پرچم باهماد آزادگان

144 ـ گفتارهای پراکنده از روزنامه‌ی پرچم


روزنامه‌ی پرچم ـ چند آگاهي درباره‌ی آن

1ـ دارنده‌ی اين روزنامه از اين راه نان نخواهد خورد و هوس نويسندگي او را بداشتن روزنامه برنیانگيخته. اين نامه تنها براي راهنمايي بتوده و كوشش به پيشرفت كشور بنياد گزارده شده و در اين باره نخست اميد ما به پشتيباني و نگهداري خداي پاك ، و دوم بهمراهي و ياري مردان بخرد و پاكدل ميباشد.

2ـ اين نامه راهي را دنبال ميكند و پيش از آغاز بچاپ زمينه اي براي خود در شانزده ماده برگزيده كه همه‌ی كوششها و نوشته ها جز در آن زمينه نخواهد بود. در شماره هاي آينده آن شانزده ماده و زمينه‌ی پيشرفت روزنامه را خواهيم نوشت.[1]

3ـ اين نامه هميشه يك سخن خواهد گفت و يك انديشه خواهد داشت. اگر كساني شماره هاي اين را نگه دارند از آغاز تا بانجام دو گفته ضد هم در آن نخواهند يافت. ما نميدانيم تا كي اين نامه را نشر خواهيم كرد. اين كاريست كه با خداست. اين ميدانيم تا نشر ميكنيم گامي بهوس ويا بكينه نخواهيم برداشت و از راه خود نخواهيم پيچيد.

4ـ اين نامه نويسندگاني دارد و با اينهمه از بيرون گفتار خواهد پذيرفت. چيزيكه هست بايد چند شماره بيرون آيد و زمينه‌ی گفتارها دانسته شود ، پس از آن اگر كسي در آن زمينه ها چيزي نوشت ـ گرچه بنام ايراد باشد ـ پذيرفته و بچاپ خواهيم رسانيد.

براي گفتارهايي كه مقصود نويسنده هوسبازي يا خودنماييست و هركس آنچه بانديشه اش ميرسد بروي كاغذ آورده باداره‌ی روزنامه ميفرستد ، در اين نامه ها جايي باز نخواهد بود.

5ـ كسيكه امروز روزنامه برپا ميكند يك دشواري بزرگي در پيش دارد ، و آن گراني كاغذ است كه [از] اندازه گذشته. ما بياري خدا و به پشتيباني مردان پاكدين و آزاده كه در تبريز و تهران هوادار اين روزنامه اند كاغذ ششماهه را ذخيره كرده ايم و اينست با يك اطمينان درست بنشر آن ميپردازيم.

6ـ شيوة روزنامه هاست كه هركدام رماني يا بگفته‌ی خودشان « داستاني» را برگزيده بتدريج نشركنند. نخست بايد گفت كه كلمه‌ی داستان براي رمان غلط است. داستان حادثه هاي واقع شده را گويند. رمان را در فارسي « افسانه» بايد ناميد. دوم ما نه تنها افسانه در روزنامه نخواهيم داشت ، چون سراپاي آنرا زيانمند مي‌شناسيم در نكوهشش گفتارها خواهيم نوشت.

7ـ ما بجاي رمان تاريخهاي سودمند و شيرين را نشر خواهيم كرد و اينك از همين شماره داستان « پيدايش آمريكا » را آغاز خواهيم كرد.

در ايران داستان پيدايش آمريكا را بسيار كم ميدانند. ما تاكنون در فارسي كتاب درستي نديده‌ايم. بسياري از اين داستان تنها سرگذشت كولومبوس و رسيدن او را بجزيره هاي هند غربي مي‌شناسند و از كارهاي شگفت و از داستانهاي شيرين كورتز و ديگران آگاهي ندارند.

اين داستان گذشته از جنبه‌ی اجتماعي[ای] كه دارد ، خود یکی از نتيجه هاي دانش است و اندازه‌ی درستي و سودمندي آنها را روشن مي گرداند. و از آنسوی خود يكي از علل نهضت نوين جهان ميباشد ، شایسته است که ما در روزنامه‌ی خود آن را منتشر گردانیم و این یک یادگار ارجداری از پرچم باشد.

8ـ در نتيجه‌ی گرفتاري بجنگ [: جنگ جهانی دوم] هركسي شنيدن خبرهاي جنگي را دوست ميدارد و آرزومند آن ميباشد. ما در نامه‌ی خود همه‌ی خبرهايي كه خبرگزاري پارس خواهد فرستاد بچاپ رسانيده و آنگاه خواهيم كوشيد هرچه آگاهيهاي سودمند ديگري از روزنامه هاي اروپا بدست آورديم ترجمه كرده بچاپ رسانيم. نيزگاهي گفتارهايي درباره‌ی جنگ بنويسيم.

مخصوصاً در آخر هر هفته خلاصه‌ی وقايع آن هفته را يك گفتاري كرده در شماره‌ی روز آدينه بچاپ خواهيم رسانيد. نيز نقشه ها براي روشنائي وقايع خواهيم افزود.

9ـ در نامه عكسها و تصويرها از مردان تاريخي گذشته و از كسانيكه امروز در جهان بنام مي‌باشند چه از اين دسته و چه از آن دسته بچاپ خواهيم رسانيد.

10ـ اشتراك را تنها براي سه ماه خواهيم پذيرفت. كسانيكه بخواهند ، از تهران و از ديگر شهرها چهل ريال بفرستند تا شماره بنامهاي ايشان فرستاده شود.

11ـ اين روزنامه بر طبق امتيازنامه اش ، بايستي صبح و عصر هر دو پراكنده شود. ولي چون سختي كار كاغذ مانعست كنون را تنها در عصرها انتشار خواهد يافت.

(پرچم روزانه شماره‌ی 1 یکشنبه 5 بهمن ماه 1320)

[1] : اینهاست آن شانزده ماده که از پرچم روزانه ، شماره‌ی ششم می‌آوریم. در پستهای 83 و 97 شرح برخی از آنها نیز آمده.

زمينه كوششهای روزنامه‌ی پرچم

( شانزده موضوعي كه براي سخنرانيها و كوششهاي خود برگزيده )

1ـ هواداري از مشروطه و قانون اساسي و ايستادگي در جلو بازگشت استبداد.

2ـ نشر معني مشروطه در ميان توده و آماده گردانيدن مردم براي آن.

3ـ نظارت باجراي قوانين و اعتراض بهر نقض قانوني كه رو دهد.

4ـ هواداري از تعقيب يك سياست روشن.

5ـ جلوگيري از انديشه هاي تند و از تقليدهاي بيجا كه از حزبهاي اروپا ميشود.

6ـ روشن گردانيدن اذهان درباره‌ی ثروت حقيقي و اينكه سرچشمه‌ی آن زمين و هوا و آفتاب است و بايد قدر اينها را دانست.

7ـ تغيير وضع تجارت و برگردانيدن آن بمعني درستش و تطبيق آن با مصالح توده و كشور.

8ـ كوشش برواج علم و صنعت و تقيد باينكه تا ممكن است حوايج صنعتي در خود كشور تهيه گردد.

9ـ ترويج كشاورزي و اساس زندگاني گرفتن آن و آبادي دهات و كمي تفاوت ميانه‌ی آنها با شهرها.

10ـ جلوگيري از مفتخواري از هر راه كه باشد و اينكه ميزان برخورداري هر كس جربزه و كوشش او باشد.

11ـ نبرد با پراكندگي عقايد و كوشش بيكي بودن انديشه ها و آرمانها.

12ـ كوشش بفزوني نفوس و ناگزير گردانيدن زناشويي و سادگي آن.

13ـ كوشش بسادگي رخت و افزار زندگي.

14ـ كوشش بتوسعه و رواج بهداشت همگاني و مبارزه با بيماريها.

15ـ تغيير سازمان و قوانين دادگستري و ساده گردانيدن قضاوت.

16ـ ناگزير گردانيدن آموزش ابتدايي و تغيير برنامه‌ی آموزشگاهها و از ميان بردن تعليمات زيانمند و بيهوده.

چگونه گفتارهایی می خواهیم؟

در این چند روزه که آگاهی از انتشار پرچم پراکنده شده کسانی نوشته هایی فرستاده اند که ما بچاپ رسانیم. کسانی هم می پرسند اگر بفرستند آیا چاپ خواهیم کرد یا نه؟

در پاسخ اینهاست که می نویسم : یک روزنامه که روزانه بیرون خواهد آمد ،‌ من یکتن همه‌ی ستونهای آن را پر نخواهم کرد ، پس ما نیازمند گفتارهایی هستیم که از بیرون برسد ، ولی در اینجا دو نکته هست.

یکی آنکه این روزنامه راهی را دنبال می کند و از آغاز تا انجام مطالب آن بهمدیگر مربوط خواهد بود. اینست گفتارها باید جز در همان زمینه نباشد.

دیگر آنکه در ایران شیوه‌ی نویسندگی اینست که یک کسی چون بیکار بود خامه بدست می گیرد و چیزهایی بهوس یا برای خودنمایی نوشته نام آن را « مقاله» می گزارد. نیز هر کسی همینکه یک چیزی بخاطرش رسید بی آنکه در پیرامون آن جستجو کند و نیک بیندیشد یک گفتار بی‌سر و بنی پدید آورده برای چاپ باداره‌ی روزنامه می فرستد. روی هم رفته این نویسندگانی یک مقصدی ندارند و نتیجه‌ای از کار خود جز لذت و تفنن و یا شهرت و آوازه نمی خواهند. این پست ترین شیوه‌ایست که پیش گرفته شده. ما در پیرامون این ، گفتارها خواهیم نوشت و یکی از نبردهای ما با اینگونه چیزنویسی خواهد بود.

در اینجا مقصود آنست که این گونه گفتارها را بیجهت نفرستند که ما بچاپ نرسانیم و مایه‌ی رنجشی باشد.

ما دوست می داریم هر کس اگر دانشی در یک فنی دارد ، یا آگاهیهای سودمندی از راه جستجو در یک موضوعی بدست آورده ، در همان زمینه‌ی فن یا جستجوی خود گفتار نویسد. اینگونه نوشته هاست که ما با سپاس خواهیم پذیرفت.

برای مثل می گویم : در شبهای همین هفته رادیوی تهران ، پاسخهایی را که آقای دکتر نخعی رئیس کمسیون ارز به پرسشهای خبرنویس روزنامه‌ی اطلاعات در زمینه‌ی پول ایران و بهای پاوند انگلیس داده بود نشر کرد. من خود آن را با لذت گوش دادم و چیزهای بسیاری را از آن یاد گرفتم.

ما دوست می داریم اینگونه گفتارهای سودمند و پرمغزی را در پرچم بچاپ رسانیم. مثلاً کسی درباره‌ي الکتریسیته که امروز یکی از دربایست های زندگی شده و در بیشتر خانه هاست با زبان ساده آگاهیهایی بدهد ، یا در باب رادیو که در بسیاری از خانه ها هست ولی کمتر کسی دانشی درباره‌ي نگهداری آن و چگونگی بکار بردنش دارد شرحهایی بنویسد ، یا درباره‌ی بهداشت گفتارهای ساده ای برشته‌ی نوشتن کشد. از اینگونه زمینه ها فراوانست ولی باید داننده اش بنویسد.

اکنون که این را می نویسم نامه ای در پیشم است که یک پزشکی از نیشابور فرستاده. می نویسد « اگر بخواهید مقالات اخلاقی و اجتماعی بکری نوشته برایتان بفرستم» ـ من در شگفتم که یک پزشک کجا و مقاله نویسی کجا؟!. چرا بکار خود نمی پردازد؟! و آنگاه یک پزشک اگر هم گفتاری نویسد باید در فن خودش باشد. او را چکار با اخلاق یا اجتماع است؟!.. از این گذشته ، ما اگر از همان دکتر بپرسیم : « اخلاق چیست؟.. چرا مردم بداخلاق یا نیک اخلاق می شوند؟..» هیچ نخواهد دانست. همان سخنانی که برسر زبانهاست و هر کس چون یک چیزی را نپسندید او را بداخلاقی می نامد آقای پزشک نیز جز همانها را نمی داند ، و بیگمان اگر میدان بدهیم و خامه بردارد و بنوشتن پردازد جز از بدحسابی بیماران و از کم پرداختن « حق المعالجه» سخن نخواهد راند. زیرا در نزد او بداخلاقی همینهاست.

یک چیز مفت و ارزان که زمینه‌ی بیشتری از گفتارها را تشکیل می دهد پند و اندرز است. هر کس میخواهد بدیگران پند دهد و راهنمایی کند. ما هیچ گفتاری را در این زمینه از کسی نخواهیم پذیرفت. آیین ما در این باره آنست که هر کس نخست بخود پردازد و آن پندی را که میخواهد بدیگران بدهد نخست بخود بدهد.

یک چیز مفت دیگر پیشنهادهاییست [که] در این زمینه و آن زمینه می شود. مثلاً یکی میگوید : « باید قانونها عوض شود». از این کس باید پرسید : تو که هستی که این پیشنهاد را می کنی؟!.. یارانت کیستند؟!.. اگر بنا باشد هر کس به تنهایی یکی پیشنهادی کند جز جار و جنجال نتیجه نخواهد داد. باین گونه گفتارها نیز ارج نخواهیم گزاشت. این گونه پیشنهادها باید از سوی یک دسته‌ی صالحی باشد نه از سوی یکتن و دوتن.

(پرچم روزانه شماره‌ی 2 دوشنبه 6 بهمن ماه 1320)

گزارش يا گذارش

ما چون « گزاردن» و مشتقات آن را با زاء مي نويسيم از اينجا ايرادهاي گوناگون برخاسته. يكي مي گويد : چرا شما آن را با زاء مي‌نويسيد در حاليكه ديگران با ذال مي نويسند؟!.. ديگري مي گويد : چرا آن را با زاء ولي « گذشتن» را با ذال مي نويسيد؟..

ديگري مي گويد : چرا در يكجاي روزنامه آن را با زاء و در جاي ديگرش با ذال مي نويسيد؟..

مي گويم : « گزاردن» با زاء و « گذشتن» با ذال است. اين دو باهم جدايي دارد كه ما آن را از اصل پهلويشان مي فهميم. « گزاردن» در پهلوي « وچارتن» و « گذشتن» در آن « وترتن» بوده. جيم تبديل به زاء و تاء تبديل به ذال يافته. اين پاسخ آن دو ايراد يكم و دوم است.

اما ايراد سوم ، ما در نوشته هاي خود آن را با زاء مي آوريم. ولي در خبرهاي پارسي كه از ادارة انتشارات داده مي شود چون با ذال نوشته مي نويسند ما نيز بدانسان چاپ مي كنيم.

(پرچم روزانه شماره‌ی 5 ، شنبه 11 بهمن 1320)


آذربايجان از ايرانست و ايران از آذربايجان

يكي از آشنايان نامه اي نوشته و بگله پرداخته چنين ميگويد : « چه شد كه آذربايجان فراموش شد و پس از سه گفتاري كه درباره‌ی آن نوشتيد بيكبار بموضوعهاي ديگر پرداختيد؟..»

مي گويم : اينها كه مي نويسم همه از آذربايجانست. اينكه سخن از نيكي ميرانيم و راه آنرا نشان ميدهيم اينكه گفتگو از مشروطه ميكنيم و معني آنرا روشن ميگردانيم ، اينها اگر هم از ايرانست از آذربايجانست. ميانه‌ی ايران و آذربايجان جدايي نيست.

ما درباره‌ی زبان آنچه نوشتيم همه حقايق بود. در آذربايجان نهضتي بنام زبان تركي نيست. اگر یک چند کسی چنان درخواستی می نمایند دیگران با آنان همراه نمی باشند. همچنین عنوانهای دیگری كه به آذربايجان نسبت ميدهند پايه ندارد.

آري در آذربايجان از كاركنان دولت ( كاركنان زمان شاه پيش ) شكايت بسيار هست و عنوان اين شكايتها دو چيز است : يكي آنكه در زمان شاه پيشين ، برخي از مأمورين از ناتواني دولت سوء استفاده كرده نه تنها با مردم بدرفتاري كرده اند ، از بيخردي و بدنهادي ، آذربايجانيان را ترك ناميده و از ديگران جدا گرفته و توهينهايي كرده اند. در اين باره بيش از همه نام آقاي عبدالله مستوفي برده ميشود و ما نمي دانيم اين مرد چه رفتاري كرده كه تا اين اندازه دلها را پر از كينه گردانيده.

من با آقاي مستوفي دوست بوده ام و نميخواهم ازو بد نويسم. تنها اين ميگويم كه آذربايجانيان نيكي‌ناشناس نيستند و بيجهت از يك مأموري شكايت نكنند. بلكه اگر از كسي نيكي ديدند از او قدرداني نمايند. پس چه شده كه از آقاي مستوفي تا اين اندازه گله مي كنند؟!.. پس چرا از ديگران كه پيش از مستوفي و پس از او بوده اند گله نميكنند؟!..

ما آقاي مستوفي را مؤلف « ابطال الباطل» ، شناخته از شمار دانايان ميگرفتيم ، و من در شگفتم كه چنان كسي با داشتن شصت سال عمر ، چرا تا اين اندازه ضعيف النفس باشد كه از پيدا كردن يك مقام والايي بيكبار تغيير خوي و رفتار دهد و بيهوده مردم را بيازارد. كارهايي بمستوفي نسبت ميدهند كه از هيچ عاقلي سر نزند. عصا بر سر مردم شكستن يعني چه؟! آدم بفلك گزاردن يعني چه؟! ، يك استاندار كجا و اين كارها كجا؟ اگر اينها دروغ است پس چرا مينويسند و پاسخ داده نميشود؟! اگر راست است پس چرا مستوفي دنبال نميشود؟!.

ديگري اينكه در شهريور ماه چون داستان جنگ پيش آمد بسياري از مأمورين دولت ـ آنانكه وظيفه شان نگهداري شهر و مردم بود ـ بيكبار وظيفه‌ی خود را فراموش كرده بجاي آنكه بايستند و تا آخرين حد توانايي بجلوگيري از آشوب كوشند از همان ساعت اول در انديشه‌ی گريز بوده اند و اين بدتر كه كساني از آنان در چنين هنگامي بنادرستي هايي پرداخته و هرچه بدست آورده اند از پول و چيزهاي ديگر تصرف كرده و با خود آورده اند.

در روزنامه‌ی شاهين آشكاره نام سرلشکر[ی] را ميبرد كه روز سوم شهريور بهنگام آمادگي بگريز ، فرستاده و از بانك 1800000 ريال پول گرفته و باخود آورده. سرلشکر اين پول را چرا گرفته؟! آيا حساب آنرا بدولت داده يا نه؟! چرا آقاي سرلشکر در اين موضوع پاسخي نداده؟..

درباره‌ی جلالي رئيس اداره‌ی پيشه و هنر مينويسدكه همان روز سوم شهريور در همان هياهو حواله اي بمبلغ 50000 ريال ببانك ملي نوشته و پول را گرفته و سه روز ديگر مدعي شده كه بدزدي برده اند و بهمين بهانه از پرداخت حقوق كارگران معدن سونگون خودداري كرده است. از همين جلالي نادرستي هاي ديگري نيز در تبريز شهرت يافته. ميگويند از موضوع نخ استفاده هاي نامشروع بسيار كرده است.

اين رفتار مأمورين در چنان هنگامي بمردم آذربايجان گران افتاده. مي گويند مأموريني كه در زمان آرامش و خوشي آن دژرفتاري را كنند و عصا بر سر مردم شكنند و گذشته از مردان [به] زنانشان نيز فرمان رانند ، و روز سختي نيز اين وظيفه ناشناسي و نادرستي را از خود نشان دهند ، ما با چه دلگرمي رو بآنان آوريم؟! چگونه اميد بآنان بنديم؟!

ما درخواست ميكنيم دولت باين شكايتها توجه كند و دستور رسيدگي دهد. درباره‌ی مستوفي گويا پرونده اي در ديوان كيفر دارد. زيرا در بيخ گوش دادسرا آدم بفلك ميگزارده است و دادستان آنرا گزارش داده. بهتر است با ديگر شكايتها در يكجا دنبال شود. همچنين درباره‌ی جلالي.

يكي هم در روزنامه‌ی آذربايجان داستان خودكشي فرهان را نوشته. نويسنده خود از آن داستان آگاهم. چگونگي اينست كه در شعبه هاي شركت پنبه در آذربايجان نادرستيهايي رو ميداده. از تهران دو يا سه تن بازرس فرستاده اند ، و اينان رفته و در آنجا در دژخويي با مردم ، اندازه نشناخته اند. از جمله بعبدالكريم فرهان كه حسابدار يكي از شعبه ها بوده فشار بسيار آورده اند. چنانكه هر روز او را به پيش خود ميخواسته اند و دشنامهاي زشت ميگفته اند و از كتك باز نمي ايستاده اند.

سپس گفته شده فرهان با تيغ روتراشي رگ دست خود را گشاده و بدينسان خود را كشته. ولي از پرونده چيز ديگر برمي‌آيد. زيرا بگواهي پزشكان در تن او جاي زخمهاي ديگري نيز بوده و چنين گفته ميشود كه همان بازرسان او را كشته اند.

پيرارسال تابستان كه در ديوان كيفر رسيدگي به اين پرونده ها ميشد نويسنده چون ميبودم يكروز همان داستان فرهان را در دادگاه شرح دادم و گفتم كه اين بازرسان خود متهم ميباشند. ولي پروایی نكردند و همچنان بخاموشي گذشت. كنون بهتر است بهمه‌ی اينها رسيدگي شود.

از آنسوی ما را با آذربايجانيان نيز سخني هست. ميخواهيم بآنان يادآوري كنيم كه اين شكايتها كه شما ميكنيد بيش يا كم در همه جا هست. آن بدرفتاريها و نادرستيها كه ميگوييد در همه جا بوده ، و علت آن ، نه داستان آذربايجان و عراق[ : عراق عجم ، اینجا تهران یا فارس زبانان] و يا مسئله‌ی ترك و فارس ، بلكه بدي خويها و تباهي انديشه ها ، و بالاخره نبودن يكراهي براي زندگانيست.

اين خود يك گرفتاريست كه مأمورين دولت در هر شهري كه هستند مردم آنجا را نمي پسندند و نكوهش و ريشخند دريغ نمي گويند ، و چه بسا بمردم توهين نيز مي كنند. من خود از اين داستان آگاهي روشني دارم. چون سفر بسيار كرده ام در هر كجا همين را ديده ام. دو سال پيش برضاييه رفتیم و من ديدم تبريزيان و اردبیلیان كه در اداره هاي آنجا هستند با يكزبان تلخي از مردم رضاييه بد ميگويند و تو گويي آنان را يك جنس ديگري مي‌شمارند. همان چند ماه پيش كه بسفر بوشهر رفتم در اسپهان با يكي دو تن ملاقات كردم و هر يكي بي مقدمه آغاز كردند ببدگويي و عيبجويي از اسپهانيان. در شيراز همچنان بدگويي هاي بسياري از زبان مأمورين شنيدم. در حاليكه در هر دو شهر مرا دوستان بسياري هست و خودم در هر يكي مدتي توقف كرده ام و نيك ميدانم كه آن بدگويي ها همه دروغ است.

اين بدگويي مأمورين دولت از مردم و بدرفتاري آنان يك علت اساسي دارد كه مرا در اينجا مجال گفتگو از آن نيست. يكدسته مردم ، چه صد تن و چه هزارتن و چه بيست مليون تن ، بايد يك مقصد مشتركي داشته باشند تا با هم يكي گردند و با هم مهربان باشند ، و چون مقصود مشتركي نبود ناگزير زندگاني ميرود بروی شخصيت[: اینجا فردیت] ؛ نتيجه اين ميشود كه هر كسي جز خود ديگران را بد داند و زبان درازي كند و بدرفتاري نمايد ، و اگر كسي را بهتر و آراسته تر از خود ديد با او حسد ورزد و دشمني كند.

اين يكي از گرفتاريهاست. ما امروز در ايران صد درد داريم و يكي از عمده ترين آنها همين نبودن يك مقصد مشترك ( يا آرمان ) ميباشد.

شما گله ميكنيد كه فلان مأمورين دولت در روز سختي نايستادند و شهر را بي سرپرست گزاردند و رفتند و در همان هنگام نادرستيهايي نيز كردند. من از شما مي پرسم : آن مأمورين براي چه بايستي بايستند و جان خود را بخطر اندازند؟!.. در راه چه مقصد مشتركي؟!.. ، براي چه آرماني؟... در جاييكه پايه‌ی زندگاني شخصيت[ : بجای اجتماع] است نتيجه همين خواهد بود كه هر كس جز درپي منافع خود نباشد و در روز سختي تمام مردم را فراموش كرده تنها دربند جان خود باشد.

شما كلمه‌ی « وظيفه» را پيش ميكشيد و هيچ بياد نمي آوريد كه اين كلمه تا چه اندازه سست است و تا چه اندازه بي اثر گرديده. تنها اين نيست تمام عنوانهايي مانند آن (از ميهن پرستي ، درستكاري ، شرافت ، دين ، ديگر مانند اينها ) اثر خود را از دست داده. از بس سخنان متضاد و گوناگون گفته و نوشته اند تمام اينها را بي اثر گردانيده اند.

علت اساسي اينست. داستان آذربايجان و تهران در ميان نيست. باين دليل كه در ميان مأموريني كه ميگوييد روز سختي نايستاده و بوظيفه‌ی خود عمل نكردند از خود آذربايجانيان هم بوده اند. اينها نيز آن وظيفه ناشناسي را كرده اند. از آنسوي يكي دو تن از تهراني و اسپهاني نيز مردانگي نموده و ايستاده و وظيفه‌ی خود را انجام داده اند كه شما خود از آنها ستايش مي كرديد و رضايت مينمودید.

كوتاه سخن اينكه آن شكايتها بجاست ، ولي علت آن همينست كه ياد كرديم. باورها سست و خويها پست گرديده و بالاخره رشته از هم گسيخته و زندگاني بروي پايه‌ی شخصيت[: خودخواهی] افتاده ، و اينست آن نتيجه هاي بسيار زشت را بيرون ميدهد. علت اينست و شما نيك ميدانيد كه ما سالهاست بچاره‌ی اين دردها ميكوشيم و كنون هم پرچم را براي همان مقصود بنياد گزارده ايم.

راست است با آذربايجان بدرفتاری بيشتر شده و علت آن شهرت و آوازه‌ی آذربايجانست.. من خود گفتم كه در شخصيت از هر كسي كه نيكي بيشتر سرزند با او دشمني بيشتر باشد. آذربايجان چون در قضاياي مشروطه جانفشانيها كرده و شهرتي بدست آورده اين شهرت حسد بدطينتان را تحريك ميكند و اينست چون مأموريتي مي يابند و بآنجا ميروند خودداري نتوانسته در بدرفتاري و بدزباني اندازه نمي شناسند.
(پرچم روزانه شماره‌ی 9 چهارشنبه 15 بهمن ماه 1320)