پرچم باهماد آزادگان

132ـ مسلمانان در جستجوی دموکراسی (2)

در گفتار گذشته گفتیم شور و هیاهو نمودن و خودکامه ای را برانداختنِ یک مردمی به آن معنی نیست که خودکامگی برای همیشه از آن کشور رفته و دموکراسی استوار خواهد گردید. شورش بی نقشه و زمینه به آشوب و هرج و مرج و آمدن خودکامگی نوینی با رختی دیگر تواند انجامید.

نیز گفتیم گشودن راه دموکراسی به دو کار نیاز دارد : یکی یادگرفتن و آموختن معنی راست دموکراسی و دیگری پاک گردیدن از آلودگیهای شرقی که سنگ راه دموکراسی است. در این گفتار از آلودگیهایی که مانع دموکراسی است نام خواهیم برد.

آلودگیهای شرقیان چیست؟

ما در اینجا جز آنکه فهرستی از آلودگیهای شرقیان را بیاوریم کار دیگری نمی توانیم کرد و خوانندگان را برای آگاهی بیشتر به گفتارهای این پایگاه و نیز دیگر نوشته های احمد کسروی که سالهای بازپسین زندگانی خود را یکسره به نبرد با آنها پرداخت می خوانیم.

آن آلودگیها و گرفتاریها اینهاست :
ـ کیشهای شرقی چه آنها که از دینها جدا شده و چه آنها که همچون قلندری و صوفیگری از درآمیختن فلسفه و کیش به حال امروزی درآمده (تنها در ایران بیش از ده کیش شمرده می شود) ،

ـ دسته بندیهایی که زیر نام زبان یا نژاد یا فرقه و مسلک در یک کشوری رخ می دهد ،

ـ ایلها و زندگی ایلی که به همان حال هزار سال پیش باز می ماند ،

ـ بیسوادی توده‌ی انبوه ،

ـ شناخته نبودن حقایق زندگانی ،

ـ باورهای زهرآلود شرقی همچون باور به قضا و قدر ، باورهای پوچی که آدمی را سست و بیکاره می گرداند : باور به اینکه از گرفتاریها و سختیها با دخیل بستن و دعا و نذر و اینگونه کارهای بیراه رها توان گردید ، خرافات ـ که بسیارست همچون باور به شگون و استخاره و بدآمدن و خواب دیدن و جن و شیطان و اینگونه پندارها ،

ـ جبریگری و خراباتیگری که هر یک به تنهایی برای یک توده همچون زهر کشنده است ،

ـ بیهوده کاریهای زیانمندی همچون جوکیگری ، فال ، گوشه گیری ، بیپروایی باین جهان و گدایی ،

ـ مادیگری یا برانگیختن خودخواهی و آز در آدمیان که از اروپا آمده و امروز دیده می شود که در اینجا اگر از اروپا مؤثرتر نباشد کمتر از آنجا نیز نیست.

اینهاست فهرستی از گرفتاریها و مخدرهایی که توده های شرقی و نیز ایرانیان تا خود را از آنها پاک نگردانند به دموکراسی دست نخواهند یافت. دموکراسی که در آن مردمان باید هشیار و بینا و کوشا باشند تا بتوانند شاینده‌ی راهبری کشور خود گردند با این بیهوده‌پندارها و آلودگیها چگونه سازد؟!

برادران شرقی ! ، آزادیخواهی در ایران پیشینه‌ی درازی یافته. بیش از صد سال از جنبش مشروطه و گرفتن فرمان آن می گذرد. ایرانیان در این صد سال دو پادشاه را سرنگون کرده از کشور گریزانیده اند. ولی جز یک دوره‌ی نزدیک به بیست ساله پیش از برآمدن رضاشاه و یک دوره‌ی دوازده ساله پس از برافتادن او ، ایران از آزادی جز بهره‌ی اندکی نبرده. در آن دو دوره نیز خود را از دموکراسی و حتا از سودهای سرشار آزادی بی‌بهره گردانید و باید گفت به جای آزادی هرج و مرج را بر خود فرمانروا ساخت. دو بار قانون اساسی نوشت و یک بار پادشاهی را (در ظاهر) در گور نهاده ولی اگر به درون ساختارهای دستگاه قانونگزاری ،‌ قضایی و مجریه نیک بنگریم هنوز همان پادشاهی و حکومت یک طبقه‌ی مشخص بر مردم دیده می شود. پس چه شد که در صد سال به دموکراسی نرسید و هنوز در آرزوی حقهای پایه ای خود دل می گدازد؟!

هنوز هم حقوق پایه ای مردم به آسانی پایمال می گردد. بهتر بگوییم : آن حقوق بیکبار کنار گزارده شده مردم را دستی بر آنان نیست ، حقوقی که در این روزگار بسیاری از جهانیان به آنها دست یافته اند : همچون حق آزادی گفتار ، نوشتار و اندیشه...

می پرسید : چه چیزی جای اینها را گرفته؟.. اینهاست آنچه بجایش به مردم می خورانند : تبلیغات زهرآلود کیش شیعی ، « ادبیات» مغزفرسا و اندیشه تباه کن ، تبلیغات شرم آور صوفیگری و کوشش به رواج همان آلودگیهای شرقی که نامش بردیم در رسانه ها ، رادیو و تلویزیون و آموزش و پرورش ، کارهای بیهوده و زیان آوری همچون کاروان بستن برای زیارت ، برافراشتن بارگاههای پرشکوه برای مردگان یا رواج خرافاتی همچون چاه جمکران و کشانیدن اندیشه‌ی مردم به داستان « ظهور». هدر گردانیدن عمر مردم بویژه جوانان با بیهوده کاری هایی همچون شاعری ، رمانخوانی و رماننویسی یا سرگرم گردانیدنشان با « حاشیه ها‌ی» سینما و ورزش ...

باید دانست دموکراسی نه تنها یک شیوه‌ی کشورداری بلکه راستی را یک شایندگی در توده می باشد. والایی (یا درجه‌ی تکامل) دموکراسی در یک کشور با این شایندگی مردمش اندازه گیری می شود. و شایندگی می دانیم که به گفتن یا به آرزو داشتن بدست نیاید. این به آن معناست که دست یافتن به دموکراسی نیازمند تحولیست که یک توده باید در خود پدید آورد. یک توده ای که سده ها زیر سایه‌ی خودکامگی زیسته به آسانی نمی تواند خود را از بند گرفتاریها رها کند. زیرا در آن توده خویها نه در سازگاری با زندگانی اجتماعی (دموکراسی) بلکه در سازگاری با خودکامگی پرورش یافته. اینست مردم در این کشورها نه تنها به آلودگیهای اندیشه ای دچارند بلکه چون خویهاشان نیز با خودکامگی پرورش یافته از راستی و درستی دور گردیده و از اینرو باید کوشش دیگری بکار برده خود را از آنها نیز بپیرایند : خویهایی همچون خودخواهی ، چاپلوسی ، زبون کُشی ، خودسری ،‌ خودنمایی ، رشک ، برتری فروشی ... که هر یک از آنها هم آفتی است برای کارهای جمعی و هم برای دموکراسی.

همینست گمراهیها و آلودگیهایی که در بالا یادشان کردیم. تا اینها هست شرقیان از نیکیهای جهان بهره مند نخواهند گردید و همیشه باید یوغ زیردستی را بگردن بگیرند.

چون از اینها در کتابها و گفتارهای کسروی سخن رفته (مثلاً در کتاب دردها و درمانها و رشته گفتارهایی که در این پایگاه با نام « دموکراسی و میهن‌پرستی» گرد آورده ایم) در اینجا بیش از این به آن نمی پردازیم.

در این جنبشها اسلام‌خواهی چه جایگاهی دارد؟

نکته‌ی دیگر درباره‌ی این پیشامدها آنکه چون این خیزشها در میان کشورهای مسلمان رخ داده کسانی اینها را بپای اسلامخواهی می گزارند. زمانی مردم کشورهای اروپای شرقی کلیسا و صلیب را نمادی در نبرد با سردمداران کمونیست هوادار شوروی بکار می گرفتند ولی این به آن معنا نبود که ایشان مسیحی دو آتشه هستند یا مسیحیگری را راه زندگانی گرفته اند. اکنون هم اسلام و نماز جماعت همانا افزاریست که مردم این کشورها با آن در برابر فرمانروایانشان بزورآزمایی پردازند.

ولی گیریم که اسلام‌خواهی ایشان از روی باور است و راهی است که برای زندگانی برگزیده اند. جای پرسشست : مگر تاکنون دین دیگری داشته اند؟! یا آنکه : دولت و فرمانرواشان ایشان را از پیروی به اسلام باز می داشته اند؟! اینکه مردم در عربستان اعتراض کرده و از دولت ناخشنودی نموده اند آیا آنهم از روی اسلامخواهی است؟!

اگر اسلام « عمل به تکالیف شرعی» است ، هیچیک از دولتهای یاد شده جلوگیری از آنها نکرده و نمی‌کنند.

تنها یک چیز بوده و هست و آن آرزوهای دیرینه‌ی مسلمانان است. چگونگی آنکه مسلمانان آرزوهایی در دل داشته و دارند و نویدهایی بخود می دهند که جز دلخوشی نمی باشد و اینکه دولتهاشان به این آرزوها سردی نشان می دهند مایه‌ی شکاف میان دولت و مردم گردیده. ولی باید دانست که نه هر آرزویی شدنی است. همان مردم شوریده‌ی پرآرزو همینکه خود به کارهای حکومتی درآیند چه بسیار آرزوها را ناشدنی دیده از آنها درگذرند.

یکی از آن آرزوها آنکه ایشان می پندارند چون اسلام بازپسین دین است سرانجام همه‌ی جهانیان به آن خواهند گروید.

روزگاری اسلام ـ آن اسلام پاکی که هنوز با نادانیها و پندارها آلوده نگردیده بود ـ در هزار و چهارصد سال پیش چنان تأثیری بر مردمان داشت که به گفته‌ی قرآن « فوج فوج» به آن درمی آمدند و چندان شیفته و پیروش می گردیدند که در راهش آماده‌ی فدا کردن جانهاشان بودند. اینبود که در اندک زمانی نیمی از جهان به آن دین گروید. اینکه از سرزمینهای مسلمانان سالانه صد هزاران (به گفته‌ی استخری تنها از ایران پنجاه تا صد هزار) جنگجو به آسیای کوچک ـ جایی که میدانگاه جنگ با رومیان بود ـ می شتافتند ، این نشان از نیرومندی و گیرایی اسلام در آن زمان دارد. ولی امروز چه؟ آیا امروز نیرویی از آن هویداست؟! دینی که نمی تواند پیروان خود را به یک شاهراه گرد آورد و اینست ایشان ده ها شاخه شده به دهها کوره راه درآمده‌اند دیگر چگونه می تواند کسانی را از بیگانگان براه آورد؟!

امروز بسیاری از همین آرزومندان بجای آنکه یکسره به این زبونی و ناتوانیها پرداخته و ریشه‌ی آن را دریابند تاریخ دلخواسته ای پدید آورده اند که علت زبونیها را بگردن سیاستهای « اسلام ستیزانه‌ی» اروپایی و صهیونیزم می اندازد. در این تفسیرها گناه این پراکندگی و پریشانحالی مسلمانان به گردن بازیگران تاریخی از زن اوزون حسن گرفته تا برادران شرلی و لورنس عربستان و ام آی سیکس و صهیونیزم و سیا و دیگران افتاده. اینگونه تفسیرها به آن می ماند که کسی از هم پاشیدن کشور شوروی را از کیسینجر و برژینسکی بداند و هرگز سخن از این نراند که برنامه های اقتصادی در آن کشور کمتر یکی به هدفهایش می رسید.

این تاریخ نویسان نیز به آنچه هرگز نمی پردازند ، کیشهاییست که از سده‌های آغاز اسلام یکی پس از دیگری در شرق سر برآورد و سرچشمه‌ی پاک اسلام را آلوده گرداند یا ناسازگاری ای که مادیگری و دانشها با دینها پیدا کرد و از نیروی آن بسیار کاست.

راستش اینست که پراکندگی مسلمانان از آلودگیهای هزار ساله ایست که به باورهاشان راه یافته و تا آنها هست این کیشها و پراکندگیها هست و تا پراکندگی هست نه تنها از نیرو و یگانگی نشانی نخواهد بود بلکه زبونی و زیردستی بیگانگان را نیز باید بگردن گیرند.

آرزوی دیگر « اتحاد اسلام» است. چون مسلمانان را همدستی و یگانگی نبوده کسانی از زمان سید جمال الدین اسدآبادی در آرزوی یگانه (متحد) گردانیدن مسلمانان افتاده‌اند.

چه چیزی ایشان را به این اندیشه انداخته؟ مگر نه آنست که کیشهای فراوان یا بیراهه های اسلام را دیده و این دریافته اند که با این دسته بندیها و خود را جدا گرفتنِ پیروان آنها ، مسلمانان را یگانگی و در نتیجه نیرویی نتواند بود؟! اینبوده به کوششهایی برخاسته آن را اصلاح دین یا بازگشت به اصل اسلام نامیده اند تا بلکه بتوانند مسلمانان را یگانه گردانند.

ولی اینان هیچ نیندیشیده اند که پیروان هر کیشی ، راه خود را اصل اسلام دانسته دست از آن نمی‌کشند. زمانی که این کیشها پیدا شده ، اصل اسلام بوده و شناخته می شده. با اینهمه آنها رواج یافته و پیروانی بسر هر یک گرد آمده خود را از اصل اسلام جدا گرفته اند. امروز که اصل اسلام را کسی نمی شناسد و هر کسی از روی کیش خود آن را تعریف و معنی می کند چگونه امید به یافتن و پذیراندنش می کنند؟ پس امید بستن به اینکه اصل اسلام این کیشها را برانداخته و مسلمانان را یگانه خواهد گردانید جز خام‌اندیشی نیست.

در هر حال کوششهای بسیاری هم برای شناختن و یافتن اصل اسلام و هم برای اتحاد اسلام شده ، با اینحال نتیجه ای از آن در دست نیست.

شرح بیشتر این را خوانندگان در کتاب در پیرامون اسلام توانند خواند.

آرزوی دیگر ، جبران زبونی ها و بدست آوردن سرفرازیست. این آرزو را بیش از همه چیرگی یک کشور کوچک (اسراییل) بر صدها ملیون مسلمان جهان نیرو بخشید. راستی آنست که زورگویی و دژخیمی‌هایی که آن دولت بر فلسطینیان روا می دارد نه تنها دلهای مسلمانان را بلکه همه‌ی آزادیخواهان جهان را ریش کرده. همین هواداری آزادیخواهان از ستمدیدگان فلسطینی و خشم نشان دادن به ستمگری اسراییلیان ، مسلمانان را نیز به پادکار (عکس العمل) واداشته. آنچه می توانیم گفت آنکه در چنین روزگاری این ستمگریها نمی تواند بی پادکار بماند و دیر یا زود اسراییل نیز ناچار از دست کشیدن از دژرفتاریهایش خواهد شد.

با اینهمه ستمی که بر فلسطینیان رفته ، پادکار مسلمانان (به عنوان برادران ایشان) ناچیز بوده. می بینید که از اتحادیه‌ی عرب در این زمینه کاری برنیامده. دیگر مسلمانان سراسر جهان نیز جز کوششهای کم اثری نکرده اند. مسلمانان را آن توان که به سرفرازی کوشند نمانده است. از آرزوی سرفرازی داشتن تا در راهش کوشیدن و از آن تا بدست آوردنش جدایی بسیار است : « درخت آرزو میوه ندارد».

این آرزوهاست که از دولتهاشان می خواهند به انجام رسانند ولی با این حالی که مسلمانان دارند پیداست دولتهاشان نیز به مردمشان دلگرم نیستند. شما می بینید عراق و افغانستان و پاکستان چه ها کشیده و می کشند ولی از مسلمانان جهان کمترین کوششی که بتواند از آسیبها بکاهد دیده نمی شود. در یمن که شیعیان (حوثی ها) به اعتراض برخاستند یاری برادران مسلمان بماند ، دیده شد دولت یمن عربستان و آمریکا را به یاری خواند و با کمک آنها ایشان را سرکوب کرد. پیشامدهای بحرین هم نمونه ای دیگرست. اگر به چهارگوشه‌ی کشورهای مسلمان بنگریم نمونه های درگیری و کشتار از یکدیگر بسیار می بینیم. در ایران نیز چنین نمونه هایی در گذشته بوده و اکنون نیز ریشه هایش بیکبار کنده نشده : جنگ سنی و شیعه ، حیدری و نعمتی ، کرد و آذربایجانی ، عرب و فارس و ... اینها همه در حالی رخداده که از روی آیین اسلام مسلمانان با یکدیگر برادرند و هر ساله این « برادران» در مکه گرد می آیند که بستگیِ برادری را نیرومند نگاه دارند.

یکی از کوششهایی که برای « نزدیکی کیشها» و جلوگیری از اختلافها کرده اند « تقریب مذاهب اسلامی» است. بسا خوانندگان می دانند که ده ها سالست سخن از آن در میانست و کوششها کرده اند ولی تاکنون دیده نشده از دو کیش اسلامی یکی به ناحق بودنش اقرار کند و پیروانش از کیش خود دست برداشته به کیش دیگر گروند. همچنین دیده نشده به خواست نزدیکی و یگانگی از برخی باورها دست بردارند تا دو کیش یکی گردند. همان دسته بندیهای هزار ساله مانده و در دویست سال گذشته نیز دسته بندیهای دیگری به آنها افزوده گردیده و پس از این نیز دسته بندیهای بیشتری خواهند داشت.

از کیشها که بگذریم نوبت به کشورها می رسد. ببینیم آن اتحاد اسلام که بیش از صد سال است سخنش در میانست در این باره چگونه تواند بود. باید دانست که در آغاز که سرزمینهایی بدست اسلام گشوده می شد همه‌ی آنها یک کشور شمرده شده و از یک خلیفه (اولوالامر) فرمانبرداری می کردند. این سیاست اسلام بود که از دو دستگی یا پراکندگیها جلو گیرد. و راستی را نیروی اسلام هم از این یکپارچگی و یگانگی بود. ولی امروز حال کشورهای اسلامی روشنتر از آنست که نیاز به گفتگو بدارد. امروز کشورهای اسلامی زندگانی نژادی در پیش گرفته اند. مثلاً تونسیان یا مصریان هریک خود را از نژاد جدایی دانسته کشور جدای خود را دارند. تاکنون دیده نشده که کشوری مسلمان دست از زندگانی نژادی خود برداشته و مثلاً بنام آنکه هر دو عرب هستند یکی شوند. اتحادها یا بهتر بگوییم : پیمانهای همدستی که گاهی در میان ایشان (مانند پیمان نظامی ـ سیاسی مصر ، اردن و سوریه در زمان عبدالناصر) نیز دیری نپایید. از آنسو حمله‌ی صدام حسین به کویت و کارهایی از اینگونه نیز امروز جز سبکسری نیست و از آن هم نتیجه ای نخواهد بود و یگانگی برای مسلمانان بارمغان نخواهد آورد.

پس اینکه این جنبشها را « بیداری اسلامی» خوانده اند دیگر چه معنایی دارد؟! ممکنست گفته شود که مردم این کشورها اکنون اسلام را در هر زمینه‌ راه زندگانی گرفته اند و می خواهند از روی آن زندگی کنند. در آنحال باید گفت : به فرض که چنین کاری شدنی باشد ، آیا این وارونه کاری نیست؟!. این کشورها پیشتر همه‌ی کارهاشان با شریعت می گذشت (چنانکه در ایران نیز چنین بود) و چون دیدند شریعت پاسخده نیازهای روزشان نیست دست به مشروطه خواهی زدند و قانون از اروپا آورده کوشیدند دموکراسی را روان گردانند. اکنون چه شده که راه را رو به پس بپیمایند؟! آیا اکنون اسلام با نیازهای روز سازگارتر از گذشته شده است؟!

در هر حال این هم همانند اتحاد اسلام چیزی جز هیاهو نیست. اساساً اگر اسلام پاسخده نیازها بود نه امروز مسلمانان به پست ترین زندگانی دچار می شدند و نه دست بسوی شیوه های زندگانی غربی همچون ناسیونالیسم و سوسیالیسم و دموکراسی دراز می کردند. امروز اسلام جز پابند بدست مسلمانان چیز دیگری نیست. باید دانست اسلام دو تاست ، یکی آن اسلامی که بزرگمرد عرب بنیاد گزاشت و دیگری آن اسلامی که امروز در میان مسلمانان هست.

آن اسلامی که با بت پرستی و دیگر باورهای ناراست و زیانمند مردمان باستان جنگیده ، آنها را برانداخته راه زندگانی پاک و برادرانه را به روی مسلمانان گشود و ایشان را از زیانکاریها رهانیده بسوی کارهای سودمندی همچون دانشها ، فقه (همان حقوق امروزی) ، کشاورزی ، فن آبیاری ، آباد گردانیدن بیابانها ، ساختن شهرها و رواج بازرگانی و رویهمرفته زندگانی دادگرانه ، آسوده و سرفرازانه ای راهنمایی کرد امروز دیگر نیست. نه اینکه از غفلت مسلمانان چنین شده و اگر « بیداری اسلامی» در ایشان پدیدار گردد و به جستجویش پردازند و بکوشند آن را یافته دوباره توانند زنده اش گردانند و از آن بهره ها برند. نه! آن اسلام دیگر نمی تواند باشد زیرا که زمانش گذشته. این از دانستنی هاست که هر دینی برای دوره ای از زمانست. همینکه خواهشهای زمان دیگر گردد و آن دین پاسخدهش نباشد از چشمها افتد و ارجش نماند. همینست زمانی که گمراهیها و نادرستیها نمایان گردد و او را توان برانداختن آنها نباشد که آلودگیها به خود آن راه یابد و هرچه خوارتر گردد.

شاید این سخنان به بسیاری از مسلمانان این کشورها تازه و شگفت نماید و اینان نیز پندارهایی همچون « دین مستقل از زمان و مکان است» یا چیزهایی مانند آن را از بر کرده باشند ولی گواه بیپایی آن باورها رفتار جمهوری اسلامی در این سی و اندی سال است. چگونگی آنکه پیش از « حکومت ملایان» مسلمانان کوشنده در ایران باور داشتند که اگر به حکومت رسند همه‌ی کارها را از روی شریعت به انجام خواهند رساند ولی همینکه به حکومت دست یافتند و زمان بکار بستن آنها رسید ، به چشم خود دیدند که ناچارند شریعت را در بسیاری جاها کنار گزارند. آنگاه دانستند که باورهاشان جز از روی زورگویی نبوده و به واقعیات بی پروا بوده اند.

در این سی و اند سال همگی دیدیم نه کشور را توانستند با خمس و زکات راه برند ، نه احکام شریعت مانند دست بریدن و سنگسار توانست روان گردد و جای قانونها را بگیرد ، نه امر به معروف و نهی از منکر روان گردید ، نه بانکها بی ربا گردانده شد ، نه حکم جهاد با نامسلمان درآمد (1) (اگر درمی آمد هم ، به اندازه‌ی فرمان سازمان نظام وظیفه ارج نمی داشت) ، نه از جنگ میان دو کشور مسلمان و کشتار برادران از هم توانستند جلوگیرند. نه موسیقی حرام گردید (همان بهتر که نگردید!). نه از شاعری که قرآن آن را نکوهیده (2) جلو گرفته شد. بلکه به رواجش افزوده هم شد.

ده ها سخن « گنده» (مانند رایگان گردیدن آب و برق برای « مستضعفان» ، « برقراری حکومت مستضعفان» ، « اقتصاد بی طبقه‌ی توحیدی» ، پرداخت سهم نفت ، ارتش بی درجه ، خودکفایی اقتصادی ...) از دهانها بیرون می ریخت که واقعیات اجتماع و زندگانی در همان سالهای نخستِ حکومت ملایان نشان داد که آنها دست نایافتنی است و جز پندارهایی نمی باشد و اینبود دیگر یادش نکردند و ما نیز در اینجا بگفتگو نمیگزاریم. آنها خود گفتارهای دیگری را می طلبد.

ولی از همه مهمتر اینکه اسلام آمد تا مردمان به پاکی و راستی و درستکاری و برادری زیند و بدستگیری از هم بپردازند. کوتاه سخن آنکه زندگانی از روی آدمیگری کنند ولی از زمانی که « حکومت اسلامی» در ایران آمد دیده شد چاپلوسی و دورویی و پستیها که در سایه‌ی جنبش مردم در سال 57 رو به کاستی می رفت دوباره بازگشت. خوی ایرانیان با شتاب شگفت آوری رو به بدی و تیرگی گزارد. بی اعتمادی مردم به یکدیگر همه جا را گرفت. معتادان دهها برابر شدند ، بزهکاری صد چندان گردید ، از خیمهای پول پرستی و خودخواهی به جای آنکه کاسته شود بر دامنه و سختیش افزوده گردید. ( از روی آمار تلویزیون دولتی ایران (4/2/90) بیست و پنج درصد اعضای شرکتهایی مانند گلدکوییست ایرانیند!)

کوتاه سخن آنکه آنچه امروز به سختی می توان یافت و باید گفت کیمیا گردیده همان اعتماد بیکدیگر ، همدستی و نیکوکاری است. آیا اینها بوده نتیجه های اسلام؟!.

بیگمان اینها از « آن اسلام» نیست. ...

آن اسلام از بت پرستان مردان بزرگ و پاکی را همچون عمر و علی و عمار پرورد و این اسلام در این روزگار در « حوزه‌های علمیه» اش چه سیاهکارانی که نمی پرورد! اینست می دانیم اینها همه از اسلام امروزی است. راستی آنست که « این اسلام» سخت بیمار و آلوده است و نیروی آنکه از بدیها جلوگیرد ندارد. زیرا آن چیز که زمانش گذشته بجای سود ، زیان می رساند.

درباره‌ی سی و اند سال گذشته در ایران به روشنی می باید گفت که رو به پستی رفتن خویهای مردم و رواج نیرنگ و دورویی و دیگر نابکاریها در گام نخست میوه‌ی ناپاکی بلکه دژخیمی رفتار « بزرگان دین» و « دینداری دروغی» پیشوایان شیعی است. زیرا سی سال دروغ و دغل و دورویی و دژخیمی نمودن « بزرگان» دین ، مردم را از دین هم نومید و هم بیزار گرداند.

ناچاریم بار دیگر این را یادآوریم که چنین نتیجه هایی را « این اسلام» برای ما ارمغان آورده. از اسلام محمد نه آنکه امروز چیزی نمانده ، بلکه اساساً هیچ کوششی نمی تواند آن را زنده گرداند (کتاب در پیرامون اسلام دیده شود). زیرا اگر کسی می توانست زمان را به پس برگرداند این هم توانستی بود که آن اسلام زنده گردد و سودمند افتد.

بدانسان که امروز طب رازی و بوعلی سینا و جالینوس چاره‌ی بیماریها نمی تواند و دور از خرد است که کسی پزشکی امروزی که بر پایه‌ی دانشهای بسیاری (از زیست شناسی و میکرب شناسی و آناتومی گرفته تا داروسازی ، بیوشیمی ، پاتولوژی ...) استوار می باشد را گزارده از طب جالینوس امید درمان بدارد ، همچنان امروز دور از خرد است از اسلام و یا دینهای باستان امید رستگاری داشتن.

نه تنها همدستی در برابر اسراییل بلکه کوششهایی برای « تقریب» مسلمانان نیز به نتیجه نخواهد رسید. مسلمانان امروز مسلمانی را تنها به نماز خواندن ، روزه گرفتن ، قرآن خواندن ، مسجد ساختن و گنبدهایی بر روی این گور و آن گور افراشتن یا خمس و زکات دادن و به مکه رفتن می دانند و همینکه اینها برایشان فراهم باشد دیگر کاری به جهاد و خلیفه‌ی مسلمین و برادر مسلمان و این گونه کارها ندارند. نهایت سالی چند بار فراهم آمده برای فلسطینیان یا مسلمانان رنج کشیده‌ی دیگری راه پیمایی می کنند و دسته ای کفن می پوشند و فریادهایی سر می دهند.

در جایی که دین برای رفتن به بهشت باشد و آن هم با نماز و روزه و قرآن خوانی و مسجد سازی ـ و اگر شیعی بود با زیارت کربلا یا با چند قطره اشک برای امام حسین ـ فراهم آید دیگر چه نیازی به رنج بردن و سختی کشیدن است؟!

بجاست در پایان گفتار به درسهایی که پیشامدهای اخیر برای شرقیان داشته نیز نگاهی بیفکنیم.

درسهایی که از رخدادهای اخیر می توان گرفت

رخدادهای اخیر چیزهایی بما آموخته که در پایین به کوتاهی به آنها می پردازیم :

یکی آنکه بار دیگر آشکار شد نیرنگهای سیاسی به جایزه‌ی صلح نوبل رخنه کرده و آن را از ارجمندی انداخته. اکنون داوران آن جایزه باید شرمنده باشند که نام آلفرد نوبل را نیز لکه دار کرده و از آبروی دولت سوئد کاسته اند زیرا جایزه را به کسی دادند که تا دیروز با جنگهایی که آمریکا گرفتارش بود دشمنی می نمود ولی از روزی که سر کار آمد کاری برای پایان یافتن آنها نکرده بلکه به دامنه‌ی آنها نیز افزود و اکنون دستش به خون بیگناهان بسیاری آغشته است. چنین کسی جایزه‌ی صلح نوبل می گیرد!

از سوی دیگر دیده می شود که در کشورهای زورورز جهان ، آنجا که پای سودهای هنگفت در کارست ، دستگاه قانونگزاری و قضایی کشور ، چشمان خود را بر قانونشکنی و مرزناشناسی سیاستگرانش می‌بندد. مثلاً در داستان لیبی گفته می شود رییس جمهور آمریکا می بایست کنگره‌ی آن کشور را از گسیل جنگنده آگاه می ساخت زیرا اعلان جنگ و تصمیم به دخالت نظامی از بایاهای دستگاه قانونگزاری است و این دستور او خودسرانه و مخالف قانون اساسی می باشد.

همچنان با افسوس فراوان دیده می شود هنوز نیکخواهان آن کشورها (با آنکه شمارشان کم نیست) نیروی بایسته ای که بتواند جلوی سیاستگران بدخواه خود را بگیرد نیافته اند. مثلاً در انگلستان ، فرانسه و آمریکا بسیاری از مخالفان جنگ کوششهایی برای جلوگیری از آن می کنند ولی هنوز زورشان به قانونشکنان و جنگ‌طلبان نمی چربد.

همچنین حمله‌ی اخیر کشورهای زورمند جهان به افغانستان ، عراق و لیبی نشان داد که هیچ کشور کم زوری ـ دارنده‌ی نفت یا جز آن ـ دیگر امنیت گذشته را ندارد و همچنان قانون جنگل در جهان برپاست. ناتوانی سازمان ملل یا افزار دستِ کشورهای زورمند بودن او را امروز هرچه بهتر می توان دریافت. بار دیگر دانسته شد سازمانهایی همچون ناتو جز برای فراهم آوردن سود کشورهای زورورز برپا نشده و نمی کوشد.

حمله‌ی آمریکا به افغانستان در سال 2001 و سپس به عراق و یارگیری در چنان کار خودسرانه و قلدرانه ای یک بدعت زشت بود. آمریکا و کشورهایی که یار او در این لشکرکشیها شدند آشکاره سازمان ملل را از اعتباری که داشت (هرچند اندک) انداختند. ایشان با چنان بدعتی رنجهای پنجاه شصت ساله‌ی صلحخواهان جهان را هدر گرداندند. سازمان ملل که برای قطعنامه های خود افزار اجرا نداشت و این از کمیهای آن سازمان می باشد ، آن دولتها بی آنکه قطعنامه ای در کار باشد با حمله‌ی گستاخانه شان به دو کشور بیدفاع و کوچک ، آن سازمان را یک دستگاه بیکاره ای گردانیدند. اینها چیزهای ساده ای نیست که سران آن دولتها نادانسته و نافهمیده بکار بسته باشند. باید گفت ایشان دانسته و فهمیده در راه سودهای بی ارج خود کوشیدند و به بیکاره گردیدن آن سازمان جهانی پروا نکردند.

امروز که سازمان ملل قطعنامه‌ی « منطقه‌ی پرواز ممنوع» در لیبی را زیر فشار یک دسته از همان زورورزان بیرون داده ، ایشان ناتو را لشکر اجرای تصمیمهای خود گرفته و بیباکانه بدعت زشت دیگری که به بی اعتباری یکباره‌ی سازمان ملل خواهد انجامید گزارده‌اند.

این قانونشکنیها به کاهش امنیت کشورهای ناتوان و کوچک می انجامد و آنها خود را با بیمهای بیشتر از گذشته روبرو خواهند یافت. اینچنین سانی (حالی) در جهان ، کشورها را به کوششها و کشمکشهای نوی که پیشتر نبوده خواهد کشاند. چه پولها و چه رنجهایی در این راهها هدر خواهد گردید ، بماند‌ آنکه بیم جنگ که از این کشورها تا اندازه ای دور بود اکنون نزدیکتر خواهد گردید.

کسانی که دولتهای غربی را صلحخواه می پنداشتند باید باورهای خود را بازنگرند. غرب اگر ژست صلح خواهی بخود می گرفت بخشی در برابر مردم خود بود که آسیب بیمانندی از دو جنگ جهانی دیدند و بخشی برای فریب جهانیان و جلوگیری از گرایش به کمونیستی. امروز که آسیبهای جنگ جهانی تا اندازه ای فراموش شده و گرایش به کمونیستی کاهش چشمگیر یافته دیده می شود دولتهای غربی نیز گوهر بداندیش و بدخواه خود را به آشکار آورده اند.

در زیر واژه های زیبایی همچون « صلح» ، « جلوگیری از تهدید تروریسم» یا «پشتیبانی از مردم بیدفاع» دولتهای زورمند جهان جز به سودهای خود نمی اندیشند و جان مردمان برایشان پشیزی نمی ارزد. باید پشت چنین جمله هایی معنی پنهان آنها را دریافت.

مردان و زنان آزاده‌ی جهان جدا از وابستگی به دولتهاشان تنها برای آدمیگری و نیکخواهی و نبرد با پلیدی باید دست یگانگی بهم داده و نگزارند سازمانهایی که افزار دست شده اند (همچون سازمان ملل) از اعتبار بیفتد ـ سازمانهایی که دیروز بنیادش را نیکخواهان گزاشتند ولی امروز بدخواهان به ناتوان بلکه بازیچه گردیدنش می کوشند.

این پیشامدها نشان داد که کشورهای کم زور بویژه آنهایی که دولتهاشان از پشتیبانی مردم بیبهره اند اگر امروز خود را امن و آسوده می پندارند باشد که چنین حالی دیر نپاید و در سان کنونی ، کشورهای زورورز جهان آنگاه که بهانه یابند در کوتاه زمانی منشور سازمان ملل یا حقوق بشر را پیش کشیده آنچه بخواهند را بکار می بندند.

مردم ایران باید درس عبرت گرفته دست از بیهوده کاریها بردارند و این خطر را جدی بگیرند. ایرانیان و دیگر مردم کشورهای شرقی بویژه آنهایی که کم زور و بیکس مانده اند باید بدانند که میان ایشان با مردم عراق و افغانستان جدایی بسیاری نیست و همان رفتار دژخیمانه ای که با ایشان رفت با آنها نیز تواند رفت. آن رفتاری که با پاکستان کشور صد و هفتاد ملیونی دارنده‌ی بمب اتمی می کنند با ایشان نیز به آسانی توانند کرد. آن بمبها که در شهرهای عراق هر روز می ترکید و هنوز هم دست بردار نیست در کشور ایشان نیز ممکنست بلای جان مردم گردد و سالها ریشه‌ی آسایشمان را بسوزاند.

اکنون کشورها هرچه کوچکتر و در همان حال دارای داراییهای زیرزمینی و موقعیت جغرافیایی بهتری باشند بیم بیشتری در پیش دارند. داراییهای این کشورها همچون دم روباه بلای جانشان می باشد.

اگر ایرانیان باز هم درپی بیهوده کاری و دنبال پندارها و نمایشهای بیخردانه‌ي کیشی و دسته بندیهای کودکانه‌ی دیگر باشند باید بدانند که دور یا ناممکن نیست روزی که همچون مردم کابل و بغداد و بنغازی چشم باز کرده خیابانها و کوچه ها را در اشغال سربازان بیگانه و خود را در چنگال ایشان گرفتار بینند.

آن مردمی که دست از قلندری و صوفیگری برنمی دارند ، مردمی که دلهاشان پر از اندیشه‌ی امام ناپیدا و آرزوی زیارت گنبدهای امامان و امامزادگان است ، مردمی که به چهارده و پانزده کیش و چندین دسته‌ی نژادی و زبانی جدا گردیده اند و اندیشه‌ی کشور و آینده‌ی آن را ندارند و اگر هم به ایرانیگریشان می بالند جز سرودن دو سه بیت شعر درباره‌ی آب و خاک ایران نیست و یا دلشان به چند شاعر چاپلوس و میخواره و خراباتی یا فلان قطب و پیر و مرشد خوش است ، مردمی که به بخت و « قسمت» دل استوار کرده اند و در سختیها از نذر و استخاره کمک می جویند ، چنین مردمی باید بدانند که حقایق بس ارجمندی در این جهان هست که مردمان پیشرو دریافته و بکار گرفته بدستیاری آنها استقلال خود را نگاه داشته اند ولی ایشان که از آنها ناآگاه مانده اند همیشه زیردست بیگانگان بوده و اکنون هم بجای جستن و یافتن آنها به بیهوده کاریها سرگرمند و اگر بخود تکانی نداده و از این خواب و خماری در نیایند بزودی مشتهای سختی از روزگار خواهند خورد.

(1) : به پیروی از آیه‌ی « یا ایها الذین امنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ...».

2) : « والشعرآء یتبعهم الغاون»