پرچم باهماد آزادگان

79 ـ ارزش اسكناس با پشتوانه نيست

تا سي و چند سال پيش از اين ، بازرگانان ايران ، از برگزيده ترين تيره هاي ايران شمرده ميشدند. زيرا با پيشاني باز پول بدست مي آوردند و با پيشاني باز بكار مي بردند ، به كمچيزان و درماندگان دستگيريها مي نمودند ، بكارهاي تاريخي نيكي از ساختن پل و در آوردن چشمه و مانند اينها مي پرداختند.

در جنبش مشروطه نيز اينان مردانگي بسيار نمودند و رادمردانه پولهاي فراوان در راه جنبش بيرون ريختند. مشروطه بيش از همه با پول بازرگانان پيش رفته.

ليكن جاي افسوست كه امروز بازرگانان از نيكان شمرده نميشوند
، و در اين سالهاي آخر در نتيجة آزمندي و پولدوستي كه از خود نموده اند در ميان توده سخت بدنام شده اند. راستي را بيشتر آنان جز دربند پول نيستند و در اين باره پروا از كسي و چيزي نميدارند. از آنسوي دچار برخي لغزشهاي مهمي هستند كه آن ماية ديگري بزيانكاري آنان گرديده. من در اينجا از لغزشهاي آنان سخن ميرانم :

اين بازرگانان داراك ( يا مال ) تنها پول را مي شمارند و اينست بارها ديده ام چون گفتگو از كالا فرستادن باروپا پيش مي آيد و ما ميگوييم : نبايد هركالايي را به بيرون فرستاد ، آنها پاسخ داده ميگويند : مي فرستيم پول مي آيد و كشور ثروتمند ميشود كه پيداست داراك يا ثروت جز پول را نمي شناسند ، و اين يك لغزش مهمي از ايشانست.

از آنسوي اينان در اسكناس اهميت بسياري به پشتوانة آن نشان ميدهند و ارزش اسكناس را بسته بكمي يا فزوني پشتوانة آن كه زر و سيم و جواهرات است مي شناسند ، و اينست هر زمان كه اسكناس تازه چاپ ميشود اينان بيدرنگ نرخهاي كالاها را بالا ميبرند كه اينهم لغزش دوم ايشان است.

ما چنانكه بارها گفته ايم پول جز وسيلة داد و ستد نيست و هيچ ارزشي خود آن ندارد. اينست هيچگاه نبايد داراك شمرد. داراك در درجة نخست اين آب و خاكست كه خدا بما سپرده سپس نيز كالاهاست كه ميتوان داراك شمرد.

اين آب و خاك و هوا و تابش آفتاب كه خدا بما سپرده ما همة دربايستهاي خود را از آن در مي آوريم. اگر امروز همة پولهاييكه در ايرانست از اسكناس و زر و سيم و همچنين جواهراتي كه داريم بيكبار نابود گردد چيزي از ما كم نخواهد شد و بگرسنگي نخواهيم افتاد. همينكه هستيم باز خواهيم بود. ولي اگر اين زمين و آب و هوا و آفتاب را از دست دهيم از گرسنگي خواهيم مرد.

بارها گفته ايم : اگر از مردم بپرسيم كه ده داراتر است يا شهر؟.. خواهند گفت : شهر ، زيرا در اينجا پول فراوانست ، زر و سيم بسيار است ، جواهرات و كالاهاي بازرگاني هست. ليكن اگر راستي را بخواهيم ده داراتر ميباشد. باين دليل كه ما اگر ميانة ده و شهر را ببريم به ديهيان گزندي نخواهد رسيد ، ولي شهريان از گرسنگي خواهند مرد.

در ديدة ما آزادگان ، زر و سيم جز بهاي فلزي خود را ندارند. يكمن زر بيش از آن ارزش ندارد كه يك سيني بزرگي يا تشتي از آن بسازند. يك برليان يا زمرد جز سنگ قشنگي نيست و بيش از آن ارزش ندارد كه زني بگردن آويزد يا بسينه بزند.

ولي از آنسوي آب و خاك در ديدة ما ارجمند است كه سرچشمة زندگاني توده ميباشد. اينست كه ميگوييم : بايد ارج اين نعمت خدادادي را دانست كه هم بنگهداريش كوشيد و دست بيگانگان را از آن دور داشت و هم بيش از اين بآن پرداخت و بيش از اين بهره برداشت.
بارها گفته ايم ايرانيان از داراترين توده هاي جهانند.[1] زيرا يك چنين آب و خاكي دارند كه چنانكه حساب كرده ايم براي زندگاني دويست و پنجاه مليون بلكه بيشتر كفايت دارد ، و اين يكي از خواستهاي ماست كه مردم را بارجشناسي از اين سرزمين و بهره مندي از آن واداريم و بياري خدا در اينراه از كوشش دريغ نخواهيم گفت.

در اينجا گفتگو از آنست كه خوانندگان معني درست داراك را بفهمند و اين بدانند كه پول داراك نيست و نبايد آنرا داراك شمرد. همين نشناختن معني درست داراك نه تنها نادانيست و شايستة كسي نمي باشد خود زيانهاي بزرگي را در بر ميدارد. در نتيجة همين ندانستن است كه ايرانيان آن دلبستگي كه بجواهرات و طلاهاي بانك مي نمايند ده يكش را دربارة آب و خاك نشان نميدهند. در نتيجة همان ندانستن استكه سرزميني باين بزرگي و باردهي دارند و باندازة نيازمندي بيست مليون بهره از آن برنميدارند.

[1] : تأكيد نويسنده علت دارد. در آن زمان گفتة « ما كشور فقيري هستيم» زبانزد عامي و پيش افتاده بود. انديشة چيره در توده آن بود كه عقب افتادگي ما يك علتش همين نداري ماست. سخن از نداري هم كه مي شد همان گرسنگي و بيچيزي مردم و نايابي خواروبار بچشمها مي آمد. در جاييكه اگر نداري اينست بايد مي گفتند : نداري ما علتش عقب افتادگي ماست.

اما اسكناس ارزش آن با طلاي بانك نيست با كالاي كشور است. يك اسكناس صد ريالي كه در دست شماست و خود يك برگ كاغذ بيش نيست ارزشش از اينروست كه اگر بدكان برنج فروشي ببريد ميتوانيد آنرا داده چند من برنج گيريد ، اگر بمغازة چيت فروشي برويد ميتوانيد چند ذرع چيت خريد ، اگر يك نقاش يا بنايي را در خانه خود بكار واداريد و بمزدش اين را دهيد از شما مي پذيرد ، ارزش آن يكبرگ از اينجاست. ولي بازرگانان ارزش آنرا از روي طلايي ميدانند كه در بانك بنام پشتوانه اندوخته گرديده ، و اينست ميگويند چون آن پشتوانه در برابر هزار مليون ريال اسكناس (مثلاً) بوده ، و اكنون اسكناس دو هزار و هفتصد مليون ريال گرديده در حاليكه پشتوانه همانست كه بوده از اينرو از ارزشـ[ش] كاسته و بايد نرخ كالاها را بالا برد.

اين پندار بازرگانان و ديگران مبتني برآنست كه مي انديشند كه اگر روزي ما نخواهيم اسكناس را بپذيريم و آنچه داريم ببريم ببانك دهيم بانك در برابر آن طلا يا نقره بما خواهد داد ، در حاليكه چنين انديشه اي خود بيجاست. زيرا :

نخست چنان كاري هيچگاه رخ نخواهد داد. هيچگاه نخواهد شد كه مردم اسكناسها را ببانك باز گردانند و بانك در برابرش زر و سيم دهد. آن زر و سيم كه در بانك اندوخته گرديده هيچگاه در ميان مردم تقسيم نخواهد شد. تاكنون در هيچ كشوري چنين كاري رخ نداده است و نخواهد داد.

دوم برفرض آنكه يكروزي چنين كاري رخ داد و بانك زر و سيم را بدست مردم داد ، تازه آن زر و سيم از خود ارزش چنداني ندارد و جاي پول را نخواهد گرفت. بويژه بهنگام كمي كالاها و خشكي سال. دوباره ميگويم : از ديدة حقيقت زر و سيم ارزش فلزي خود را دارند. مثلاً فرض كنيد كسي صدهزار ريال اسكناس دارد ، برد ببانك و سه كيلو بيشترك يا كمترك طلا گرفت. از آن طلا بيش از اين سود نتواند برد كه بدهد يك تشتي بسازد ، يا آفتابه اي درست كند ، يا گردن بندها و بازوبندها براي زن و دختر خود بسازاند. بيش از اين نتيجه ندارد.

اينست انديشة آنكه ارزش اسكناس با طلاهاي بانك ميباشد راست نيست. و اين كاريكه دولتها ميكنند جز فريب نيست. دوباره ميگويم : ارزش اسكناس با كالاهاي كشور است.

نتيجة اين سخن آنستكه رفتار بازرگانان و بازاريان كه همانكه اسكناس تازه چاپ ميشود گمان ميكنند از ارزش اسكناسها كاسته و نرخها را بالا مي برند بنيادش جز پندار و فريب نيست. در واقع همين رفتار خود بازرگانانست كه اسكناس را از ارزش مي اندازد.

براي روشني سخن مثلي بزنم : فرض كنيد دو هفته پيش برنج خرواري دو هزار ريال و روغن مني صد و سي ريال و ديگر چيزها بهمين تناسب بود. در واقع ارزش اسكناس در اين پايه بود :

1 خروار برنج = 2000 ريال ، سپس گفتگوي چاپ پنجاه مليون ريال اسكناس بميان آمد. حال اگر بازاريان پروا نمي نمودند اسكناس بهمان حال باز ميماند و بكسي زياني نميرسيد. ولي بازاريان از روي همان پندار بيجاي خود بيكباره همه چيز را بالا بردند و در نتيجة اين بالا بردن كه اسكناس پايين افتاد و اكنون پايه اش اينست يك خروار برنج = 3500 ريال.

آيا باعث اين پايين افتادن كه شده؟.. نه خود همان بازرگانان؟.. از اينسوي چسودي از اينكار خود برده اند؟.. بايد گفت : هيچي. زيرا آن روزيكه برنج خرواري 2000 ريال بود ديگر كالاها بهمان تناسب فروخته ميشود و اكنون كه برنج خرواري 3500 ريال گرديده آنها نيز بهمين تناسب بالا رفته اند.

شايد كساني خواهند پنداشت كه من چون « دانش اقتصاد» نخوانده ام سخنان پرتي مي نويسم. اينست ميگويم : چنان نيست. راستست من « دانش اقتصاد» نخوانده ام و از اصطلاحات و قواعد آن آگاه نمي باشم. ولي ناسنجيده هم نمي نويسم.

اگر اين گفته ها با قاعدة اقتصاد سازگار نمي آيد بايدگفت ما بالا دست آن قاعده را گرفته ايم و براي آنكه سخن نيك روشن گردد باز مثلي ياد ميكنم.

چنان انگاريد هزار خاندان از مردم جدا شده و بيك بياباني رفته ميخواهند شهري بنياد گزارند و جداگانه زندگاني كنند ، و پول و اسكناس هيچ نبرده اند ولي هر خانداني كالا براي زيست چند ماهه همراه دارد و چون فرا رسيده اند كارها را در ميان خود تقسيم ميكنند : گروهي براي كشاورزي و باغباني ، و گروهي براي پارچه بافي و فرشبافي ، و گروهي براي دامپروري و گروهي براي خانه سازي و خيابان كشي و همچنين ديگر كارها. پس از چند ماهي شهر ساخته شده و پيداست كه بايد پيشه وران و كوشندگان پديد آورده هاي خود را مبادله كنند و نياز بيك « افزار مبادله» مي افتد ، و چون زر و سيم و كاغذ همراه ندارند يا دارند و نميخواهند آنها را افزار مبادله گردانند تكه چوبهايي را بيك شكل خاصي تراشيده وسيلة مبادله ميگردانند و چنين قرار مي نهند كه هر تكه چوبي تا ده كيلو گندم برابر گرفته شود و بهمان وسيله داد و ستد ميكنند. باين معني كشاورزي مي آورد گندمهاي خود را ميفروشد و چند تكه چوبي ميگيرد و ميرود يكي را ميدهد يك جفت كفش ميخرد ، ديگري را ميدهد چند ذرع چيت ميگيرد و همچنين پزشك بالا سر بيمار ميرود و در بيرون آمدن يك تكه چوبي در دستش ميدهند و او مي پذيرد زيرا ميداند كه با آن يك تكه چوب ده كيلو گندم يا يك جفت كفش يا چند ذرع چيت تواند خريد ، اگر بنايي آورد آنرا بجاي مزد تواند داد. بدينسان كار خود را راه مي اندازند بي آنكه نياز بداشتن پشتوانه پيدا كنند.

آيا چنين زندگاني نتواند بود؟!. آيا ارزش آن تكه چوب كه بجاي اسكناس بكار ميرود از چيست؟.. نه از آنست كه در برابرش كالا داده ميشود؟!..


گفتيم ارزش اسكناس از كالاهاست. اگر راستيرا بخواهيم بايد گفت : ارزش آن از قرار داديست كه مردم با هم دارند و اسكناس را وسيلة مبادله شناخته اند ، و چنانكه گفتيم اگر يك تكه چوبي را وسيلة مبادله شناسند آن نيز داراي ارزش خواهد بود. اينست ما چندان ارتباطي در ميانة فزوني اسكناس و بالا رفتن نرخها نمي دانيم و آن انديشة بازرگانان كه ارزش اسكناس را از پشتوانة طلا ميشناسند و بآن ملاحظه همينكه گفتگو از چاپ اسكناس جديد بميان مي آيد نرخها را بالا مي برند جز از روي ناآگاهي نميباشد.

راستي هم آنست كه بسياري از آنان درپي بهانه ميباشند و اينست نه تنها از چاپ اسكناسهاي نوين ببالا بردن نرخها مبادرت مي ورزند از هر پيشامد پرت ديگري آن استفاده را مي نمايند. اگر شبي يكي از راديوها دروغي پراكنده كند كه ميان آلمان و تركيه بهم خورده فردا مي بيني همان را بهانه ساخته نرخها را بالا بردند. بي آنكه دانسته شود چه نسبتي در ميان تيرگي روابط آلمان و تركيه با گراني برنج و روغن ايران ميباشد.

دانستني تر آنكه اينها آن كار را بعلت آزمندي ميكنند و مقصودشان آنست بداراك خود بيفزايند. در حاليكه از اينراه چندان نتيجه بدست نخواهد آمد زيرا با حال كنوني بازار همينكه يك بازرگاني نرخ يك كالايي را بالا برد ديگران نيز همان رفتار ميكنند ، و اين در واقع پايين افتادن ارزش پولست نه بالا رفتن نرخ كالا ، اينست مقصودي از اينراه بدست نخواهد آمد.

كساني ميگويند : هنگاميكه دولت اسكناسهاي نوين چاپ ميكند و آنرا ميان مردم پراكنده ميگرداند ، از اينراه نيروي خريد مردم را بيشتر ميكند و اين خود باعث گراني كالاها ميشود. زيرا هر چيزي كه خريدار بيشتر دارد گرانتر خواهد گرديد.

ميگويم : اين چندان بي مبنا نيست. ولي فهميدة بازرگانان ما جز از اينست. آنان باين توجهي ندارند و چنانكه مي بينيم همينكه نامي از چاپ اسكناس نو بميان مي آيد بي آنكه بگزارند پيشنهاد در مجلس تصويب شود و اسكناس چاپ گردد و بدست مردم برسد و نيروي خريد بيشتر گردد مبادرت ببالا بردن بهاي كالاها ميكنند. پاية كار آنان نه اين ، بلكه موضوع پشتوانة طلا و نسبت آن بميزان اسكناس ميباشد.

از آنسوي در اينموضوع هم بايد گفتگو كرد. زيرا دولت كه اسكناس چاپ ميكند يكباره بدست مردم نميدهد كه نيروي خريدشان بيكبار فزون گردد. دولت اين پول را اگر بكاركنان اداره ها ميدهد آنان در ماههاي پيش نيز همين اندازه حقوق گرفته و نيروي خريد داشته اند ، و اگر بديگران ميدهد بايد ديد كيستند و چگونه اين پول بدست ايشان ميرسد و در كجا بكار ميبرند. باين آساني نتوان گفت كه چون اسكناس چاپ ميشود نيروي خريد مردم بيشتر ميگردد. گذشته از اينها دولت در چندي پيش يك توضيحي داد كه درخور پذيرفتن بود. گفت يكي از جاهاييكه دولت بپول نيازمند است موضوع خريد برخي كالاها از اروپا و آمريكاست و چون اكنون وسايل باربري كم شده و يك سفارش چند برابر سالهاي پيش زمان لازم دارد تا بايران برسد ، از اينرو مقدار مهمي از پول دولت در ضمن يك مدت معتنابهي در اروپا و آمريكا ميماند و از اينرو ما نياز بفزوني اسكناس پيدا كرده ايم كه جاي آنها را پر گردانيم. اين نكته ها را نيز بايد در ديده گرفت.

ما برآنيم كه در هر زمينه اي بايد حقايق را گرفت و پاية كارهاي زندگي را بروي آن گزاشت. دربارة اسكناس و ارزش آن و همچنين در زمينة سيم و زر و جواهر نيز بايد اين حقايق در انديشه ها جايگير گردد و پاية كارها باشد. در اين باره باز گفتارهايي خواهيم نوشت.
(پرچم روزانه شماره هاي 224 ، 225 و 226 سه شنبه 12 ، چهارشنبه 13 و پنجشنبه 14 آبانماه 1321)

يك راه چاره بيش نيست

كساني ميگويند : شما دربارة خواروبار نمي نويسيد؟.. ميگويم : چه بنويسم!.. ديگران مي نويسند و شما مي بينيد كه نتيجه اي بدست نمي آيد. حقيقت آنست كه ايران در زير پا مانده و لگدمال ميگردد. چنانكه پيداست و ديده ميشود اين رشته سر دراز خواهد داشت و گرفتاري خواربار بآن سادگي كه پنداشته ميشود نيست و بهرحال اين يقينست كه از نوشتن و فرياد برانگيختن نتيجه در دست نخواهد بود.

اين داستان جنبة ديگري پيدا كرده كه با نوشتن و فرياد برانگيختن بجايي نخواهد رسيد و راه چاره يك چيز بيشتر نيست و اينكه يكدسته از غيرتمندان و علاقه مندان از دور و نزديك دست بهم دهند و باين گرفتاري از راهش بچاره كوشند.

نخست بايد با متفقين گفتگو شود و يك قراري براي دخالت آنها در كار خواروبار ايران گزارده شود.

دوم بايد در همه جا كميسيونهايي از مردم برپا شود كه از يكسو دست انبارداران را كوتاه كنند و از يكسو براي تقسيم خواربار بخاندانها مواظبت نمايند.

سوم بايد بكشاورزي و توليد خواربار توسعه داده شود كه بيشتر از اين محصول بدست آيد كه هم براي خود مردم كافي باشد و هم براي سپاهيان متفقين.

اينست كاريكه بايد كرد و من گمان نميكنم اين را دولت بتواند. زيرا دولت وسايل ندارد و شما مي بينيد كه در اين مدت هيچ كاري نتوانسته است.

بهرحال يك وضع بسيار سختي براي ايران پيش آمده و چاره همانست كه گفتيم. ما با جمعيت خود آماده ايم كه باين كار پردازيم ولي بايد ديگران نيز بما كمك كنند.

من اگر بگويم ايرانيان سزاي نادانيهاي خود را ميكشند شماتت شمرده خواهد شد. اينست از گذشته چشم پوشيده ميگويم : اي ايرانيان بخود آييد و دست از پراكندگيها برداريد.[1] ما براي رهايي شما ميكوشيم از دور نزديك با ما همدستي كنيد. اگر اكنون هم باز بخود نياييد و هر گروهي درپي نادانيهاي خود باشيد بدانيد كه روز بروز گرفتاريتان بيشتر خواهد گرديد. اگر اكنون هم باز بي پروايي نموده چشم براه حوادث بدوزيد يا بخواهيد تنها بداد و فرياد اكتفا كنيد بدانيد كه بدردتان چاره اي نخواهد بود و هرآينه نابود خواهيد شد.
(پرچم روزانه شمارة 225 چهارشنبه سيزدهم آبانماه 1321)

[1] : اين گفتار در بازپسين ماههاي سال 1942 نوشته شده. اين هنگام جنگهاي بسيار سخت و خونيني ميان لشكرهاي آلمان با نيروهاي ارتش شوروي در جبهه هاي استالينگراد و ولگا مي رفت. از آنسو در جبهه هاي مصر ميان نيروهاي محور و متفقين از يكسو و در خاور دور ميان ژاپن و آمريكا جنگهاي بسيار سخت ديگري در كار بود. كشور ما از يكسال پيش به اشغال نيروهاي متفقين درآمده بود و ايشان در آغاز تنها از ما راه مي خواستند كه اسلحه و خواروبار به روسيه برسانند. ولي از چندي پيش به علت سختي جنگ در روسيه و كمبود خواروبار در آنجا به خواروبار ما نيز دست اندازي ميكردند و دولت ناتوان ايران كاري از دستش برنمي آمد. از آنسو يكي از سختيها نه از رهگذر خريدن و بردن متفقين خواربار ايران را بلكه از رهگذر بازاريهاي انباردار (محتكر) ايراني پديد آمده بود.

سرانجام يكماه پس از اين ، نايابي نان به پيشامد 17 آذر 1321 در تهران انجاميد كه به آشوب نان شناخته شده است. گرسنگي و تيفوس بجان مردم افتاده بود و ايرانيان براستي روزگار بسيار آشفته و سختي را مي گذراندند. در اين گيرودار دسته هاي سياسي هم ميدان داري مي كردند و بجان يكديگر مي پريدند. خوانندگاني كه از آغاز پرچم را خوانده بودند مي دانستند كه در آن روزنامه چقدر از پراكندگي ايرانيان نكوهش رفته و راه يگانگي كه همان راه رهايي است نشان داده و بر آن تأكيد شده بود.

ناتواني دولت در ادارة كارها يكي از همين دسته بنديهاي سياسي سرچشمه مي گرفت و ديگري از ميدان گرفتن ملايان و مخالفت ايشان با دولت ، چنانكه در گفتارهاي پيشين به آن پرداخته شده و به پيش كشيدن سه پرسش از ملايان انجاميد و در شمارة بعدي هم پيگيري آن را خواهيد ديد. آتش شكاف ميان دولت و مردم كه ملايان برافروخته به آن دامن مي زدند هم براي آن زمان كه گرسنگي و مرگ ايران را فراگرفته بود مهم بشمار مي آمد و هم براي آيندة اين كشور. اين يكي از علتهاي پافشاري براي پاسخ خواستن از ملايان است تا تكليف دولت و مردم روشن گردد و دو تيرگي را از ميانشان بردارد.
همچنين نگاه كنيد به يادداشت اين پايگاه در پايان گفتار شمارة 76.

خواهش از بازرگانان تبريز

از آقايان صدقياني ، كلكته چي ، بافته اي نخجواني ، شربت زاده ، شالچي خواهشمنديم كه چنانكه در شمارة 223 پرچم پيشنهاد گرديده ميانة ما و آقايان ملايان تبريز ميانجي باشند و آن پيام ما را بايشان برسانند و پاسخ بخواهند.

من نميدانم از ملايان بنام در تبريز كه هست. آنان كه انجمن ميكنند و از پيمان و پرچم بد ميگويند ، آنانكه مردم را از خواندن پرچم باز ميدارند كدامها هستند. شما چون در تبريز هستيد ميدانيد سران ملايان كيستند ، آن پيام را بايشان برسانيد و پاسخ گيريد.

اين مطلب بزرگيست و شما اگر خواهش ما را پذيرفته پا بميان گزاريد يك كار ثوابي كرده ايد ، خدا را از خود خشنود گردانيده ايد. آن رفتار ملايان كه هميشه با دولت دشمني نشان ميدهند بايران بسيار گران بسر مي آيد. بايد بآن چاره كنيم.

آقايان ملايان اگر حكومت را حق خود ميدانند نخست دليل آنرا بگويند ، دوم راهي را كه براي اداره كردن كشور پيش خواهند گرفت روشن سازند ، سوم كسي را كه از ميان خود بفرمانروائي خواهند برگزيد نام ببرند.

خلاصه آنكه سخن خود را آشكار بگويند كه ما اگر ديديم سخنشان پذيرفتنيست بپذيريم و من از سوي خود داوري را بشما آقايان بازرگانان مي سپارم كه اگر گفته هاي آقايان ملايان را درخور پذيرفتن ديديد و مطمئن شديد كه خواهند توانست كشور را راه برند بمن آگاهي دهيد كه من نيز با يارانم با شما همدست شويم و حكومت را بدست آقايان بسپاريم و باين دو تيرگي خاتمه دهيم. اگر خواستيد من هم بآذربايجان مي آيم كه از آنجا بكار آغاز كنيم. اينست چشم براه پاسخهاي شما خواهم بود.
بستايش چه نياز است؟

بارها ديده ميشود از شهرستانها بتلگراف يا بنامه از يكي از كاركنان دولت ستايش مي نويسند و بنام آنكه بايا[= وظيفه]ي خود را انجام داده درخواست ميكنند ما در روزنامه نامهاي ايشان ببريم. از جمله بتازگي شرحي از سراب بامضاهاي بسياري رسيده كه از فرماندة ژاندارم آنجا ستايش نوشته اند و با پولي نزد ما فرستاده اند كه بچاپ رسانيم اينست پاسخ داده ميگوييم : اگر يك كاركن دولتي باياي خود را انجام داده بستايش چه نياز است؟! و آنگاه ما روزنامه را براي چنين كارهايي بنياد نكرده ايم. اينست آن نوشته را بچاپ نرسانديم. فرستندة پول نشاني را بنويسد تا پولش پس فرستيم.
(پرچم روزانه شمارة 226 پنجشنبه چهاردهم آبانماه 1321)