پرچم باهماد آزادگان

380 ـ گفت و شنید ـ 2 ـ بخش یکم

یکی از آشنایانم نزد من آمد و نشست و چنین گفت : «میخواهم چند پرسش از شما کنم آیا توانم یا نه؟..»
گفتم : چرا نتوانید؟.
گفت : «شما خواست خود را آشکار نمیگویید».
گفتم : از این آشکارتر چه گویم؟! ما میگوییم : آنچه شرق را زبون ساخته و زیردست گردانیده پستی اندیشه‌ها ، و دانسته نبودن معنی زندگانی ، و پراکندگیهاست. اینها را مایه‌ی درماندگی و زبونی شرقیان شناخته و بچاره میکوشیم. این کجایش ناآشکار است؟!. کجایش درخور ایراد است؟!.
من از شما می‌پرسم : برای چه شرقیان بدینسان درمانده‌اند؟ چه چیزِ اینان از اروپاییان کمتر است؟.. یک روزی گفته می‌شد آنان در دانش پیش افتاده‌اند و افزار جنگ و زندگانی نوین در دست میدارند. امروز که شرقیان همه چیز آنان را گرفته‌اند ، پس چرا بآنان نمی‌توانند رسید؟!.
چرا از درماندگی بیرون نمی‌توانند آمد؟!. آیا جز پستی اندیشه‌ها ، و پراکندگیها و آلودگیها انگیزه‌ای دیگر میدارد؟!.
پیشامد رضاییه را در زمان جنگ جهانگیر در تاریخ[1] می‌نویسیم ، آن را بخوانید. یک مشت مسیحی بانگیزش بیگانگان دست بکشتار و تاراج شهر گشاده‌اند ، و مردم با همه‌ی ناآزمودگی بنگهداری خانه و خاندان خود میکوشند ، و در این میان یک مجتهد و گروهی از ملایان و سران دموکرات در اداره‌ی حکمرانی گرد آمده‌اند ، و بجای آنکه بمردم دلگرمی دهند و سر و سامانی در کارها پدید آورند و مردانه بنگهداری شهر کوشند ، بیرق سفید پیش انداخته روانه‌ی کنسولگری آمریکا می‌شوند ، چرا؟.. برای اینکه بروند و از مستر شت زینهار خواهند ، و با این کار نابجای نامردانه‌ی خود صدهزار تن زنان و مردان و بچگان بیگناه را بکشتن میدهند.
این گناه آمرزیدنی نیست. کشنده‌ی آن بیگناهان اینان بوده‌اند. این چه کاریست که کسانی با جنگ و مردانگی بنگهداری خاندانهای خود نکوشند و از دشمن بی‌زینهار چشم بخشایش و زینهار دارند؟!. ولی شما بیندیشید که آن مجتهد ، و آن ملایان ، و آن سران دموکرات و آن آقای حکمران در کجا بزرگ شده ، و با چه اندیشه‌هایی بار آمده ، و بجهان و زندگانی به چه دیده می‌نگریسته‌اند؟!. این را بیندیشید تا انگیزه‌ی آن ننگین‌کاری را بدانید.
معتمدالوزاره مینویسد : در یکی از روزهای کشتار که زنان و مردانی خود را باداره‌ی حکمرانی رسانیده و پناهگاه جسته بودند و برخی از زنان از ترس بچه انداختند و از هر سوی شهر فریاد و ناله بلند بود ، اجلال‌الملک پی روضه‌خوانی فرستاد که بیاید و «ذکر مصائب سیدالشهدا کند» و مردم را بگریاند.
کسانی که پای منبر واعظان و روضه‌خوانان بزرگ شده و با این اندیشه‌ها بار آمده بودند چه شگفت که بچنین زشتکاری برخیزند؟!.
از دویست سال باز که غربیان در شرق پا استوار گردانیده‌اند همیشه کوشیده‌اند که شرقیان را در این حال پستی اندیشه‌ها و پراکندگی کیشها نگه دارند ، و شرقشناسان برای این کار بوده‌اند.
امروز شرقیان بدو دسته‌اند : یک دسته آنان که بکشیها پابندی می‌نمایند. من ناآگاهی اینان را از معنی زندگانی نیک نشان داده‌ام. آن روستایی بیچاره ، آن عامی نافهم ، آن ملای فریبکار بماند. تنها از این دسته‌ی چیزفهم که از روی باور کیشها را دنبال میکنند سخن میرانم. نمونه‌ی کوتاه‌اندیشی اینان همینست که در اینجهان پرغوغا ، و بهنگامی که توده‌ها با یکدیگر سخت‌ترین نبرد را میکنند اینان زندگی را خوار داشته و باندیشه‌ی آینده‌ی خود و خاندان خود نپرداخته و بکارهای بیهوده از روضه‌خوانی و زیارت و یاد مردگان هزار سال پیش می‌پردازند.
یک دسته‌ی دیگری آنانند که از دین رو برگردانیده و باروپا و اندیشه‌های اروپایی گراییده‌اند ، اینان خود را بالاتر می‌شمارند ولی در کوتاهی اندیشه همچون دیگرانند. اینان با همه‌ی پیروی به اروپاییان باری راه زندگی را از آنان نمی‌آموزند ، و چون هیچ راهی زیر پا نمی‌دارند هر هیاهویی که شرقشناسان برانگیزند پی آن را میگیرند.
اروپاییان آن دسته را با کیشها ، و اینان را با ادبیات و شعر و فلسفه و سعدی و خیام و زردشت فریب میدهند. شما بپرسید سود اینها چیست؟!.. خواهید دید پاسخی نمیتوانند و همینکه دیده‌اند شرقشناسان از آنها ستایش میکنند پذیرفته و دنبال کرده‌اند بی‌آنکه معنایش را دانند.
اینان کسانی که سود از زیان شناسند ، و دربند نتیجه از کارهای خود باشند نیستند. شما می‌بینید گردن می‌فرازند ، و دانش از خود می‌نمایند ، ولی اینها جز نمایش نیست و باندازه‌ی یک روستایی بی‌فهم آگاهی از معنی و آیین زندگی نمیدارند.
در درماندگی و نافهمی اینان آن بس که زیان «جداسری» را نمی‌شناسند و هر یکی این میخواهد که به تنهایی نام درآورد و به تنهایی گردن فرازد ، و ما زیان این نادانی را روشن خواهیم گردانید.
گفت : «شما معنی زندگانی را چه می‌گویید؟..»
گفتم : معنی جهان و زندگانی چندان ساده نیست که من در چند جمله آن را برای شما بگویم. اگر نوشته‌های مرا خوانده‌اید همیشه از معنی جهان و زندگی سخن میرانم.
ما میگوییم جهان دستگاه بیهوده‌ای نیست ، و آن را دارنده و گرداننده‌ای هست و میباید از روی خواست او و بآیین خرد زندگی کرد.
میگوییم : آدمی جز از ددان و چهارپایانست و نباید همچون آنان با کشاکش و نبرد زیند.
میگوییم : اروپا در راه زندگی رستگار نیست و نباید شرقیان پیروی ازو کنند.
میگوییم : سرفرازی و بزرگی هر کسی در سرفرازی و بزرگی توده‌ی اوست ، و باید همیشه دربند پیشرفت و نیرومندی توده بود.
میگوییم : باید از کارهای بیهوده دست برداشت و دربند زندگانی بود.
میگوییم : این شعرها و کتابها که از زمانهای گذشته مانده سراپا زیانست و جز مایه‌ی پراکندگی اندیشه‌ها نیست و میباید همه را از میان برد.
میگوییم : میباید همگی توده دارای یک راه و یک آیین زندگی باشند.
میگوییم : میباید گذشته را بتاریخ سپرد و دربند اکنون و آینده بود.
اینها همه معنی زندگانیست که ما با روشنترین و ساده‌ترین زبانها بازمینماییم. با دانستن و بکار بستن اینهاست که یک توده پیش رود ، و نیرومند گردد و خود را نگه دارد و در میان توده[ها] سرفراز باشد.
گفت : «ایرادی باین سخنان نیست. لیکن مردم میگویند : یک تن چگونه تواند یک توده را بنیکی آورد؟!.»
گفتم : همین سخن نمونه‌ای از کوتاهی اندیشه‌ها ، و از دانسته نبودن معنی زندگانیست. من نمی‌خواهم به تنهایی همه‌ی کارها را کنم. و یک توده یا یک جهان را بنیکی آورم. ما از گام نخست باین کوشیده‌ایم که مردان پاکدل و غیرتمند را همراه گردانیم و هنوز بآن میکوشیم. همیشه راه پیشرفت و نیکی این بوده : یک تن برخاسته و کوششهایی آغاز کرده و مردان پاکدل و غیرتمندی چون او را پاک شناخته‌اند بیاریش کوشیده‌اند و همگامی دریغ نگفته‌اند. اگر آنان معنی زندگی را فهمیدندی این را هم دریافتندی.
آری من می‌شنوم برخی همینکه داستان پیمان را می‌شنوند رو ترش کرده چنین میگویند : «یک تن میخواهد همه‌ی این کارها را درست گرداند؟!.» نخست میباید گفت : سرچشمه‌ی این سخن خوی پست خودخواهیست.
امروز یکی از بیچارگیها که گریبانگیر شرقیان گردیده همینست. همین درد خودخواهی و جداسریست. می‌بینی مردی پنجاه سال میدارد ، و درسها خوانده ، و سخنها آموخته ، و خود را از دانشوران می‌شمارد ، و گردن می‌فرازد ، ولی گرفتار «درد خودخواهی و جداسری» است ، و با آن دانشها این نمی‌فهمد که بزرگی و سرفرازی یک کسی در بزرگی و سرفرازی توده‌ی اوست. این نمی‌فهمد که می‌باید ببزرگی توده و سرفرازی آن کوشید تا خود هم سرفراز و بزرگ گردید. چیزی باین آشکاری را نمی‌فهمند. دوباره میگویم : این یکی از بیچارگیهاست. این همان درد شومیست که ما  بنام «جداسری» میخوانیم و میباید گفتارها در پیرامون آن نویسیم.
(دنباله در شماره‌ی دیگر)

[1] : ـ «تاریخ هیجده ساله‌ی آذربایجان» هنگام جنگ جهانی یکم. در آن ماهها تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان که در ماهنامه‌ی پیمان نوشته می‌شد به داستان دلگداز ارومی (ارومیه) رسیده بود. ـ و