پرچم باهماد آزادگان

134 ـ بهانه يكي دوتا نيست.


1ـ انقلاب چيست؟..

دو تن از جوانان بنزد من آمده و نشسته و بسخن پرداخته يكي از ايشان چنين ميگويد : « نوشته هاي شما را خوانده ايم. حرفهاتان راستست. ولي از اينراه دير به نتيجه ميرسيد. بايد در اين مملكت انقلابي بشود ...». ديگري سخن او را دنبال كرده ميگويد : « شما ميخواهيد از راه تكامل تدريجي اصلاح بشود. ما جوانان تندرويم ما عقيده مان آنست كه بايد با انقلاب اصلاح فوري كرد». هنوز من پاسخ نداده آن يكي بار ديگر بسخن آمده چنين گفت : « آري ما عقب مانده‌ايم بايد تندرو باشيم».

گفتم : اينسخنان شما چندان پرتست كه من درمانده ام چه پاسخي دهم. « انقلاب» نيز از كلمه هاييست كه بزبانها افتاده و بي آنكه معناي روشني از آن بفهمند بكار مي‌برند. من اگر از شما بپرسم : « انقلاب چيست» ميدانم كه خواهيد درماند. بهرحال شما كه خواهان انقلابيد آيا نقشه‌ی يك انقلابي كشيده و زمينه آماده گردانيده ايد؟..

گفتند : نه ما مقصودمان اظهارنظر است. عجالتاً نقشه اي نكشيده ايم.
گفتم : از سخنان شما من بياد آن داستان عاميانه مي افتم كه ميگويند : كسي بخانه‌ی دوستي بمهماني رفته بود ميزبان پرسيد : خربزه ميل داريد؟.. ميهمان پنداشت خربزه اي هست كه ميخواهند بياورند. گفت : « بياورند كمي مي‌خوريم» ميزبان گفت : « ميگويم : اگر باشد».

شما نيز همان را ميگوييد. يكراهي كه گشاده شده و از سالهاست كوششها بكار رفته و پيشرفت روي داده نمي پسنديد كه دير بنتيجه ميرسد ، و خودتان يك چيزي را پيشنهاد ميكنيد كه تنها نامش درميانست. من بشما چه بگويم؟.. اگر نكوهش كنم مي بينم گناه شما نيست. در دبيرستان و دانشكده حقايقي بشما ياد نداده ، بلكه كوشيده اند كه با ياد دادن چيزهاي بيهوده مغزهاتان فرسوده گردانند و بدينسان از فهم و خرد بي بهره تان گزارند. اگر نكوهش نكنم مي بينم سراپا ناداني ، سراپا نافهمي هستيد.

كاش عيب شما اين بودي كه هيچي نمي فهميد. ديگر اين نبودي كه با آن نافهمي خود را بافهم و دانش پندارند و بدينسان گردن كشيد و گستاخانه با هركس بسخن پردازيد. شما آمده ايد بمن برتري ميفروشيد و ميگوييد : يكراه بهتري را انديشيده ايد. در حاليكه من اگر پرسشهايي از شما كنم بيكي پاسخ نخواهيد توانست. دوباره ميگويم : شما كلمه‌ی انقلاب را بكار ميبريد و معنايش نميدانيد. اگر ميدانيد بگوييد ببينيم چيست؟!.. براي آنكه نيك بفهميد كه نميدانيد من معناي آن را بشما روشن ميگردانم :

انقلاب (يا بفارسي شوريدن) آنست كه يك گروهي از مردم يك راهي ، يا بهتر گويم يك آييني براي اصلاح توده اي يا اداره كردن كشوري برگزينند و در پيرامون آن راه ـ يا آن آيين ـ با يكديگر همدل شده دست بهم دهند و بشورند و رشته‌ی حكومت را بدست گيرند و همان راه يا آيين خود را روان گردانند. اينست معني شوريدن يا انقلاب.

پس مي بينيد كه شوريدن براي خود زمينه ميخواهد كه بايد يك راهي يا آييني برگزيده شود ، گروهي يكدل و يكزبان ميخواهد كه چون شوريدند دست بهم دهند و آنرا پيش برند. يك شوريدني كه نتيجه تواند داد جز از اين راه نتواند بود. آري گاهي تواند بود كه مردمي از فشار حكومت يا بجهت ديگري بياشوبند و حكومت را براندازند. ولي آنان چون در ميانشان يگانگي نيست و آنگاه يك راهي يا آييني از پيش آماده نگردانيده اند ميان خود ايشان كشاكش افتد و هيچ كاري نتوانسته ناچار گردند كه بحكومت ديگري (كه چه بسا بدتر از آن يكي باشد) گردن گزارند.

يك نمونه اي از اينگونه آشوب داستان 17 آذر 1321 گذشته بود[1]. شما جوانان تهران بپا برخاستيد و آشوبي کرديد و ميداني يافتيد ، ولي چون راهي يا زمينه اي نميداشتيد دو تن با هم يكدل نمي بوديد آن رسوايي رخ داد. زيرا بپا برخاستيد ، ولي اين يكي در اينجا سخن از نان ميراند ، آن يكي گفتگو از بديهاي قوام السلطنه ميكرد ، آنديگري هواداري از قوام السلطنه مينمود ، فلان آخوند سخن از اجراي شريعت ميراند ، فلان جوان دم از بلشويكي ميزد. همچون ديوانگان بهم درآمده نميدانستيد چكار كنيد. از آنسوي يكدسته فرصت يافته دكانها را تاراج ميكردند. همين باشد نتيجه‌ی آشفتني كه زمينه و آيين در ميان نباشد.

شما هيچ اينها را نميدانيد. تنها يك نام انقلاب شنيده و به ياد سپرده ايد و بزبان مي آوريد. شما كه ميگوييد : (بايد با انقلاب اصلاح كرد) ، راهش را بمن روشن گردانيد. چنين انگاريد كه من سخن شما را پذيرفتم و ميخواهم انديشه‌ی شما را بپذيرم و هوادار انقلاب باشم. بگوييد چكار كنيم؟!. انقلاب را چگونه راه اندازيم؟!. آن اصلاحي كه ميخواهيم بكنيم چه باشد؟!. چه چيزها را برداريم و چه چيزها را گزاريم؟!.

اينها را كه مي پرسيدم هردو خاموش ايستاده بودند. گفتم : شما اگر از معني شوريدن آگاه بوديد ميدانستيد كه راهي كه ما آغاز كرده ايم بهترين راه شوريدنست. همين كوششهاي ما بيك « شوريدن ورجاوندي» خواهد انجاميد. داستان شما داستان كودك نافهميست كه پدرش را ميديد در باغچه نهال ميكارد ، و ايراد گرفته ميگفت : « اينها كه ميوه ندارد. درخت ميوه دار بكاريد كه بچينيم و بخوريم» پدرش گفت : « همين نهالست كه درخت ميوه دار خواهد گرديد. درخت ميوه دار را نكارند».

اين را در جاي ديگري هم نوشته ام : كسانيكه بما ميگويند : « كند ميرويد» نمي فهمند. ما از همه تندروتريم. زيرا ما براه آغاز كرده ايم و گام بگام پيش ميرويم ، ولي ديگران همچنان ايستاده اند و تنها بسخن بس ميكنند. آنان با همان آرزو در همانجا كه هستند خواهند ماند ولي ما زود يا دير بسر فرودگاه خواهيم رسيد.

در اينجا نيز شما تنها نام انقلاب را مي بريد ولي ما بآن آغاز كرده ايم. شما با آن آرزو بگور خواهيد رفت ولي ما گام بگام به نتيجه نزديك خواهيم شد.

درباره‌ی انقلاب يكداستان ديگري ميدارم كه بايد بگويم : دوازده سال پيش مردي بنزد من آمدي و رفتي و او نيز هميشه نام انقلاب بردي. يك روز ديدم باز بنزد من آمد و چنين آغاز سخن كرد : « يك انقلابي تهيه كرده ايم تنها پول نداريم. شما اگر چهار هزار تومان پول تهيه كنيد و بما قرض دهيد ما اقدام ميكنيم».

من در شگفت ماندم كه در چنان زمان سختگيري[سال1310] چنين بيباكانه سخن ميراند. آنگاه مرا دارا پنداشته چهارهزار تومان وام ميخواهد. گفتم : اينسخن بيمعنيست. با اين آگاهي و هوشياري اداره‌ی شهرباني شما چگونه توانيد انقلاب كنيد؟!. چرا خود را به رنج مي اندازي؟!.. آنگاه بگو ببينم چگونه تهيه كرده ايد؟!. چكار خواهيد كرد؟!. گفت : « عجالتاً پنج و شش نفر هستيم. روزش كه برسد يكدسته ميروند و زندان را تصرف ميكنند و زندانيان را برداشته از ديوار عشرت آباد [2] بالا رفته اسلحه را ضبط ميكنند و مي افتند بجان شهر و بكش بكش ...»

از شنيدن اين سخنان خنده ام گرفت و گفتم : در تبريز ميگويند : مادري پسر كوچکي داشت ، او را برد بدكان مسگري كه مسگري ياد گيرد. سه روز آمد ديگر نيامد. مسگر بدر خانه شان بجستجو رفت و از مادرش پرسيد : چرا پسرت نمي آيد؟!.. گفت ميگويد من ياد گرفتم. گفت : باين زودي چگونه ياد گرفت؟!.. گفت ميگويد : مس را ميگزارند در آتش ميشود گرم ، و مي كوبند ميشود پهن ، كناره‌اش برميگردانند ميشود ديگ. گفت : ناقلا را ببين ، خودش ياد گرفته هيچي كه بمادرش نيز ياد داده است.

گفتم : نيز شما اين نقشه‌ی انقلاب را خودتان ياد گرفته ايد هيچي كه بديگران نيز ياد ميدهيد. با چنين نقشه اي شما ديگر چه نياز بوام خواستن داريد؟!. شما كه توانيد شهرباني را تصرف كنيد و از ديوار عشرت آباد بالا رويد ، چرا خود را ببانك نرسانيد؟!.

سپس پندش داده گفتم : اينها ماليخولياست. نتيجه‌ی اين گفته ها بيش از آن نخواهد بود كه شما را بگير تأمينات [امروز : اداره‌ی آگاهی] بيندازد و بزندانت فرستد. اگر از من مي شنويد بيكبار اينها را فراموش گردان. ولي باين پند من گوش نداده چون از من نوميد شد بنزد آقاي بلوري (حاجي ميرزا آقا) رفته با او نيز اين سخن را گفته و وام خواسته بود. ولي سه چهار روز ديگر دانستيم كه گرفتار گرديده است و بزندان افتاده كه ده سال بيشتر در آنجا ميخوابيد تا در پيشامد شهريور 1320 آزاد گرديد ، و اكنون گويا در تبريز است.

2ـ شما چه نتيجه اي ميخواهيد؟!..

اينها سخناني بود كه با آن دو جوان گفتم و با آنان بيش از اين نبايستي گفت. ليكن چون كسان ديگري در نشست مي‌بودند با اينان سخن را دنبال كرده چنين گفتم :

اينكه ميگويند : « راه شما دير به نتيجه خواهد رسيد» و كسان بسياري همين را بهانه گرفته اند كه با ما نباشند اين نيز سخن ناانديشيده و بيپاييست.

از آنكسان بايد پرسيد : شما نتيجه چه چيز را ميگوييد؟!..چه نتيجه اي را بديده گرفته ايد؟!.. بهتر است از انديشه شما آگاه باشيم.

در زندگاني هر مرد باخردي بايد در جستجوي دو چيز باشد : يكي نيكي و پاكي خودش و خاندانش ، ديگري نيكي و پاكي توده اش ، و در اين راه ما ، هر دو نتيجه درميانست و ما دوري يا ديري هم نمي بينيم.

كسي اگر در آرزوي پاكي و نيكي خود ميباشد چه پاكي و نيكي بالاتر از اين كه حقايق زندگاني را ياد گيرد ، و از پندارهاي بيپا ، و از گمراهيهاي گوناگون رها گردد ، و بجاي نبرد و كشاكش با همجنسان خود همدستي با ايشان كند ، بجاي جنگ و خونريزي با برادران خود هميشه با بديها بجنگد؟!. چه پاكي و نيكي بالاتر از آن كه يك ديني را بپذيرد كه كمترين ايرادي بآن نتوان گرفت؟!.. چه پاكي و نيكي بالاتر از آن كه با آييني زيد كه گرامي ترين و گرانمايه ترين همه‌ی آيينهاييست كه تاكنون بوده است.

مرا شگفت افتاده كه كساني ميگويند : اين نتيجه اش دير است ، مگر اين نتيجه نيست كه كسي روانش درست و خردش نيرومند باشد و جهان را با ديده‌ی بينش نگرد ، و از دانشها و از شهريگري و از دين بهره اي را كه مي‌بايد يابد ، و خودش و خاندانش با پاكي و نيكي زندگي كند؟!.. چرا اين كسان بياد نمي آورند آلودگيها و ناپاكيهايي را كه ديگران ميدارند و نادانيهاي بسياري كه دچار مي‌باشند. آيا اين نتيجه اي نيست كه كسي از آنها رها گردد و بيك راه پاكي بيفتد؟!.

آمديم درباره‌ی توده : اگر كساني براستي در آرزوي نيكي و پاكي توده‌ی خود مي‌باشند يگانه راه آن نيز همين كوششهاي ماست و اين چون يگانه راهست نزديكترين راه نيز مي‌باشد. ديگر چيزها بماند. اينكه در ايران چهارده كيش هست و از آنسوي دسته هاي انبوهي نيز بيكبار بيدينند اگر شما ميخواستيد باين گرفتاري چاره كنيد چه ميتوانستيد؟. آيا مي توانستيد يكايك آن كيشها را بگيريد و درباره‌ی يكايك گمراهيهاي آن بگفتگو پردازيد؟!.. آيا از آنراه نتيجه توانستيد برد؟!.. آيا مي توانستيد با زور اين كيشها را براندازيد؟!.. چنين كاري توانستي بود؟!..

همين گرفتاري يك چاره بيشتر نميداشت ، و آن اينكه معني راست دين با دليلهاي استوار روشن گردد كه هرچه جز از آنست بيپايی اش دانسته شود. اين يگانه راه چاره است و ما نيز اين را انجام داده ايم ، و بهترين نشان پيشرفت آنستكه با اينهمه تاختهايي كه بكيشها مي‌بريم زبان همگي بسته شده است و كسي پاسخي نمي تواند داد. در ميان ملايان اگر يك گفتگويي برخاستي سالها كشاكش افتادي و كتابها از اينسو و آنسو نوشته شدي. ليكن شما مي بينيد كه در برابر گفته هاي ما بيكبار زبانها بسته شده است و هميشه بسته خواهد ماند. اين نزديكترين راهي بوده كه ما پيش گرفته ايم. جز اين راه ديگري نبوده است و نتوانستي بود.

كساني مي آيند و ميگويند : شما ده سال رنج كشيده ايد و به نتيجه اي نرسيده ايد. اينان فراموش ميكنند كه ما در برابر خود چهارده كيش و چند گمراهي بزرگ ديگري را ميداريم و با دسته بنديهاي بزرگي از بيرون و درون نبرد ميكنيم ، و در چنان زمينه اي اين پيشرفتي كه ما در ده سال كرده ايم بسيار تند بوده است.

بآنان بايد گفت : اگر انديشه‌ی شما آنست كه ما با اين كيشها و گمراهيها و دسته بنديها نجنگيم و درپي انداختن آنها نباشيم و همچون ديگران با همه‌ی نادانيها ساخته بالشويكي را با آيت الله پرستي در يكجا گرد آوريم و ميهن پرستي را با هواداري از حافظ و خيام سازش دهيم در آنحال چه نتيجه اي در دست خواهيم داشت؟!.. ديگران چه نتيجه اي مي‌برند كه ما بريم؟!..

اگر انديشه تان اينست كه گمراهيها را براندازيم در آنحال بايد بپذيريد كه ما يكراه بسيار تندي را پيش گرفته ايم. دوباره ميگويم : اينكه ما در برابر چهارده كيش و چند گمراهي و دسته بندي ديگري ايستاده و زبان همگي را بسته ايم همين نشان فيروزي ماست. همين نشانست كه ما پيشرفت تندي كرده ايم.

شما چرا نمي انديشيد چگونه يك راهي همه‌ی گفته هايش راستست و بسود جهانست و كمترين ايرادي بآن نتوان گرفت؟! چرا نمي انديشيد كه چنين كاري جز با خواست خدا و راهنمايي آن نتوانستي بود؟!. چرا نمي انديشيد كه چنين راهي راست ترين و كوتاهترين راه باشد؟! چرا نمي انديشيد كه چنين گروهي خدا پشتيبانشان باشد؟!..

3ـ يك ناپاكي‌ای كه از كساني سرميزند.

در اينجا يك داستاني ديگر هم هست ، و آن اينكه كساني تا ميتوانند در برابر ما ايستادگي ميكنند و بجلوگيري از پيشرفت ميكوشند ، و هميشه در آرزوي آنند كه كوششهاي ما به نتيجه اي نرسد و آنان ميدان يافته زبان به سركوفت باز كنند و چنين گويند : « ديديد پيش نرود!».

اين يك رفتار پليدانه ايست كه پيش از ما با مشروطه و مشروطه خواهان كرده اند. در جنبش مشروطه خواهي نيز دسته هاي انبوهي از ملايان و درباريان و ديگران با آن دشمني نشان دادند و در برابرش ايستادگي نمودند ، ايلها را بتاخت و تاراج برانگيختند ، در همه جا مردم عامي را بر آن برآغالانيدند ، پاي لشگر بيگانه را بكشور باز كردند ، و چون در نتيجه‌ی همين كارشكنيها جنبش نتيجه‌ی درستي نداد ، آنزمان زبان بريشخند و سركوفت باز كرده چنين گفتند : « ديديد پيش نرفت!» يا چنين گفتند : « اينهم مشروطه‌ی شما!».

روزي يكي از اينان در نشستي ، در بيرون بنام دلسوزي و از درون به نام سركوفت ، چنين ميگفت : « پيشرفت شما خيلي بطئي است». گفتم : شما نوشته هاي ما را ميخوانيد؟.. گفت : بعضي را خوانده ام. گفتم : آيا تاكنون ايرادي پيدا كرده ايد؟.. چون ميدانست اگر بگويد : پيدا كرده ام خواهيم گفت : ايرادت را بگو ، پاسخ داده چنين گفت : ايرادي پيدا نكرده ام. گفتم : پس گناه دير كردن پيشرفت ما بگردن تو و مانندگان تست. يكچنين راهي كه بگفته‌ی خودت ايرادي بآن نيافته اي ، نامردانه و ناآدميانه از ياوري بآن باز مي ايستي. گفت : با ياوري من يكنفر پيش ميرود؟!.. گفتم : همين نشان بيخردي و نافهمي تست. هر كسي در نوبت خود « يكنفر» است. هر كسي پاسخده كارهاي خودش ميباشد. يك كاري كه پيش رود راهش همينست كه هر كسي در نوبت خود بآن پشتيباني كند.

سپس گفتم : براي آنكه شما اندازه‌ی گناهكاري خود را بدانيد ناچارم مثلي ياد كنم : چنين انگاريد كه چهار تن در يك اتومبيلي نشسته در بياباني راه مي پيمايند و در يك گودالي اتومبيل گير كرده بيرون نمي آيد. هر چهار تن بيرون آمده دو تن از ايشان باتومبيل چسبيده ميخواهند آن را از گودال بيرون آورند. ليكن دو تن ديگر در كنار ايستاده ياوري نميكنند بجاي خود ، كه سركوفت نيز ميزنند و از ريشخند باز نمي ايستند. شما نيك انديشيد كه آن دو تن تا چه اندازه پست‌نهادند. نيك انديشيد كه گناهشان تا چه اندازه بزرگ است. از يكسو در بيرون آوردن اتومبيل كه بسود خود آنان نيز بوده همراهي نكرده اند. از يكسو بسركوفت برخاسته بآن دو تن غيرتمند ريشخند كرده اند. در حاليكه بيرون نيامدن اتومبيل نتيجه‌ی همدستي نكردن ايشان بوده كه اگر همدستي كرده بودندي اتومبيل درآمده بود. باين حقيقت روشن بي پروايي كرده و بنامردي خود باليده چنين گفته اند : « ديديد نمي توانيد بيرون آوريد؟!».

اين داستان از هر باره با رفتار شما راست مي‌آيد. شما نيز نامردانه با ما همراهي نمي‌كنيد و در كنار ايستاده بريشخند مي پردازيد ، و چون در نتيجه‌ی رفتار بدنهادانه‌ی شما اندك كندي رخ ميدهد گناه آنرا نيز بگردن ما مي اندازيد. ببينيد اندازه‌ی ناپاكيتان چيست. ليكن بدانيد چه شما همراهي كنيد و چه نامردانه بكارشكني پردازيد ، اين ورجاوند جنبش ما پيش خواهد رفت ، و ديري نخواهد كشيد كه شما ناپاكان سزاي اين رفتار بدنهادانه خود را دريابيد.

(پرچم نیمه ماهه شماره‌ی یازدهم ، نیمه‌ی یکم شهریور 1322)

[1] : در 1321 ، يكسال پس از درآمدن لشگریان روس و انگلیس به ايران ، خواربار بويژه گندم كمياب گرديد چنانكه دولت دستور پخت و فروش نان ماشینی جو و چاودار را که بنام« نان سيلو» شناخته شد داد. کمبود نان و گرسنگی تا دیری ادامه داشت و در ماههاي پاييز آنسال سختي بيشتری يافت. در 17 آذر آنسال دربار و همدستانش در پرده‌ی کمبود نان آشوبی بپا کردند تا قوام السلطنه را براندازند که فیروز نگردیدند. این جنبش به نام بلوا یا غائله‌ی نان نامیده شده.

[2] : پادگانی است در تهران ، شمال میدان عشرت آباد (میدان سپاه کنونی).

پایگاه : در نامه های شماره‌ی 131 و 132 در پیرامون جنبشهای کنونی مسلمانان شمال آفریقا و غرب آسیا جستارهایی را با شما در میان گزاشتیم. مغز سخن در آن باره را این گفتار به نیکی روشن می گرداند : انقلاب نخست به راه و آیین و پس از آن به کسان یکدل و یکزبان نیاز دارد.

تلویزیون ایران در خبرهای یکی دو روز گذشته از تونس چنین گفت : برای تشکیل مجلس مؤسسان در آن کشور تاکنون شصت حزب نامنویسی کرده اند. آیا یک کشوری برای آینده‌ی خود نیاز به شصت راه یا شصت آیین دارد؟! چه چیزی جلوگیر آنست که انبوهی از ایشان با هم یکی گردند و از پراکندگی بپرهیزند؟!..

خوانندگانی که صفحه‌ی حزب را در این پایگاه خوانده و نیز نامه‌ی شماره‌ی 56 (چـه جـدايـي ای ميـانـه‌ی شـرقيـان و غـربيـانسـت؟..) را بیاد دارند اکنون می توانند دریابند که در تونس یکدلی و یکزبانی تنها برای برافتادن بن علی بوده و پس از رفتن او اینک مردم خود را با « بیراهی» و سردرگمی روبرو می بینند. همین پریروز (18/2/90) باز در خبرهای تلویزیون از زبان جوانان تونسی می گفت ایشان از « ربوده شدن انقلاب» بیم دارند.

باید گفت پایمال شدن رنجهای یک توده یا به گفته‌ی ایشان « ربوده شدن انقلاب» نتیجه‌ی « بیراه» بودن آن توده است. هر کاری راه یا آیینی می خواهد و انقلاب نیز از این قانون برکنار نیست.

کسروی بزرگ چه نیک گفته :

آري گاهي تواند بود كه مردمي از فشار حكومت يا بجهت ديگري بياشوبند و حكومت را براندازند. ولي آنان چون در ميانشان يگانگي نيست و آنگاه يك راهي يا آييني از پيش آماده نگردانيده اند ميان خود ايشان كشاكش افتد و هيچ كاري نتوانسته ناچار گردند كه بحكومت ديگري (كه چه بسا بدتر از آن يكي باشد) گردن گزارند.

آیا گفته‌‌ی دیگری سراغ دارید که آنچه در سال 57 بر ما ایرانیان رفت را بهتر شرح دهد؟!... آیا این از بیراهی نیست که نه تنها کوشندگان سیاسی آشفته اندیش بلکه کمونیستها نیز مردم را به گردآمدن « زیر بیرق امام» می خواندند؟!. صدها مرد بنام از نداشتن راه ، تنها برای آنکه شاه برود ، به امام پرستی روی آوردند و البته می پنداشتند که چون ملایان از « قانونهای انقلاب» ناآگاهند بزودی در میدان سیاست درمانده آن را به ایشان واگزار خواهند کرد.

این ندانم کاریها بود که روزگار تیره‌ي امروز را ارمغانمان کرد و عبارت « انقلاب ما را ربودند» که خود نشان از صد پشیمانی دارد برای نخستین بار بزبان ایرانیان آمد و اکنون به زبان دیگر توده های شرقی افتاده.