پرچم باهماد آزادگان

115 ـ کسروي چه مي گويد؟

پايگاه : گفتاري كه در اين پست آمده را چند سال پيش آقاي اصغر فتحي استاد دانشگاه كَلگري كانادا نوشته اند و چون نوشته‌ي دانشورانه ايست بجا دانستيم در اينجا بياوريم.

بقلم اصغر فتحي

احمد کسروي در روز 20 اسفند ماه 1324 (برابر 11 مارس 1946) در کاخ دادگستري تهران ، هنگام بازپرسي دربارة نوشته هايش راجع به اسلام ، به دست چند تن از گروه فدائيان اسلام کشته شد. اکنون که نزديک به شصت سال از مرگ او مي گذرد بجاست نگاهي به نوشته هاي او بيفکنيم و وضع ديروز و امروز ايران را از ديدگاه انديشه هايش بسنجيم.

کسروي در حدود هفتاد سال پيش به نويسندگي دربارة گرفتاري هاي ايران و جهان پرداخت. او دريافت هاي خود را در ماهنامة پيمان و روزنامه پرچم و کتاب هاي بسيار باز نموده و يک ايدئولوژي که اصل و فرع هايش باهم ارتباط منطقي دارند پديد آورده است که براي کساني که دربارة اين موضوع ها ازراه تجزيه و تحليل علت و معلولي مي انديشند جالب به نظر مي رسد.

انديشه هاي کسروي بر پاية بررسي هاي علم هاي اجتماعي و آماري نيست. او درس خواندة دانشگاه هاي غربي نبود. مردي بود « خود ساخته» و دريافتش از مسئله هاي اجتماعي بيشتر بر پاية کنجکاوي ، هوشمندي ، تفکر منطقي و حس همدردي و نوع دوستي قرار داشت. آگاهي هاي تاريخي او نيز بينش ويژه اي به او از زندگي اجتماعي داده بود و با دانستن زبان هاي ترکي و عربي از انديشه هاي غربي که به اين زبان ها درآمده بود نيز آگاهي داشت.

براي آشنائي با کسروي به عنوان يک متفکر اجتماعي بايد نگاهي هم به تحوّل فکري او انداخت و ويژگي هائي که او را از مصلحان ديگر در دويست سال اخير تاريخ ايران جدا مي کند بررسي کرد. کسروي در آغاز کار با بيشتر مصلحان ايراني که از پس ماندگي و زبوني ايرانيان در برابر غربيان دلتنگ بودند و چاره را در گرفتن ابزارها و دانش ها و حتي راه و روش هاي اروپائي مي دانستند ـ مانند عباس ميرزا ، نايب السلطنة فتحعلي شاه قاجار ، ميرزا تقي خان اميرکبير ، ميرزا حسين خان سپهسالار و ميرزا ملکم خان ـ هم انديشه بود. اما با آنها تفاوت هائي هم داشت. براي نمونه ، کسروي ، برخلاف حسن تقي زاده ، با تقليد کورکورانه از اروپا و صد درصد اروپائي شدن ـ به گفتة خودش « اروپائيگري»ـ مخالف بود. او گرفتن تکه هائي را از فرهنگ اروپائي ، مانند روزنامه و حکومت مشروطه ، سودمند مي شمرد. اما برخي ديگر را ، مانند اقتصاد سرمايه داري (ماشين هاي بزرگ) زيانمند مي دانست. از سوي ديگر کسروي نگاهداري باورهاي ديني (اسلامي) ايرانيان ، که آنها را پايه هاي اخلاقي مردم و ماية دوام جامعة ايراني مي شمرد ، لازم مي شمرد.(1) [1]

امّا پس از چند سال نويسندگي و انديشه دربارة پانگرفتن حکومت مشروطه در ايران ، به وارونة کساني که سياست هاي کشورهاي غربي (امپرياليسم) را علت گرفتاري هاي ايران مي دانستند ، کسروي سرانجام به اين نتيجه رسيده بود که جلوگيرهاي بزرگ پيشرفت ايران همانا برخي باورها و عادت هاي ريشه دار چند صد ساله (بلکه هزارساله) در جامعه و فرهنگ ايران است. وي در اين مورد به ويژه بر کيش شيعي ـ و کيش هاي وابسته به آن مانند شيخي و بهائي ـ و صوفيگري و نيز انديشه هاي زيانمندي که از شعرهاي شاعراني مانند سعدي ، حافظ و مولوي مي تراود ، خرده مي گرفت.(2) به عقيدة کسروي در آغاز سدة بيستم ميلادي گرفتاري ديگري هم به نام مادّيگري ـ همراه با انديشه هائي مانند « زندگي نبرد است و ناتوان خوراک تواناست»ـ از اروپا به ايران رسيد و در ميان برخي از درس خواندگان رواج يافت.(3) از نظر کسروي اين بدآموزي هاي گوناگون نه تنها با زندگي اجتماعي ناسازگاراست بلکه ماية چندتيرگي ميان ايرانيان نيز شده ، زيرا هردسته راهي پيش گرفته و با ديگران به دشمني پرداخته است.

اين تحول در انديشه هاي کسروي دربارة علت هاي گرفتاري هاي ايرانيان و در نتيجه زبوني و ناتواني آنها در برابر غربيان سبب شد که در سال هاي آخر زندگاني اش او به تلاش براي پيراستن تودة ايران از اين آلودگي ها بپردازد. به گفتة کسروي زندگاني ايرانيان را بايد با خرد (عقل) سازگار کرد و نخستين گام در راه چاره به گرفتاري هاي ايرانيان نبرد با همين باورهاي زيانمند و بي خردانه است.(4)

براي آشنائي بيشتر با انديشه هاي کسروي بجاست که در اين گفتار به نوشته هاي او دربارة دين ، آموزش و پرورش و حکومت مشروطه در ايران ، که از ديدة کسروي با همديگر همبستگي دارند ، بپردازيم. در پايان گفتار هم اشاره اي به « دستة بدخواهان» ، که به عقيدة کسروي سود خود را در زبوني و درماندگي ايرانيان مي دانستند خواهيم کرد.

نخست از دين آغاز کنيم. پيش از مرگ کسروي کسان بسياري ، مانند دانشمنداني که امروز اسلام و شيعي گري را به همه چيز مربوط مي دانند و دربارة آنها کتاب ها و گفتارها مي نويسند ، باورهاي ديني ايرانيان را يک مسئلة اجتماعي درخور توجه نمي دانستند. حزب هاي گوناگوني که در ايران پيدا مي شدند هم اغلب دين و سياست را از هم جدا مي دانستند و به دين اعتنائي نداشتند. اما پيشامدهاي بيست و چهار سال گذشته به خوبي نشان داده که توجه کسروي به دين و ايرادهاي او به باورهاي ديني ايرانيان بي پايه نبود. به گفتة کسروي ، دين يعني زيستن به آئين خرد. او از بررسي هاي خود به اين نتيجه رسيده بود که باورهاي ديني تودة انبوه ايرانيان با خرد سازگار نيست و معني درست زندگي را به آنها نشان نمي دهد و سبب گمراهي و گرفتاري هاي بيشتري براي آنها در آينده خواهد شد.(5) گواه درستي اين نظر کسروي را حکومت ولايت فقيه بايد دانست که با سودجوئي رهبران مذهبي از باورهاي ديني توده انبوه ايران برپا شد. در بيست و چهار سال گذشته اين حکومت ويراني ها و کشتار بسيار به بار آورده و حقوق و آزادي هاي زنان و مردان ايران را پايمال کرده است.

به نظر کسروي درس خوانده هاي ايراني مغزهاشان آلوده تر و در نتيجه پراکندگي انديشه ها در ميان ايشان بيشتر از درس ناخوانده و بي سوادهاست. براي نمونه ، او معتقد بود که هواداران حکومت ديني تنها يک آلودگي دارند و آن هم باورهاي بي خردانه ديني ايشان است. اما درسخوانده ها و روشنفکران ايراني چندين جور انديشه هاي گوناگون مانند ماديگري غربي ، شيعيگري ، صوفيگري و هواداري از دموکراسي در مغزهايشان انباشته شده است و به علت ناهماهنگي ميان اين انديشه ها باور درست و پابرجائي به هيچ راهي نمي توانند داشت.(6)

بنا به نوشته هاي کسروي ، اميد به فرداي ايران ، پس از فروريختن حکومت ولايت فقيه سرابي بيش نيست. به عبارت ديگر ، تا باورهاي مردم ايران ديگر نشود و جهان بيني آنان خردمندانه نباشد حکومت ملي (دموکراسي) و بهبود اقتصادي و ديگر پيشرفت ها شدني نخواهد بود. تنها راه چاره نبرد با باورهاي بيخردانه و انديشه هاي زيانمند است. بايد به مردم ، بويژه کودکان و نوجوانان ، اين چيزها را آموخت.

اکنون بپردازيم به اين که به نظر کسروي دربارة فرهنگ يا آموختن راه درست زندگي در ايران پس از جنبش مشروطه ، به ويژه در دورة پهلوي چه کارهائي شده است. به عقيدة او آنچه به نام فرهنگ يا آموزش و پرورش دراين دوران شده اغلب به وارونة آن بوده که بايد بشود. نه تنها درس هاي سودمندي که کودکان و نوجوانان را به پيروي از خرد وامي دارد به آنها نياموخته ايم ، بلکه به وارونة آن به رواج انديشه هاي زيانمند درميان آنها پرداخته ايم.(7) از نظرکسروي ، در اين کار ادبيات سهمي بزرگ داشته است.(8)

کسروي در رابطة ادبيات با چگونگي انديشه هاي ايرانيان بررسي هائي کرده و به نتيجه هاي با ارزشي دست يافته است. او به وارونة بيشتر درسخوانده ها که آراستگي و خوش آهنگي سخنان شاعران و اديبان را نشانة درستي و سودمندي انديشه هاي ايشان مي شمرند ، شاعران و نويسندگاني را که گفته ها و نوشته هايشان را براي جامعه زيانمند مي دانسته نام برده و زيان باورهاي نادرست و بي خردانه آنها را با دليل نشان داده است.(9)

به وارونة اتهام هائي که هواداران شعر و شاعري به کسروي مي بندند او دشمن شعر و ادبيات نبود. او نيکي و بدي هر شاعر و نويسنده را در ترازوي خرد سنجيده و بي آنکه پروا ازکسي بکند دريافتهاي خود را نوشته است. براي نمونه ، با آنکه کسروي بدآموزي هاي بسيار در نوشته هاي سعدي يافته او را در زبان فارسي استاد شناخته و گفته است که ديگران هم بايد فارسي نويسي را از او بياموزند.(10) کسروي منکر اين نيست که شعرهاي سعدي و حافظ شيوا و روان است. انتقاد کسروي از انديشه ها و باورهائي است که از شعرهاي ايشان مي تراود. ايرادکسروي به کساني است که سعدي ، حافظ و مولوي را ، که شعرهايشان پر از ستايش از زورمندان ، جبريگري ، لااباليگري ، و خوار داشتن زندگي است ، «مفاخر ملّي» مي نامند و با بزرگ داشتن آنها ، چه دانسته وچه نادانسته ، به رواج انديشه و باورهائي که درشعرهايشان آمده مي کوشند.(11)

براي روشن شدن موضوع خوب است که نمونه اي بياوريم. دکتر قاسم غني ، که در دورة پهلوي نمايندة مجلس و وزير فرهنگ و از آنها را سرکردگان هواخواهان حافظ بوده و به همراه محمد قزويني ديوان حافظ را چاپ کرده ، در يادداشت هاي خصوصي خودش از نادرستي و دغل کاري و ديگر خوي هاي زشت ايرانيان شکايت مي کند.(12) جدائي کسروي با کساني مانند دکترغني در اين است که دکترغني تنها به انتقاد پرداخته. امّا ، کسروي دليرانه و آشکارا نه تنها کمي هاي ايرانيان را بر شمرده بلکه يک گام هم پيش رفته و به جستجوي علت هاي اين خوي هاي ناپسند و زيانمند برخاسته و رابطة آن ها را با کيش هاي رايج و ادبيات فارسي نشان داده است ـ ادبياتي که در کتاب هاي درسي دبستاني و دبيرستاني وزارت فرهنگ دورة پهلوي نمونه هاي فراوان دارد.(13)

دکتر غني از دوروئي و چاپلوسي هم ميهنانش مي نالد. کسروي انگشت بر شعرهائي مانند اين ها مي گذارد :

خلاف راي سلطان راي جستن           به خون خويش باشد دست شستن

با هرکه خصومت نتوان کرد بساز      دستي که به دندان نتوان برد ببوس
(سعدي)

دکتر غني از تنبلي و بي بند و باري ايرانيان انتقاد مي کند. کسروي اين شعرها و نمونه هاي فراوان ديگر آنها را از حافظ و سعدي و مولوي نشان مي دهد :

غلام همت آنم که زيرچرخ کبود       ز هرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
(حافظ)

گر زمين را به آسمان دوزي           ندهندت زياده از روزي
(سعدي)

پاي استدلاليان چوبين بود               پاي چوبين سخت بي تمکين بود
(مولوي)

امروز که سال ها از مرگ کسروي مي گذرد منقدان او بجاي آنکه ايرادهاي او را يک به يک بررسي کنند تنها به اظهار نظرهاي کلي پرداخته و يا با تعبير و تفسير نوشته هاي شاعران و اديبان از آنها دفاع مي کنند.(14) در اين ميان انديشه هاي زيانمند با دست آموزگاران در ميان کودکان و جوانان هم چنان پخش مي شود.

براي نمونه ، چهارده سال پيش در ماهنامة روزگارنو زير عنوان « نه فقط شهرها که جبال و صحراها هم مسخر حافظ است» ، داستاني از يک آموزگار دبستان عشايري آمده که در کلاس شاگردان خردسال را واميداشته تا غزل هاي حافظ را از بر کنند و در برابر همکلاسان خود با صداي بلند بخوانند. نويسندة داستان بر اين عقيده است که اين آموزگارخدمتي شايسته به شاگردان خود و ايران کرده.(15) بايد از اين نويسنده پرسيد که آيا کسي از اين کودکان پرسشي دربارة معني شعرهاي حافظ کرده؟ آيا آموزگار آنها هرگز به اين فکر افتاده که شاگردان وي چه معني هائي دربارة زندگي و مسئله هاي اجتماعي از شعرهاي « لسان الغيب» فراميگيرند و چه انديشه هائي در مغزهاي نورس آنان پس از اين همه ستايش از حافظ جاي گير مي شود؟

کسروي نزديک به هفتاد سال پيش نوشت که سي سال از جنبش مشروطه مي گذرد اما يک از هزار ايراني هنوز معني حکومت مشروطه را نمي داند.(16) چرا؟ براي اين که کتاب هاي درسي پُر است از انديشه هاي زيانمند و ناسازگار با زندگي اجتماعي امروزي. بايد از نويسندة داستان بالا پرسيد که آيا بهتر نمي بود که شاگردان دبستان ها و دبيرستان ها و دانشکده ها در هفتاد سال پيش از حکومت ولايت فقيه به جاي شعرهاي سعدي و حافظ معني حکومت مشروطه را مي آموختند و تاريخ جنبش مشروطه را از بر مي کردند؟

در ژاپون حکومت مشروطه در سال 1946 ميلادي [2] ، پس از شکست آن کشور در جنگ جهاني دوّم ، برپا شد. امروز يکي از مسئله هائي که درآن کشور به گفتگو گذاشته شده مسئله روگرداني جوانان ژاپني از سنت هاي باستاني آن کشور مانند نيايش و پرستش امپراتور و برتري مردان بر زنان در جامعه است. به عقيدة جامعه شناسان ژاپني يکي از علت هاي مؤثر روگرداني از سنت هاي باستاني در نسل زير پنجاه سال رواج درس و بحث قانون اساسي 1946 در دبستان ها و دبيرستان هاست که درآن آزادي فردي و برابري همگاني در برابر قانون و چگونگي حکومت مشروطه براي دانش آموزان در هر سن به اندازة فهم و دريافت آنها شرح داده مي شود.(17) دراين جا بايد پرسيد ، با آنکه قانون اساسي 1906 در ايران قديمي تر از قانون اساسي ژاپن است ، چرا توده هاي انبوه ايرانيان از حقوق خود و برتري حکومت مشروطه بي خبرند؟ بايد پرسيد که اگر قانون اساسي مشروطه ايران در اين نود سالي که از عمر آن ميگذرد در دبستان ها و دبيرستان ها و روزنامه ها و راديوها و حتي زير چادرهاي عشايري در کوه و بيابان ها بحث شده بود و درنتيجه مردم ايران با آن آشنا شده بودند آيا باز هم حکومت ولايت فقيه مي توانست در ايران برپا شود؟

براي آنکه نمونه اي از طرز فکر فرهنگيان ايران را دربارة جنبش مشروطه و ارزش آن ، درآن هنگام که ژاپني ها با پذيرفتن رژيم مشروطه دگرگوني بزرگي در جامعة خود پديد مي آورند ، داده باشم داستاني دربارة يکي از نام آوران فرهنگ آن دوران ايران در اينجا مي آورم. هنگامي که در پنجاه و اند سال پيش محمد قزويني درگذشت ، حسن تقي زاده ، رئيس مجلس سناي آن زمان ، در گفتاري که در صفحة يکم روزنامة اطلاعات چاپ شده بود ، مرگ وي را يکي از « ضايعات خطير» شمرد و در رثاي او اين شعر رودکي را آورد :

« از شمار دو چشم يک تن کم / از شمار خرد هزاران بيش».

محمد قزويني که همراه دکتر قاسم غني ديوان حافظ را تصحيح کرده و در سال هاي پيش از آن هم از همکاران ادوارد براون مستشرق انگليسي بوده ، در آن روزها نامش بر سر زبان همة دانشگاهيان بود و او را علاّمه خطاب مي کردند. اکنون ببينيم که وي دربارة يکي از رهبران مشروطه ، ميرزا ملکم خان ، چگونه داوري کرده و براي نوشته هاي او که در آنها گرفتاري هاي ايرانيان را بر شمرده و مردم را بر حکومت خودکامة وقت شورانده ، چه ارزشي قائل بوده است. ميرزا ملکم خان در يکي از کتابچه هاي خود به عنوان فرقة کج بينان شيوة نويسندگي پيچيده و درازگوئي نويسندگان آن زمان را انتقاد کرده است. علامّة قزويني دربارة اين کتاب چنين مينويسد : « فصلي دارد در استهزاي انشاي مغلق که در آنجا نهايت عاميّت خود را به اقصي درجه ثابت نموده ... ابتدا خواستم اين صفحات را براي اينکه نمونة عاميّت و جهل مطلق اين ارمني بامبول زن طراّر ... باشد نقل کنم ... اين مرد عامي ارمني فرق ميان دو اصطلاح سجع و قافيه را نمي داده و قافيه را علي السوا با سجع در مورد نثر استعمال مي کرده است». علامّة قزويني سپس چند بخش از رسالة ملکم را ، که آن را قاذورات ناميده آورده و مي نويسد براي اينکه « اين فقرات يادم نرود و باز او را يکي از رجال سياسي ... نشمرم چنان که بعضي از عوام از همه جا بي خبر گويا در حق او اين طور عقيده دارند» نوشته اي از محمدعلي فروغي (نخست وزير پيشين و يکي ديگر از گردانندگان وزارت فرهنگ آن روزي) را ياد مي کند که : « تمام مطالبي را که او[ميرزا ملکم خان] در نوشتجاتش راجع به سياست و مطالب اجتماعي و اقتصادي و غيرهمي نوشت عين ترجمة تحت اللفظي کتب ولتر و مونتسکيو بود ...» و از خود ميرزا ملکم خان نبود.(18)

جاي شگفتي است که دانشمندي چنين نام آور تا اين اندازه از تاريخ مشروطه ، که کم و بيش تاريخ دورة خود او بود ، ناآگاه باشد که ارزش نوشته هاي ملکم خان را درنيابد. خواست ملکم خان اين بود که چشم و گوش ايرانيان آن زمان را باز کند و با روان گردانيدن انديشه هاي نو با خودکامگي بجنگد ، نه اينکه صنايع شعري درس دهد. امّا از ديد علامّة قزويني ، از ستارگان درخشان فرهنگ آن روز ، ملکم خان يک ارمني جاهل مطلق بيش نبود و فرهنگ نيز يعني « علوم ادبيه» مانند عروض ، قوافي ، بيان و بديع ... و نه آشنائي با حکومت قانون ، آزادي قلم و استقلال ملي و آموختن دانش هاي سياست و اقتصاد.(19) باشد که کساني پس از خواندن اين داستان محمد قزويني چنين بينديشند که پس از شورش 1357 و برقراري حکومت ولايت فقيه ، که دورة دردناکي از تاريخ ايران بشمار مي رود ، وضع ديگر شده و فرهنگيان ايران به فکر چاره جوئي افتاده و براي يافتن علت هاي گرفتاري هاي ايرانيان به راه و رسم هاي کهن ايراني و سرچشمة باورهاي ايرانيان ، از آن ميان ادبيات ، با ديدة انتقادي بيشتري مي نگرند. افسوس که چنين نيست. براي نمونه ، محمد جعفر محجوب دربارة مرگ شهريارِ شاعر نوشته که کسروي در کتاب در پيرامون ادبياتِ خود از اينکه اين شاعر پس از سال ها آموزش در دانشکدة پزشکي از آن رشته دست کشيده و به شاعري پرداخته ، انتقاد کرده. سپس هم به طعنه مي نويسد ، « اين هم نوعي داوري است».(20) سبب اين گونه « داوري» را کسروي البته خود در بخش « نشست دوم» بيان کرده. به اعتقاد وي در کشوري که بيشتر مردم آن بيسوادند و بينوا و دچار بيماري هاي گوناگون ، در ترازوي سود و زيان به اين سرزمين و به داوري خرد ، به يک پزشک بيشتر نياز هست تا به يک شاعر که بيکار در خانه نشسته ، چشم به دست اين و آن دوخته و عمر خود را به قافيه پردازي مي گذراند.

کسروي هواداري کسان از شعر و شاعري را از اين مي دانست که ايشان عمري را در اين راه گذرانده و انديشه هاي کهن در مغزهايشان ريشه دوانده. اما در گفتگو دربارة ايران زمان خودش عقيده داشت که کساني هم در نگاهداري آلودگي هاي ايرانيان دانسته و فهميده کوشا هستند. به گفتة کسروي اين کسان براي اينکه رشتة کارها هميشه در دست خودشان و خويشانشان و همدستانشان باشد ، سود خود را در اين مي دانستند که ايرانيان هميشه نادان و زبون بمانند. يک علت پايداري شيعيگري ، صوفيگري و باورهاي بي خردانة ديگر ، مانند جبريگري ، لااباليگري و نکوهش از خرد و چند تيرگي در ميان ايرانيان کوشش هاي همين دستة بدخواهان است.

براي روشن تر کردن موضوع ، کسروي مي نويسد که پس از شورش هاي بزرگ تاريخي مانند شورش 1789 در فرانسه و شورش 1917 در روسيه ، کساني که پيش از شورش درآن کشورها سررشته دار بودند نه خودشان ماندند و نه مردم گذاشتند. اما در بررسي از جنبش مشروطه يک چيستان بزرگ براي کسروي اين بود که همان کساني که در دورة خودکامگي بر سرکار بودند همان ها بازهم سررشته دار در دورة مشروطه شدند. کساني که پس از به توپ بستن مجلس به دست محمدعلي شاه از پيرامونيان او بودند و به کشتن و حبس آزاديخواهان مي پرداختند ، پس از شکست محمدعلي شاه از آزاديخواهان و برافتادن او ، باز بر سر کار ماندند. در زمان رضاشاه پهلوي باز همان درباريان و سرکردگان دوره هاي پيشين وزير و وکيل مي شدند. پس از شهريور 1320 و پايان دوران اقتدار رضاشاه ، باز همان دسته کشور را راه مي بردند.(21)

کسروي سپس مي نويسد که آشنائي با جنبش مشروطه و سرگذشت کساني از مردگان و زندگان او را به داستان دستة بدخواهان راهنما شد. در اين گفتار کوتاه گنجايش گفتگو دربارة اين داستان نيست. تنها بخش بسيار کوچکي از نوشته هاي او را در اين باره در اين جا مي آوريم :

همه مي دانيم رضاشاه با بدي هائي که مي داشت به نيکي هائي کوشيده در زمان او چند رشته کار سودمند بزرگي انجام گرفته بود. يک سپاه بساماني پديد آمده ، کشور آسوده و ايمن گرديده ، خان خاني برافتاده و ايل هاي بيابانگرد و تاراجگر ديه نشين (تخته قاپو) شده ، ملاها از نيرو افتاده ، زن ها از چادر و روبند بيرون آمده ، قمه زني و زنجير زني از ميان رفته ، گل مولاها و درويش ها از بازار و خيابان ها پا کشيده. اين ها چند رشته کارهاي سودمندي است که انجام يافته بود. کسي نخواهد توانست که نيکي اين ها را انکار کند. وزيراني که پس از برافتادن رضاشاه به روي کار آمدند بايستي اينها را نگاهدارند و کمي هاي آنرا جبران کنند. ولي ما با چشم خود ديديم که آن دستة بدخواه همة آنها را بهم زدند و آشکاره ازميان بردند.(22)

سپس کسروي دربارة يکمين نخست وزير پس از سوم شهريور 1320 مي نويسد که گردنکشان ايل ها را که در شهرها نشيمن داده بودند به سرجايشان باز گرداند. در نشست نخستي که روزنامه نويسان را پذيرفته بود وي گفت: « در بيست سال گذشته يکي هم دين از ميان رفت.» از فرداي آن روز برخي از روزنامه ها به مقاله نويسي دربارة دين برخاستند. در همان روزها بود که در راديوي تهران آخوند ياوه گوئي را مزدور گرفتند. آقاحسين رضوي يکي از ملايان در پيشامد رفع حجاب به نجف رفته بود. در اين هنگام شنيده شد که به تهران بازمي گردد. راديوي تهران تا مرز ايران به پيشواز او شتافت و گام به گام او را پيش آورد. سپس هم دولت درخواست هاي او را در نشست رسمي در باره چادر و چيزهاي ديگر به گفتگو گذاشت.

دربارة اين نخست وزير کسروي مي گويد که نماز نمي خواند ، روزه نمي گرفت ، با آن دارائي هنگفت به مکه نرفته بود. با اين همه هواداري از صوفيگري هم مي نمود و در ساية هم انديشگي با يکي ديگر از همدستان خود درس دربارة صوفيگري هم در دانشسرا گذاشتند.(23)

کسروي داستان هائي هم از کسان ديگر از دستة بدخواهان دارد. دربارة رضاشاه مي نويسد :

آري او شاه مي بود و همة مردم او را اختياردار مي شناختند. ولي گروهي نيز از وزيران و سرلشکران و ديگران مي بودند که خود دسته بندي ديگري مي داشتند و چندان حسابي از او نمي بردند. اين خود رازي است و داستان درازي مي دارد. در اينجا همين اندازه بايد گفت که آنچه مردم دربارة رضاشاه و کارهاي او فهميده اند چندان راست نيست.(24)

گرچه مخالفان کسروي پاسخ او را با گلوله و خنجر دادند ، اما او کسي بود که مي خواست با مخالفان خود به بحث و گفتگو بپردازد. کسروي هميشه کساني را که با او همراه نبودند دعوت مي کرد که نظرهاي خودشان را بنويسند و حتي خود و يارانش پيش قدم مي شدند که نوشته هاي مخالفان بافهم خود را چاپ کنند. براي نمونه فاطمة سياح استاد دانشگاه تهران نوشته هاي کسروي را دربارة رمان انتقاد کرد و کسروي در سه شمارة ماهنامة پيمان به آن پاسخ داد. در چند شماره از روزنامه کيهان هم کسروي و سيدنورالدين شيرازي نظرهاي خود را دربارة دين به گفتگو گذاشته ، به ايرادهاي يکديگر پاسخ دادند.(25) اما چنان که پيش از اين هم نوشتم بيشتر مخالفان کسروي هنوز هم از بحث جدّي دربارة انتقادهاي او خودداري مي کنند و اگر گاهي هم چيزي در اين باره نوشته مي شود بر پاية بررسي دقيق و جامع نوشته هاي کسروي نيست.(26) کسان ديگري هم نادانسته رفتارهاي نادرستي را به او نسبت مي دهند.(27)

در اين گفتار ما تنها بخشي از انديشه هاي کسروي را به گفتگو گذاشتيم. او دربارة مسئله هاي اجتماعي ديگر هم انديشه هاي نوي داشت که با راه و رسم هاي کهن سازگار نبود و به همين علت پذيرفتن آن انديشه ها براي کساني که درآن رشته ها دست اندرکار بودند آسان نمي نمود و سبب کينه توزي آنها با کسروي مي شد و هنوز هم مي شود. براي نمونه دربارة مالکيت زمين و داوري در دادگاه ها ، رسا و توانا گردانيدن زبان فارسي و ديگر کردن خط ، نوشته هاي او هنوز هم درخور بحث و گفتگو است.(28)

نکتة ديگري نيز در پايان اين گفتار درخور يادآوري است. انتقاد از باورها و سنت هائي که ريشه هاي کهن دارند در هر جامعه (بويژه جامعه هاي سنتي) خشم و کينة مردم را (بويژه کساني که اين انتقادها را به سود خود نمي دانند) برمي انگيزد و آنها را به آزار و حتي نابودي نوآوران
وامي دارد. يکي از نمودارهاي اين دشمني ، بدگوئي و شايعه هائي است که دربارة اين نوآوران رواج پيدا مي کند. از سوي ديگر ، از ديدگاه جامعه شناسي ، انتقاد اين نوآوران به خودي خود ، و گذشته از اينکه ما پيشنهادهاي آنها را پذيرفتني بدانيم يا نه ، سودمند است زيرا در يک جامعة پيشرو اين انتقادها مردم را وامي دارد که هرچند گاه سود و زيان رسم و سنت هاي کهن را با نيازمندي هاي زندگي در زمان خودشان بسنجند.(29)

پانوشت ها :

1. ن. ک. به : احمد کسروي ، آئين ، تهران ، بي ناشر ، 1312.
2. در اين باره ن. ک. به : احمد کسروي ، شيعي گري ، 1322؛ بهائي گري ،1322؛ صوفيگري ، چاپ دوم ، 1323؛ در پيرامون ادبيات ، 1323 و پندارها ، چاپ دوم ، 1324.
3. درباره آراء کسروي درباره مادّيگري و فلسفة ماترياليسم ن. ک. به : احمد کسروي ، دين و جهان ، 1323.
4. تکية کلام دراين جمله بر واژة خرد (عقل) است. چون معني اين واژه يکي از پايه هاي اساسي انديشه هاي اوست ، کسروي بارها درآن باره به گفتگو پرداخته و معني روشني به آن داده. براي درست فهميدن انديشه هاي کسروي آشنائي به اين معني ناچاري است. اما کسان بسيار به اين معني عنايتي نکرده اند. براي نمونه ، احسان يارشاطر مي نويسد: « اينکه برخي مانند کسروي تصوف را موجب کاهلي و بيکارگي و از عوامل انحطاط شرق شمرده اند به گمان من نظري سطحي است.» سپس اضافه مي کند که ، « حکمت اشراق و شهود مآلاً همان قدر عقلاني است که همة فلسفه هائي که بر اساس تفکر و غرض قرار دارد ...» ايران نامه ، سال هفتم ، شمارة 1 ،1367 ، ص 56. براي گفتگو دربارة خرد ن. ک. به : احمد کسروي در پيرامون خرد ، تهران ، 1322. دربارة نظر کسروي بر اينکه چگونه در زبان فارسي بيشتر واژه ها در دست اديبان و شاعران پيشين ، که به گزافه گوئي پرداخته و بيش از هر چيز در بند سجع و قافيه بوده اند ، معني هاي گوناگون و رنگارنگي گرفته ، ن. ک. به : احمد کسروي ، در پيرامون ادبيات ، صص 90ـ93 و زبان فارسي و راه رسا و توانا گرانيدن آن ، گرد آورنده : يحيي ذکاء ، تهران ، 1334 ، صص 32ـ33.
5. ن. ک. به : احمد کسروي ، دولت به ما پاسخ دهد ، تهران ، 1323 ، صص22ـ18.
6. احمد کسروي ، فرهنگ چيست؟ تهران ، 1322 ، ص12 و در پيرامون ادبيات ، صص 127ـ 29.
7. ن. ک. به : احمد کسروي ، فرهنگ چيست؟ دربارة شناسائي روان و خرد ، که به عقيدة کسروي بايد پاية اساسي آموزش و پرورش باشد ، ن. ک. به : احمد کسروي ، در پيرامون روان ، تهران ، 1353.
8. کسروي ميان معني literature در زبان هاي غربي و ادبيات در زبان فارسي جدائي گذاشته ، نخستين را به معني « همه چيزهاي نوشته» آورده و دومين را به معني « شعر و چيزهاي وابسته به شعر» و در نوشته هاي خود دربارة ايران معني دوم را خواسته. ن. ک. به : کسروي ، در پيرامون ادبيات ، ص134. بسياري از منتقدان کسروي متوجه تفاوتي که او قائل شده نيستند.
9. همانجا. نيز ن. ک. به : احمد کسروي حافظ چه مي گويد؟ تهران ، 1322 و فرهنگ است يا نيرنگ ، تهران ، بي تاريخ.
10. کسروي در پيرامون اديبات ، ص 56 و زبان فارسي و راه رسا و تواناگردانيدن آن ، تهران ، ص 21.
11. کسروي ، در پيرامون ادبيات. سال 1367 سال بزرگداشت حافظ بود و کسان بسياري ، از آن ميان کساني وابسته به حکومت ولايت فقيه ، دراين باره گفتارها نوشتند و سخنراني ها کردند. براي نمونه ، محمدعلي ندوشن در گفتاري نوشته که کلام حافظ « ... ممکن است در استدلال و فرض نگنجد ولي روح را انباشته مي کند.» سپس دربارة محبوبيت حافظ چنين مي گويد: « حافظ نه تنها سخنگوي وجدان آگاه بلکه وجدان ناآگاه قوم ايراني مي باشد. اين است سر توفيق حافظ ... که ميان عارف و عامي و بي دين و ديندار مقبوليت پيدا کرده ..» ن. ک. به : روزگار نو ، دفتر يازدهم (سال هفتم) دي 1367 ، ص59. به عقيدة کسروي ، از مردمي که مغزهايشان با انديشه هاي بي خردانه مانند باور به غيبگوئي و سعد و نحس و بخت و اقبال و جادو انباشته شده و درگره گشائي از دشواري هاي زندگي به جاي آنکه خردمندانه به علت و معلول کارها بينديشند ، به نذر و دعا و فالگيري مي پردازند ، شگفت نيست که هرگاه کارشان به بن بست برسد رو به ديوان حافظ بياورند تا « لسان الغيب» از آينده به ايشان خبر داده و راه چاره به ايشان بنمايد ، بويژه که شعرهاي حافظ پُر است از باورهاي سردرگم و استدلال هاي پا در هوا و غزل هائي که بيت هاي آن با همديگر ارتباطي از ديدة معني و منطق ندارند. ن. ک. به : احمد کسروي ، حافظ چه مي گويد؟
12. ن. ک. به : گفتار سيد محمدعلي جمال زاده ، « دمي چند با شادروان دکتر قاسم غني» ، ايران نامه ، سال اول ، شمارة 4 ، صص 627ـ648 ، سال دوم ، شمارة 1 ، صص 178ـ202 و سال دوم ، شمارة 2 ، صص 254ـ272 ؛ 1362.
13. براي نمونه ، نويسندة اين گفتار هنوز هم شعرهاي زير را از کتاب هاي فارسي دبستاني دورة رضاشاه پهلوي به خوبي به ياد دارد :
يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور       كلبة احزان شود روزي گلستان غم مخور (حافظ)

صبر و ظفر هردو دوستان قديم اند              بر اثر صبر نوبت ظفر آيد(حافظ)

قناعت توانگر کند مرد را                        خبر کن حريص جهان گرد را(سعدي)

مخور هول ابليس تا جان دهد                    هر آن کس که دندان دهد نان دهد(سعدي)

14. عباس اقبال در مجلة يادگار ، سال پنجم ، شمارة 3 ، 1327 ، صص1ـ5 ، در زير عنوان « بلاي تعصب و بي ذوقي» ، به پاسخ کسروي پرداخته و چون او را نه « اهل ذوق» شناخته و نه « اهل زبان فارسي» (چون زبان مادري اش ترکي بوده) ، ايرادهاي او را وارد ندانسته است. ايرج پارسي نژاد هم در گفتاري در دفاع از حافظ مي نويسد که ، شعر اين شاعران مي تواند به عنوان بازتاب تمايلات آزاد فکري و روشن انديشي آنان در مقابل قشريت مذهبي حاکم تعبير شود. ايرج پارسي نژاد ، « احمد کسروي و نقد ادبي» ، ايران نامه ، سال يازدهم ، شمارة 3 ، 1372 ، ص 485. دربارة سعدي هم مي گويد که او به صداقت و بي ريا ثمرة تجارب خويشتن را در طول حيات با خواننده در ميان مي نهد. همان ، ص489.
15. ن. ک. به : روزگارنو ، دفتر يازدهم (سال هفتم) دي 1367 ، صص 62ـ68.
16. ن. ک. به : احمدکسروي ، در راه سياست ، تهران ، 1324 ، ص 24. و فرهنگ چيست؟ ص 22.
17. ن. ک. به :Nakano Osamo, "A Sociological Analysis of the 'New Breed'", Japan Echo, Vol.XV, Special Issue, 1988, pp 61ـ21.
18. ن. ک. به : فرشتة نورائي ، تحقيق در افکار و آثار ميرزا ملکم خان ناظم الدوله ، تهران ، 1352 ، ص33. به وارونة گفتة قزويني ، نورائي معتقد است که ميرزا ملکم خان ، « در همة آثارش تأکيد مي کند که عقايد او حاصل اجتهاد عقلا و حکماي غربي است.» همان ، صص ـ 59 58 و 34.
19. اين هم شنيدني است که تقي زاده که مرگ قزويني را ازضايعات خطير دانسته است ، در بحث از « تاريخ اوائل انقلاب و مشروطيت ايران» ميرزا ملکم خان را « از اشخاص مؤثر درجه اول در بيداري ملت ايران و پاشيدن تخم نهضت انقلابي» شمرده و دربارة « نوشتجات ملکم» مي نويسد : « من خود همه را داشتم و به خط خودم استنساخ کرده بودم». ن. ک. به : ايرج افشار ، مقالات تقي زاده ، جلد اول ، 1349 ، صص 271 و 380. اين را هم البته بايد نوشت که پول پرستي ملکم خان و داستان امتياز لاتاري نام او را لکه دار کرده. با اين همه کوشش هاي او را در بيداري ايرانيان نمي توان انکار کرد. دربارة داستان لاتاري ن. ک. به : نورائي ، همان ، و 115 ـ کسروي چه مي گويد؟
20. ن. ک. به : روزگار نو ، دفتر نهم ، سال هفتم ، آبان 1367 ،صص44ـ51.
21. ن. ک. به : احمد کسروي ، دادگاه ، ، تهران ، 1323 ، صص 40ـ44.
22. همان ، صص51ـ52.
23. همان ، صص52ـ58.
24.همان ، ص46. دربارة نظر کسروي دربارة کارهاي ديگر رضا شاه در ايران ن. ک. به : احمد کسروي ، سرنوشت ايران چه خواهد بود؟ ، چاپ دوم ، تهران ، 1324 ، صص24ـ24. ده سال پس از مرگ کسروي کتابي دربارة نخبگان قدرتمند در آمريکا نوشته شد که مانندگي با داستان « دستة بدخواهان» کسروي دارد. به گفتة نويسندة اين کتاب ، اين دستة با نفوذ هميشه در پيشامدهاي سياسي و اقتصادي جامعه دست اندرکارند و به سود خود مي کوشند. ن. ک. به :C. Wright Mills, The Power Elite, Oxford, Oxford University Press, 1956
25. دربارة پاسخ به فاطمة سياح ن. ک. به : پيمان ، سال يکم ، شمارة 7 ، صص18ـ22 ، شمارة 8 ، صص19ـ23 و شمارة 9 ، صص17ـ20 ؛ 1312ـ13.
26. ن. ک. به : يادداشت هاي 4 ،12و 15 همين گفتار.
27. براي نمونه ، منگول بيات مي نويسد که در دهه هاي 1920 و 1930 کسروي (و کسان ديگري) که از زورآزمائي شهرباني در زمان رضاشاه به تنگ آمده بودند به مخالفان او پيوستند. اين سخن درست نيست. کسروي از رضاشاه انتقاد کرده ، اما از مخالفان او نبود. گواه براين سخن پرچم روزانه 25 شهريور 1321 ، شمارة 191 ، سال يکم است که در صفحة نخست آن کسروي عکسي از رضاشاه چاپ کرده ، کارهاي او را ستوده و مي نويسد که در زمان رضاشاه او از رضاشاه ستايش نکرده براي اينکه درآن زمان اين کار چاپلوسي شمرده مي شد. براي نوشته بيات ن. ک. به :Mangol Bayat, "Islam in Pahlavi and Post Pahlavi Iran," in J.L. Esposito, ed., Islamic Development, 1980, PP. 601-78
28. ن. ک. به : احمد کسروي ، کار و پيشه و پول ، تهران ، 1336 ، حسين يزدانيان ، نوشته هاي کسروي در زمينة زبان فارسي ، تهران ، 2537 ؛ و « گام هائي در راه الفبا خواهيم برداشت» ، پرچم روزانه شمارة 138 ، 14 تير ، ص 3 ، شمارة 140 ، 16 تير ، ص3 و شمارة 141 ، 17 تير ، ص 3 ، 1321.
29. دربارة زندگي کسروي ن. ک. به : دو کتاب از خودش : زندگاني من ، 1323 و ده سال در عدليه ، 1323 که به چاپ هاي گوناگون رسيده است. همچنين ن. ک. به : يحيي آريان پور از نيما تا روزگار ما ، جلد سوم ، تهران ، 1373 ، براي کوتاه شده اي از زندگي کسروي و فهرستي از نوشته هايش (بايد يادآور شد که اين فهرست افتادگي هائي دارد). دربارة داستان کشته شدن کسروي ن. ک. به : ناصر پاکدامن ، قتل کسروي ، ، چاپ دوم ، 1380.

[1] : مقصود آن باورهايي از اسلام هستند كه آدميان را به نيكي و نيكخواهي واميدارد و اينها در همة دينها يكسان است. بيدرنگ بايد اين را بيفزاييم كه امروز ديني در جهان باز نمانده و آنچه هست و ديده مي شود نه دين بلكه همگي « كيش» است. ميان دين و كيش جدايي بسيار است. آن « شاهراه» زندگي است كه آدميان را يگانه گردانيده به ايشان پاكيها و نيكيها مي آموزد و اين « كوره راه» است كه آدميان را از هم مي پراكند و ناراستيها و آلودگيها يادشان ميدهد. اين شرح بايسته بود زيرا كسروي اسلام را به دو بخش ميداند : اسلامي كه محمد پاكمرد عرب بنياد گزارد (دين) و اسلام امروزي (كيشها). او در اينباره چنين مي گويد : اين دو را اسلام مينامند. ولي يكي نيستند و يك باره از هم جدايند ، و بلكه آخشيج[= ضد] يكديگرند ، به دو دليل :
1ـ دليل جستجو : ما از آن اسلام آگاهي داشته ، نيك ميدانيم كه جز اين ميبوده. آن يك دين پاك بت شكن ميبوده و اين يك رشته كيشهاي سراپا بت پرستي و آلودگيست.
2ـ دليل نتيجه : آن اسلام ، مردم پراكنده و زبون عرب را يك توده گردانيده ، به فرمانروايي نيمي از جهان رسانيد. اين اسلام توده ها را از هم مي پراكند و زبون و زيردست ميگرداند. امروز مسلمانان از خوارترين و زبونترين مردمان جهانند و در زير دست بيگانگان زيسته آن را كمي خود نمي پندارند. در اينجاست كه ميبايد گفت : درخت را از ميوه اش شناسند ، يك درختي آن ميوة شيرين را داده و ديگري اين ميوة تلخ را ميدهد ، آيا هر دو را يكي مي توان پنداشت؟!. (كتاب در پيرامون اسلام)

[2] : اين گفته از ديدگاه معني راست مشروطه (دموكراسي) درست است. زيرا دموكراسي تنها قانون اساسي و مجلس و انتخابات نيست. دموكراسي آنست كه مردمي به چنان شايستگي اي برسند كه بتوانند خود را اداره كنند و در آن حال شاه (و امپراتور) يا نبايد باشد يا جز يك جايگاه تشريفاتي نخواهد داشت. قانون اساسي سال 1889 ژاپن هنوز از بندهاي خودكامگي بيكبار نرسته بود و امپراتور همچنان رشتة فرمانروايي را در دست داشت و رشتة كارهاي كشور نيز در دست متنفذين بود. حق راي نيز تا سال 1925 به همه‌ي مردان كشور داده نشده بود.

ليكن بايد دانست با آنكه قانون اساسي اي كه در ايران نوشته شد بهتر و پيشروتر بود (دست كم از ديدگاه اختياراتي كه به شاه شناخته) ، شگفتي آنكه گويا بهرة ايشان از مشروطه بيش از ما بوده است.