پرچم باهماد آزادگان

133 ـ بدي را از اندازه ميگذرانند

يكراهي كه تازه آغاز مي‌يابد ، و يك باهمادي كه تازه بنياد گزارده ميشود ، يكي از پيشامدها براي آن اين باشد كه كساني بيايند و زماني همراهي نمايند ، ولي سپس در نتيجه‌ی ناشايستگي بيرونشان گردانند يا خودشان در همراهي پايداري نتوانسته بيرون روند. اين براي هر باهمادي پيش آمده و آيد و باهماد ما نيز از اين پيشامد بركنار نتوانستي بود ، و چنانكه ياران ما آگاهند كساني بوده اند كه خودشان كناره جسته اند و كسانيرا نيز ما بيرون كرده ايم.

چيزيكه هست در باهمادهاي ديگر نامهاي چنين كساني را پس از بيرون كردن در روزنامه نويسند ، ولي ما تا كنون اينرا نخواسته بوديم.
كساني ميگويند : چرا آنگونه ناشايندگان را پذيرفته بوديد؟!. ميگويم : هر كس كه رو بسوي ما بياورد و خواهاي آميغها گردد ما تا بديهاي آشكاري از او نمي بينيم بايد بپذيريم. اگر درباره‌ی كسي بدبين باشيم نبايد به بدبيني خود پابستگي نماييم و تنها باين عنوان كسي را از خود برانيم. اينراه از آن ما تنها نيست كه هر كه را خواستيم بياوريم و هر كه را خواستيم نياوريم.

ما را مي‌بايد هر كس كه رو آورده گرايش نشان ميدهد خوشرويي با او كنيم و سپس كه ديديم بما پيوسته و ميكوشد بايد او را از خود شماريم (مگر آنانكه زشتكار بوده اند و آزرمشان از ميان رفته). سپس نيز اگر ازو ناشايايي ديديم يا بديها سراغ گرفتيم از خود دور گردانيم كه ديگر نپذيريم. اين شيوه ايست كه ما بايد داريم و با آن راه رويم و ما نيز تا كنون راه رفته ايم.

چيزيكه هست شرمناكي ما كه نامهاي بيرون كرده شدگان را تاكنون آگاهي نداده ايم عنوان بدست برخي از آنان داده كه در بيرون بدشمنيهايي پردازند و بمردم چنين گويند كه من از فلان باهماد بودم و فلان ايراد را ديدم و بيرون آمدم ، يا بهر يكي از ياران كه رسيدند زباندرازيها كنند و نيشها زنند ، يا در روزنامه ها گفتارهاي بيشرمانه نويسند.

يكي از آنان بتازگي بيك كار بيخردانه‌ی ديگري پرداخته و اين آنكه بخود من نامه نوشته بسخنان دور و درازي پرداخته و چنين وامينمايد كه هشت سال با ما مي‌بوده و سپس چون ديده من در سياست اشتباه ميكنم و راه سياست را نميدانم از آنرو كناره گيري كرده ولي با اينحال با ما دشمني نميدارد ، و تنها كاريكه خواهد كرد اينكه كتابي نويسد و داوريهايي درباره‌ی پيمان كند.

نويسنده‌ی اين نامه كسيست كه بنام « ناشايستگي» از باهماد بيرون رانده شده كه در يك نشستي با بودن گروهي ناشايستي او و سه تن ديگر بگفتگو نهاده شده و همگي راي به بيرون كردنشان داده ايم. ولي چون نخواسته ايم در روزنامه هم نوشته بآبرويش برخوريم گستاخانه اين نامه را مينويسد.

بدتر از اين آنكه مينويسد كه من آقاي صفايي را فرستاده بوده ام ازو دلجويي كند و به باهماد بياورد ولي او ديگر نخواسته بيايد. در جاييكه آقاي صفايي از كساني بود كه در آن نشست راي بناشايستي او داد. باري اين دروغ را بنام ديگري نبسته است كه رسواييش كم باشد.

اينمرد داستانش آنستكه بما پيوسته بود و كوشش بسيار نشان ميداد و ما نيز باو ارج مينهاديم. يك هوسبازي از او سر ميزد و آن اينكه پياپي گفتار نوشته ميفرستاد و پيدا مي‌بود كه دلباخته‌ی نام و آوازه است و دوست ميدارد كه نامش در يك روزنامه اي يا مهنامه اي باشد. ولي ما از اين چشم پوشيده ميگفتيم كه باشد بفهمد و باز گردد.

ليكن كم كم سبكمغزي‌هايي از او ديده شد. مثلاً فلان مرد پست كه هنگامي نوكري ميكرده و اكنون يك روزنامه اي امتياز گرفته كه هر ششماه يا هشتماه يك شماره بيرون ميدهد ، و خود با بيكاري و پول گرفتن از اين و از آن ، و بلكه با برخي از كارهاي زشت زندگي ميكند ، اينمرد روزي در نشست ما ستايش از روزنامه‌ی او كرد. من با شگفت پرسيدم : از چنان مرد بدكاره و از نوشته هاي بي سر و بن او چه جاي ستايش است؟!.. گفت : نه آقا جمله هاي تندي نوشته است كه دانسته شد نيكي يك نوشته را با جمله هاي تند آن مي‌شناسد.

يكروز ديگر داستان درازي از « روابط نهاني رضاشاه با دولت آلمان و كارهاي نهاني او» ميگفت ، من پرسيدم : « اينرا از كجا دانسته ايد؟..» گفت : « فلان رئيس اداره ميگفت». پندش داده گفتم : اينگونه داستانها اگر در آشكار باشد كه همگي خواهند دانست ، و اگر نهان باشد در بيرون هيچكس آگاه نخواهد گرديد. فلان رئيس اداره اگر كسي بودي كه رازهاي نهان دولت را بداند آنها را بكسي نگفتي ، گفتم : يكي از چيزهاييكه ما بايد بپرهيزيم پيروي از گمان يا پندار خود ، يا گوش دادن بگزافه گوييهاي اين و آن مي‌باشد. اين در آيين ما گناهست.

با اين پندهاي من ، باز بارها ديده شد كه مي نشيند و گزافه گوييهاي اين و آنرا بميان مي‌آورد و ميخواهد نشان دهد كه از كارهاي سياسي و نهاني آگاهست.

از اينها گذشته روزي آقاي وحدت گله ازو كرد و چنين گفت : بخانه‌ی مرتضي امين ميرفتيم چون بجلو در رسيديم چشم فلان بآن عمارت نوساز و باشكوه افتاد و چنين گفت : « كسيكه چنين عمارتی دارد او در جمعیت چه می کند؟!..» من پاسخ داده گفتم : « مگر کسیکه عمارت باشکوهی دارد نباید علاقه مند بکشور و توده‌ی خود باشد؟!..» گفت : « كشور چيست ، توده چيست؟.. تمام كوششها براي داشتن يك چنين عمارت و زندگانيست».

پس از اين داستانها كه رويهمرفته بي ارجي و ناشايستي او را ميرسانيد ديگر نبايستي ما او را از ياران ارجدار خود شماريم. ما در اينراه خود بدو چيز ارج بيشتر ميگزاريم : يكي فهم و خرد كسي ، و ديگري پاكدلي او. كسيكه نمونه‌ی فهم و خردش آن ميبود و نشانه‌ی پاكدليش اين ، نتوانستي پيش ما ارجمند باشد.

با اينحال نميخواستيم برويش بياوريم يا بيرونش گردانيم. چيزيكه بود در همان روزها ما روزنامه‌ی پرچم را آغاز كرديم ، و دانسته شد اينمرد سر دبيري روزنامه را براي خود برگزيده. زيرا گفتاري نوشته و آورده بود كه در نخستين ستون نخستين شماره بچاپ رسد ، و من چون پروايي ننمودم و آن گفتارش را كه جز يكرشته جمله هاي پوچ و پا در هوايي را در بر نميداشت بچاپ نرسانيدم ، ديده شد رنجيدگي نمود ، بلكه بدشمنيهايي برخاست ، و بكينه‌ی آنكه يك گفتارش بچاپ نرسيده دروغها گفت ، نادانيها نمود ، و چون با سه تن ديگري همدست و همراز شده بودند در يك نشستي در خانه‌ی آقاي واعظپور با بودن بيشتري از ياران با پيشنهاد من هر چهار تن را از باهماد بيرون گردانيديم.

اين داستان اوست. با اين داستان آن نامه را بمن مينويسد و فلسفه بافيها ميكند در اين زمينه كه چون ديده من در سياست كاري نميتوانم ، بدلخواه خود رو گردانيده است و با آنكه من آقاي صفايي را فرستاده ام نخواسته است باز گردد. همانا اين دروغها را از بس در اينجا و آنجا گفته است كم كم در دلش جايگزين شده كه خود فريب خورده و آنها را راست مي‌پندارد. از همين نامه اندازه‌ی فهم و خرد او را بدانيد.

كسيكه اگر گفتاري بنويسد آغازش چيز ديگر است و انجامش چيز ديگر ، خود را فيلسوف دانايي گردانيده و ميخواهد بفهماند كه در كوششهاي من لغزشهايي يافته است ، و اين بدتر كه اين كالاي ناسره‌ی خود را بنزد من ميفرستد كه از تار و پودش نيك آگاهم.

يكي ديگري از اينان مرديست اردبيلي كه چهار سال پيش بنام بهاييگري بنزد من آمد و چون ميخواست همچون ديگر بهاييان به چخش پردازد من جلوش را گرفتم و برخي پاسخهاي بُرنده دارم. سپس خود او آمده چنين گفت : « من تاكنون درپي حقايق بودم و چون نمي يافتم هر زمان رو بكيش ديگري مي‌آوردم. ولي گفته هاي شما را كه ديدم مرا بيكبار شيفته گردانيده كه ناچارم با شما باشم ». اينرا ميگفت و بنزد ما مي‌آمد و ميرفت.

چون يك اردبيلي ديگري نيز با وي مي‌آمد ما از آقاي واهب‌زاده‌ی اردبيلي كه جوانيست برگزيده و سالهاست كه از پيمانيان مي‌باشد درباره‌ی ايشان پرسيديم گفتند : هر دوي اينها آلوده بوده اند. آن يكي بسيار پست است و چنين شنيده ام كه يكبار رختخواب از كسي امانت گرفته و برده فروخته. او را بيكبار بايد دور گردانيد. اما اين يكي كه بهايي مي‌بوده او نيز بهر دري رفته است. ولي از زمانيكه بنزد شما مي‌آيد رفتارش بسيار نيك شده و در بيرون هم علاقه‌مندي بشما و راهتان نشان ميدهد.

اين گفته‌ی واهب زاده بود و ما چون بگفته هاي آن جوان ارج ميگزاريم آن يكي را از خود دور رانديم. ولي اين را پذيرفتيم و در زير آزمايش نگاه داشتيم ، و چون دو سال بيشتر مي‌آمد و ميرفت و كوششها بكار ميبرد ما نيز ارج باو ميگزارديم ، و چندي پيش چشمداشتهايي از او فهميديم كه از جمله آرزو ميداشته پيكره اش همچون ديگران در پرچم بچاپ رسد و براي آنكه نپذيرفتن آنها سنگ راهش نگردد پيكره اش را بچاپ رسانيديم و آنچه ميخواست دريغ نداشتيم.

با اينحال شنيده شد كه ببديهاي چند سال پيش بازگشته. زيرا هم پيش ماست و هم با دسته‌ی ديگري بهمبستگي انداخته است. برخي ناپاكيها نيز ازو ميگفتند. در همان روزها ديده شد كه بنزد آقاي واعظپور رفته 1500 ريال وام خواسته ، و ايشان چون از من پرسيدند من با آنكه ميدانستم او را نياز بوام نيست آقاي افتخارزاده را واداشتم بپرسد : وام بهر چه ميخواهيد؟.. نخست نگفته بود و سپس يك دروغي ساخت و گفت و بهر حال روشن گرديد كه ميخواهد بنام وام سودجويي كند. اين بود ناگزير شديم او را نيز با يكي ديگري كه همدستش ميبود بيرون گردانيم ، و اين همان بدنهاد است كه در روزنامه‌ی مردم گفتاري بيفرهنگانه نوشته و چنين وانموده كه از ما بوده است و جدا گرديده.

كوتاه سخن : اينان از شرمي كه ما ميكنيم و پرده نگه ميداريم باين گستاخيها مي‌پردازند و اينست بخواهش بسياري از ياران نامهاي اينان را در يكي از شماره هاي آينده‌ی پرچم آشكار خواهيم گردانيد.

امامزاده داود

دختري دارم نه ساله ديشب وقت خواب آمد پهلويم نشست گفت اگر خسته نيستيد امشب هم چند چيزي بپرسم. گفتم بفرماييد گفت اين سركار يك بره‌ی قشنگي داشت كه ديده بوديد آنرا امروز برد امامزاده داوود ـ خانه‌ی شاهزاده هم ميگفتند ما گوسفند نذر داريم آنها هم رفتند امامزاده داود. اين امامزاده داود كي است؟ گفتم من نميدانم ولي شنيده ام كه اهالي آن آبادي سر آب دعوايي كرده اند و يك آقا داود نامي در ضمن دعوا كشته شده و حالا آن آقا داود شده امامزاده داود. گفت حالا اينهمه نذر و گوسفندي كه برايش مي‌برند راستي راستي كاري هم ميكند يا مردم كشكي ميروند؟. گفتم مردم نذري ميكنند اگر اتفاقاً بمقصود خود رسيدند كه ميگويند اين نظر آقاست و الا ميگويند عقيده‌ی خود ما صاف نبوده. گفت اگر معجز کردن اینطوریست که منهم بلدم. گفتم شما که جای خود دارید اگر چند نفر دروغگو و دروغ پرداز دور اين مزبله را هم بگيرند فردا نظر كرده ميشود. باز دخترم پرسيد راستي آقا حقوق شما بيشتر است يا حقوق سركار ... گفتم حقوق من. گفت پس چطور شما كه يك طالبي ميخريد ميگوييد با نهار بخوريد كه هم ميوه باشد و هم قاتق ولی اينها در زير درخت هم هندوانه و گرمك ريخته اند كه هر كس هرچه دلش بخواهد پاره ميكند ـ همين امروز يك سفره‌ی حضرت عباس انداخته بودند كه مطابق ميوه‌ی يكماه ما در آن چيده بودند خواستم جواب بدهم ولي از شما چه پنهان ديدم بچه است و ممكن است عين جواب را به بچه هاي او بگويد و در همسايگي باعث زحمت شود گفتم حالا بفرماييد بخوابيد تا فردا شب.
كارمند درستكار

پرچم : گاهي مي بينيم كساني اين راه ما و كوششهايي كه ميكنيم با اين جمله باز مي نمايند : « پرچم بمقدسات مذهبي ما توهين ميكند». يكي از مقدسات مذهبي ايشان همين امامزاده داود است كه ما از بردن نامش شرمنده مي‌شويم و كساني كه رفته اند و ديده اند ميگويند بيك « مزبله» بيشتر مانندگي دارد تا بيك آبادي. خدا روي ناداني را سياه گرداناد.

هر روزي بيك رنگ

ديروز كمونيست ، امروز دمكرات ، روز ديگر را خدا ميداند

از عنوان گفتار تعجب نكنيد كه معني آنرا درك خواهيد كرد.

بعقيده‌ی من هر مغزي كه آميغها بآن راه نيافته تهي نماند جاي آنها را بيباكي و بيشرمي ميگيرد. در همين تبريز ما هستند اشخاصي كه هر ماه بلكه هر روز برنگ ديگري در مي‌آيند.

راستي نميدانم ميفهمند كه مردم و توده كارهاي اينها را مي بينند يا نه؟!..

نميدانم مردم را نفهم تصور ميكنند يا خودشان را به نفهمي زده اند يا اصلاً عيب كار خود را نمي فهمند؟!..

بهر حال من ميخواهم بآنها بگويم : آقايان مردم عيب كار شما را ميفهمند و بشما بچشم حقارت نگاه ميكنند.

در شهريور 1320 كه همسايه ها[روس و انگلیس] بنا بمقتضيات خاك ما را اشغال كردند يك نفر از همميهنان ما براي نزديكي بآنها و خود شيريني در يك روزنامه (روزنامه‌ی خارجي و بزبان خارجي) گفتاري نوشت كه در آنجا از يك بازي محلي ( كوشگي بالابان ) استفاده كرده و ثابت كرده بود كه اشغال يك قسمت از خاك ايران كاملاً بجا بوده و حق به حقدار رسيده است و شادمانيها كرده بود.

بعداً همين شخص در اجتماعات گفتارهايي ميراند. اگر ميگذاشتند و اظهار وجودي ميكرد يك كمونيست دو آتشه اي مي‌بود ، تا جاييكه يكي از اعضاي مهم و برجسته‌ی اتحاديه‌ی كارگران شد و اعلاميه ها و بيانيه ها صادر كرد.

در اثر پيشامدي كه نميخواهم بنويسم از آنجا رانده شد و بقول خودش كناره جويي نمود ، و اخيراً براي اينكه بيكار ننشيند و موقع اقدامات هم رسيده ( انتخابات ) حزبي تشكيل داد مركب از يك تابلو و يكی دو نفر مثل خودش كه بيانيه اش را هم باداره‌ی پرچم ميفرستم كه ثابت ميكند او يك مرد دموكرات و طرفدار جدي دموكراسي است. خوشمزه تر اينجاست در مجلسي كه خودش هم بود سئوال كردم پس چرا شما پس مانده ايد و حزب شما ديرتر از ديگران تشكيل يافته. گفت : « چون ما ميخواستيم تمام داد و فريادها ساكت شود و باطن اشخاص ظاهر شود بعداً ما اين حزب را كه از زمان جنبش مشروطيت وجود داشته ولي بطور مخفي ظاهر كنيم» زهي بيشرمي كه منتظر بوده باطن اشخاص ظاهر شود مثل باطن خودش.

سئوال كردم : چه اشخاصي را بحزبتان قبول ميكنيد. فرمودند : براي عضو شدن در حزب ما هيچ چيز منظور نظر نيست فقط بايد شخص باايمان باشد. زهي بدبختي كه معني ايمان را هم نفهميده است.

مرامنامه اي تحت30 تا 40 ماده نوشته اند كه يكي از آنها ترويج زبان مادري آذربايجان و روان گردانيدن تدريس آن در دبستانهاي آذربايجان است. راستي چه مرام خوبي ، تمام بدبختي ها را رفع خواهد كرد.

خوانندگان تصور نفرمايند كه از نوشتن اين گفتار غرض در كار بوده بلكه آن شخص حالا هم مرا نمي‌شناسد بلكه بقول آقاي كسروي در اين زمينه ها دربند رنجش يك نفر يا يك گروه نتوان بود ، چه گفتگو از آتيه‌ی بيست مليون مردم است.

حالا اي خوانندگاني كه قضاوت و داوري خواهيد كرد از شما مي‌پرسم اين شخص لياقت اشغال يكي از كرسيهاي مجلس شوراي ملي را دارد.

تا موقعيكه من از آزادگان باشم آلودگي توده را باين اندازه نميدانستم ولي حالا مي بينم كه راستي را بيشتر از آنست كه من تصور ميكردم و اين مريض چقدر محتاج معالجه‌ی طولاني است. اين يك نمونه براي اشخاصي است كه ميگويند آزادگان آنطوري كه بايد پيشرفت نميكنند. ميگويم : آقايان ما مثل اين اشخاص را بلكه هزاران مثل اين را در جلو داريم ولي مأيوس نيستيم و بياري خدا بآرزوي خودمان خواهيم رسيد.
آژيري

پرچم : آقاي آژيري نام كسي را برده بود كه در تبريز ببدي شناخته شده است ، و اين حال اوست كه از كمونيستي ، بدموکراتي ، از دموکراتي بدينداري ميگردد و با بيشرمي بسيار هر روز برنگي مي‌افتد. ولي ما نام او را برداشتيم. زيرا اين بيشرمي و ناداني امروز در ايران رواج بسيار پيدا كرده است ، و تنها آن يكتن نيست.

آري اين توده بسيار آلوده تر از آن مي‌باشد كه بانديشه‌ی كسي توانستي رسيد. درد تنها آن نيست كه كساني بيشرمانه هر زمان خود را برنگ ديگري مي‌اندازند. اين درد از آن بدتر است كه مردم اين بيشرميها را بد نمي شمارند و از آن بيشرمان بيزاري نمي جويند. ولي سخن همانست كه گفته شده : بايد بهمه‌ی اينها چاره كنيم.
( پرچم نیمه ماهه شماره‌ی دهم ، نیمه‌ی دوم مرداد 1322)