پرچم باهماد آزادگان

147 ـ پرسشهايي كه پاسخ نتوانيم داد

بارها ديـده ميشود كسانـي نامـه مينويسند و پرسشهايي مي كننـد. مثـلاً يكـي درباره‌ی« قضا و قدر» مي پرسد. ديگري درباره‌ی قرآن و آيه هاي آن بپرسشها مي پردازد. يكـي چون ببازماندن روان پس از مرگ باور ندارد در آن باره چيزهايي مي پرسد و از ما دليل مي طلبد. ديگري چون باور كرده « در يوم قيامت اجساد محشور خواهند بود» از ما كه در آن باره سخن نرانده ايم ببازخواست مي پردازد.

هفته اي نيست كه يك يا چنـد پرسش از اينگـونه نرسد. انبـوه مردم ديـن را جـز دانستن اينگـونه چيـزها نمي پندارند. شگفتتر آنكه هر يكي ميخواهد كه ما پاسخ بدلخواه او نويسيم ، كه اگر ننويسيم هرآينه خواهد رنجيد و آنگاه دوباره نامه خواهد نوشت.

مي بايد آگاهي دهيم كه ما باينگونه پرسشها پاسخ نتوانيم داد و نبايد دهيم. كسانيكه اين پرسشها را مي كنند بهتر است كتابهاي ما را بخوانند كه هم معني راست دين را دانند و از آميغهاي زندگاني آگاه باشند ، و هم باين پرسشهاي خود پاسخهاي روشن با دليلهاي استوار يابند.

بيشتري از ايرانيان حوصله‌ی خواندن كتاب و بكار بردن انديشه ندارند ، و ما مي بينيم همينكه يك يا دو صفحه از كتابهاي ما را خوانده و يك پرسش يا ايرادي بانديشه اش رسيده كاغذ و خامه بدست گرفته و نامه بما نوشته ، و چيزهايي پرسيده كه در همان كتاب هست و يا ايرادي گرفته كه ما پاسخش را در همانجا داده ايم.

بارها نوشته ايم گفته هاي ما اگرچه در زمينه‌ی دانشها نيست در نوشتن همان راه دانشها پيش گرفته شده. باين معني كه هر زمينه اي با پيرامونها و گوشه هايش بديده گرفته شده و بهر سخني دليل يا دليلها ياد گرديده و يكزمينه تا روشن نگرديده بديگري پرداخته نشده. اينست كسيكه يك كتابي از ما ميخواند اگر همه‌ی آنرا بخواند و هر سخني را نيك انديشد او را پرسشي نخواهد ماند. بهر حال دو باره مي نويسيم كه ما را باين گونه پرسشها (پرسشهاييكه پاسخ آنها در كتابهامان داده شده) [پاسخی] نخواهد بود.

پایگاه : این گفتار بیاد می آورد پرسش کنجکاوانه‌ی برخی از خوانندگان را. بارها دیده شده کسانی جویای دانستن جای آرامگاه کسروی هستند و از اینباره می پرسند.

این پرسش تا جایی که از روی کنجکاوی و جستجوی تاریخی است به آن ایرادی نتواند بود. ولی در بسیاری جاها دیده می شود که جوینده ـ بی آنکه خود بداند ـ به پیروی از گنبدپرستی که در کیشها هست ، با آرزوی برافراشته شدن گنبد و بارگاه بر آنجا ، جویای دانستن و دیدن آنست. چنین خواهش و آرزوییست که ما را برآن میدارد چند سطری در اینباره بنویسیم.

باید دانست دین به معنی راستش که پاکدینان به آن باور دارند ، « زیستن از روی خرد» است. اینست در دین برای هر کاری باید دلیلی از خرد داشت و به کارهای بیخردانه نپرداخت.

دین برای آنست که مردمان آفریدگار را به درستی شناخته و کسی را جز او در کارهای جهان اختیاردار ندانند. برای آنست که از گمراهیها و پراکندگیها رها گردیده بیک شاهراه درآیند و بدینسان هم دچار بیخردیها نگردند و هم از کینه هایی که سرچشمه اش دسته بندیهای کیشهاست آسوده گردیده با یکدیگر برادرانه و خرسندانه زیند. چنین دینی چه جای آنست که کسی را در آن جایگاهی باشد؟!.

آن کیشهایند که « کسان پرستند» و در آن جهان پنداری که می دارند جایگاههای بلند برای بزرگان دینشان خواه علی یا امام ناپیدا باشد خواه مسیح و مریم ، بدیده می گیرند. « در دین کسی را جایگاه نیست».

باید دانست همین سخنان که بیرونش ساده می نماید را انبوه مردمان نمی دانند و به همین علت جهان پر است از گنبدها و بارگاهها و بتکده‌ها. به همین علت است که مردمان جهان بجای آنکه به ریشه‌ی گرفتاریها اندیشند و از راهش به چاره‌ی آنها کوشند دست نیاز بسوی مجسمه‌ی پتروس و شمایل مریم و چاه جمکران و دیوار ندبه و هزاران مانندگان آن می یازند و بدینسان راه زندگی را گم کرده سرگرم بیهوده کاریها بلکه زیانکاریهایند.

آن نبرد ورجاوندی که کسروی پایه گزارد و خود و یارانش به آن کوشیدند و می کوشند همه در این راه است که مردمان ، خرد را چراغ راه زندگی گیرند و جز داوری آن گردن به پندارها و اندیشه های زیانمند نگزارند.

امروز نیز جوانان و دیگران بهترین کاری که در راه پاکدینی توانند کرد و همانا خشنودی آفریدگار نیز در آنست ، اینست که نوشته ها و کتابهای او را با باریک بینی بخوانند و نیک دریابند و به دست کسانی که درپی دانستن و فهمیدنند برسانند. اینگونه کارهاست که کسی را رستگار گرداند و خود کوشش به توانا گردانیدن خردها است.

اما برای آنکه کنجکاوی درباره‌ی آرامگاه او بی پاسخ نماند باید بگوییم که « آزادگان» کالبدهای شادروانان کسروی و حدادپور را در یکی از بلندیهای شمال تهران در دامنه‌ی کوههای البرز ، جاییکه آن را آبک می نامند بخاک سپردند. سالها بعد ، در آنجا خاکبرداری ، خیابان کشی و ساختمان سازیهای بسیاری شد. شرح کشته شدن ، بخاکسپاری و سوگمندی بر آن دو شهید راه آزادگی را یکی از « آزادگان» در نامه ای به دکتر ناصر پاکدامن نویسنده‌ی کتاب « قتل کسروی» نوشته که او هم به پیوست چاپ اخیر کتابش آورده.(ضمیمه ای دیگر برکتاب قتل کسروی)

ارج یک تن در پیشگاه تاریخ و آیندگان ، هر کسی که باشد ، جز در کارنامه‌ی زندگی او ـ که رفتارها ، گفتارها و یادگارهاش باشد ـ نیست. امروز آنچه پربهاست و ازو بیادگار مانده یکی نوشته های اوست که روشنگر راه رستگاری جهانیان است و در این میان کتاب زندگانی من او که زندگانی پاکدامنانه و سراسر غیرت و کوشش و جانبازی او را می نماید و خود یک راهنمای بیهمتا برای جوانان در فراز و نشیبهای زندگی می باشد و دیگری راه پاکدینی و کوششهایی است که برای گشودن آن راه تا آخرین دم زندگی بکار بست.

کوتاه سخن ، ارج در پاکدینی است. ارج در سخنان پرمغز اوست. اگر دنبال نیکوکاری هستیم بهترین آن ، پاکدین راستین بودنست.

راهی که پیشامدهای ایران و جهان هر چند گاه ، راستی یکی از پایه های آن را آشکار می گرداند.

نامه اي كه از پست شهري رسيده

كتاب بهائيگري را خواندم. بعقيده‌ی من بهتر است اين كتاب را احباب نيز بخوانند. من چون بهائي زاده ام از عقايد احباب و از ميزان آگاهي آنها از حقيقت امر بهائي و از تاريخ آن مطلع هستم. يقين ميدانم كه اغلب آنها از اين تاريخچه كه شما در اين كتاب براي بهائيگري نوشته ايد بي اطلاعند.

يك مزيت اين كتاب آنست كه با لحن قضاوت نوشته شده و كلمات زننده و ركيك را ندارد. فقط در يكجاست كه شما تندي نموده ايد و آن موضوع دعوي الوهيت جمال مبارك (بهاءالله) مي باشد. در آن موضوع نيز حق با شماست. دعوي الوهيت كار كوچكي نيست. اين قبيل دعاوي از بس بگوشها خورده قبحش زايل شده. ولي انصاف را بسيار ركيك است.

عجبتر آنكه شما اگر از احباب در اين باب سئوال كنيد انكار مي كنند. در حاليكه شما آيه‌ی كتاب اقدس را بگواهي آورده ايد (ان اول ما كتب الله علي العباد عرفان مشرق و حيه و مطلع امره الذي كان مقام نفسه في عالم الامر و الخلق).

حقيقت اينست كه بهائيان اقدس را بنحوي ميخواننـد كه مسلمانان قرآن را. مي خوانند و مي گذرند و دقتي بمعنايش نمي كنند. يكي هم از بس الفاظ و عبارات زياد است گيج شده اند و كمتر با معني سروكار دارند ...

در اين كتاب بعضي مطالب را بكتاب شيعيگري حواله ميدهيد. ولي من آن[کتاب]را پيدا نكردم.

وقتي من شنيده بودم شما مي گوييد (بايد اختلاف را از ميان بشر برداشت) با خود مي گفتم چه ادعاي بزرگي مي كند. حقيقت اينست كه رفع اختلاف را از بين بشر محال ميدانستم. ولي از نوشته هاتان كه تاكنون سه كتاب را خوانده ام (در پيرامون خرد ـ صوفيگري ـ بهاییگری) از عقيده‌ی خود برگشته ام. با اين منطق كه شما داريد موفق توانيد بود.

بايد اذعان كرد كه در عالم ، حقايق مسلمي هست و نيروي عقل كه خدا بما موهبت كرده براي درك حقايق كافيست. اين تفكيكي را كه شما در ميان عقل و ادراكات آن با  وهم و تخيل و هوس و امثال آن كرده ايد ديگران اطلاع ندارند. اينست بمطالب شما ايراد گرفته مي گويند : (عقلها نيز اختلاف دارد).

بعقيده‌ی من همين رساله‌ی كوچك (در پيرامون خرد) قابل آنست كه بهمه‌ی زبانها ترجمه شود.

باز بعقيده‌ی من هر كسيكه علاقه بسعادت بشر دارد و آرزومند تعالي مقام انسانيت است بايد بشما كمك كند. من در نوبت خود هر قبيل مساعدتي كه بتوانم مضايقه نخواهم گفت. خدا پشتيبان شما باشد.

يك كار نيكي از شهرباني

چنانكـه مي شنويم شهرباني در تهـران از كلاههاي پوستي كه كساني بسر گزارده در خيابان و بازار بخودنمايي مي پردازند جلو مي گيرد. اينكار شهرباني درخور سپاسگزاريست.

ما بارها گفته ايم كلاه چـه پوستي و چه ماهوتي ، چه لبه دار و چه بي لبه ، نه چيزيست كه ما دربنـد آن باشيم. آنچه ما در بندش هستيم و اين گفتار را درباره‌اش مي نويسيم چند چيز است :

نخست درباره‌ی يكساني رخت و كلاه قانون از مجلس گذشته است و بايد قانون را گرامي داشت و پاس گزاشت. قانون را خوار داشتن و بي پروايي نشان دادن مايه‌ی زيانهاي بسياري تواند بود.

بايد باين مردم ياد داد كه بقانون پاس گـزارند و آنرا گرامي دارند. اينمردم نادان معني قانون را نميداننـد و نتيجـه اي را كـه از نافرمانـي كـردن بقانـون توانـد بود نمي فهمند. اين از پاس نگـزاردن بقانـونست كه صدها كسانـي بي گذرنامه از مرز مي گذرند و در خاك عراق گرفتار كيفر و دادگاه مي گردند و آبروي خود و كشور را در نزد بيگانگان بباد مي دهند.

ايـن از پاس نگـزاردن بقانونست كه انبوهـي از بازرگانان و بازاريان براي ماليات نـدادن بـدولت دو دفتـر نگـه مي دارند كه يكي براي خودشان و ديگري براي اداره‌ی ماليات بر درآمد است.

اين از پاس نگـزاردن بقانـونست كه در حاليكـه صد هـزارها و هـزار هـزارها ريال در راه كارهاي بيهوده دور مي ريزند از پرداختن ماليات قانوني بدولت سر باز ميزنند.

ايـن از پاس نگـزاردن بقانـون و دولت و كشور است كه با همـه‌ی قدغن دولت ششهـزار تن از راه قاچاق بمكـه مي روند و خود را در بيابانها و ريگزارها دچار كينه و دشمني اعراب ميگردانند و با صد خواري و رسوايي باز مي گردند.

بالاخره اين از پاس نگـزاردن بقانونست كه كلاه لبه دار (شاپو) را كه هم سرپوش آبرومنديست و همگـي توده هاي آبرومند آنرا پذيرفته اند ، و در ايران نيز از سالها رواج يافته و قانون درباره‌اش از مجلس گذشته ، و هم با بهـداشت و تندرستي سازگار مي باشد نمي پسندند و بهوسبازي و خـودنمايي كلاه پوستي يا كلاه ماهوتي بي لبه بسر مي گزارند.

آن كار شهرباني كه از اين كلاهها جلو ميگيرد قانون را بكار بستن و مردم را بقانون شناسي واداشتنست.[1]

دوم : گوناگوني رخت و كلاه در يك توده ، ناچاريست كه جداييها بميان ايشان اندازد. ناچاريست كه رنجشها پديد آورد. ما مي بينيم يكـي كه كلاه پوستي بسر گزارده بشاپوگزاران متلك مي گويد ، ريشخند مي كنـد. شاپوگزاران نيز باو متلك مي گويند ، ريشخند مي كنند. مردمي كه در يك كشور مي زيند بايد تا توانند در رخت و كلاه و زبان و شيوه‌ی زندگاني يكسان باشند. اين يكسانيها بسيار سودمند است و نتيجه هاي نيكي را درپي خواهد داشت.

سوم : مـا ميخواهيـم بدانيـم بـراي چـه ايـن كسان كلاه پوستي بسر مي گـزارند؟!... بـراي چـه هوسبازي مي كنند؟!... آيا چه برتري و بهتري در كلاه پوستي سراغ گرفته اند؟!... اگر از روي هوسبازي و خودسريست كه در يك توده نبايد بود. هوسبازي و خودسري با زندگاني توده اي سازش نتواند داشت. كسانيكه ميخواهند با هوسبازي و خودسري زندگي كنند بايد از ميان توده بيرون رفته در كوهها و بيابانها با تنهايي بسر برند.

چهارم : تنها داستان كلاه نيست. آنچه ما مي بينيم يكدسته ميخواهند هر كار نيكي كه از آغاز مشروطه در اين كشور انجام گرفته از ميان بردارند. هر گامي كه بسوي پيش برداشته شده بازگردانند. يك جمله بگويم يك بازگشت بيخردانه (ارتجاع) آغاز شده كه بايد جلو آن گرفته شود.

يكدسته مي كوشند كه يكساني رخت و كلاه را از ميان برند ، زنها را دوباره بچادر و پيچـه بازگرداننـد ، نمايشهاي بسيار رسواي دهه‌ی محرم را از سر نو رواج داده باز دسته هاي قمه زني و زنجيرزني و مانند آنها راه اندازند ، اوقاف را دوباره بدست اوقاف خواران سپارند.[2]

اينها چيزهاييست كه امروز ميخواهند. اگر پيش بردند و جلوگيري نشد آنگاه بايد تاريخ خورشيدي بكنار گزارده شده باز تاريخ قمري بكار رود. ثبت اسناد و دفاتر رسمي بهمخورده بار ديگر محكمه هاي ملايي گشاده گردد. اگر اينها نيز پيش رفت آنگاه بيكبار قانون و مشروطه بهم خورد و همان دستگاه كهن چهل سال پيش برپا گردد. اينست آرزوي يكدسته كه بميان افتاده اند و با ستيزه رويي كوششهايي مي كنند.

اين چيزهاست كه ما در بندش هستيم و بخود بايا مي شماريم كه بجلوگيري كوشيم. كلاه پوستي نيز از اين رشته هاست.

ما شنيده ايـم آقاي ضياء الدين طباطبايـي با كلاه پوستي بايـران بازگشته و هـواداران او نيـز كلاه پوستي بسر مي گـزارند ، و شايد پنـداشته خـواهد شد ما از بدخـواهان آقاي ضياءالدين هستيم و اين گفتار را بدشمني با ايشان نوشته ايم. اينست مي گوييم : ما نه هوادار آقاي طباطبائي هستيم و نه بدخواه او مي باشيم. در اين گفتار نيز بازگشت سخن بايشان و هواخواهانشان نبوده. چنانكه گفتيم ما بدخواه آن كارهاي پست و بيهوده مي باشيم كه آغاز يافته و مايه‌ی پسرفت اين توده بدبخت مي باشد.

ما شنيده ايم يكدسته از زنان بافهم و دلير حزبي بر پا كرده اند كه در برابر بازگشت چادر و پيچه ايستادگي نمايند. اين كار آن بانوان بسيار بجاست. ما نيز از همدستي با آنان باز نخواهيم ايستاد.

درباره‌ی چادر و پيچه ديگر سخني نمانده. بيهودگي و زيان آوري اين بسيار روشن گرديده. در ايران ساليان دراز در اين باره گفتگو ميرفت و گفتارها نوشته ميشد تا زمينه روشن گرديد و انديشه ها آماده شد و با يك تكاني از سوي دولت چادرهاي سياه از سرهاي زنان فـرو ريخـت. سپس در آزمايش همگـي ديدنـد از روبازي زنان (كه ساده و بي آلايش بيرون آيند) زياني پديد نمي آيد. بلكه مردها با آنان رفتار بهتر مي كنند و پاس بيشتر مي گزارند و دنبالشان كمتر مي افتند. در تهران آشكاره ديده شد : پس از برافتادن چادر زنهاي بدكاره بسيار كم شدند و ميدان زشتكاريها تنگتر گرديد.

يك جمله بگويم : بازكردن چادر از هر باره بارج زنها افزود و جايگاه آنانرا در ديده‌ی مردها بالاتر برد.

با اينحال براي چيست كه باز يكدسته بچادر بازگردند؟!.. براي چيست كه هوسبازي را از سر گيرند؟!..

در اين زمينه ها سخن بسيار است ولي چون اين گفتار براي گفتگو از آنها آغاز نشده بيش از اين در آن باره پيش نرفته گفتار را بپايان مي رسانيم.
( پرچم هفتگی شماره‌ی یکم ، 27 اسفند 1322)

[1] : افسوس که این جلوگیری شهربانی جز چندگاهه نبود. (نک. پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران) همین کلاه پوستی و کلاه بی لبه (مانند کلاه سبز سیدی) بسر گزاشتن با آنکه در آن روزها درخور ارج نمی نمود با اینهمه خود دستاویزی برای بکار نبستن دیگر قانونها (رخت یکسان و برداشتن چادر) و به آرامی و نرمی از کار انداختن آنها بود. در برابر ، ستایش بکار بستن قانون و جلوگیریهای شهربانی درباره‌ی کلاه ، برای استوار داشتن آن قانونها بایسته می نمود.

[2] : آن دسته ای که در اینجا یادشان رفته آقا حسین قمی و هوادارانش می باشد. در پست شماره‌ی145 از او و نقشه‌ی آوردنش به ایران و رسمیت دادن به پیشنهادهای مرتجعانه اش سخن رانده شده.