پرچم باهماد آزادگان

327 ـ داوری کسروی درباره‌ی عارف قزوینی

پایگاه : در زمستان سال 1312 عارف شاعر آزاده‌ی بنام ،‌ شاعر دوره‌ی مشروطه درگذشت. کسروی با عارف دوستی و بدو دلبستگی داشت. آگاهی از مرگ عارف او را اندوهناک و دلش را پر از افسوس گردانید. ولی مرگ عارف در همان حال یادآور بدبختیها و گرفتاریهایی بود که توده بدان دچار است و کسروی نیز مهنامه‌ی پیمان را در همان سال برای چاره کردن به آن گرفتاریها بنیاد گزاشته بود که در این نوشته به آنها اشاره‌ای رفته.

بزرگداشت قهرمانان مشروطه و آنان که از جان و دارایی خود در آن جنبش گذشتند از بایاهای پیمان بشمار میرفت. زیرا پیمان میخواست ادبیات مغزآشوب و غیرت‌کش دوره‌ی مغول و شعرهایی که از آن زمان بازمانده با ادبیات قهرمان‌پرور نوینی جانشین شود.
این نوشته همان خواست را دنبال میکند و براستی جاودان است زیرا با همه‌ی کوتاهیش دربر دارنده‌ي نکته‌های ارجدار چندی می‌باشد.
اگر در این نوشته باریک شویم ، هر یک از جمله‌هایش تکان‌دهنده و سَهاننده (متأثر کننده) می‌باشد.
یک ادعایی تا امروز هنوز در نوشته‌هایی خوانده می‌شود و آن دروغی بر پایه‌ی این پندار می‌باشد که تقیزاده مردی یکرنگ و آزاده‌ای بوده و خدمتها به ایران کرده. حال آنکه این از راستی بدور است. بلکه تقیزاده تنها « لابی» یا دسته‌ای داشت که چون همدستانش از رهگذر آن بهره‌مندیها می‌یافتند ، کوشیده‌اند جلو رسوایی او و در نتیجه‌ رسوایی خود را بگیرند.
با اینهمه نوشته‌های تاریخ مشروطه ، شادروانان فریدون آدمیت ، محمود کتیرایی و پیشگفتاری که رحیم رضازاده‌ی ملک بر یکی از نسخه‌های کتاب تاریخ مشروطه‌‌ی ایران نوشته و نیز کسان دیگری که اینجا و آنجا تقیزاده را رسوا نمودند جایی برای پرده‌پوشی « همدستان» تقیزاده باز نگزارد.
با آنکه شادروان رضازاده‌ی ملک ، یکایک ناراستیها و دوروییها و ایران‌فروشیهای او را به آشکار آورده ، دیدگاه کسروی درباره‌ی او جدا از پیشامدهای مشروطه ، از دیده‌ی اروپاییگری نیز هست که او را نیک شناسانیده و « مزدور بیگانه»اش نامیده.
تقیزاده تا کسروی زنده بود هرگز از خود در برابر این اتهامات دفاعی نکرد. ولی پس از بیست و اند سال که از نوشته شدن تاریخ مشروطه گذشت و گواهان پیشامدها یکایک مردند ، تنها با گفتن اینکه نوشته‌های این تاریخ سندیت ندارد خواست خود را بیگناه و پاک نشان دهد.
برای آنکه سخن به درازا نکشد خیانتهای تقیزاده را در گفتاری دیگر می‌آوریم. زیرا هنوز کسانی که داغ همدستی تقیزاده و نوچگی او را به پیشانی دارند می‌خواهند راه تاریخ را به دلخواه خود کج کنند تا آنان از بدنامی بیرون درآیند. زهی پندار بیجا! ما به خواست خدا این بیگانه‌پرستان را که هنوز دست از زشتکاریهاشان برنمی‌دارند رسوا خواهیم گردانید.
مرگ عارف

هفته‌ي گذشته مرد يكرنگي از جهان درگذشت. عارف قزويني شاعر معروف دوره‌ي مشروطه بدرود زندگي گفت.
عارف نقصهايي داشت كه بهانه بدست عيبجويان داده بود. ولي در شش سال پيش كه من او را شناختم مردي ديدم آزاده و يكرنگ ، غيرتمند و دلير. عارف ارجي بمال و توانگري نمي‌گزاشت و سختي را بر خود هموار كرده منت از كسی نمي‌پذيرفت. هرگز دروغ نمي‌گفت و هيچگاه نادرستي نمي‌كرد. از دورويي سخت بركنار بود و آنچه در دل داشت همان را بر زبان مي‌راند. هر كه را بنيكي مي‌شناخت بهواخواهي او برمي‌خاست و هر كه را بد مي‌دانست دشمني فرونمي‌گزاشت آنچه را كه روا شمرده مي‌كرد از كسي پوشيده نمي‌داشت و آنچه را كه نيكو باور مي‌كرد از كسي نكوهش گوش نمي‌داد. اينها خويهاي برگزيده‌ايست كه در كمتر كسي مي‌توان سراغ گرفت.
زبان عارف بيدين بود ولي آداب دين همانست كه او داشت.
كنون كه عارف مرده اين راز زندگي او را باز نمايم كه در سالهاي آخر كه حال سختي داشت و از غيرتمندي از كسي پول و مساعدت نمي‌پذيرفت يكي پذيراييهاي رادمردانه‌ي دوست ما آقاي اقبالي همداني و ديگري دستگيريهاي دو همشهري ما آقاي نخجواني و آقاي حيدرزاده بود كه كمكي بزندگاني او مي‌رساند.[1]
در پاكي و پيراستگي عارف همان بس كه همكاران او در آن هرج و مرج مشروطه توانگري اندوختند و هر يكي امروز آسايش براي خود دارد ولي عارف با همه‌ي تقدمي كه بر ديگران داشت از آن بازار تهيدست درآمد و با آن سختي سالهاي آخر عمر خود را بسر داد.
 خدا روان او را شاد گرداند.
   كسروي
[1] : در یکی از نوشته‌های آقای ضیاءالدین صدرالاشرافی ، ایشان همه‌ی دورویی و خیانت و دروغگویی و پول‌پرستی و فریبکاری و رشکبری و دسیسه برای کشتن سید عبدالله بهبهانی و دیگر بدخواهیهای سید حسن تقیزاده را کنار نهاده انگیزه‌ی داوریهای کسروی درباره‌ی سید حسن تقیزاده را از زبان دایی‌اش چنین یاد میکند : کسروی برای آنکه دولت به عارف ، شاعر ملی ایران رسیدگی و ارجشناسی کند پیش تقیزاده که آن زمان وزیر مالیه (دارایی) بوده رفته و حال بیچیزی و سختی زندگانی عارف را بازنموده ولی تقیزاده از کمک باز ایستاده.
این سخن شگفت آقای صدرالاشرافی مانند آنست که یک کس مردمفریب دورویی را که دستگیر کرده حکم زندان داده‌اند یکی بگوید : ریشه‌ی این حکم آنست که قاضی دادگاه روزی ازو پولی برای دوستش وام خواسته و آن مرد با همه‌ی توانگری و لاف مردم دوستی و درستکاری از وامدادن بازایستاده.
اگر چنان داستانی روی داده نشان از پستی تقیزاده دارد که با آنچه تاریخ بما می‌شناساند سازگار است ولی این گفته که دشمنی کسروی با تقیزاده از این رو بوده ،‌ نعل وارونه زدن است و اگر پا از دایره‌ی خوشبینی بیرون نگزاریم دست کم اینست که آقای صدرالاشرافی نه تنها به نوشته‌های کسروی «اشراف» ندارد بلکه شناختی هم ازو ندارد. 
زیرا کسروی آن بزرگمردی بود که توانست این باور را که در داوری تاریخی ، تاریخ نویس نباید دوستی و دشمنی یا هوس و کینه‌ی خود را دخالت دهد ،‌ به کار بست و نشان داد که چنان دلیری و پایمردی‌ را در نوشتن تاریخ معاصر نیز بکار توان بست.
کسروی با همه‌ی سختیها و رنجهایی که در حکومت رضاشاه کشیده بود و کمترین ارجشناسی‌ای از کارهای او در دادگستری یا در نوشتن تاریخ و ماهنامه‌ی پیمان ازو نشد (کتاب ده سال در عدلیه دیده شود) ، هرگز اینها را در داوری درباره‌ی رضاشاه دخالت نداد. چنانکه پس از شهریور 1320 که همه‌ی سیاستگران و روزنامه نویسان ـ چه آنها که با یاری دولت رضاشاهی پا گرفتند ، چه جز ایشان ـ سرچشمه‌ی گرفتاریهای ما را «دیکتاتوری» رضاشاه نشان داده و به پادشاهی که از ایران رانده شده بود به ناسزا و بدگویی آغاز کردند ، او در روزنامه‌ی پرچم پیکره‌ای از آن پادشاه غیرتمند بچاپ رسانید و در زیر آن در کنار نکوهش از خودکامگی رضاشاه و دیگر بدیهایی که داشت ، نیکیهایی که به ایران کرده بود را نوشت :
«يكي از حوادث شهريور ماه 1320 كنارجويي اين شاه از تاج و تخت و واگزاردن آن بشاهنشاه كنوني بود كه روز بيست و پنجم آن ماه رخ داد و اينك بنام يادآوري از آن داستان امروز كه بيست و چهارم شهريور و مصادف با آخرين روز پادشاهي آن شهريار است اين عكس را در روزنامه‌ی خود مي‌آوريم.
چنانكه گاهي گفته‌ايم ما اگرچه از اين شاه درباره‌ی بي‌پروايي بمشروطه و بي‌آبرو گردانيدن مجلس شورا گله‌مند مي‌باشيم و اين هم گله‌ی كوچكي نيست با اينحال او را يك پادشاه غيرتمند و كاردان مي‌شناسيم كه بيست سال در راه اين كشور كوششها كرد و رنجها برد و سرانجام سود توده را در كناره‌گيري خود دانسته كناره گرفت.
اين بدگوييهايي كه از كساني مي‌شنويم بيشترش از آنست كه از تاريخ بيست ساله‌ی آن شاه و از اسرار سياسي ايران ناآگاهند و بسياري نيز نمك‌ناشناس و بدخواه مي‌باشند.
ما در زمان آن شاه بستايش نپرداخته‌ايم چرا كه آنروز گمان چاپلوسي ميرفت. ولي امروز نبايد از حقايق پشتيباني ننماييم. رضاشاه باين كشور نيكيها كرده و بايد ايرانيان ازو قدرداني نمايند و يادش را با احترام كنند.»
(پرچم روزانه شماره‌ی 191 ، سه شنبه 24 شهريور 1321)