پرچم باهماد آزادگان

4 ـ چگونه نيك باشيم؟.

بايد هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها بپيرايد
از گفتار ديروزي نتيجه اين را گرفتيم كه اگر ميخواهيم از اين خواري و درماندگي رها گرديم همه بايد نيك باشيم تا از جهان نيكي بينيم.
كنون ميخواهيم از راه « نيكي» گفتگو كنيم و ميخواهيم بگوييم نيكي چيست و چگونه ميتوان يك توده را نيك گردانيد.
در سخن اينرا هركسي خواهد پذيرفت كه بايد نيك بود ، ولي چون بكار پردازيم و بخواهيم گامي در اين راه برداريم با دو اشكال بزرگي دچار خواهيم گرديد
: زيرا نخست نيك و بد دانسته نيست و يك پايه اي و يا قاعده اي براي نيك و بد در ميان نميباشد. اينست هركسي چيزهاي ديگري را نيك يا بد ميشمارد و از روي عقيدة خود داوري ميكند.
ميدانم بسياري از خوانندگان اين را نخواهند پذيرفت و اين بدانشمندي و پيشوايي كساني خواهد برخورد كه ميگوييم نيك و بد دانسته نيست. ولي اين يك حقيقتي است كه انكار ناپذير ميباشد و ما آنرا با دليل روشن خواهيم گردانيد. در اينجا چون سخن از اين زمينه نيست دليلش را هم ياد نميكنم.
دوم در نيكي هركسي چشمش بديگرانست. هركسي نيكي را از ديگران ميخواهد و خود را فراموش ميكند. شما اگر در انجمني باشيد و گوش بسخنان باشندگان دهيد ، خواهيد ديد همه گفتگو از عيبهاي ديگران يا از بديهاي توده است و هيچكس توجه بخود ندارد و هيچكس نميگويد بياييد ما عيبهاي خود را رفع كنيم. بلكه راستي اينست كه هركسي خود را در آن حالي كه هست آراسته و پيراسته ميشمارد و گمان عيب يا بدي بخود نمي برد.
يكدسته از اين بالاترند و كارهايي را كه از ديگران بد ميشمارند و ايراد ميگيرند ، خود مي كنند و عذرهايي مي آورند. مثلاً كسيكه ايراد بنادرستي ديگران ميگيرد اگر پايش افتاد و يك ميداني براي دزدي برايش باز شد خودداري نمي كند و آنزمان چنين عذر ميآورد : " مگر ميشود در اين زمان درستكار بود؟!.. منهم مجبورم مثل ديگران دزدي كنم".
همين يك سنگ بزرگي در پيش پاي ماست. بلكه بايد گفت : يك سد آهنيني است. سدي كه بايد بشكنيم و پيش رويم وگرنه بهيچ جا نخواهيم رسيد.
راه نيكي يك توده آنست كه هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها پيراسته گرداند و سپس روي بديگران آورد و آنان را بنيكي وادارد. از اينراه است كه مي توان يك نتيجه اي گرفت. آن ترتيبي كه امروز هست بيكبار بي نتيجه است و شما اگر بخواهيد همان را دنبال كنيد همة كوششها بي نتيجه خواهد گرديد.
سخن را با مثلي روشن گردانم : چنين انگاريد صد تن انجمني پديد آورده ايد ميخواهيد براي كمچيزان و بينوايان پولي گرد آوريد. اين كار بدو گونه تواند بود : يكي آنكه هركسي متوجه خود باشد و دست بكيف برد و پولي بيش يا كم بيرون آورد و روي ميز گزارد. پيداست كه يك مبلغي گرد خواهد آمد و يك دستگيري از بينوايان خواهد بود. ديگري اينكه هركسي خود را فراموش كند و پول دادن را از ديگران خواهد و خود تنها بسخن و پندآموزي اكتفا كند و هريكي بنوبت خود زبان باز كرده بديگران اندرز گويد : " برادران بينوايان را فراموش نكنيد. خدا بشما پاداش خواهد داد ..". هر يكي همين را كند. پيداست كه هيچ پولي بدست نخواهد آمد و نتيجه اي جز هدر شدن وقت در ميان نخواهد بود.
اين مثل از هرباره راست است. در نيكي نيز تا كسي بخود نپردازد و از بديها بيرون نيآيد از سخن و گفتگو نتيجه نخواهد بود. بهمين دليل كه سي و اند سالست اين گفتگو در ميانست و كنون هزارها راهنما و پندآموز در اين توده كار ميكنند و اين حال مردم است كه روز بروز بدتر ميگردند.
اين يك راستي است. يك حقيقتي است كه پوشيده نتوان داشت. از آنسوي اين بسيار دشوار است كه مردم هركسي بخود پردازد. در گفتار اينرا ميپذيرند. ولي در كردار بسيار دشوار است.
ديو سركشِ خودخواهي بآساني گردن بچنين كاري نخواهد گزاشت. هركسي ميخواهد بديگران ايراد گيرد و برتري فروشد و لذت برد ، اين دليلها كه ما ياد ميكنيم درو كارگر نخواهد بود.
بلكه كساني چنان سرمستند كه نيك ميدانم همين را نيز دستاويز براي اندرزگويي و خودنمايي خواهندگرفت. باز خود را فراموش ساخته اين را از ديگران خواهند خواست كه بخود پردازند و بنيكي خود كوشند.
در اين جا داستاني هست كه بايد بنويسم : از روزيكه ما پرچم را آغاز كرده ايم كساني گفتارهايي مي آورند و يا ميفرستند. بيشتر از همه جوانان در اين زمينه در تلاشند و برخي از آنان مي آيند و يك مقدمه مي چينند از اين گونه : "ستاره از من مقالاتي خواسته بود و من هم نوشتم ، ولي چون آن توقيف شده بهتر است بياورم شما چاپ كنيد" براي هوسبازي خود چنين بهانه هايي ميسازد.
چند روز پيش جواني آمد و گفتاري آورد. گفتم : ما اين گفتارها را نپذيريم. راه ما اينست كه هركسي نخست بخود پردازد و آن نيكيهايي را كه از ديگران ميخواهد نخست در خود پديد آورد. بيدرنگ گفت : " ميخواهيد در همان زمينه بنويسم و بياورم؟" !
من در شگفت شدم و بياد آوردم آنرا كه در هفت سال پيش كه سال دوم « پيمان» را مينوشتيم و بشاعران نكوهش كرده ميگفتيم : " اينان بيهوده گويند. هرچه از كسي شنيدند يا خود بخاطر آوردند برشتة نظم كشند و بيرون ريزند" ، ناگهان ديدم كساني همين را شعر كردند و بنزد ما آوردند. يكي از ياران گفت : " مضمون تازه اي بدست شاعران داديد".
در اينجا هم ديدم عنوان تازه اي بدست گفتارنويسان و خودنمايان ميدهيم. ما ميگوييم : بخودتان پردازيد ، آنان از همين گفتارهايي ساخته بدست مردم خواهند داد يا در انجمنها نشسته بهمين عنوان سخناني خواهند راند.
امروز اين يكي از بدترين گرفتاريهاست. آن « تربيت» كه نامش بزبانها افتاده ، معناي درست آن اينست كه هركس خود را از بديها بپيرايد ، و كميهايي كه دارد از خود دور گرداند ، و نادانسته ها را بداند و بحقايق آشنا گردد ، و معني جهان و زندگي را بفهمد. ولي امروز « تربيت» آن شده كه هركس بديگران برتري فروشد و زبان به پند و اندرز گشايد. هركس در هرحالي كه هست خود را دانا و درست شمارد و تنها بديگران ايراد گيرد. اينست معناييكه از « تربيت فهميده شده. ولي اين معني بيكبار غلط است و بايد گفت : اين خود از « تربيت» بي بهره بودنست.
اين در ايران باندازة رسوايي رسيده و بيكبار زشتيش از ميان رفته. گاهي داستانهايي رخ ميدهد كه ماية سرافكندگي هر بافهم و باخردي باشد. كساني آشكاره بديهاي ميكنند و سپس بيباك وبي پروا همان را بديگران ايراد ميگيرند. دو تن با همديگر ، هركدام سعيش بآنست كه عيبهاي آن يكي را شمارد و آنچه را كه خود كرده و دارد عيب نداند.
در اينجا هم يكدستاني ياد خواهم كرد : خوانندگان فراموش نكرده اند كه چون در شهريورماه ، شاه گذشته از ايران رفت آقاي دشتي در مجلس بيك رشته بدگوييهايي از آنشاه برخاست ، و بآقاي اورنگ و ديگران ايراد گرفت كه چاپلوسيها مي كردند و ستايشگري مي نمودند.
اورنگ پاسخ داد كه خود دشتي از ستايشگران بود. سپس دربارة خود گفت چاپلوسيهايش را شمرده و دويست و سي و شش سطر بوده و آنرا هم در راه « تهذيب اخلاق !» كرده.
اين داستان مجلس بود. در همان روزها من به تبريز رفتم ، و در آنجا يك داستان شگفتتر ديگري شنيدم. يكي از كاركنان دولتي چنين گفت : " آقازاده مديرِ شاهين [شاهين : يكي از روزنامه هاي آن زمان] نزد من آمده بود و از تهرانيان بدگويي كرده مي گفت : آنها بي حقيقتند.
مي گفت : آقاي دشتي ديروز آن ستايشها را مينوشت و امروز اين پرده دريها را ميكند. گفتم : خود شما نيز همين كار را كرديد. شما نيز ديروز ستايشگري مينموديد. گفت : من مجبور بودم". اين داستانيست كه آن كاركن دولتي گفت.
كنون شما نيك بسنجيد كه چگونه سه تن ، كه هرسه يك كار بدي را كرده اند هريكي كردة خود را فراموش ميكند و يا يك عذر بيجايي براي آن مي آورد ، و تنها كردة ديگران را برخ او ميكشد و ايراد ميگيرد. اينان از پيشروان و بزرگان توده اند ... ببينيد ديگران در چه حالند.
اين به هر سه ايراد است كه در زمان شاه گذشته آن ستايشگريهاي گزافه آميز را ميكردند ، باز ايراد است كه همينكه او رفت بيكبار عقيده و سخن ديگر ساختند ، باز ايراد است كه اكنون هركدام خود را فراموش ساخته و با اين بي پروايي بديگران ايراد ميگيرند. من نميدانم نام اينرا چه بگزارم. هرچه هست يك خوي بسيار زشتيست.
بهانه هايي كه مي آورند عذر بدتر از گناه است ، چه اجباري در ميان بود؟ كِي در زمان شاه گذشته كسي را ناگزير از ستايشگري ميكردند؟!.. مگر ما نبوديم يا باين زودي آن روزها را فراموش كرده ايم؟!. آري در آن روزها بروزنامه ها يا بسخنرانان اين دستور داده ميشد كه از كارهاي آنشاه و از آبادي كشور و مانند اينها سخن رانند. ولي اين جز از چاپلوسي و ستايشگري بود. ولي اين جز از چاپلوسي و ستايشگري بود. از اين گذشته مگر كسي ناگزير بود روزنامه نويسد و يا از « سخنرانان پرورش افكار» (1) باشد؟!.. شما اگر نميخواستيد ستايشگري كنيد باري مي توانستيد از اينها دست برداريد.
اين يكي از بهانه هاييست كه بزبانها افتاده و هرگز نبايد پذيرفت.
از زمينة خود دور نيفتيم : ديروز از پيمان ايران با انگليس و روس گفتگو آغاز كرده گفتيم : اين پيمان بسته شد و گذشت و شما اگر ميخواهيد ديگر دچار چنين پيماني نگرديد بايد يك تودة نيكي باشيد.
امروز نيز از نيكي بگفتگو پرداخته گفتيم : بايد هركسي نخست بخود پردازد ، و راه نيكي جز از اين نيست. گفتيم ولي اين يك كار دشواريست و مردم بآساني نخواهند پذيرفت. اينست بايد كوششهايي كنيم و اين دشواري را از ميان برداريم. در شماره هاي آينده باز اين زمينه را دنبال خواهيم كرد. ما تا اين سد را نشكنيم به   نتيجه اي از كوششهاي خود نخواهيم رسيد.
(پرچم روزانه شمارة 5 سال يكم شنبه 11 بهمن ماه 1320)
1ـ پرورش افكار سازماني بود در حكومت رضاشاه كه خواستهاي دولت (مثلاً برداشتن چادر) را در باشگاههايي بهمين نام در ساية جشن و شعرخواني و سخنراني به دلهاي مردم سراسر كشور ميرساند. ـ پايگاه

 خرده گيري و پاسخ آن


آقاي صباح كازروني در پيرامون گفتار « چگونه نيك باشيم؟» كه در شمارة 5 پرچم نشركرديم شرحي نوشته بخلاصه آنكه دو جمله در آن گفتار باهم متناقض است زيرا در يك جا[ اصل : جمله] گفته شده :« نيك و بد دانسته نيست و يك پايه يا يك قاعده اي براي نيك و بد درميان نميباشد».

آقاي صباح اين دو جمله را ناسازگار دانسته و ميخواهد در پيرامون آن توضيحي دهيم :

مي گويم : تناقض درميان نيست و هر دو جمله در جاي خود درست ميباشد. اين يك حقيقتي است كه « نيك و بد دانسته نيست و پايه اي براي آنها درميان نميباشد».

شما اگر نيك سنجيد هر كسي يا هر دسته اي يك چيزهاي ديگري را نيك يا بد ميشمارند و به چيزهاي ديگري ارج مي گزارند.

شما يك روزنامه نويس را با يك واعظ در نظر بگيريد كه اگر پرسيده شود : « نيكي ها چيست؟» هركدام چه پاسخي خواهند داد و چه چيزهايي را به نيكي خواهد شمرد. در حاليكه تنها روزنامه نويس و واعظ نيست. پندآموزان يا راهنمايان گوناگون ديگر بسيار است كه هر يكي در راه ديگري هستند و نيك و بد را بنحو ديگري تشخيص ميدهند.

امروز شما هر موضوعي را بگيريد عقيده هاي گوناگون دربارة آن هست. همان مشروطه كه با صد رنج و فداكاري بدست آمده و سالها در راه گرفتن آن كوششها رفته اكنون دسته هاي چندي هر يكي از راه ديگري آنرا نمي پسندند.

ميهن دوستي كه يك چيزيست در طبيعت هركس نهاده و آنهمه گفتگو در پيرامون آن رفته امروز كسان بسياري بآن ريشخند مي كنند و تلخ ترين سخنان را از دهانشان بيرون ميريزند.

دروغگويي كه بديش از بديهيات شمرده ميشود امروز هزاران كساني آنرا بد نميشمارند ، و چون زندگاني را نبرد و جهان را نبردگاه مي پندارند ، در راه پيشرفت منافع شخصي دروغ را جايز مي دانند بلكه راستگويي را دليل ضعف يك كسي ميشمارند.

شرم كه يكي از صفات بسيار ارجمند آدميست در همان روزنامه هاي تهران گفتارها نوشته كه بعقيدة فلان پرفسور شرم خود بيماريست كه بايد بچارة آن كوشيد.

از اينگونه چندانست كه بشمار نيآيد و اين خود يك موضوع بزرگيست كه بنياد و پايه اي براي نيك و بد نمانده و اينكه ما دربارة آن وارد بحث نشديم زيرا نخواستيم از سخن خود بكنار بيفتيم.

از آنسوي نبايد اينكار ما را از نيك شدن باز دارد. ما خواهيم توانست نيكيهايي را كه ميخواهيم يكايك بشناسيم و دليل هاي آنرا بدانيم و بدينسان راه بازكنان پيش رويم. مقصود نيز همين است. ما يكرشته مقاصدي را در نظر گرفته ايم كه در توده رواج دهيم و آنها را يكايك عنوان كرده در پيرامونش شرحها خواهيم داد. چنانكه از شمارة شش بآن آغاز كرده ايم و نخست در پيرامون مشروطه سخن ميرانيم.

آن دو عبارت مثل اينست كه كسي بگويد : « بايد برويم» و سپس بگويد : « يك اشكالي هم در جلو است. زيرا راه باز نيست» بديهي است معني دو جمله اين خواهد بود كه « بايد راه را باز كنيم و جلو رويم».

در پايان بآقاي مصباح سپاس ميگزاريم كه اين خرده را گرفته اند. و من نه تنها از اينگونه خرده گيري ها دلتنگ نخواهم بود و خشنود و سپاسمند نيز خواهم بود.
(پرچم روزانه شمارة 8 سال يكم سه شنبه 14 بهمن ماه 1320)