فروتني درآمده مشروطه خواهي نيز از خود مي نمودند. پس اين هم در پروندة ايشان ثبت است كه فروتني و كوتاه آمدن ايشان نيز از روي پاكدلي و درستي نيست. به سخن ديگر ، اگر گوش به تاريخ مي داشتيم ، پيش از برآمدن حكومت ملايان در سال 57 هم مي شد دانست كه سخنان ايشان همه رويه كارانه و از روي فريبكاريست.

از آنسو مي بينيم ملايان در هيچ كوششي پرواي ميهن و آزادي و پيشرفت آن نكردند. هرچه بوده جز در انديشة دستگاه خود و شكوه آن نبوده اند. پس امروز نيز شگفت نيست ببينيم در انديشة نيرو دادن به كيش خود در عراق و لبنان و جاهاي ديگر باشند و اگر جاهايي پرواي كشور مي دارند از آنست كه روزي خود از اينجا بر مي دارند. به سخن ديگر اكنون خود را دارندة اين سرزمين مي شمارند ، آنروزي كه دستشان از كارهاي كشور كوتاه شود بايد ديد چه اندازه پرواي ميهن دارند.

5) در اين گفتار بصراحت از برانگيختن ملايان مردم عامي را ، در جنبش مشروطه و سالهاي پس از آن سخن بميان آمده. بايد دانست تكيه گاه ملايان يكي مردم عامي است ديگري كسانيكه براي پاك كردن گناهان خود يا بجهت سودها و بهره منديهاي خود نيازمند اين كيشند ـ همچون مقدسان بازاري ، حاجيهاي دغلكار ، برخي از دولتيان و اينگونه كسان. اينجا بيشتر مردم عامي مورد نظر ماست و تاكنون جز اين نبوده كه هميشه ايشان افزار دست ملايان (و ديگر خودكامگان) بوده اند. يك مردمي با چنين عامياني چگونه مي خواهند از گلوگاه هاي تاريخ راه بسوي پيشرفت باز كنند؟!.. آيا شدنيست؟!.. آيا نبايد چاره اي بحال دژآگاهي ايشان كرد؟!. آيا چنين كاري جدا از كوششهاي سياسي است؟!. بگزاريد آشكار بگوييم : كوشندگان سياسي ما در گذشته و تاكنون ، به تغيير باورها و پديد آوردن تكاني در مردم عامي باور نداشته كوششي نكرده اند. در برابر ، ملايان و خيانتكاران ايشان را ـ كه اوباش و « گروه فشار» از آنان برميخيزد ـ هميشه پايگاه استواري براي خود دانسته از آنان سودهاي بسيار برده اند.

6) ديده مي شود كه درسهاي جنبش مشروطه بكار بسته نشده. زيرا نخست ، ملايان را تاريخ بما شناسانده بود ولي در آستانة جنبش سال 57 ، ملايان و آن سرشت سودجوي ايشان را كمتر كساني مي دانسته اند. چرا چنين ناآگاه بوديم؟!.. در آستانة برافتادن محمدرضاشاه ما نديديم دسته اي از كوشندگان سياسي را كه به پيشينة ايشان در مشروطه اشاره كرده و درسهاي آن را به مردم گوشزد كنند. در آن دوره هرچه بود غوغاي براندازي شاه (و نه شاهي!) بود. اگر گاهي گفتگو از فرجام كشور پس از رفتن شاه بميان مي آمد كوشندگان سياسي دورنمايي را تصوير ميكردند كه حكومت سرانجام در دستان ملايان نخواهد ماند!

دوم ، اساساً درسهاي آن را بايد از تاريخ جست و ياد گرفت. ولي آنچه ديده مي شود آنست كه تودة مردم از هر هزار تن يكي تاريخ كشور خود را نخوانده و نمي داند ، تاريخ مشروطه را نيز بيش از اين شمار نخوانده و نمي دانند.

سوم ، تاريخ بماند ، امروز كه از مشروطه بيش از صد سال مي گذرد ، معني درست دموكراسي را از هر هزار تن يك تن نمي داند. پس شگفت نيست كه ما در راه دستيابي به دموكراسي همانجاييم كه شصت سال پيش بوده ايم.

بجاست يادآوري گردد كوششهاي پرچم و پيمان كه برانداختن گمراهيها و بيك شاهراه درآوردن ايرانيان و همدست و يكدل گردانيدن ايشان بوده دنبالة كوششهاي جنبش مشروطه است.

7) يك موضوع ديگر كه در اينجا به گفتگو گزارده شده شكاف ميان دولت و مردمست. اين يكي از مهمترين موضوعات در اين كشور بوده و اينست ميخواهيم از آن در پايان اين گفتار بيشتر سخن رانيم تا بازتر گردد. بايد دانست از زمان قاجاريان تاكنون (آري تاكنون!) ديده مي شود كه در اين كشور يك پادشاهي بوده تاجدار كه فرمانرواي كشور او شمرده مي شده ولي ديگراني نيز بي آنكه نام فرمانروا بدارند به هم چشمي با او مي كوشيده اند. سخن ما اينجا از خانها و خانخاني نيست كه آن درد و گرفتاري بهرحال پس از برآمدن مشروطه كاسته شد و بروزگار رضاشاه بيكبار برچيده گرديد.

سخن ما از « علما» است كه ايشان نيز يك پاي فرمانروايي بوده و هر يك از ايشان بدلخواه خود مردم را براهي مي كشانده اند. بلكه اگر در پي ريشه باشيم سخن از شيعيگريست زيرا از روي آن كيش حكومت ازآنِ امامانست و چون آخرين ايشان ناپيداست فقها يا مجتهدان جانشينان اويند كه حكومت تا « ظهور» او ازآنِ ايشانست. بهمين عنوان ملايان « سهم امام» گرفته و مي گيرند. در كار « صغير» دست داشته اند ، زمينهاي « مجهول المالك» را فروخته اند. بهمين عنوان دولتها را ـ استبدادي يا دموكراسي ـ « غاصب» دانسته اند و ماليات دادن و سربازي رفتن را حرام شمارده اند. بهمين عنوان ميرزاي قمي ساختمانهاي دولتي را به فتحعليشاه باجاره ميداده. (در پاسخ بدخواهان ص11). اينكه حكومت ازآنِ ايشانست را آشكاره بزبان نمي آوردند و خميني (شايد) نخستين كسي بود كه آن را در كتابي بيپرده گردانيد و با عنوان « ولايت فقيه» از آن ياد كرد. (با اينهمه او هم در نخستين سخنراني هاي خود در تهران در زمينة مشروعيت حكومت شاه و شكل حكومت آينده به قانون (كدام قانون؟) ، « قوانين عقلي» و « حقوق بشر» تكيه مي كرد و از حق حكومت علما ياد كردن نمي يارست).

در هر حال انبوه مردم از يكسو از علما حرف شنوي داشتند (چنانكه هنوز نيز دارند) و از سويي ديگر مي بايست گوش بفرمان پادشاه بدارند. هم ماليات به دولت پردازند و هم زكات و خمس و سهم امام به ملايان دهند. به سخن ديگر يك روستا بود و چندين كدخدا. توانايي كشورهاي پيشرفته از نيروي يگانة دولتهاي ايشان و همراهي مردمانشان با او و ناتواني ايران يكي از علتهاي مهمش همين فرمانروايي بي تاج و تخت ملايان و كشاكش « دو دولت» با هم و از آنسو سرگرداني مردم در اين گير و دار بوده.

چون با همة دشمنيهاي ملايان با مشروطه ، سرانجام مشروطه خواهان فيروز درآمدند ، اين به بهاي بي آبرويي و بي اعتباري آنان سرآمد و براستي مشروطه بزرگترين ضربات را به دستگاه ايشان نواخت : يك گروه از آنان كه پيشتر محضرهاي شرع (براي قضاوت و رفع اختلاف ها) را در دست داشتند و از اين راه نان مي خوردند دستگاهشان برچيده شد و كار قضاوت به كارمندان دادگستري سپرده گرديد. ، عاقدي و سند نويسي و اين گونه كارها ، از دستشان گرفته شد. آنهايي كه از مكتب داري روزي دريافت مي كردند با باز شدن دبستانها از كار بيكار گرديدند. با رواج روزنامه ها انبوهي از مردم كه پيشتر گوش به سخنان ايشان داشتند به روزنامه ها روي آوردند و اين بازارشان را از گرمي انداخت.

با روي كار آمدن رضاشاه دستگاه ايشان بيكبار رو به سستي رفت : اوقاف از دستشان درآمد و از آن پولهاي مفت بي بهره شده گوشه نشين گرديدند. نمايشهاي بيخردانة محرم غدغن گرديد. جلوي روضه خوانيها گرفته شد ، چادر برداشته شد و زنان به ميان توده درآمدند ، پوشيدن جامة ملايي محدود به شمار كمتري گرديد و منبرها و حوزه هاي ملايي بزير ديده باني دولت آمد. تنها در اين دوره بود كه دولت از همچشمي ملايان در امان ماند و از مداخلات آنها آسوده گرديد. با آنكه ملايان « روحانيت را خاتمه يافته» ديده حتا كساني جامة ملايي از تن درآوردند با اينهمه آتش زير خاكستر خاموش نگرديد زيرا هنوز بودند مردمي كه پابندي به كيش را از دست نداده و گوش بدهان ملايان داشتند. گفتيم كه تكيه گاه ملايان به مردم عامي و گناهكاران «حرفه اي» اي است كه مي خواهند گناهشان پاك گردد و به آنجهان ، بيگناه گام گزارند.

اينها بدينسان مي رفت تا آنكه سوم شهريور1320 پيش آمد و روزگار خوشآيندي را براي ملايان فراهم نمود. با رفتن رضاشاه و درآمدن سپاهيان دو كشور بيگانه به ميهن ، دستهاي بدخواهي بكار افتاد و ارتجاع خاموش را دوباره بيدار كرد. در اينكار فراموشي توده نيز مؤثر بود : آن نسلي كه دشمني ملايان را با كشور و پيشرفت ديده و با گوشت و پوست حس كرده بود درگذشته يا به روزگار پيري رسيده بود ، از اينسو جوانان بيخبر از تاريخ و سياهدلي هايي كه از ايشان سر زده بود به جست و خيزهاشان ارجي نمي نهادند. (نك. پيشگفتار كتاب انكيزيسيون در ايران).

هنوز يكسال و اندي نگذشته بود كه ارتجاع نشانه هايش را هويدا نمود : بازگشت چادر ، ميدانداري ملايان ، پديدار گرديدن كلاه پوستي ، از سر گرفته شدن روضه خواني و زنجير و قمه زني و اينگونه نمايشها.

دو سال نگذشته « پادشاهي بي تاج و تخت» توانست اوقاف را بدست گيرد ، دبستانهاي مختلط را ببندد ، آموزشهاي « ديني» در درسها بگنجاند ، گرمابه هاي خزينه را باز كند و دوشها را بردارد. پس از آن سخن از تعمير و نوسازي امامزاده ها ، مخالفت با دبيرستانهاي دخترانه بميان آمد و آزار رساندن باقليتها بويژه يهوديان و بهاييان و حتا بهايي كشي ، تحريك مردم عامي و عشاير براي ميدانداري و قدرتنمايي آغاز شد. سفر حج از سر گرفته شد و كاروانهاي زيارتي دوباره راه افتاد. كوتاه سخن : دولتي از دل دولت بيرون آمد و ميدان را به آزاديخواهان تنگ كرد.

در گرماگرم اين كوششهاي بدخواهانه و پيش از آنكه كار ملايان بالا بگيرد ، روزنامة پرچم جاي خاموشي نديده گفتارهايي در اينباره مي نويسد و مردم را بيدار مي گرداند. دربارة بازگشت چادر و ديگر نشانه هاي ارتجاع هشدار مي دهد ، يك رشته گفتار دربارة خرافات (بنام پندارها) بچاپ مي رساند ، يك دو مجموعه گفتار دربارة معني دموكراسي و تاريخچة جنبش و سرگذشت قهرمانان آن چاپ مي كند و از آوردن نامه هاي خوانندگان دربارة اين موضوعات در راه نبرد با ارتجاع و دلگرمي دادن به ايرانخواهان دريغ نمي كند.

زمينة شكاف دولت و مردم درخور چشم پوشي نبود. مانند آنست كه در شركتي كساني در برابر مدير عامل چنان نفوذي يابند كه دستورهاي او را از اثر اندازند. براي آنكه سرگرداني و گيجسري مردم و از آنسو ناتواني دولت را از اين رهگذر نشان دهيم مثل زير را مي آوريم :

پزشكي در كويي مطبي باز كرده به درمان بيماران آغاز كرده بود. روزي دارندة داروخانة كوي بنزدش آمده پس از خوش آمد گويي و تعارفاتي خواستار مي شود كه پزشك بيمارانش را به داروخانة او راهنمايي كند ليكن پزشك نمي پذيرد و مي گويد ما تنها وظيفه داريم بيماري را تشخيص داده براي داروي آن نسخه بنويسيم. اين بيمار است كه به هر جا كه خود بهتر دانست رفته و داروهايش را مي خرد. اينست داروخانه دار با رنجش از مطب بيرون ميرود ولي از تيره دلي نيرنگي بكار مي زند تا كينه از دكتر بجويد. از آن پس هر بيماري را كه با نسخة او به داروخانه مي آمد از راهي به او بدگمان مي كرد. مثلاً دارو براي قلب بود و او آگاهانه ، رو به بيمار كرده مي پرسيد : شما سر درد داريد؟ بيمار هم مي گفت : نه! سپس داروخانه دار لبهايش را جلو آورده ، چانه اش را جمع ميكرد و خود را شگفت زده نشان داده مي گفت : بهرحال من هرچه در اين نسخه نوشته شده را ميدهم و كاري باين كارها ندارم! بدينسان از هر راهي بدگماني را به دل بيماران مي انداخت.

ملايان نيز در كار دولتها اينچنين كارشكنيهايي مي كردند. كسروي كه در جنبش مشروطه پا در ميان داشت بنيكي مي دانست كه ملايان مرزي براي تاخت و تاز نمي شناسند و دير يا زود هم براي مردم و هم براي دولت پشتيبان خود يك غدة چركيني خواهند شد.

دانستنيست كه امروز با آنكه ايشان خود حكومت را به تنهايي بدست گرفته اند باز دسته هاي ديگري از ملايان ، دولتي در دل اين دولت اند. داستان پولهاي شهرام جزايري به كساني همچون كروبي يك نمونه اي از آنست. جاي پرسشست كه اگر حكومت ما « اسلامي» است و آنچه مسلمانان ايراني نياز و آرزو دارند برآورده مي سازد و براي آن ماليات مي گيرد ، پولهايي كه كروبيها از مردم گرفته و مي گيرند ديگر براي چيست؟!.

سخن ما به سالهاي نخست پادشاهي محمدرضاشاه رسيده بود. ميدان يافتن ملايان و نيرو گرفتن ايشان باز مردم را ( كه دير زماني از دستشان آسوده گرديده بودند) سرگردان مي گرداند و دولت را از نيرو مي انداخت و به ناامني ها راه مي گشود. بويژه كه مشروطه و جنبش آن از گرما افتاده بود و دسته هاي سياسي (يا به گفتة كسروي : يك مشت هوسمندان) در انديشه هاي پرت ديگري بودند. چنين مي نمود كه اگر جلوي قطار بي ترمز ارتجاع گرفته نشود بزودي به سراشيبي خواهد رسيد كه ديگر دولت هم جلودارش نخواهد بود.

از آنسو پيمان و پرچم نبرد با كيشها را در برنامة خود داشتند و از صوفيگري و بهاييگري سخن رانده بودند ، اينك بسيار بجا بود كه با گمراهي بزرگتري كه انبوه مردم به آن گرفتارند نيز درافتند. اساساً كار برانداختن گمراهيها بي آنكه از شيعيگري گفتگو شود نيمه كاره بشمار مي آيد.

اين زمينه هاي گفتگو و خرده گيري چند نيكي را باهم داشت. يكم ، پيروان هر كيشي به كُنه كيش خود و تاريخچة پيدايش آن بشيوة دانشي آگاه مي شدند. چون بيشتر پيروان از كودكي با كيش خود بزرگ شده و آنرا نه يك چيز زيانمند بلكه « برتر» از ديگر كيشها مي پنداشتند ، ماهيت كيش خود را از ديدگاه سود و زيانِ كشور نگاه كرده بزيانهايي كه كيششان از ديدة زندگاني اجتماعي ميدارد آشنا مي شدند. دوم ، بسيار چيزها كه بغلط بدلها راه يافته ولي مردم بزبان نمي آورند و همانها باعث كينه و جدايي مردم از هم مي شود ، بروي كاغذ مي آمد و در آن باره آشكاره سخن رانده ميشد و موضوعات از تاريكي در مي آمد (مثلاً اين انديشة غلط كه بهاييگري را بيگانگان ساخته پيش آورده اند يا ملايان حكومت را حق خود مي دانند). بدينسان ناگفته ها بزبان مي آمد. سوم ، مردمي كه براي برداشتن دشواريهاي زندگاني كمتر از دليل و راهنماييِ خرد كمك مي گرفتند ، از اين راه درمي يافتند كه گرة دشواريها امروز با انگشتانِ خرد باز مي گردد و دليل پيروزِ ميدان است نه زورورزي و هوچيگري. پس چارة دشواريها گفتگو و مشورت كردن و گردن بداوري خرد گزاردنست و بس.

اين شيوة پيمان و پرچم بود كه نخست موضوعي از حقايق زندگاني را در گفتاري با آوردن مثالهايي زنده باز مي نمودند و هر انديشه و دستگاهي كه با آنها برخورد داشتند را به رشتة نقد مي كشيدند و با يك شيوة استدلاليِ بيمانند ، ايرادهاي آن دستگاه را پيشِ چشم خوانندگان مي آوردند و ايشان را بيدار و هشيار مي گرداندند. در هر موضوعي بارها از خوانندگان مي خواستند كه هر ايرادي بنظرشان مي رسد بنويسند تا موضوع هرچه بازتر گردد. سپس پرسشها و يا ايرادها چاپ مي شد و بآنها پاسخ مي گفتند. بدينسان ، زمينة سخن باز هم روشنتر مي گرديد. پس از دير زماني كه اين گفتگوها مي رفت و ديگر كسي ايرادي نمي گرفت و پرسشي باز نمي ماند ، زمينة ديگري آغاز ميگرديد.

در ده سال گذشته كسروي با اين شيوه ، حقايقي را در زمينه هاي گوناگون زندگانيِ اجتماعي گام بگام بآرامي و بي آنكه بخشونتِ مخالفان ميداني گشايد باز مي نمود. تا آن زمان توانسته بود با دليل هاي بس استوار و بُرنده ، مثالهاي بجا و پرسشهاي هشيار كننده ، جلوي هايهوي مخالفان و هوچيگري ايشان را بگيرد.

پرچم در اين گفتار با پرسيدن آن سه پرسش چند خواست را يكجا دنبال مي كند : نخست بيم دادن دولت به فرجام چنين پشتيبانيهايي ، دوم خواندن آزاديخواهان به يگانگي و همدستي در برابر ارتجاع و سرانجام آگاهانيدن مردم تا دست از هواداري ملايان بردارند و پول ندهند و بدينسان بال و پرشان شكسته گردد.

اكنون ببينيم سرانجام اين كوششها بكجا انجاميد و هر يك از اين دسته ها چه كردند : آنكه دولت بود در سالهاي بعد (22 تا 32) بدستاويز دموكراسي (!!) دست از پشتيباني ارتجاع برنداشت. حتا پسر رضاشاه بوارونة پدر هواداري از شيعيگري و ملايان مي نمود (نك. كتاب دولت بما پاسخ دهد). پس از 32 هم جز مماشات با دستگاه آخوندي نكرد. نتيجة اين كار كه مار در آستين پروردن است را امروز همه مي دانند. سرنوشت اندوهبار محمدرضاشاه و خاندانش را تاريخ فراموش نخواهد كرد.

دوم ، بيشتر آزاديخواهان به هشدارهاي پرچم بي پروايي كردند. گذشته ها گذشته و امروز سرزنش كردن دور از جوانمرديست. تنها سود بميان كشيدن آن درسيست كه براي آينده توان گرفت.

راستي آنست كه تنها يك دسته به ژرفاي كوششهاي آزادگان و تأثير آنها پي برد. ديگر كوشندگان سياسي كسروي را از سياست دور و كوششهاي او و يارانش را جز يك « محاورة ديني» يا تلاشهاي « خرده بورژوازانه» ندانستند.

ايشان پياپي ايراد گرفته مي گفتند : امروز وقت اين صحبتها نيست. امروز بايد قوه بدست آورد و آنگاه همه كاري مي شود كرد. مي گفتند : درد اصلي مردم اقتصاد است ، هنگامي كه آن درست شود كيش و خرافات هم درست مي شود! ... خوانندگان در گفتارهاي نخستين پرچم اين سخنان و پاسخ روزنامه را ديده اند. مي گفتند : امروز بايد از نان سخن گفت ، از روابط كشورها در اين جنگ سخن راند و اينكه چيرگي با كيست و ما بايد هوادار كدام سو باشيم. بايد از اينگونه چيزها گفتگو كرد نه از كيشها يا شاعران درگذشته.

كسروي به ايشان پاسخهاي بسزا داده و سرانجام در كتاب در راه سياست به اين موضوع دامنه دارتر و روشنتر پرداخته مي گويد : كساني ما را از سياست بدور ميدانند. « در حاليكه ما از سياست دور نيستيم و از روزيكه بكوشش برخاسته ايم در راه سياست گام ميزنيم. مي بايد گفت : آنان سياست را بمعني راستش نمي شناسند و يا از كار ما چندانكه بايد آگاه نيستند ... اگر راستي را بخواهند ما در سياست نيز از ديگران پيشتريم و يك راه بهتر را دنبال مي كنيم.» سپس در جاي ديگر كتاب به موضوع كوششهاي آزادگان كه در ظاهر از ديدة كسان بسياري كوشش سياسي شمرده نمي شود چنين مي آورد : « ... نخست چيزي كه بانديشه ها خواهد رسيد آنست كه پيراستن توده از آلودگيها [كه ما به آن برخاسته ايم] چه همبستگي به سياست دارد؟!.. ... با زبان خودشان مي گويند : « اصلاحات چه ربط بسياست دارد؟!. سياست آنست كه ما خودمان را از زورآزمايي روس و انگليس نگه داريم و استقلال خود را از دست ندهيم» سپس در دنبالة پاسخ به آن ايراد چنين ميگويد : « اگر ايرانيان مي خواهند با ديگر توده ها ... از روي برابري زندگي كنند بايد خود را از حال كنوني بيرون آورند. با اين آلودگيها با آنان همراهي و همگامي نخواهند توانست».

به وارونة اين ديدگاه كوشش سياسي در نزد ايشان اعتصاب براه انداختن و ميتينگ برپا كردن و هايهوي نمودن و به اين حزب و آن حزب تاختن يا به دولت ايرادهاي پياپي گرفتن و تندي نمودن و هياهو بپا كردن بود.

بدينسان ماهها بلكه سالها مي گذشت و كوشندگان سياسي دست از اين بيهوده كاريها بر نمي داشتند و هر دسته اي راه جدايي مي پيمود و چون هر روز هايهوي ها و آشوبها نيز دامنه دارتر ميگرديد و در ساية آن كابينه ها نيز از پي هم آمده چندي نمانده مي رفتند ، كوشندگان گمان ميكردند در كار سياسي پيشرفتهايي بدست آورده و به « هدف» نزديكتر گرديده اند. اينست هدف اصلي كه هرآينه شناختن دردهاي توده و همدستي در راه چاره به آن و جلوي ارتجاع ايستادن بود ناديده گرفته مي شد.

كساني اگر مي خواهند بدانند كسروي چه كوششها كرد تا آزاديخواهان به اين موضوع توجه بيشتر كنند و نيروهاشان را يكي گردانند و از آنسو ايشان دچار چه گمراهيهايي بوده به چه كارهاي بيهوده و پوچي برخاسته بودند بجاست كتاب « سرنوشت ايران چه خواهد بود؟» را بخوانند.

سوم ، آمديم بر سر مردم و ملايان. آنكه مردم عامي است كه جز بملايان نمي گراييد و آنكه سوادي يا نيمسوادي داشت و پيرو ملايان نبود آنها را نيز كوششهاي بيراه آزاديخواهان از هرچه كوشش سياسي و نام سياست بود بيزار نمود. زيرا كوشندگان سياسي مردم را بي آنكه با حقايقي آشنا گردانند بدنبال خود به ميتينگها و راه پيماييها مي كشاندند و ايشان نيز چون باور ريشه داري نمي يافتند تا بتوانند در كوششها پافشار و شكيبا گردند اينست جز به نتيجه اي كه بزودي بدست آيد اميد نبسته بودند. در جاييكه آزاديخواهان درد واقعي مردم را ناشناخته به جست و خيزهايي مي پرداختند و از آنسو يكدل و متحد هم نبودند ناگزيري بود كه در برابر ارتجاع و خودكامگي شكست خورند و تودة پشتيبان ايشان نيز بيكبار نوميد گردند.

رويهمرفته كوشندگان سياسي به درد جداسري دچار بودند. نه خود دردهاي توده را دريافته بچارة آن از راهش مي كوشيدند و نه به آنانكه راهش را نشان ميدادند گوش باز كردند.

گفتيم كه در آنروز تنها يك دسته ژرفاي كوششهاي پيمان و پرچم را نيك دريافت. اين جاي صد افسوس دارد! زيرا آن دسته همان بدخواهان كشور و همدستان ارتجاع يا به گفتة كسروي « كمپاني خيانت» بود. از چند سال باز كسروي در نوشته هاي خود به اين دستة بدخواه كه در زمينه هاي فرهنگ ، اقتصاد و سياست هميشه در كوشش و جنبش بوده اشاره هايي كرده بود ولي در سال 1323 نخستين بار در كتاب دادگاه آن را آشكارتر نوشت و در آن كتاب از چندين وزير و نخست وزير و استاندار و سران ارتش و ديگران نام برده بدخواهيهاشان را يكايك نشان داده كتاب را « كيفر خواستي» بر ايشان دانسته خواستار برپا شدن « دادگاهي» شد كه با آنان روبرو شده محاكمه كند. اعضاي اين دسته ، از همكاران (يا بهتر بگوييم زيردستان شرقشناسان) گرفته تا سران اداره ها ، وزيران و نخست وزيران بودند.

افسوسمندانه بايد گفت كه اينان از هر دسته اي پيشتر و بيشتر به ژرفاي كوششهاي آزادگان پي برده و كارآمدي آنها را دريافتند. دانستند كه اگر جلوي اين كوششها را نگيرند ديري نخواهد گذشت كه همة نقشه هاشان بهم خواهد خورد و بيم از دست رفتن بهره منديهاشان را با چشم خود ديدند و با پوست خود لمس كردند ... اينست از پايان سال 1321 در راه او سنگهايي انداختند. نخست كار را آسان انگاشتند و گمان داشتند كه با فشار بازداشت روزنامه يا دسيسة زنداني كردن كسروي و يارانش به بهانة حكومت نظامي ميتوانند ايشان را خاموش سازند. سپس چون ايشان دست از كوشش برنداشته تا سال 1324 ده ها كتاب و روزنامه و دفتر بچاپ رسانده و آنگاه دامنة كوششهاشان به 44 شهر كشيده شد ، كار را دشوارتر از آنچه در آغاز مي پنداشتند يافتند. در آغاز آن سال بود كه پنجاه هزار تومان بيرون ريخته كساني را از اشرار برانگيختند كه با تپانچه و چاقو قصد جان كسروي كنند. ليكن او با يازده زخم گلوله و چاقو جان بدر برد و چون نه تنها گامي به عقب نگزاشته به كوششهايش نيز افزود كه هر ماه مؤثرتر و نمايانتر مي گرديد اينبود دسيسة دادگاه « كتابهاي كسروي» را با شتاب بسياري پيش بردند و چون ما آن را در پيشگفتار كتاب انكيزيسيون در ايران آورده ايم اينجا نمي آوريم.

خواستشان اين بود كه كسروي كشته شود و ديگر نامي از او نماند. آري كسروي كشته شد ولي آنچه از دردهاي توده و راه درمان آن كه شناخت و نوشت چون سراسر حقايق است و چنانكه آفريدگار در آيين گيتي گزارده حقايق راه خود را باز مي كند و پيش مي رود. همگان ديدند كه با آنهمه فشارهايي كه كمپاني خيانت (و رفيقش ارتجاع) آوردند انديشه هايش ماند و نوشته هايش دست بدست شد و بروزگار ما رسيد. پس از اين هم راه خود را باز كرده پيشتر خواهد رفت همچنانكه آفريدگار خواسته است.

به سخن خود باز گرديم. آن بيپروايي كوشندگان به همدستي در برابر ارتجاع و آن پشتيبانيهاي بيدريغ كمپاني خيانت به ملايان و مداخلات كشورهاي بيگانه كه بتازگي از كار جنگ با آلمان آسوده گرديده بودند و نيز كودتاي 28 مرداد ، همه دست بدست هم داد تا ارتجاع سال بسال نيروي بيشتري گيرد.

سخن ما در اين زمينه بپايان نرسيده و يكبار ديگر بايد به اين گمراهي بزرگ با ديدة بيناتري نگاه كرد. ما مي گوييم : شيعيگري گمراهي بزرگي در ايرانست. شايد بتوان گفت پس از ماديگري هيچ گمراهي ديگري در شرق با آن برابري نمي كند. در هر حال اين آلودگي به كشور ما آسيبهاي بزرگي رسانده و ميرساند. ما كه پيشرفتمان در گرو دموكراسيست ، شيعيگري بزرگترين سنگ راه آنست. اساساً كيشها با دموكراسي ناسازگارند ولي ناسازگاري شيعيگري بسيار بيشتر است. اين بجاي خود ، دستگاه ملايان خود سنگ بزرگ اين راهست. كتاب شيعيگري (يا داوري) ما را از آوردن دليل بينياز كرده.

چه بسيار كساني بودند كه پس از جنبش سال 57 كه به سر كار آمدن ملايان انجاميد انگشت افسوس بدندان گزيدند كه ايكاش ما كتاب « ولايت فقيه» را پيشتر خوانده بوديم و مي دانستيم كه اينان چه خواستهايي دارند و اندازة فهم و دانششان بدستمان مي آمد. اينها كسان بيشماري بودند كه خود را در برابر يك كار انجام شده اي مي ديدند كه ديگر توانايي تغيير آن را ندارند.

هدف اين گفتار در شصت و هشت سال پيش همان بوده كه اينها در تاريكي نمانده بروشني آيد ، مدعيان دليل بياورند ، دولت دربارة آن ادعا يا به مردم پاسخگو باشد يا از ملايان پاسخ بخواهد. همة اينها براي آن بود كه موضوعات روشن گردد. روشني موضوعاتست كه فريبكاران را دست مي بندد. اين سخن را در قالب ديگري مي توان گفت : فريبكاران از تاريكي ها و از ناروشني ها سود مي برند و همچون دزدان كه از روشنايي مهتاب گريزانند ايشان نيز از روشناييها گريزانند. شما در اين سي و اند سال حكومت ملايان نديديد چيزي را روشن ، بي پرده و باز و با مرز مشخص به مردم بگويند. هر موضوعي را همچون پوشش زنان و مردان ، شمار فرزندان (تنظيم خانواده) ، خرافات ، جدايي شيعه و سني و اشتراكاتشان ، مالكيت ، « اقتصاد اسلامي » ، « بانكداري اسلامي » ، « ماليات شرعي و عرفي» ، روال تصويب قانونها و دستگاههاي مربوطه و وظيفة هر يك ، قانونهاي واردات و صادرات ، مناطق آزاد تجاري يا مانند آن هر عنواني را بگيريد خواهيد ديد نامشخص ، ناروشن و « ژله اي» است و تعريف و مرزبندي روشني ندارد. نيمي از سخناني كه هر روز مي گويند جز گفته هاي كلي نيست تا مبادا مسؤليتي براي گوينده ايجاد كند. اينها همه عيب يك حكومت است و بيشتر براي آنست كه هرجا ايرادي بگيرند بگويند ما مقصودمان آن نبوده و خواستمان اين است. براي آنست كه در پاسخ به ايرادها درنمانند. براي آنست كه هرجا سخنشان يا كارشان ايراد داشت بتوانند از شرمساري (!) جلو گيرند. بتوانند روي هر سخني چند تعبيري بگزارند و با هر يك از آنها يك دسته از مردم را بفريبند.

به سخن خود باز مي گرديم. خواننده در مي يابد كه نويسنده در آن دوره به كارهاي اساسي مي پرداخته و خرسندي و آسايش و آيندة مردم را بديده داشته و مي خواسته اين موضوعات را از تاريكيها درآورد و انديشة مردم را روشن گرداند و دست ملايان را ببندد. از آنسو با آگاهي مردم از حقايقست كه دوتيرگي از ميان برخيزد. اين بي معني و خود بسيار زيان آورست كه دهها سال مردم يك كشوري يك دسته « متجدد» و يك دسته « مؤمن» مانده هميشه با هم در ستيز و كشاكش باشند. نه اين آن را و نه آن اين را هم ارز و همدوش خود بداند. بايد دانست پراكندگي در يك توده جز ناتواني ببار نياورد و نيرومندي در ساية يگانگي و همباوريست.

در اين گفتار دربارة « ولايت فقيه» بكوتاهي سخناني رانده شده و سپس گفته شده : « زيانش نيز بيشتر از آنست كه من در اينجا توانم ياد كرد». ولي در كتاب شيعيگري اين جستار بازتر شده و آنجا زيانمندي اين كيش روشنتر گرديده. همچنين نويسنده كه به اهميت موضوع آگاهست اينجا دربارة ملايان مي گويد : « بايد هرچه زودتر جلو آنان گرفته شود».

افسوس و صد افسوس! ، افسوس از گذشته كه چنين بيپروايي كرده ايم. اميد به آينده كه از گذشته درس گيريم.