پرچم باهماد آزادگان

239 ـ معني مشروطه چيست؟..

اگر آدميان همچون شيران و پلنگان ، در جنگل و كوهستان ، جدا از هم زيستندي بحكومت يا فرمانروايي نياز نيفتادي. زيرا نياز بفرمانروايي در نتيجه‌ی باهم بودن و باهم زيستن خاندانها پديد آمده.
چون هزار خانداني در يكجا گرد مي‌آيند و يك آبادي پديد مي‌آورند ، از همينجا يك رشته كارهايي پيدا ميشود.
زيرا اين خاندانها با يكديگر نزاعها خواهند داشت و يك كسي و يك دادگاهي ميخواهد كه درميان ايشان داوري كند ، برخي دزدان و راهزناني پيدا خواهند شد و پاسباني ميخواهد كه مواظب ايمني باشد ، همچشمي و دشمني با آباديهاي همسايه خواهند داشت و سپاهي ميخواهد كه از هجوم آنان جلو گيرد ، بيماري به خاندانها رو خواهد آورد و پزشكاني ميخواهد كه با آنها بنبرد كوشد
... اين كارها و مانند اينها كه در نتيجه‌ی باهم زيستن پديد مي‌آيد و ما آنها را در اين گفتار « كارهاي توده‌اي» خواهيم ناميد ، يك دسته‌اي يا گروهي را ميخواهد كه آنها را بعهده گيرند و مجري گردانند. اين دسته يا اين گروه همانند كه ما « حكومت» يا « فرمانروايي» يا « سررشته‌داري» ميناميم.
چنانكه ميدانيم در زمانهاي باستان ، اين فرمانروايي صورت خودكامگي يا « استبداد» ميداشته. باين معني كه يك كسي چيره ميگرديده و مردم را زيردست مي‌ساخته و بدلخواه آنان را راه ميبرده. چيزي كه هست اين فرمانروايانِ خودكامه گاهي ستمگر بودند و بمردم ستم و آزار دريغ نميگفتند و گاهي دادگر بودند و با زيردستان با مهرباني و دادگري رفتار ميكردند ، بلكه برخي از آنان همچون « نادرشاه» آسايش بخود حرام ساخته شب و روز در راه كشور و مردم ميكوشيدند.
هرچه هست مردم در آن فرمانروايي زيردست بوده از خود اختياري نداشتند. از آنسوی در برابر كشور هم داراي وظيفه اي نبودند و مسئوليتي متوجه آنان نميشد. پادشاه ستمگر و چه دادگر ، مردم تنها مي‌بايست ماليات پردازند ، و فرمان برند ، و به ستمها تاب آورند ، و بسربازي روند ، و هميشه دعاگو باشند ، و هيچگاه گفتگو از كشور و كارهاي آن نكنند (صلاح مملكت خويش خسروان دانند). ميبايست سرهاشان پايين انداخته بكسب و كار خود پردازند و جز در انديشه‌ی زندگاني خود نباشند.
اين بود شكل فرمانروايي كه تا قرنهاي بسيار متمادي در جهان رواج داشت. ولي كم‌كم خردمنداني پيدا شدند و باينگونه فرمانروايي و اينگونه زندگاني ايراد گرفته گفتند : اين بزندگاني « بردگان» شبيه‌تر است تا بزندگاني يك مردم آزاد.
اينان در معني حكومت دقيق گرديده و آن را بحقيقت خود رسانيده گفتند : « حكومت يا سررشته‌داري ازآنِ خود مردم است و هم بايد خودشان اداره كنند. زيرا آن كارهائي كه پادشاه يا حكومت ميكند در واقع كارهاي خود این توده است. چیزی که هست چون خودشان نمی‌توانند همگی به آن کارها برخیزند اینست باید کسانی را از میان خود برگزینند و سر رشته‌ی کارها را بدست آنان سپارند ، و خودشان نظارت بآنها کرده همیشه دربند پیشرفت کارها باشند».
اين سخنان راست است و سراپا با مصالح توده‌ها سازگار است. اينبود در جهان رو به پيشرفت گزاشت. همين سخنان كوچك آتشها در كشورها برافروخت و پادشاهان خودكامه‌ی بسياربزرگ را از ميان برداشت ، شارل دوم ها و لويي شانزدهم ها و محمدعلي ميرزاها و سلطان عبدالحميدها زبون آنها گرديدند.
پيشرفت اين سخنان در جهان بهترين نمونه‌اي از نيروي حقيقت است. بهترين دليل است كه نيرو در جهان تنها توپ و تفنگ و تانك و بمب و خمپاره نيست. يك نيروي ديگري بالاتر از آنها هست ، و آن نيروي راستيهاست.
چيزي كه هست اين سخنان ، چنانكه از يكسو بسود مردم است از سوي ديگر يك بار سنگيني بدوش آنان ميگزارد.
اين سخن كه « فرمانروايي يا سررشته‌داري ازآنِ خود توده است» دو معني دارد : يكي آنكه نبايد يك پادشاهي با زور رشته‌ی كارها را بدست گيرد و بدلخواه پيش برد. ديگري اينكه خود مردم بايد رشته‌ی كارها را بدست گيرند و مردانه كشور را راه برند ، بايد هر يكي خود را وظيفه‌دار و پاسخده آبادي و استقلال آن كشور شناسند ، هر كسي بنوبت خود كوششهايي كنند. همين است معني سررشته‌داري توده.
اساساً معني آزادي همينست. در زمانهاي پيش كه برده ميخريدند و در خاندانها نگه ميداشتند يك جدايي ميان او با آزاد اين بود كه برده داراي اختياري نبود و از آنسو در زندگاني نيز وظيفه‌اي (جزفرمانبرداري بآقا) نداشت. ولي آزاد چنانكه خود اختياري داشت وظيفه‌اي نيز بگردن او بود. ميبايست بكوشد و اسباب زندگاني خود و خاندانش را فراهم گرداند. آزادي لذت دارد و مايه‌ی سرفرازيست ، ليكن با رنج و كوشش توأم ميباشد.
يك توده اي چون شورش كرده و مشروطه طلبيده در واقع آزادي خواسته و بآن پادشاه يا دربار چنين گفته :
« ما ميخواهيم از اين پس سر رشته‌ی كارها را خودمان در دست داريم. ميخواهيم خودمان كشور را راه بريم». با اين عنوان بوده كه با خودكامگي جنگيده و آن را از ميان برداشته.
اين معني درست مشروطه است. كنون بسياري از مردم این را نمي‌دانند. كردان و لران
كوه‌نشين و روستاييان دژآگاه كه كمترين دانش را در اين باره ندارند و بكشور و توده داراي هيچ علاقه نيستند بمانند ، بسياري از مردم شهري را ميگويم ، كه از معني مشروطه و اينگونه زندگي آگاه نيستند و تاكنون كسي نبوده بآنان آگاهي دهد و بفهماند ، و همچنين بسياري از
درس‌خواندگان را ميگويم ، كه يك چيزهایي را از مشروطه شنيده و فراگرفته‌اند و كمتر يكيشان فهميده‌اند.
ما در گفتار ديروز دانستن را معني كرده گفتيم كه شنيدن جز از دانستن است.
از اين گذشته امروز درميان توده عقيده‌هاي گوناگون بسياري رواج دارد كه همگي مخالف با معني مشروطه ميباشد و اينست دسته‌هاي انبوهي آشكاره دشمني ميكنند و زمختي مينمايند. دسته‌هاي انبوهي در اين كشور زندگي ميكنند ولي هميشه بدخواه آن ميباشند.
اينست ميگويم : نخست بايد معني درست مشروطه را درميان توده رواج داد و همه‌ی مردم را چه مرد و چه زن ، و چه باسواد و چه بيسواد ، و چه روستايي و چه شهري ، از آن آگاه گردانيد. دوم بايد با عقيده‌هاي متضاد نبرد كرد و آنها را از دلها بيرون ساخت تا بدينسان هركسي علاقه‌مند باين معني گردد. ما در شماره‌هاي آينده از نيكي مشروطه و از مزاياي آن سخن خواهيم راند.
(پرچم روزانه شماره‌ی 7 دوشنبه 13 بهمن ماه 1320)

بخش تاریخ
در پيرامون تاريخ
در زبان فارسي نزديك باين تاريخ بيهقي و عالم‌آراي عباسي را توان شمرد اگرچه جداييها با يكديگر دارند و اينها بپاي آن نمي‌رسند. بيهقي تاريخ خاندان غزنوي را مي‌نگارد و برآنست كه آن خاندان را ببزرگي و نيكي ستايد و كارهاي پرارج سلطان محمود و پسرش مسعود و ديگران را بازنمايد و اين خود خواستي است. ليكن در اين راه بدورغ نمي‌گرايد و گزافه نمي‌بافد و پرده به روي بديهاي آن پادشاهان نمي‌كشد و بي‌آزرمي با دشمنان آن خاندان روا نمي‌شمارد. چاپلوسي نمي‌كند. داستان حسنك وزير سلطان محمود را كه نگاشته و با آنكه حسنك بخشم سلطان مسعود گرفتار شده و با فرمان او بدار رفت بيهقي داستان او را بسيار دادگرانه مي‌نگارد و پرواي ناخشنودي بازماندگان مسعود را نمي‌كند بهترين گواه دادگري اين مرد تواند بود.
عالم آرا را اسكندربيك بنام شاه عباس نوشته و بيش از همه اين را مي‌خواسته كه كارهاي تاريخي پادشاهان صفوي بويژه شاه عباس را برشته‌ي نگارش كشد و آن خاندان را بستايد و شاه عباس را از خويشتن خشنود گرداند و شايد چشم بخششها از آن پادشاه مي‌داشته است با اينهمه در هيچ جا رشته‌ي راستگويي را از دست نمي‌هلد و گزافه‌گويي نمي‌كند و چيزي را پوشيده نمي‌دارد و بر دشمنان آن خاندان بي‌آزرمي روا نمي‌شمارد. هرگاه در جايي كاري را ناستوده داند و نمي‌تواند آزادانه بنكوهش پردازد باري ناخشنودي خود را نشان مي‌دهد.
در برابر اينها هستند تاريخنگاراني كه جز چاپلوسي و ستايشگري خواست ديگري نداشته‌اند و دربند راست و دروغ نبوده‌اند يكي از آنها شرف‌الدين علي يزديست ديگري ناسخ‌التواريخ است ـ ديگري مطلع السعدين است. اينها را براي نمونه نام مي‌برم مانند آنها فراوان مي‌باشد. علي يزدي و ديگر نگارندگان تاريخ تيمور روي مردمي را سياه كرده‌اند و در سراسر كتابهاي خود از اين شيوه بركنار نبوده‌اند كه به خونخواريهاي تيمور و سياهكاريهاي او رخت نيكوكاري پوشانند و چنان نامرد بيدين خدانشناس را يك مرد ديندار و خداشناس بشناسانند و كساني را كه تيمور با تيغ بيداد خون مي‌ريخته اينان نيز با زبان زخمها رسانند. كسي تا كتابهاي اينان را نخواند و در نگارشهاي ايشان باريك نشود با شنيدن از دور اندازه‌ي پستي و بي‌آزرمي آنان را نخواهد دريافت.
ناسخ‌التواريخ را هركس خوانده است مي‌داند نويسنده‌ي آن چه دروغهايي نوشته و چه گزافه‌ها بقالب زده و چه چاپلوسيها از خود نموده است.
روي‌هم‌رفته بايد گفت ايشان انديشه‌ي تاريخنگاري نداشته و جز در پي ستايشگري و چاپلوسي نبوده‌اند اينست بكتابهاي ايشان نام تاريخ نتوان داد. كساني از كمخردي پرده بر گناه ايشان مي‌كشند. گاهي مي‌گويند ناگزير بودند. زماني مي‌سرايند مي‌خواستند ناني بخورند. اينها همه نادرست است. كسي تا خويشتن پست نباشد ديگري او را بپستي ناگزير نسازد. از براي نان خوردن راههاي ديگر فراوانست. اينان مي‌توانستند همچون بيهقي و اسكندر بيك باشند و در تاريخ كه مي‌نگاشتند از راه راستگويي بيرون نروند و اگر آن نمي‌توانستند بخاموشي گرايند.
يك رشته‌ي ديگري اين گرفتاري را داشته‌اند كه نيك و بد از هم باز نمي‌شناخته‌اند و روا و ناروا جدا نمي‌گرفته‌اند. از يكي كه گفتگو مي‌نموده‌اند از يكسو بدترين كارهايي از او مي‌نگاشته‌اند و از سوي ديگري او را بنيكي ياد مي‌كرده‌اند.
در اين باره بهترين مثل از عماد كاتب اسپهاني سرزده كه در تاريخ خود درباره‌ي سلجوقيان از يكسو ستمگريها و برادركشيها و سياهكاريهاي آنان را يكايك مي‌نگارد و از سوي ديگري ستايشها از دينداري و دادگري و پاكدامني آنها مي‌آورد.
داستانهايي كه او از سنجر ياد نموده درخور آنست كه هر كسي از وي و نام وي بيزاري جويد و او را همواره با نفرين ياد كند و با اينهمه ستايشهاي فراواني در همان كتاب از سنجر و بزرگي و نيكي او برشته كشيده است.
شرط ديگر در تاريخنگار آنكه پاكزبان باشد و كلمه‌هاي ناسزا بكار نبرد. نمي‌گويم : از بدان نكوهش ننويسد و از ستمگران بيزاري نشان ندهد و بر لغزشها خرده نگيرد. چنين چيزي درست نيايد و راه سخنراني را بروي تاريخنگار بسته مي‌دارد. ما در نوشتن تاريخ مشروطه مي‌بينيم كساني چشم دارند از بديهاي ايشان و خويشاوندانشان چشم پوشي شود و يا اگر ياد كرده مي‌شود هيچگونه عبارت نكوهش‌آميزي بكار نرود. آن بركناري (بي‌طرفي) كه درباره‌ي تاريخنگار شنيده‌اند اين مي‌شناسند. ليكن اين بيجاست. تاريخنگار چون مي‌خواهد ستمگري يا دغلبازي يا بدرفتاري يك كسي را بنگارد ناگزير جمله‌هاي نكوهش‌آميز بميان مي‌آيد از آنسوي اگر تاريخنگار اين راه را پيش نگيرد از تاريخ او سود چنداني بدست نيايد و آن نتيجه‌ها كه از براي تاريخ خواندن شمرده‌ايم پيدا نشود.
چيزي كه هست نبايد هرگز جمله‌هاي ناشايست بكار برد و كلمه‌هاي ناسزا آورد. اين كار را تاريخنگاراني در بيرون ايران كرده‌اند و ما كتابهاي ايشان را در دست داريم و مي‌بينيم كه از خواندن آن تاريخها تا چه اندازه دلگير مي‌شويم و نويسندگان آنها را مردان بيفرهنگ و فرومايه مي‌شناسيم.
گاهي نيز تاريخنگاران زبان شماتت بكار برند و چون زبوني و شكست كسي را برشته‌ي نگارش كشند پشت سر آن زبان بسركوب باز كنند و شاديها از خود نمايند. اين خود بدترين نادانيست و جز از پستي برنخيزد. يك دسته كه افتادند اگر هم بد بوده‌اند بايد زبان از نكوهش آنان بازداشت.
(408502)