پرچم باهماد آزادگان

162 ـ در پيرامون گوشت خواري

يكي از خوانندگان پرچم مي نويسد :

در (ورجاوند بنياد) نوشته ايد : (گوشتخواري آدميان را دشمن چهارپايان و مرغان سودمنـد و بي آزار گردانيـده و آنان را از جايگاه سروري پايين آورده. بايد تا مي توان از گوشتخواري بازايستاد. اين نه شاينـده‌ی آدميست كه دندان بگوشت زيردستان فـرو برد.) صفحه‌ی 18 ورجاوند بنياد.

نويسنده از كساني هستم كه خوردن گوشت را نمي پسندم و آنرا لايق شأن و مقام انساني نميدانم. ولي اينجا چند مطلبي هست ـ اولاً اگر ما گوشت نخوريم آيا خوردنيهاي ديگر هست كه باندازه‌ی كفايت احتياج را رفع كند. ثانياً آيا نخوردن گوشت مزاج را بهم نخواهد زد و قوه‌ی آدم را كمتر نخواهد گردانيد. ثالثاً اگر از گوشتخواري صرف نظر شود آيا حيواناتي كه ما حراست ميكنيم و مقصودمان استفاده از گـوشت آنهاست ـ از قبيل گوسفند و بز و گاو و گاوميش ـ چـه حالـي پيدا خواهد كرد. اينها مسائليست كه بايد در نظر گرفته شود.

مي گوييم : از نويسنده خشنوديم كه اين يادآوريها را كرده است و ما اينك بيكايك پرسشهاي او پاسخ مي نويسيم :

نخست : اگر گوشت نخوريم آيا خوردنيهاي ديگر هست كه جاي آنرا گيرد و ما را بي نياز گرداند؟..

در اين باره پاسخ روشنست. خدا را سپاس خوردنيها چندان فراوانست كه بشمار نيايد. آفريدگار براي آدمي خوردنيهاي گوناگون آفريده. از گياهها و سبزيها چيزهاي بسياري براي خوردن ماست : تره ، كاهو ، هويج ، ريحان ، نعناع ، ترخون ، كلم و بسيار ديگر ، از ميوه هاي سر درختي : خرما ، انگور ، سيب ، زردآلو ، آلو ، گيلاس ، آلوچه ، بادام ، پسته ، فندق ، توت ، هلو ، شفتالو ، پرتقال ، ليمو ، و مانندهای اينها. از ميوه هاي زميني : خربزه ، خيار ، هندوانه ، سيب زميني و از اينگونه. از دانگيها : گندم ، جو ، برنج ، ذرت ، نخد ، لپه ، باقلا، مرجمك و بسيار از اينگونه.

اينها خوردنيهاييست كه آفريدگار با فراواني در دسترس ما گزارده است ، و ما توانيم از راه كشاورزي و درختكاري اينها را هرچه بيشتر گردانيم. توانيم از اينها خوراكهاي خوشمزه و گوارا خوريم. گوشتخواري ارزش اينها را از ديده‌ی ما دور گردانيده.

ما درختهايي كه ميكاريم از يكسو باغي سبز و خرم پديد آورده ايم كه از تماشايش لذت خواهيم برد و در بهار كه شكوفه ها خواهد شكوفيد از ديدن و بوييدن آنها خشنود خواهيم بود ، و از يكسو از ميوه هاي آنها خوراكهاي شيرين و گوارا خواهيم داشت.

مردم خو گرفته اند كه اگر در سر سفره خوراك گوشتي نباشد چنين دانند كه ناهار يا شام درستي نخورده اند. در حاليكه نان يا برنج كه هست خود خوراك نيكيست بماند آنكه خوراكهاي ديگري از ماست و پنير و سبزيها و ميوه ها با آنها تواند بود.

ما اگـر چهارپايان و مرغان را نكشيم و از گـوشتهاشان نخـوريم از شيـر گاو و گوسفند و بز (كه بيش از نياز بچه هاشان باشد) و از روغن آنها و همچنين از تخم ماكيان بهره توانيم برد. اين چيزيست كه ناسزا نمي باشد و ما يكرشته خوراكهايي نيز از اين راه ميداريم.

نكته‌ی ديگري كه بايد يادآوري كنيم آنست كه ميوه ها و خوردنيهاي مانند آنها زمان بزمان در فزونيست و چه بسيار گونه هاي نويني كه پديد مي آيد. بسياري از ميوه ها تا صد سال پيش نمي بوده و اكنون هست و بسياري از آنها اكنون نيست و در آينده خواهد بود. بويژه با پيشرفتي كه در رشته‌ی كشاورزي در سراسر جهان پديدار است.

مي بايد گفت : در اين باره طبيعت كه خود خواهان گوناگونيست با كوششهاي دانشمندان و با آزمايشهاي آنان دست بهم گردانيده است و نتيجه هاي سودمندي را بيرون ميدهد.

دوم : آيا نخوردن گوشت تندرستي آدمي را بهم نخواهد زد؟..

پيداست كه بايد پاسخ اين پرسش را « پزشكي» دهد. اين كار پزشکيست كه روشن گرداند آيا از نخوردن گوشت زياني بتندرستي تواند رسيد يا نه. آنچه ما از پزشكان شنيده ايم زياني نتواند رسيد. بسياري از پزشكان در اروپا و آمريكا هواخواه گياهخواريند. از اين گذشته نويسنده‌ی اين سخنان پنجسال بيكبار گوشتخواري را رها كردم كه نه تنها زياني نديدم سودهايي نيز ديدم و حالم بهتر گرديد. اكنون نيز تا توانم از گوشت پرهيز جويم و ده سال بيشتر است كه اين پرهيز را مي دارم و كمترين زياني نديده ام.

بسياري مي پندارند كه نيروي گوشت بيشتر است تا خوردنيهاي گياهي. ولي اينان فراموش مي كنند كه همان گوشت جز از گياهها پديد نيامده است. بلكه توان گفت آن گياهها كه بتن گوسفند يا مرغ رفته و گوشت گرديده يك بار كار خود را كرده است و فرسوده و كهن گرديده كه نيرويش كمتر خواهد بود.

هر چه هست در اين باره بايد از پزشكان پاسخ طلبيد و ما دوست ميداريم كه كساني از آنان دانسته هاي خود را در اين باره نوشته براي چاپ بپرچم فرستند.

سوم : ما اگر گوشت نخوريم آيا گوسفند و بز و گاو و مانند اينها كه نگهداري مي كنيم چه خواهند بود؟.. آيا رو بنابودي نخواهند نهاد؟.

مي گوييم : چنين انديشه اي نبايد داشت. اين سخن معنايش آنست كه مردم گوسفندان را نابود مي كنند براي آنكه مبادا بمانند و نابود گردند. اين نگهداري كه ما بآنها مي كنيم بسيار نامردانه است. نگهداري مي كنيم براي آنكه بكشيم و گوشتشان خوريم.

جانداري را سر بريدن و از گوشت آن شكم خود پر گردانيدن شاينده‌ی آدمي نيست و بهيچ بهانه اي بچنين كاري نبايد برخاست.

از آنسوي مـا از گـوسفند و بز و گاو بهـره منديهاي ديگـري مي داريـم. از شيـر و پشـم آنها نيـز سود توانيـم بـرد (چنانكه همين اكنون مي بريم). خروسي با آن قشنگي و خوش آوازي ما از نگه داشتن آن لذتها توانيم يافت. لذت جهان تنها در خوردن نيست. اين بسيار پستيست كه آدمي از ديدن خروس قشنگ بآرزوي خوردن گوشتش افتد.

بهر حال ما اگر ناچاريم كه يا گوسفند[1] و بز و گاو را بخوريم و خود را از جانوران درنده گردانيم و يا آنها را از خانه هاي خود بيرون كرده در بيابانها بحال خودشان گزاريم بيگمان بايد اين كار دوم را كرد و درندگي را بخود سزا نشماريد.

در حاليكه چنين نيست و ما توانيم هم گوشت نخوريم و هم از گوسفند و بز و گاو و خروس و ماكيان نگهداري دريغ نداريم.

آنگاه اگر در گوسفند و بز و گاو بهانه اينست ، در شكار كردن قرقاول و آهو و تيهو و كبك چه بهانه اي هست؟!.. در اينها چـه سخني توان گفت؟! اينها كـه بنگهداري آدميان نياز نميدارند. اينها خـودشان در بيابان و هوا و دريا زندگـي بسر مي برند.

آيا اين ستمگـري نيست كه تفنگي بردارند و يا چنگالي بدست گيـرند بنام شكار ، اين جانوران بي آزار را نابود گردانند؟!.

من نميدانم اين شكارچيان چرا زور خود را در سر اين جانوران ناتوان مي آزمايند؟!. نميدانم چرا بشكار شير و گرگ و پلنگ و روباه و شغال و ديگر جانوران زورآور و ستمگر نمي پردازند؟!..

بهر حال گوشتخواري يكي از كارهاي بد آدميان است. كاريست كه شاينده‌ی جايگاه اين برگزيده‌ی آفريدگان نيست.

شما اگر همين روزها در خيابانهاي تهران نگريد كساني را خواهيد ديد كه هر يكي چند تا از بره هاي نوزاد را جلو انداخته براي فروش كه بخرند و سرشان ببرند و « بره پلو» پخته بخورند مي گرداند و آن جانداران زبان بسته‌ی بيگناه را كه تازه چشم بجهان باز كرده اند از مادرهاشان جدا گردانيده و از شیريكه روزي آنها بوده بي بهره گزارده اند و آنها نميدانند كه بكجاشان مي برند و معمع كنان راه افتاده مي روند. اگر كسي همين را نيك نگرد و نيك انديشد بزشتي رفتار آدميان پي خواهد برد.

ما دوست ميداريم از خوانندگان پرچم در اين باره گفتارهايي نويسند و اگر كساني از پزشكان در اين زمينه از ديده‌ی پزشكي گفتارهايي نويسند بهتر خواهد بود.

[1] در متن اصلی بجای گوسفند ، « گوشت» چاپ شده ولی همانا اشتباه چاپیست.

گواهي پاكدلانه

در آغاز جواني بسيار متعبد بودم كه از كيش پدري كوچكترين دستوري را ترك نگفتمي و با يك حرارت بيمانندي دستورات وارده را بكار بستمي. ولي پس از چندي حال ديگري در خود ديدم كه گوئي كسي مرا بداوري خرد ميخواند. ناچار باورهاي خود را تحت بررسي قرار دادم و چون با خرد راست نيامد بيكبار دوري جستم. در اينحال زندگاني من بطور سرگرداني بود و در ميان سرگرداني نيز جوياي چيزي مي بودم كه نميدانستم چيست و همچنين روانم ناآرام مي بود و چون زادگاه و زيستگاه من در نقطه‌ی تاريكي بود بجز كتاب هاي عادي در دسترس نميبود. كتابهائي را از اخبار و تفسير و قرآن تحت مطالعه قرار دادم و در پايان هيـچ دري برويم گشاده نشد و همچنان گيـج و حيرت زده ماندم. از شدت ناآرامي روان ، زادگاه خود ترك و سفري باسپهان نمودم و در آنجا بتوسط آشناياني تمام دستگاه هاي ديني را يكي پس از ديگري بررسي نمودم و در هيچ كدام راهي كه خردپذير باشد و مرا قانع كند نديدم و پس از چهار سال كوشش و جستجو همان طور سرگردان بودم تا اين اواخر كه منتقل بچهارمحال شدم و پيوسته از پندارپرستي و كارهاييكه مردم روستايي دين مي پنداشته اند دهشتناك بودم بحدي اين اندوه دلم را فرو گرفت كه جهان باين بزرگي و روشني در نظرم همچون زندان تنگ و تاريكي مي نمود چرا كه نه مرا آن توانايي و نيرو كه مردم عامي را از چنين پندارهاي بي پايي بازدارم و نه احساساتم مرا آرام ميگذاشت كه ناديده انگارم. وقتي از فشار اينگـونه اندوه تصميم گرفتـم كه بزندگانـي خود خاتمـه دهم ، زيرا هر چه را مي ديدم برخلاف عقيده‌ی خود مي‌یافتم. اگر دلبستگي بفرزند و همسرم نبود ناچار اين اراده را بكار مي بستم.

ميان چنان بيم و اميدي سرگردان و دودل مانده و يك ديگرگوني در خود احساس ميكردم. بطوريكه از جمعيت دوري ميجستم و دوست ميداشتم هميشه تنها باشم و بيشتر اوقات ناخواهان بانديشه فرو ميرفتم. بهر حال نميتوانم حالي را كه داشتم شرح دهم. در روزهاي اين چناني بود كه بتأييدات آفريدگار پاك به پيمان راه يافتم و نخست شماره كه بدستم رسيد شماره‌ی يكم سال هفتم پيمان بود و پس از آن چند شماره از سال ششم پيمان را از آقاي عباس هاتفي گرفتم و مخصوصاً گفتارهاي « ما چه ميخواهيم» را هر كدام را چند مرتبه بدقت خواندم و يافتم آنچه را كه مي جستم و بخواندن همين چند شماره عقده هاي چندين ساله از دلم گشوده شد و سپاس خدا را كه اكنون زندگاني طور ديگر در نظرم جلوه نموده و از يافتن چنين موهبت عظيمي هر ساعت از درون خود تهنيت و تبريك مي شنوم و چون راز برانگيختگي و حال آينده‌ی جهان را بديده ميگيرم اين امر بزرگ تاريخي را بسراسر جهانيان عموماً و بتمامي ياران خصوصاً خجسته باد ميگويم و اميدوارم بياري آفريدگار پاك و توانا بپراكندن آميغها باندازه‌ی خود كوشش و جديت نمايم.
قهفرخ ـ حسين بيضائي
(پرچم هفتگی ، شماره‌ی دوم ، 5 فروردین 1323)

پایگاه : از پست شماره‌ی 153 در « بخش تاریخ» ، گفتارهای تاریخی پراکنده ای از ماهنامه‌ی پیمان آوردیم. در شماره‌ی گذشته نخستین « داوری تاریخی» را از زبان کسروی خواندید. خواننده بیگمان متوجه باریک بینیهای نویسنده گردیده و سخنان او را خردپذیر یافته است. این داوریها ما را یاری خواهد کرد که به زندگانی امروز خود و نیز به آینده با دیده‌ی بیناتری بنگریم.

اینست این در را باز نگاه داشته از اینگونه داوریهای تیزبینانه‌ی تاریخی باز هم خواهیم آورد. گفتار زیر از آن جمله است. در این گفتار بیزاری از اسلام کنونی و دلبستگی به ایران میدان خودنمایی نیافته و پرده‌ی دیدن حقایق نگردیده است. همچنانکه در کتاب در پیرامون اسلام نوشته شده :

« اسلام دوتاست : يكي اسلامي كه پاكمرد عرب هزار و سيصد و پنجاه سال پيش بنياد نهاد و تا قرنها بر پا ميبود ، و ديگري اسلامي كه امروز هست و به رنگ هاي گوناگوني از سني و شيعي و اسماعيلي و علي اللهي و شيخي و كريمخاني و مانند اينها نمودار گرديده. اين دو را اسلام مينامند. ولي يكي نيستند و يكباره از هم جدايند ، و بلكه آخشيج يكديگرند.»

آری ، میان این دو فرق بزرگی هست و نمی توان هر دوی آنها را بیک رده کشید. افسوس که در سی و اند سال گذشته در ایران ، نام اسلام جز در راه فریبکاری و سیاستبازی بکار نرفته و این باعث باز گردیدن زبانها به « بنیاد اسلام» نیز گردیده. چندانکه کمتر کسانی میان آن و اسلام امروزی جدایی می گزارند. حال آنکه یکی از خواستهای ارجدار پاکدینی آنست که آزادگان هر چیزی را بدرستی بشناسند و نیک و بد آن را با داوری خرد دریابند ـ از نیک پشتیبانی و از بد بیزاری کنند. اینست بیزاری آزادگان از اسلام امروزی که مایه‌ی تیره‌بختی و پراکندگی مسلمانان است ، دلیل بی ارج شمردن یا ناپاسداری به بنیاد آن دین نمی باشد.
بخش تاریخ

اسلام و ايران

-1ـ
پدران ما تا اسلام را نمي شناختند در برابر آن جنگيدند و چون شناختند در راه آن جنگيدند.

از شگفتيهاي زمان ماست كه كساني از ايرانيان با اسلام دشمني ميكنند و آنرا خوار ميدارند. اينان اگر هواداري از زردشت دارند بدانند كه ميانه‌ی زردشت و محمد دو تيرگي نيست. آنان هر دو فرستاده‌ی يك خدايند و هر دو برهنمايي مردم برخاسته اند. چيزيكه هست دين زردشت زمان خود را بسر داده و از ميان رفته ، پس از آن هم عيسا پيغمبر ناصري برخاسته و زمان دين او نيز بپايان رسيده بود كه پيغمبر اسلام فرستاده شده است.

اين كسان بايد بدانند كه اسلام هزار و سيصد سال بيشتر دين پدران ما بوده كه در سايه‌ی آن با هر گونه خوشي زيسته اند و هر يكي از ايشان هنگام مرگ يگانه مايه‌ی دلداري و يگانه توشه‌ی آن سفر سهمناكش كلمه‌ی « لااله الاالله و محمد رسول الله» بوده است.

بدانند كه سيزده قرن تاريخ ايران جز تاريخ اسلام نيست و هزارها بلكه مليونها ايرانيان خون خود را در راه رونق اسلام ريخته و بلندي نام اسلام را خونبهاي خود دانسته و در دقيقه هاي واپسين عمر خود بدين خونبها خرسندي داده و با دل شادمان و آرام جان سپارده است.

آن زماني كه دولت نيرومند بوزانت (روم شرقي) به پشتيباني دين مسيح ، ديني كه زمان آن سپري شده بود برخاسته با اسلام سخت دشمني مينمود و هر سال در تابستان در سرحد روم بازار كارزار و ستيز گرم ميشد سالانه هزاران و ده هزاران ايراني از اينسو آنسو دسته بسته و بر گرد درفش اسلام گرد آمده كالاي پربهاي جان بكف بدان بازار جانبازي مي‌شتافتند و كشتن و كشته شدن دريغ نميداشتند.

اين خود مايه‌ی سرفرازي ايرانيان است كه با آنكه در آغاز كار با اسلام دشمني كرده و با تازيان آن هنگامه ها را بر پا نموده و آن خونريزيها را نمودند سپس چون بحقيقت آن دين پاك آشنا گرديدند بآن گرويده در راه ترويج آن جان دريغ نساختند.

كساني اگر مي‌پندارند كه ايرانيان از ترس جان مسلمان شدند ناداني خود را نشان ميدهند. تاريخ بهترين گواه است كه ايستادگي و مردانگي بيش از آن نميشد كه مردم اين سرزمين در برابر تازيان نشان دادند و تنها نيروي خدايی اسلام بود كه آن كوششها و مردانگيها را بي نتيجه گزاشت. پس از آن هم كه تازيان بايران درآمدند ايرانيان تا ميتوانستند دشمني با اسلام مينمودند كسي هم آنان را ناگزير از مسلماني نميكرد. چيزيكه هست كم كم مردم بچگونگي آن دين خدايي پي برده باو گرويدند و از روي باور آنرا بپذيرفتند و چنانكه گفتيم در راه آن بجانفشاني برخاستند.

با اينحال چگونه كساني اسلام را خوار داشته بنكوهش آن زبان باز ميكنند. اگر دستاويز اينان وطنخواهي است من ميپرسم مگر پدران و پيشينيان ما وطنخواه نبودند؟ اگر بگويند : نه! زهي ناداني ايشان!

كسانيكه از تاريخ ايران آگاهي ندارند و از گذشته‌ی اين كشور كهن تنها زمان قاجاريان را در ياد دارند : زمانيكه ايران از هر باره در فشار و سختي و از هر نيكي بي بهره بوده ـ آنانند كه هميشه پيشينيان خود را خوار ميدارند و چنين مي پندارند كه اين كشور هميشه از هر نيكي بي بهره بوده است. هم وطنخواهي را آن ميدانند كه امروز بر سر زبانهاست و گروهي آن را دستاويز كارهاي ناستوده‌ی خود ساخته اند.

من وطنخواهي را معني ميكنم تا اينان بدانند كه چه راه اشتباهي مي پيمايند :

مردمي كه از باستان زمان سرزميني را آباد كرده و در آنجا بنياد زندگاني گزارده اند آن سرزمين خانه‌ی ايشان است و بايد بنگهداري آن برخيزند كه اگر بيگانگاني از بيرون بدانجا تاختند راه بروي آنان ببندند و اگر جنگي رو نمود مردانه بكوشند و جانبازي در اين راه دريغ ندارند.

اين كوشش و مردانگي در راه غيرت و بنام پاسباني زن و فرزند است كه بر هر كسي واجب ميباشد. در راه نگاهداري آزادي است كه گرانمايه ترين شرط زندگي است.

اينست وطنخواهي و اين را پدران و پيشينيان ما داشته اند بلكه در اين باره شهره‌ی جهان بوده اند. ليكن وطنخواهي را دستاويز كردن و با همسايگان هميشه دل پر از كينه داشتن و بخون يكديگر تشنه بودن و همه چيز ديگران را نكوهيدن و با لاف وطنخواهي جهان را پر كردن ولي پرواي مليونها هموطناني كه از گرسنگي ميميرند نداشتن كه معني وطنخواهي اروپاييان است و كساني بدستاويز آن اسلام را نكوهيده و بر پدران مسلمان خود نكوهش روا ميدارند خرد و مردمي از چنين وطنخواهي بيزار است.

بگمان اينان خدا بايستي براي هر مردمي پيغمبر جداگانه ميفرستاد. زهي ناداني!

دين یا پيغمبر حكم آفتاب را دارد : آفتاب اگر از شرق ميتابد نه برشرق بر سراسر گيتي ميتابد.

پيدايش پيغمبران را با ديگر حادثه ها در يك ترازو نميتوان سنجيد. جهان هرچه دارد از پيدايش پيغمبران دارد.

آري درباره‌ی اسلام و ايران اين ميتوان گفت كه تازيان اگر بدستاويز نشر اسلام بايران درآمدند بدستور اسلام رفتار ننمودند. بويژه پس از آنكه دوره‌ی چهار خليفه بسر آمده نوبت بهمچون معاويه و يزيد و مروان رسيد كه خود دشمنان اسلام بودند و جز بكندن بنياد آن دين نمي كوشيدند.

آن پيغمبر بزرگواري كه سراسر آدميان را يكسان شمرده سفيد را بر سياه برتري نميداد و خويشتن را كه ستوده‌ی خدا و فرستاده‌ی او بود « يك آدمي» بيشتر نميخواند ، اينان بدستاويز دينِ آن پيغمبر بر مردم چيره گرديده عرب را بر همه‌ی مردمان برتري ميدادند و دست نشاندگان ايشان در ايران بمردم برتري فروخته نان ايرانيان را خورده آنان را برده و بنده‌ی خود مي‌شماردند.

درست بدان ميماند كه راد مردي خانه‌ی همسايه را تاريك ديده چراغي با دست نوكري بدانجا ميفرستد. نوكر كه چراغ را ميرساند در روشنايي آن چشمش بخانه و ابزارهاي گرانبهاي آن افتاده دل از آنجا نميكند و ببهانه‌ی اينكه چراغ آورده ام در آن خانه خوش نشيني ميكند.

بر اين ناهنجاريهاي تازيان است كه بايد ايراد گرفت و زبان بنكوهش باز كرد. پيشينيان ما نيز بهنگام خود از اين ناهنجاريها دل آزرده بوده و تا ميتوانستند نبرد و كوشش دريغ نداشته اند و پاسخ آن دعويهاي بيجاي تازيان را داده اند.

كنون هم كساني كه دل آزردگي از درآمدن تازيان بايران دارند و نام آنان را بزشتي ميبرند اگر مقصود ايراد بآن ناهنجاريهاست من با ايشان هم زبانم ـ نه تنها من ، دين اسلام با ايشان همزبان است. اين دين بيزار است از كسانيكه بنام نژاد بر ديگران برتري ميفروشند و خود را از آب و گل ديگر مي پندارند.

بحكم قرآن هر كه پارساتر نزد خدا گرامي تر. هم گفته‌ی پيغمبر اسلام است كه مرد قرشي را بر سياه حبشي برتري نيست.

من اين گناه بر تازيان بويژه بر بني اميه نمي بخشم كه چون پيغمبر اسلام بدعوت برخاست گمراهانه او را آزار نمودند و سر از پيروي او باز زدند. بلكه بدشمني و جلوگيري برخاسته قصد جانش كردند كه ناگزير شده از مكه بگريخت و كار اسلام در عربستان راست نشد مگر با تيغ كج علي و ديگر ياران جانفشان آن پيغمبر. سپس هم چون بنياد اسلام استوار گشت و دوره‌ی سختي سپري گرديده نوبت سربلندي و فرمانروايي رسيد اين هنگام از يكسوي در عربستان آن ياران جانفشان پيغمبر و بازماندگان ايشان را بكنار برده خودشان رشته‌ی كارها را بدست گرفتند از سوي ديگر در ايران و شهرهاي ديگر بدستاويز اسلام و پيغمبر بمردم چيره گرديده برتري فروختن آغاز كردند.

چنانكه گفتيم اين نارواييها در همان زمان نيز مايه‌ی دل آزردگي غيرتمندان ايران و بيشتر بر سر اين نارواييها بود كه در قرنهاي دوم و سوم هجري كه اسلام در ايران رواج فراوان يافته بود با اينهمه كساني از ايرانيان سر بشورش آورده با گماشتگان خلفاء ميجنگيدند.

كنون هم اگر شكايت از اين رهگذر باشد حق با شكايت كنندگان است. چيزيكه هست نبايد فراموش ساخت كه در اين گناه كساني هم از خود ايرانيان شريك تازيان بودند. مقصودم آن فرومايگاني است كه دعوي برتري عرب را تصديق كرده بجاي آنكه پاي بند اسلام بوده و هواداري از دستورهاي آسماني آن دين پاك بكنند آلت سياست خلفاي بني اميه و بني عباس گرديده در راه پيشرفت كارهاي آنان از هيچگونه توهين بميهن و مردم خود باز نمي ايستادند.

اگر بر تازيان در آن دعوي بيجا يك نكوهش سزاوار است بر اين فرومايگان صد نكوهش مي بايد كرد. چه مايه‌ی گناه آنان اگر غرور و ناداني بوده مايه‌ی گناه اينان فرومايگي و بيغيرتي است.

اگر ستمكاراني چيره گرديده بر مردم ستم ميرانند چه سزاست كه كساني هم از خود آنان ياري ستمكاران بكنند؟! يا اگر راهزن زورمندي رهگذري را لخت ميكند چرا آن رهگذري زبان بستايش او باز كند و دست او را نيز ببوسد؟!

هم نبايد فراموش كرد كه كسانيكه امروز ستايش اروپا را پيشه‌ی خود ساخته اند و اروپاييان را بر ايرانيان و ديگر شرقيان برتري مينهند جانشينان آن فرومايگان ميباشند. اينان هم آلت اروپا هستند كه در راه پيشرفت مقاصد او از زشتيِ نام همنژادان خود و خواري و زبوني آنان باكي ندارند.

امروز هم اگر بر اروپايي در آن دعوي بيجاي خود يك نكوهش مي بايد بر اين فرومايگان صد نكوهش بايد كرد و هزار نفرين بايد فرستاد. بلكه من شرط غيرت و وطنخواهي ميدانم كه از اين ناكسان بيزاري جويم و آنان را ننگ زمان خود بشمارم.

بلكه اگر كنه سخن را بجوييم اين نكوهش از اسلام و آن دين پاك را خوار داشتن بيشتر از جانب اين ناكسان و بنام پيشرفت مقاصد شوم غربيان ميباشد. وگرنه چگونه كساني ديني را كه هزار و سيصد سال بيشتر دين پدران و پيشينيانشان بوده مي نكوهند و اين نمي فهمند كه چنين نكوهشی خود نكوهيدن آن پدران و پيشينيان است؟! يا چگونه كساني نمي فهمند كه هزارها بلكه مليونها بزرگان و خردمندان از مردم اين خاك كه هر يكي مايه‌ی افتخار زمان خود بوده سر باين دين فرود آورده است و هرگز نميتوان گفت كه هوش و دانش ايشان از هوش و دانش بدآموزان اروپا كمتر بوده است؟!

اگر مقصد ديگري در كار نيست چگونه است كه اينان گرفتن سينما و تئاتر و رمان خواني و رماننويسي را از اروپا مخالف وطنخواهي نمي شمارند ولي اسلام پذيرفتن پيشينيان را بعنوان اينكه پيغمبر آن دين از بيرون ايران بوده مخالف آن مي شمارند؟!

دريغا ! آيا فرزندان آينده‌ی ايران از اينكه ما امروز چراغ برق و تلگراف و تلفن و علم طب و اينگونه اختراعهاي اروپايي را سودمند و مايه‌ی آسايش دانسته برگرفته ايم از ما بد خواهند گفت و اين را عيب وطنخواهي ما خواهند دانست كه ما اكنون از پدران مسلمان خود بد مي گوييم؟! يا اينكه ما مي پنداريم كه اسلام باندازه‌ی اين اختراعهاي اروپايي ارج نداشته و بقدر آنها در آسايش مردم دخالت نداشته است؟!

كساني هم داستان برانداختن خاندان ساسانيان را دستاويز مي كنند. ايكاش اينان دستي در تاريخ داشتند و مي دانستند كه پادشاهي اين خاندان از زمان خسرو پرويز بچه حال افتاده و چه رخنه هايي در بنياد ايشان پديد آمده بود تا ميدانستند كه سرنوشت ايشان جز برافتادن نبود. پسر پدر را مي کشت و برادر برادران را نابود ميساخت و كار هرج و مرج چندان بالا گرفته بود كه كودكان و زنان را بر تخت جاي داده يكي را كه امروز برمي نشاندند پس از چند هفته بيگناه كشته ديگر را بجاي او مي گزاردند.

اگر ایران سرپرست کاردان و جهاندیده ای داشت بایستی اسلام را پذیرفته ولی تازیان را از سرحد راه ندهند. اگر اسلام در زمان خسرو انوشروان برمی‌خاست چه بسا که آن پادشاه جهاندیده و خردمند همین کار را می کرد. این نتیجه‌ی خطاي يزدگرد جوان بيست و دو ساله بود كه كار را با تازيان بجنگ كشانيده سپس هم با يك شكست قادسيه نوميد گشته پايتخت را رها كرده بگريخت و با آنكه تازيان در هر قدمي خواستار صلح و پيمان بودند او باري از اين راه چاره‌ی بدبختي مردم را نكرد.

بهر حال بايد دانست كه ايرانيان همان ايرانياني كه اسلام پذيرفته در راه آن جانفشاني مي نمودند در اندك زماني جبران آن زبوني را كردند و برخلاف آنچه معروف است هنوز سه قرن از آغاز تاريخ اسلام نگذشته بود كه ايرانيان آزادي خود را يافته و رشته‌ی حكمراني را خودشان بدست گرفتند كه با خلفاء جز از راه مسلماني رابطه نداشتند نه اينكه زبون يا باجگزار آنان بودند. بلكه چه بسا كه خلفاء دست نشانده و زبون ايرانيان بودند.
(پیمان ، شماره‌ی سوم ، سال یکم ص 5)