پرچم باهماد آزادگان

89 ـ يك نشست فراموش نشدني

چنانكه آگاهي داده بوديم روز يكشنبه يكم آذر نشستي در خانة دارندة پرچم برپا گرديد. نخست سخناني از عيد رفت و دارندة پرچم شرح داد كه عيدهاي هر توده اي آنروزهاييست كه با يك پيشامد تاريخي مصادف بوده و اينست هرساله آنرا عيد ميگيرند و بجشن و شادي مي پردازند كه هم قدرداني از كوششها و رنجهاي گذشتگان كرده و هم كنونيان را به برخاستن بمانندة آنكارهاي تاريخي برانگيزند ، اينكار خردمندانه ايست و بايد باشد. ولي افسوس كه عيدهاي ايران كمتر يكي مبناي تاريخي دارد. بهرحال ما امروز را يكي از عيدها مي شماريم
[1] سپس هر كار بزرگي يا هر فيروزي اي براي ما رخ داد روز آنرا نيز عيد خواهيم گرفت.

سپس گفت : ميدانم كساني خواهند گفت بيرون آمدن يك مهنامه چيست كه روز آن عيد شمرده شود؟!. ميگويم : موضوع بيرون آمدن يك مهنامه نيست ، آغاز شدن يكراه خداپرستي و رستگاريست. پيمان هنگامي آغاز يافت كه هياهوي اروپاييگري سراسر ايران را فراگرفته و كسي ياراي بردن نام دين و خدا نميداشت. پيمان براي آن آغاز يافت كه با همة گمراهيها نبرد كند و بيش از همه با اروپاييگري و ماديگري به پيكار پردازد ، و بالاخره جهانيان را بيك شاهراهي كه بنياد آن خداشناسي و زيستن از روي آيين خرد ميباشد بخواند. آن مهنامه براي اين خواست ورجاوند بزرگ بانتشار پرداخت و تاكنون در آنراه خود گامهاي فيروزانه برداشته است.

پيمان درفشي بود كه در برابر بيدينان و خداناشناسان برافراشته گرديد و دليل اين سخن آن گفتارهاي استواريست كه در پاسخ ماديگري ، در پيرامون روان ، در زمينة خرد ، دربارة فلسفة يونان نوشته شده.

سپس گفت : امشب كساني هم هستند كه باينجا كمتر آمده اند و شايد برخي سخنان ما بآنان سخت افتد. ولي ما خشنود خواهيم بود اگر پس از پايان سخنان من پرسشهايي كنند و يا ايراد گيرند. ما از اين رهگذر پيشانيمان باز است. زيرا هيچ سخني را بي دليل نميگوييم ، هيچگاه به « تعبد» دست نمي يازيم و ما تاكنون بهمة ديگران ايرادها گرفته ايم ولي كسي ايرادي بما نتوانسته است. زيرا گفته هاي ما همه حقايقست ، همه بسود جهانست.

سپس بيكرشته سخنان درازي پرداخت و پس از وي آقاي خراساني بسخن درآمدند و چون پرسشي دربارة اسلام رفته بود پاسخهاي پرمغزي دادند. نيز يكي گفت ايراد ميگيرند كه اين جمعيت تاكنون چكار كرده. آقاي خراساني بيك پاسخ روشن و پرمغزي پرداخته گفتند : اين ايراد بسيار بيخردانه است. اين مثل آنست كه ما سه تن در يك اطاقي زندگي ميكنيم و من مي بينم قالي آن اطاق گردآلود و چركينست ، اينست موضوع را بآن دو تن باز ميگويم ، و چون قالي بزرگ و سنگينست كه يكتن نميتواند آنرا بيرون برد و پاك گرداند خواهش ميكنم كه بياييد دست بهم داده اينرا بلند كنيم. ولي آنان بي پروايي مي نمايند و نزديك نمي آيند و سپس برگشته بريشخند و سركوفت ميگويند :

« خوب چكار كرده اي؟!..» من بآنها پاسخ داده ميگويم : من به تنهايي نميتوانستم كاري كنم. اين نيكي من بود كه شما را از گردآلودي و چركيني اين فرش آگاه گردانيدم ، و باز نيكي من بود كه خود آماده كار گرديده از شما هم خواهش همدستي نمودم. ليكن شما از بدنهادي و آلوده دروني با من همدستي ننموديد ، و اينست كار ناانجام مانده و من بايد كسان ديگري را بهمدستي بخوانم و اينكار را بپايان رسانم.

اين مثل بسيار پرمغز و بجايي بود. اين درست داستان برخي از ايرانيانست. اين بدبختها شرافت زندگاني و سرفرازي و همه چيز نيك را فراموش كرده تنها درپي آنند كه با يكي كينه توزي كنند و بريشخند و سركوفت پردازند و لذت برند. خدا روي اينان را سياه گرداند. سالهاست ما بدينسان بكوشش برخاسته ايم و يك جمعيتي از دور و نزديك دست يكي گردانيده بچارة دردها ميكوشيم. اين بدبختها اگر در انديشة شرافت و سرفرازي باشند بايد از اين خيزش و كوشش ما بتكان آيند و بهمدستي شتابند و اگر هم برخي ايرادهايي دارند بگويند تا رفع شود. ولي ما مي بينيم همچون چوب خشك از دور مي ايستند ، بلكه كارشكني نيز مي نمايند ، و چون در نتيجة همين پستي و بي پروايي آنان پيشرفت كار كند مي گردد ، فرصت يافته زبان باز مي كنند و مي گويند : شما تاكنون چكار كرده ايد؟!. در اينجاست كه بايد گفت رويتان سياه باد! خدا ريشة شما را از روي زمين براندازد!

آقاي خراساني نيك توضيح دادند كه ما امروز تنها بآن ميكوشيم كه انديشه ها را روشن گردانيم و بشمارة همراهان بيفزاييم و اين خود زمينه را براي هر نيكي آماده خواهد گردانيد. اين كسانيكه بما ايراد ميگيرند گذشته از آنكه خود روسياه و گناهكارند ايرادشان نيز بسيار بيپاست.

سپس يكي از باشندگان ( كه از بيرون آمده بود ) چنين گفت : « ما بدين چه نيازي داريم؟!. چرا نميگزاريد برود؟!. شما اگر اين سخنان را نگوئيد جوانها كه از دبيرستانها بيرون مي آيند از خرافات دور خواهند بود». سپس شرح داد : « آنچه قانونهاست مردم خودشان مطابق احتياجات زمان ميگزارند. آنچه اعتقاد بمبداء است هركس خودش ميداند ...» آقاي خراساني باين گفتة او نيز پاسخي دادند. ولي من كه دارندة پرچمم خواهش كردم موضوع بهنگام ديگري بماند ، و چون اين يكي از بهانه هاييست كه بجلو ما ميكشند بايد در اينجا پاسخ روشني بنويسم :

برخي جوانان كه نميخواهند گردن بگفته هاي ما گزارند ، يا ميخواهند با همان سرماية بسيار اندكي كه ميدارند به پيشوايي برخيزند باين سخنان مي پردازند. ولي بايد گفت : بسيار پوچست. اينان مي پندارند كه قانونهايي كه آدميان در زندگاني نيازمندند تنها آن قانونهاي جزئيست كه هر زمان تغيير مي يابد و اينست ميگويد مردم « مطابق احتياجات زمان» مي گزارند و هيچ نميداند كه يكرشته موضوعهاي ديگري هست كه اساس قانونهاست. مثلاً امروز گفتگو ميرود كه آيا زندگاني نبرد است و هركس بايد دربند خوشي خود و خاندانش باشد و يا چنان نيست و آدميان بايد با همدستي زندگي كنند ، گفتگو ميرود كه آيا راستي را در جهان نيك و بدي هست و يك نيرويي براي جدا گردانيدن آنها از همديگر ( خرد ) بآدميان داده شده و يا چنين نيست و نيك و بد به خوشايند و ناخوشايند است ، گفتگو ميرود كه آيا سرمايه آزاد باشد و هركس هرچه توانست سرمايه ببازار آورد و در داد و ستد بكار اندازد و يا بايد آنرا باندازه گردانيد و از آزاديش جلو گرفت ، مانند اينها بسيار است. آيا اينها را نيز مردم خودشان « مطابق احتياجات زمان» تشخيص داده قانون خواهند گزاشت؟!.

امروز در ايران چند گونه كيش هست و هر كيشي زندگي را بگونة ديگري معني ميكند و دستور ديگري به پيروان خود ميدهد. مثلاً صوفي ميگويد : هركسي بايد درپي « تهذيب نفس» باشد و با ذكر و رياضت و چله نشيني خود را از « مني» بيرون آورد و بعقيدة او پرداختن بجهان و گفتگو از ميهن پرستي و استقلال و اينگونه چيزها بدست. بهايي ميگويد : هركس بايد بهايي شود و كتاب بخواند و لوح احمد را ازبر كند و به « مولي الوري» پول فرستد و بس ، و نزد او گفتگو از ايران و ايرانيگري گناه است. همچنين ديگران هركدام زندگي را بنحو ديگري معني ميكند. از آنسو خيام و حافظ سراسر زندگي را هيچ و پوچ ميدانند و بصوفي و ديگران ريشخند مي نمايند و ميگويند تنها بايد بخوشي پرداخت و هيچ كوششي هم سود نخواهد داشت.

آيا اين انديشه هاي پراكنده و گوناگون را هم با قانون از ميان خواهيد برد؟!.. مثلاً يك ماده اي خواهيد گزاشت كه هركس بايد هرگونه انديشه اي از صوفيگري يا از بهاييگري يا از خراباتيگري يا هرچه در دل دارد بيرون كند وگرنه « بحبس با اعمال شاقه محكوم خواهد گرديد»؟!..

بسيار افسوسست كه اينان بيمايگي و نافهمي را با خودسري و گردنكشي توأم گردانيده اند. ما ميكوشيم و نتيجه اش هم روشن گرديده و اينان ميگويند شما نكوشيد و بگزاريد خود بخود درست ميشود.

مي گويد : « جوانان كه از دبيرستان ها بيرون مي آيند از خرافات دور خواهند بود». نخست اين سخن دروغست. شما مي بينيد كه جوانان با همة درس خواندگي گرفتار همان پندارهاي پوچ گوناگون هستند. چيزيكه هست سست تر از پدران خود مي باشند. دوم همان جوانان در دبيرستان گرفتار خرافه هاي بدتر ديگري ميشوند ، از ادبيات پرستي ، رمان بافي ، ماديگري و مانند اينها.

ميگويند : « آنچه اعتقاد بمبداء است هركس خودش ميداند ...» بايد گفت : سخنيست شنيده اند و نافهميده بزبان ميرانند. اينان نميدانند كه همة انديشه ها از همان سرچشمه « اعتقاد بمبداء» بيرون مي آيد. نميدانند هنگاميكه مردم در « اعتقاد بمبداء» آزاد باشند در همة انديشه ها آزاد خواهند بود. يكي مادي بوده زندگي را نبرد خواهد شناخت و خود را بهر نادرستي و دزدي آزاد خواهد شمرد ، ديگري صوفي بوده پرداختن بزندگاني را گناه خواهد دانست ، يكي خراباتي بوده تنها درپي خوشي و باده خواري خواهد بود.

اينان فراموش ميكنند كه هنگاميكه دين نبوده و مردم بسر خود باشند چندان گمراه ميگردند كه نشستن و قافيه بافتن يا افسانه پرداختن را كه جز كارهاي بيهوده اي نيست نيك شمارده نام « ادبيات» بروي آن مي نهند و عمر خودشانرا تباه ميگردانند و هزاران و صد هزاران كسان گرفتار آن گرديده در ميمانند و همين يك دليل استواريست كه آدمي بسرخود نتواند بود و بايد يك راهي براي زيستن در جلو باز باشد.

سپس همان ايرادگير گفت : « امروز بايد باين مردم نان داد تا نميرند و سپس اصلاحشان كرد». چون اين يكي از بهانه هاييست كه ديگران نيز مي آورند و ما بارها مي شنويم كه كساني چون سخنان ما را ميخوانند يا مي شنوند ميگويند « امروز بايد فكر نان كرد» از اينرو دارندة پرچم بپاسخ پرداخته چنين گفت : نخست مگر نان اينمردم را ما خواهيم داد؟!.. آري ما ميتوانستيم بيكرشته كوششهايي بپردازيم ولي آن در جايي بود كه مردم بسوي ما مي آمدند و گفته هاي ما را ميپذيرفتند ، يكمردمي كه ميخواهند از گمراهيهاي خود دست برندارند و هرچه ما بنويسيم و بگوييم نپذيرند و تنها در زمان سختي رو بسوي ما آورند و خواستشان تنها گله و ناله باشد ، ما بچنين مردمي چكار توانيم كرد؟!.. چنين مردمي سزاوارند كه مشتها از دست روزگار خورند تا ناداني و گمراهي خود را دريابند. ما اگر امروز باينان ياري كنيم و از سختي ها رهاشان گردانيم بنادانيشان افزوده يكي خواهد گفت نتيجة فلان روضه خوانيست كه من برپا كردم ، ديگري خواهد گفت تأثير بهمان ذكريست كه من خواندم ، سومي خواهد گفت : ديديد كه خدا هميشه ما ايرانيان را نگاه ميدارد. ما بايد در حال آنكه تا ميتوانيم دلسوزي كنيم از اين يادآوري دست نكشيم كه اينها همه نتيجة نادانيها و آلودگيهاي خودتانست.

دوم ، اين بي ناني از كجا پيدا شده؟!.. آيا خشكسالي رخ داده؟!. آيا ملخ آمده يا سن پيدا شده؟!. داستان آنست كه دولتهاي بزرگ با همديگر مي جنگند و اين توده چون درمانده و ناتوانست زير پا لگدمال ميگردد. تنها گرسنگي امروز نيست كه بچاره پردازيد. اگر باينحال بماند صد گرفتاري ديگر در پشت سر دارد ، و كساني اگر راستي را دلشان باين توده ميسوزد و فهم و خردي دارند بايد با ما همدستي نمايند كه از ريشه بچارة دردها كوشيم و اين ناتواني و درماندگي را از ميان برداريم.

سوم ، اين كوششيست كه ما ميكنيم. شماها نيز دست بهم داده بگفتة خودتان نان باينمردم دهيد. ديگر چرا بسر ما مي آييد؟!. چرا ميخواهيد ما را از كار باز داريد؟!. ما كه همة مردم را سرگرم نگردانيده ايم. خوانندگان پرچم بيش از چند هزار نيستند ، ديگران كه هستند و آزادانه شما آنها را بسر خود گرد آوريد و بدرد نان چاره كنيد. تا بدانيم راست ميگوييد و خواستتان بهانه جويي و مردم آزاري نيست.

شگفت داستانيست : ما بمردم ميگوييم معني زندگاني را بدانيد ، اين پراكندگي را از ميان خود برداشته همگي بيكراه درآييد ، دست بهم داده بآبادي كشور خود كوشيد ، ما يكايك گمراهيها را شرح ميدهيم ، يكايك راستيها را روشن ميگردانيم ، ببينيد در برابر اينها بچه بهانه هاي كودكانه ميپردازند. در زمان رضاشاه مي آمدند ميگفتند : « حالا بايد يك كاري كرد و اين مرد را برانداخت و پس از آن باين حرفها مي پردازيم» ، سپس كه جنگ آغاز شد ميگفتند حالا بايد منتظر نتيجة جنگ گرديد ، اكنون هم ميگويند حالا بايد در فكر نان بود. بدبختهاي بيچاره كه در توي لجنزار زبوني و درماندگي فرو رفته اند و از بس نادانند بيرون آمدن نمي خواهند و بهانه هاي پست كودكانه مي آورند.

بدينسان يك نشست ارجداري برپا ميبود و در پايان آن يادي از ياران و همراهان شهرهاي ديگر كه خودشان از ما دور ولي دلهاشان نزديكست بميان آمد. يك سخني نيز گفته شد بدينسان كه چون در فارسي براي عيد نامي نداريم « بهروز» را باين معني برگزينيم و چنين نهاده شد كه هر كه را ايرادي يا پيشنهاد ديگري هست در نشست هاي ديگري بميان آورد.[2]
(پرچم روزانه شماره هاي 243 ، 244 و 245 چهارشنبه چهارم ، پنجشنبه پنجم و جمعه ششم آذرماه 1321)

[1] به مناسبت درآمدن نخستين شمارة ماهنامة پيمان در يكم آذر 1312.
[2] : سپس كس يا كساني واژة « روزبه» را پيشنهاد داده اند كه اين آخري به معني « عيد» برگزيده و پس از آن بكار بسته شده.

گام نخست از هوسها درگذشتنست

جواني از مراغه گفتارهايي به پرچم فرستاده و چون بچاپ نرسيده گله ميكند و ميگويد : « اين ماية دلسردي ميشود» اين دليلست كه آن جوان از روي هوس گفتارها مينويسد و اينست چون بچاپ نميرسد دلتنگ ميگردد. تنها او نيست. كسان ديگري هم هستند كه دوست ميدارند گفتارهاشان در پرچم چاپ شود و نامشان در ميان باشد و ما نيز همينكه ميفهميم خواست يك نويسنده هوسبازيست از چاپ گفتارهاي او خودداري ميكنيم. زيرا هوس يكي از گرفتاريهاست كه بايد هركس خود را از آن پاك گرداند ، ما نيز در آزادگي گام نخست درگذشتن از هوسها را ميدانيم.

يك آزاده بايد در هر كاريكه ميكند اين بينديشد كه آيا براي دلخواه و لذت خود آنرا ميكند و يا يك نتيجه اي براي پيشرفت مقاصد باهماد در نظر دارد. يك جواني در مراغه بجاي گفتار نوشتن و ايراد بحاجيهاي انباردار گرفتن بهتر است در همانجا بكوشد چند تني را با حقايق آشنا گرداند و كساني را بخواندن پرچم و پيمان وادارد. از اين كار اوست كه نتيجه بدست ميايد نه از گفتارنويسيش. بديگران نيز همين را ميگوييم. نبايد پنداشت همينكه بآزادگان پيوستي كار بپايان رسيد بايد از يكسو كوشيد و خود را از هوسها و ديگر گرفتاريها بيرون آورد و از يكسو ديگران را نيز براه آورد.

دربارة گفتار هم ما اگر بخواهيم هرچه ميرسد بچاپ رسانيم بايد روزنامه را بجاي دو صفحه ده صفحه گردانيم.

درسخواندگان بيش از هر هنري گفتارنويسي را ياد گرفته اند.
(پرچم روزانه شمارة 245 جمعه ششم آذرماه 1321)