مهدی
بازرگان در اواخر زندگانی در دورهی جمهوری اسلامی پس از عمری تبلیغ شیعیگیری و
تلاش برای مترقی نشان دادن کیش پدری ، زمانی که نتیجهی باورها و کردارهایش را در
جلو دیدگان خود میدیدید ، در کار خود سرگردان مانده بود تا آنجا که گفت ، هدف از
بعثت انبیاء تنها دو چیز بوده : یکی خداپرستی و عبادت و دیگری پرداختن به آخرت. میخواست
بگوید ، مذهب و آخوند را نباید در حکومت و قانونگزاری و امور دنیوی دخالت داد و
دستورهایی که در این زمینه در کیش پدری
هست باید کنار گزارد.
بر این
واپسین گفتههای او دو ایراد وارد است :
نخست اینکه ، چرا یک چنین کسی که تا این
اندازه خام و ناآگاه بوده که زیان دستگاه آخوندی و قابل اجرا نبودن دستورهای مذهب
پوسیده و باطل پدری را نمیفهمیده ، در سیاست و امور اجتماعی دخالت نموده تا در
نتیجهی آن کشور دچار چنین آسیبهایی گردد؟!. کسی که در امور اجتماعی و سیاست دخالت
میکند ، چنین لغزشی که مایهی پشیمانی گردد از او پذیرفته نمیباشد. دوم اینکه ،
این گفتههای آخری او نشان دهندهی اینست که او هیچگاه معنی درست دین را بعنوان «
شاهراه زندگی» که رستگاری و خرسندی آدمی در این جهان بسته بآنست ، آنچنان که کسروی
بما یاد داده ، نشناخت.
اگر
بخواهیم مقصود خود را روشن گردانیم ، باید بگوییم که انبوه مردم میپندارند که جز
از مادیگری و بیدینی یا پایبندی به کیش پوسیده و باطل موروثی ، راه دیگری در
زندگی ندارند. بدین معنی که برخی از مردم که به بیخردانه و زیانمند بودن کیش خود
پی میبرند و نمیتوانند زیر بار دروغها و پنداربافیهای ملا و کشیش و خاخام بروند
، از آنسو منحرف گردیده و در کجراه مادیگری و بیدینی میافتند. بازرگان هم گویا
دچار این سرگردانی شده بوده. از یکسو هودههای ناگوار اجرای کیش خود و قدرت یافتن
ارتجاع را میدیده و از سوی دیگر ، نمیتوانسته مادیگری و بیدینی را بپذیرد. در
این سرگردانی پیشنهاد او اینست که از دین تنها باید به خواندن نمازی و گرفتن روزهای
و رفتن زیارتی و خواندن دعایی و عبادتی بسنده کرد و دیگر بخشهای آن را کنار نهاد.
این
درحالیست که دین برای زندگی و خرسندی و رستگاری آدمی در این جهان میباشد و این
سخنان واپسین بازرگان هم لغزش و گمراهی دیگری از او و مانندگانش میباشد. ما
برآنیم در میانهی کورهراههای بیدینی و کیشهای زیانمند ، شاهراهی هست که همان
«دین پاک» میباشد و اگر ما گوهر دین را بشناسیم و معنی درست آن را بدانیم ، از
همهی این سرگردانیها و گیجیها بیرون خواهیم آمد و خواهیم فهمید که خرافاتی نبودن
و نبرد با ارتجاع ، مستلزم بیدینی و مادیگری نیست.
امروز هم
کوشندگان سیاسی افزون بر گمراهیهای گذشته دچار گمراهیهای تازهای میباشند. اکنون
از سخنان نوی که جنبندگان سیاسی یافتهاند ، اینست که دمکراسی بستگی به کیش و باور
مردم ندارد. کلمههای تاریک و گنگ دیگری نیز همچون
«جدایی دین از حکومت» ، «خصوصی بودن امر مذهب» ، «نافرمانی مدنی» و «فدرالیزم» ،
بر سر زبانها افتاده و هیچ اندیشهی روشنی دربارهی ریشهی گرفتاریهای ایران و
دیگر کشورهای اسلامی و همسایهی ما و چارهی آنها در میان مردم و کوشندگان سیاسی
دیده نمیشود بلکه میتوان باور داشت که برخی از این کلمهها همچون فدرالیزم از سوی
بدخواهان ایران و برای از هم گسیختن شیرازهی استقلال و تمامیت این کشور بر سر
زبانها انداخته شده. برخی هم میپندارند با بدگویی و نبرد اشخاص با یکدیگر یا گله
و ناله از حکومت و مانند اینها چیزی درست میگردد.
برخی هم هنوز از کیش باطل و سرتاپا بتپرستی خود دست بردار
نیستند و میخواهند همچنان خود را و دیگران را فریب دهند و بنام « قرائت جدید» ،
پندارهای کیشی خود را بزک کرده و نگهدارند.
بسیاری
از مردم هم دچار سرگردانی هستند و هنوز با یک نگاه سرسری و عامیانه به دشواریها مینگرند.
مثلاً میپندارند اگر این دسته بجای آن دیگری در درون این نظام ، در انتخابات
آنچنانی رشتهی اختیار را در دولت یا مجلس بدست گیرد و یا سازشی رخ دهد و
کمپانیهای بیگانه در کشور سرمایهگزاری نمایند یا اگر ایران به سازمان جهانی تجارت
بپیوندد ، اوضاع زندگی ایشان بهتر گردد و گشایشی پدید آید. درحالیکه همه این
امیدبستنها ، بیجا و پوچ میباشد. بیگمان هیچکدام از اینها با حال کنونی ، نه
تنها اوضاع زندگی آنها را بهتر نخواهد کرد ، بلکه بدتر از گذشته خواهد گردانید.
باید اندیشههای خام و سرسری را کنار نهاد و به ریشهها پرداخت و فریب تبلیغات
بدخواهان را نخورد. باید دانست که جز با رنج و
کوشش چیزی بدست نخواهد آمد. با گلهگزاری و آرزوپروری و دست روی دست گزاردن تنها
در منجلاب غفلت هرچه بیشتر فرومیرویم و با سرعتی که دیگر تودهها به پیش میتازند
جبران درماندگیها هر سال دشوارتر میگردد.
در زمینههای
دین ، اقتصاد ، حقوق ، حکومت ، سیاست و فرهنگ و مانند اینها در این کشور هنوز
اندیشهها روشن نمیباشد. قوانین و سازمان اقتصادی ، آموزشی ، قضائی و سیاسی کشور
یک چیز شترگاوپلنگی است که نه میتوان گفت اسلامی است و نه دمکراسی و نه سرمایهداری
و نه سوسیالیستی. این درحالیست که یک حزب یا دستهی سیاسی باید در این زمینهها
اندیشه و برنامهی روشنی دارد. ما برآنیم که مکتب کسروی دربردارندهی برنامه و
حقایق استواری برای برانداختن ریشهی گرفتاریهای این کشور است و میتوان سازمان
اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و قضائی کشور را بر پایهی آنها بنیاد گزارد ، آنچنان که
کشور در راه پیشرفت افتد.
دیروز
آنها که خود را استاد فن سیاست میپنداشتند ، سخنان کسروی را دستکم گرفته و آنها
را خلاف سیاست و سادهانگارانه میخواندند ، ولی گذشت روزگار پوچمغزی و سادهانگار
بودن خود آنها را نشان داد. امروز که نتیجهی بیپروایی به راهنماییهای کسروی در
جلو چشم همگانست ، باید از لغزشهای گذشته پند گرفت ، ریشهی گرفتاریها را شناخت و
چارهی آنها را دانست و در یک راه راستی گام برداشت. سخنان کسروی چون از بنیادها
سخن میراند همچون پایهی دانشها همیشگی است و ایرانیان درمان دردهای خود را در
آنها خواهند یافت.
از آنجا
که گذشت روزگار و رویدادهای این هفتادسال ایران و جهان ، بر درستی اندیشههای
کسروی و بجا بودن هشدارهای او ، گواهی دادهاند ، پس بیاییم نوشتههای کسروی را با
باریکبینی بخوانیم و بفهمیم و بداوری خرد بسپاریم و اگر آنها را راست یافتیم ،
بکارشان ببندیم. نخست به نیک گردانیدن خود کوشیم و آنگاه برای نیکی کشور و توده در
راه درست آن بکوشیم تا نیروی خود و سرمایههای کشور را با گام زدن در کورهراههای
سنگلاخ که پیشتر هم آزموده شدهاند ، هدر نگردانیم.
پایان