پرچم باهماد آزادگان

94 ـ باز هم دربارة آذربايجان


يكي از ياران ميگويد : با چند تن از جوانان آذربايجاني گفتگو ميكرديم خشنودي از كوششهاي شما مينمودند. ميگفتند : « ولي يك عيب دارد و آن اينكه هواداري از فارسي ميكند. و ميخواهد آنرا در آذربايجان رواج دهيم و تركي را از ميان بريم». گفتم : اين چه عيبيست؟!. گفتند : « زبان ما تركيست و ما با فارسها هنگامي يكي خواهيم شد كه زبان ما را محترم شمارند ...» من بسيار كوشيدم كه قانعشان گردانم نتيجه نداد. آيا شما نميخواهيد خواهش آنها را بپذيريم؟!. چون جوانان كوشايي هستند من ميخواهم با ما باشند.

گفتم : آنان فريب خورده اند و ما نخواهيم توانست كه آنان را با اين انديشة كجشان بپذيريم. در جهان هميشه هوسمنداني هستند كه آرزوي پيشوايي كنند و چون دستاويز ديگري نيافتند و كاري از دستشان برنيامد كينه هاي خفته را در دلها بيدار گردانند و يكدسته را با ديگري بدشمني برانگيخته ديرگاهي بآرزوي خود دست يابند. پارسال كه داستان شهريور ماه پيش آمد و در همه جا جنبش پيدا شد در تبريز هم هوسمنداني بآرزوي دسته بندي افتاده و چون هيچكاري از دستشان برنمي آمد از دو زباني كه در ميانة آذربايجان و ديگر گوشه هاي ايرانست بسودجويي برخاسته زبان تركي را عنوان نمودند ، و چنين گفتند كه بايد در آموزشگاهها درسها با اين زبان باشد ، و بايد تهرانيها بآذربايجان نيايند. در نهان خواستهاي پست ديگري داشتند و در آشكار اين ترانه ها مي سرودند.

ما در آنهنگام پاسخهايي داديم و آن دستگاه بهم خورد. ولي ديده ميشود كه برخي جوانان هنوز آن گفته هاي فريب آميز را بگوش ميدارند و هنوز دلهاشان از آن بدآموزيها پاك نگرديده اينست بار ديگر گفتاري در پرچم خواهيم نوشت. اين نويدي بود كه من بآن نيكمرد دادم و اينك بآن گفتار مي پردازم و روي سخنم بجوانان آذربايجان است :

بدانيد اي جوانان : همچشمي و كينه توزي يكي از خويهاي طبيعي آدميست. هر كسي از همچشمي با يك كس ديگري و از بدگويي باو و از برتري فروشي لذت ميبرد. بهر آذربايجاني كه بگويند : « اين تهرانيها چه ميگويند؟! چرا بآذربايجان آمده بما رياست ميكنند؟!. مگر ما از آنها كمتريم؟!.» يا بگويند : « ما زبانمان جداست ، چرا با آنها يكي بشويم؟!. چرا آنها را راه دهيم؟!. چرا در دبستانها با زبان مادرزادي خودمان درس نخوانيم؟!.» اينها را كه بگويند خوشش مي آيد ، و از اينكه در اينجا و آنجا بنشيند و از تهرانيها بد گويد و گناه پس ماندن كشور را بگردن آنها بيندازد لذت ميبرد. بويژه اگر نامش را « نهضت جديد آذربايجان» بگزارند ، بويژه اگر برخي نافهماني از تهرانيان ـ از قبيل آقاي عبدالله مستوفي و آقاي لقمان نفيسي و آقاي غلامحسين سرود و ديگران ـ بآذربايجان رفتن و بمردم آنجا بنام ترك زباني توهينها كرده زخمهاي زباني زده باشند ، كه اينها محرك ديگري شده هرجوان آذربايجاني را واميدارد كه بگفتة آن هوسمندان و فريبندگان بگروند و با تهرانيان بكينه توزي پردازند ، و اينرا يك كاري براي خود شمارند. دوباره ميگويم : اين خوشايند است و لذت دارد.

ولي خدا بهر كس يك خردي نيز داده كه بايد در هر كاري آنرا داور گردانند و سود و زيان و نيك و بد را بشناسند. هوس و كينه توزي كورند و راه بجايي نتوانند برد و اين خرد است كه بيناست و آدمي را بجايي تواند رسانيد.

اينست كه در آن استان نيز بايد خرد را بكار برد و اين بسنجيد كه آيا بسود آذربايجانيانست كه با تهرانيان بچنان كينه توزي پردازند؟!.. آيا بسود ايشانست كه بدستاويز زبان دوتيرگي بميان آورند؟!... اين را بايد نيك انديشيد.

بايد ديد آذربايجانيان ميخواهند با ايران باشند يا نه؟.. اگر ميخواهند پس بهر چه بكينه توزي و دو تيرگي ميگرايند؟!.. بهر چه نميخواهند اين دو زباني از ميان برداشته شود؟!.. مگر نمي بينند كه در نتيجة همان دو زباني چه رميدگيها در ميانست؟!.. و اگر نميخواهند با ايرانيان باشند بايد گفتگو از آن زمينه كرد و آنرا ديد كه چه حالي دارد؟!.. آيا بسود آذربايجان ميباشد يا زيان از آن خواهد برخاست؟!..

كسانيكه پارسال اين ترانه را مينواختند خواست دروني ايشان جدا گرديدن آذربايجان از ايران بود. چيزيكه هست آشكاره بزبان نمي توانستند آورد. نه تنها « حزب آذربايجان» كه بنياد گزارانش در راه هوس بهر پستي تن درميدادند و بآرزوي پيشوايي از همه چيز ميگذشتند ، برخي از ديگران اين انديشه را داشتند و من چون در آن هنگام بتبريز رفتم از گفتگوهاشان پي بخواست درونيشان بردم. زيرا چون با من سخن ميراندند چنين ميگفتند : « ما با تهرانيها نميتوانيم راه برويم ، بايد خودمان بسر خود چاره كنيم». از خام انديشي چنين مي پنداشتند كه بروي كرة زمين تنها آذربايجانست و استانهاي ديگر ايران و اين است آرزو ميكردند كه از ايران جدا گردند و خود آسوده زندگي بسر برند و اين در نمي يافتند كه در اين جهان پرآشوب يك آذربايجان تنها نتواند زيست و اگر از ايران جدا گرديد بايد بيكي ديگري پيوندد. من اين سخنان را بآنان گفتم ولي از بس هوس پيشوايي و سرجنباني برآنان چيرگي داشت از گفته هاي من نيز مي رنجيدند.

بآن جوانان بايد گفت : اگر خواست شما كينه توزي و همچشمي با تهرانيان و ديگرانست و از آن لذت ميبريد كه بنشينيد و از اينكه آذربايجاني هستيد بخود باليد و بتهرانيان بد گوييد و ريشخند كنيد و تهرانيان نيز در نوبت خود از ريشخند و بدگويي بشما باز نايستند ، اينها هوسبازيهاي بيخردانه ايست كه ما از آنها سخت بيزاريم و چه بهتر كه از ما دور باشيد و ما را نيز آلوده نگردانيد. ولي اگر جوانان هوشيار و پاكدليد و ميخواهيد در راه كشور خود بكوششهايي پردازيد بايد بدانيد كه اين گفتار شما سراسر زيانست. زيرا همين پابستگي به تركي رميدگي را كه ميانة آذربايجانيان و ديگرانست بيشتر و سختتر خواهد گردانيد و بدخواهان از درون و بيرون دامن بآتش خواهند زد و داستانهايي كه امروز فهم شما نميرسد رخ خواهد داد. از آنسوي آسوري و ارمني و تركمان و كرد و عرب هر يكي پيروي از شما كرده آنها هم خواهند خواست كه درسها بزبانهاي خودشان باشد ، بلكه لر و بختياري و سمناني و گيلاني و مازندراني نيز همان خواهش را خواهند داشت.

يكمردم باخرد هميشه ميكوشند كه چيزهايي را كه ماية رميدگي و جدايي در ميان توده تواند بود از ميان بردارند. شما نيز پيروي از خرد كنيد و بآن كوشيد. اين سخنانيكه ميگوييد جز كينه توزي و هوسبازي نيست.

ميگوييد : « بايد بزبان ما بي احترامي نكنند». كسي بزبان شما ناپاسداري نكرده. چند تن نافهماني از مستوفي و لقمان نفيسي و غلامحسين سرود در حساب هيچي نيستند. ايرانيان پاكدرون هميشه بآذربايجان پاس گزارده اند و هميشه نامش را بنيكي برده اند. زبان تركي را هم كسي بد نميشناسد. چه معني دارد كه زبان بد باشد. اين از ديدة سود كشور و توده است كه دورانديشان و دانايان خود آذربايجان خواسته اند فارسي را در آنجا روان گردانند و كم كم تركي را از ميان برند. آن كسانيكه پارسال بميان افتاده و داستان زبان را عنوان كردند از خردمندان نبودند. هوسبازاني بودند كه تنها ميخواستند دسته اي برسر خود گرد آورند ، و چون دستاويز ديگري پيدا نميكردند باين دستاويز برخاستند. شما اگر جوانان باهوش هستيد نيك انديشيد كه آنان كه بودند و چه ميخواستند ، و با كجاها پيوستگي ميداشتند.

من از سال 1312 هميشه ببلندي نام آذربايجان كوشيده ام. در زمان رضاشاه كه كمتر كسي مييارست نام شورش مشروطه را ببرد من تاريخ آنرا مي نوشتم و پراكنده ميكردم و چون ميدانستم اگر سانسور ببيند جلو خواهد گرفت بيشتري از بخشهاي آن تاريخ را بي نشان دادن بسانسور بچاپ ميرسانيدم و اگر شما ميخواهيد بدانيد كه اين تاريخ نويسي من چه خطرهايي را در بر توانستي داشت پروندة اينكار را در شهرباني بخوانيد و يا از آقاي سرهنگ آرتا بپرسيد. همين كار كه من تاريخ مشروطه بي اجازه از وزارت فرهنگ و بي نشاندادن بسانسور چاپ كرده ام يك نتيجه اش اين توانستي بود كه من بزندان بيفتم و كسي ياراي بردن نام من نداشته باشد. با اينحال براي آنكه تاريخ مشروطه كه بيشترش بآذربايجان بستگي دارد از ميان نرود من آن تاريخ را با كوششهاي بسيار دو بار بچاپ رسانيدم.

اين يك بخش از كوششهاي من دربارة آذربايجان است و شما آنرا ببينيد كه پارسال در مهرماه كه به تبريز رفتم همان هواداران زبان تركي و همدستان ايشان كه از آشفتگي كشور فرصتي يافته برقص و هوسبازي برخاسته بودند از رفتن من بآنجا ناخشنود گرديدند و كساني چنين گفته بودند كه ملايان را ببدگوييها برانگيزند. اين نمونة ناپاكدروني ايشانست.

رو سياهان نامرد! چنين مي پنداشتند كه رفتن من ميدان را بآنان تنگ خواهد گردانيد.

اين يك نمونه اي از پستي انديشه هاي ايشانست ، و شما جوانان پيروي از آنان مي نماييد و هيچ نمي انديشيد كه چشده كه من باندازة آنان سود آذربايجان را نميخواهم. راستي را بايد گفت : بسيار گمراهيد ، بسيار پرتيد.

ميشنوم دليل آورده ميگويند : در سويس نيز سه زبانست و هر يكي در جاي خود سخن گفته ميشود. اين يكي از دليلهائيست كه پارسال روزنامة آذربايجان مينوشت ولي درست مانند آنست كه كسيكه چشمهايش درد دارد بچاره نپردازد و بلكه بآن دردناكي بنازد و دليل آورده بگويد : « ابوالعلاي معري نيز نابينا بود» و اين نداند كه آن نابينايي هنري براي ابوالعلاء نبوده.

اگر در سويس سه زبان هست آن نيز ماية گرفتاري براي آن كشور است كه بايد در پي چاره باشند. نه اينكه شما در ايران پيروي از ايشان نماييد.
(پرچم روزانه شماره هاي 251 و 252 جمعه سيزدهم و يكشنبه پانزدهم آذرماه 1321)

يك كار نيك كاريكه بايد ديگران پيروي نمايند

[ پايگاه : شايد برخي خوانندگان ، زمان گفتار پايين را گذشته يابند و آوردن آن را در اينجا بما ايراد گيرند ولي آنچه ما را به اينكار واداشته آنست كه دهه هاست در ايران سياست بيمناكي پيش گرفته شده و اين نتيجه را داده كه مردم ، چه پيران و چه جوانان ، از مهمترين و بايسته ترين دانستنيها دربارة كشور و شيوة ادارة آن بيگانه بمانند. نتيجة اين سياست آنست كه ما هم آموزش و پرورش داريم و هم آموزش دانستنيهاي زندگي انجام نمي گيرد. هم قانون داريم و هم قانون اجرا نمي گردد يا قانونشكني داريم و جلوش گرفته نمي شود. هم مليونها خرج «همايش» و استخدام كارشناس مي شود و هم كار كارشناسي انجام نمي گيرد. هم در قانون اساسي آزادي مطبوعات بديده گرفته شده و هم با حكم وزارتخانه دستور سانسور داده مي شود. هم « بهترين دموكراسي جهان» را داريم و هم بتازگي رئيس جمهور كشورمان اعلام مي دارد « مجلس در رأس امور نيست» و كسي هم ازو حساب نمي پرسد يا نمي تواند پرسيد.

در گفتار پايين نويسنده از اينكه جنبش بس گرانمايه اي بنام مشروطه در اين كشور رخداده و پس از سي و هفت سال كه از آن مي گذرد هنوز مردم معني درست مشروطه (يا دموكراسي) را نمي دانند افسوس مي خورد و به بيچارگي مردم دل پر از اندوه مي دارد. اكنون چه بايد گفت و چه بايد كرد هنگاميكه ديده مي شود ديپلمه ها و حتا « كارشناسان» و «دكتر»هاي اين توده نيز يكصد و اندي سال پس از جنبش مشروطه هنوز همان جايي اند كه مردم شصت و هشت سال پيش بهنگام نوشته شدن اين گفتار بوده اند و ايشان نيز معني درست مشروطه را نمي دانند.

درد و اندوه ما هنگامي بيشتر مي گردد كه بياد مي آوريم در اين دورة «تكنولوژي اطلاعات» و با اين گسترش دامنة دموكراسي در جهان ، بجز « فلان آخوندك» و بهمان «حاجي نافهم» كه به مشروطه همچنان ايراد ميگيرد ، جوانانمان كه بسيار درسخوانده تر از جوانان دهة بيست مي باشند ، ايشان نيز در شناختن مشروطه و پي بردن به گرانمايگي آن همچنان « بيمايه» مانده اند.

بسياري اين را يك واقعيت ندانسته سخنمان را برخاسته از گزافه گويي خواهند شمرد. ليكن چنين نيست. شما نيز اگر امروز با جوانان درسخوانده روبرو شويد و از مشروطه يا دموكراسي پرس و جو كنيد خواهيد ديد بيشتر آنها مشروطه را جز برپا كردن انتخابات نمي دانند و نهايت آنكه آن را « انتخابات آزاد و بي تقلب» باز خواهند نمود يا دموكراسي را « آزادي داشتن» خواهند شمرد.

نكتة دردناك و تكان دهندة ديگر آنكه اگر پرسش و پاسخ در اين زمينه را ادامه دهيد خواهيد ديد كه جوان درسخوانده و مدرك دار « عصر اطلاعات» ، ناگهان زبان گشود و چنين گفت : « اينها كه گفتم دربارة دموكراسي است ، مشروطه كه كهنه شده».

بدينسان مي بينيد مشروطه را جز از دموكراسي مي گيرد. يا آنكه جمهوري را از مشروطه جدا شمرده آن را « تازه تر از مشروطه» مي شناساند. يا از آن هم بدتر مشروطه را نيازمند پادشاهي مي پندارد و بشما كه نام آن را مي بريد خرده مي گيرد كه : در اين دوره كه همة كشورها جمهوري شده اند شما هنوز نام از مشروطه ميبريد؟

اينها گرفتاريهاي بسيار مهم جامعة ماست. اين ماية افسوس بسيار است و بايد براي آن ـ جز گفتار نويسي و آه و ناله سر دادن و گله نمودن ـ چاره انديشيد. زيرا بچشم خود مي بينيم با آنكه ادارة كشور دهه ها بر پاية مشروطه بوده و پس از سال 57 هم سخن از جمهوري و قانون اساسي هيچگاه بريده نگرديده و به داشتن « بهترين دموكراسي جهان» باليده شده ، با اينهمه نه در كتابهاي درسي حكومت گذشته و نه در حكومت كنوني به معني دموكراسي يا مشروطه به ژرفا پرداخته نشده. اساساً به درسي همچون « علوم اجتماعي» بها داده نشده.

نيك كه مي نگريم مي بينيم اينها چيزهاييست كه دانش آموزان بايد در سالهاي نوجواني كه سيل دانستنيها به مغزشان راه مي يابد و همانها پاية زندگيشان ميگردد ، ياد گيرند و آن سياست بيمناكي كه ازش ياد كرديم هرگز نخواسته مردم به اينگونه موضوعات هوش گمارند.

جواني كه چون جلوي تلويزيون مي نشيند يا بايد گزارش و فيلم از بارگاه فلان امامزاده و بتخانة كيشي يا مسابقات حفظ و قرائت قرآن يا داستانهاي ساختگي از فلان امام و حديثهاي گمراه كننده و خرد تباه كننده تماشا كند يا از موضوعاتي همچون انديشه هاي قلندرانه (يا به گفتة فريبكاران راديو و تلويزيون : افكار عرفاني) ، دعاي كميل ، افسانه هاي كهن يوسف و زليخا يا سليمان نبي و داستانهاي باور نكردني از موسا و عيسا ، مراسم محرم و ديگر نمايشهاي كيشي و ستايش از شاعران و « افكار آسماني» ايشان بشنود و آنگاه كه از مردگان هزار ساله رويش را به موضوعات روز بر مي گرداند ، چيزي جز مسابقات شعرخواني ، فوتبال ، تفسير و نقد فيلم ، سريالهاي بي سر و ته بدآموز و چيزهايي بدرد نخور ديگر نخواهد ديد و شنيد و هرگاه به ادارة كشور و حكومتش بينديشد جز حقانيت ولايت فقيه بخوردش نخواهند داد ، چنين جواني چه دور كه مشروطه را نداند چيست و ارجش هم نداند.

خوانندگان مي دانند كه كسروي در روشن گردانيدن و رواج معني مشروطه چه كوششها نموده كه در نخستين گفتارهاي اين پايگاه نيز نمونه هايي از آن آمده. امروز كه مي بينيم اين معني هنوز در تاريكي است و در ميان دانشجويان و «مدرك داران» نيز درست روشن نيست و نتيجة آن كه دل نبستن مردم به اين دستاورد گرانمايه است را جلوي ديدگان مي آوريم بخود بايا مي شماريم در پيرامون مشروطه و گرانمايگي آن گفتارهاي بيشتري بياوريم. اينبود آنچه ما را به آوردن اين گفتار واداشت.]

يك كار نيك ، كاريكه بايد ديگران پيروي نمايند

كسانيكه ميخواهند اندازة بدبختي توده را بدانند اين بياد آورند كه در اين كشور سالها مردان دلسوزي همچون حاج ميرزاحسين خان سپهسالار و ميرزا عليخان امين الدوله و ميرزا ملكم خان و ديگران اندوه ميخوردند و بآرزوي روان گردانيدن مشروطه در ايران جانهاي خود را بخطر مي انداختند ، و سپس پيشوايان گرانمايه اي همچون بهبهاني و طباطبائي و افجه اي و ديگران پيش افتادند و پس از يكسال و نيم نبرد با دربار قاجاري مشروطه را در اين كشور برپا گردانيدند و سپس سالهايي در ميان مشروطه و استبداد كشاكش بوده مردان دلير و جانفشاني در آنراه جنگها كردند و كشتند و كشته شدند و سرانجام مشروطه (يا سررشته داري توده) در اين كشور پايدار گرديد. ولي اكنون شما مي بينيد كه پس از سي و هفت سال هنوز از هزار تن يكي معني درست آنرا نميدانند و جوانان درس خوانده نيز از شناختن آن ناآگاهند و در نتيجة همين ناآگاهيست كه پس از آنهمه رنجها ديده ميشود فلان آخوندك بمشروطه بد ميگويد ، فلان حاجي نافهم ريشخند ميكند ، فلان جوان بيمايه ميگويد « مشروطه ديگر كهنه شده» اينست اندازة بيچارگي اين تودة بدبخت. در اينجاست كه بايد گفت : اينمردم سركلافه را گم كرده اند. در اينجاست كه بايد گفت با كلنك ناداني بنياد خود را ميكنند.

مشروطه يا سررشته داري توده كه بهترين و والاترين شكل حكومت است و باين كشور رسيده مردم نادان نه معنايش مي شناسند و نه ارجش ميدانند اينهمه دبيرستانها و دانشكده ها در هيچيك سخني از معني درست مشروطه نميرود. به بيچارگي اينمردم گريه بايد كرد.

باري اينها يك ناداني بزرگي از ايرانيان است و اينست از پارسال كه جمعيت آزادگان بكار برخاست يكي از خواستهاي خود ، شناسانيدن معني درست مشروطه و ستودگيها آن قرار داد و اينست در گام نخست يك كتابچه اي بنام « امروز چه بايد كرد؟..» بچاپ رسانيد كه معني درست مشروطه را با دانستنيهاي ديگري دربر دارد. اين كتابچه نخست در پيمان بچاپ رسيد و پراكنده گرديد. سپس هزار نسخه با پول آزادگان تهران چاپ يافته بمردم داده شد. سپس براي بار سوم در تبريز بچاپ رسيده كه فروخته ميشود. هركس ميخواهد يك كار ستوده اي كند بايد اين رساله را بگيرد و بخواند و خود بفهمد و سپس بديگران دهد و او را نيز بخواندن و فهميدن وادارد. اين كاريست كه بسيار كساني ميكنند.

بتازگي نيز نيكمردي از ياران ، از بهشهر پولي فرستاده كه صد نسخه از آن رساله بي بها بكساني داده شود. اين كار نيكست كه بايد ديگران نيز پيروي كنند. از اين كتابچه بايد صدها نسخه بچاپ رسد و بدست مردم داده شود. امروز خداپرستي اينهاست. امروز كارهاييكه خدا را خشنود گرداند اينهاست. اينهاست كه ماية رهايي اين مردم از بدبختي و درماندگي تواند بود.
(پرچم روزانه شمارة 252 يكشنبه پانزدهم آذرماه 1321)