پرچم باهماد آزادگان

172 ـ مرا با خدا پيمانست كه از پا ننشينم و اين راه را بسر برم.

يك راه خدايي بايد از ناتواني آغازد تا تنها پاكدلان و نيكخواهان بآن گروند و بنيادش با دست آنان استوار گردد هميشه اين بوده آيين خدا. يك راه اگر با توانايي آغازيدي سودجويان و ناپاكان بآن روآوردندي و همان شوند سستي بنياد آن گرديدي.
(از گفته هاي دارنده‌ی پرچم)

ما نبايد در پي رنجشهاي خود باشيم

چون در شماره‌ی دوم پرچم نامي از آقاي محسن صدر[=صدرالاشراف] وزير گذشته‌ی دادگستري برده بوديم يكي از آشنايان نامه اي نوشته و يك رشته كارهاي بدي از وزير نامبرده شمرده از جمله چنين نوشته : « برادر خود ابوالفضل صدر را بمستشاري ديوان كشور نصب نمود» و خواهش كرده كه نوشته‌ی او را بچاپ رسانيم.

مي گوييم : پرچم براي بد نوشتن از اين كس و آن كس نيست. اين روزنامه (يا هفته نامه) براي پيش بردن يك آرمان بسيار بزرگيست كه بايد آن را دنبال كند و تا تواند بكنار نرود.
آنگاه چون آقاي محسن صدر در آخر هاي وزارتش زياني بدارنده‌ی اين نامه رسانيده[1] ما هر چه درباره‌ی او نويسيم مردم از راه رنجش و زيانديدگي خواهند دانست. براي ما جز اين سزا نيست كه درباره‌ی آقاي صدر بيكبار خاموشي برگزينيم و چيزي از بد و نيك درباره‌ی او ننويسيم.

اما داستان برادرش ، كاش همه‌ی بديهاي آقاي محسن صدر از اينگونه بودي. زيرا آقاي ابوالفضل صدر از قاضيان بافهم و نيك دادگستريست و پس از ساليان دراز بديوان كشور رفته. آقاي محسن صدر اگر اين كار را بنام برادري هم كرده بد نكرده.

در پايان ميخواهيم از جناب آقاي محسن صدر يك خواهش كنيم ، و آن اينكه كتاب شيعيگري را كه مايه‌ی خشم ايشان گرديده و آن را بدادسرا فرستاده اند بخوانند ـ و گفته هاي ما را يكايك بداوري خرد سپارند. پيداست كه در خواندن نخست ، از گفته هاي ما خواهند رنجيد. ولي بآن رنجش گوش ندهند و بار دوم و سوم بخوانند.

اگر آن كتاب با سهشهاي كيشي ايشان ناسازگار است كتاب « ورجاوند بنياد» را كه با زبان عادي نيز چاپ يافته است بخوانند. اگر در سراسر نوشته هاي ما ، آقاي صدر يك ايرادي توانستند گرفت ، يا يك لغزشي توانستند يافت ما از ايشان سزا خواهيم شمرد كه با ما دشمني نمايند و از آن بدي كه كرده اند گله نخواهيم داشت.

آقاي صدر بايد بدانند كه خدا بهر كسي ، براي شناختن نيك و بد و راست و كج ، خرد داده و اين بدترين زيانكاريست كه كسي خرد خـود را بكار نيندازد و از آن گوهر گرانبهاي خدادادي سود نجويد. بويژه براي ايشان كه شصت سال بيشتر دارند و خود مرد بنامي مي باشند.

اگـر ايشان در معني خرد و درباره‌ی داوري آن نيـز ترديد دارند ما را در آن باره نيـز كتابـي هست (« در پيرامون خرد») ، توانند آنرا نيز بخوانند.

بهر حال ما بايشان پيام داده مي گوييم :

آقاي صدر ، « ديوانه» آن كسيست كه خرد خود را بكار نيندازد. « ديوانه» آن كسيست كه شصت سال بيشتر زندگي كند و حقايق جهان را نشناسد.

[1] : محسن صدر ، از قضات باغشاه در دوره‌ی « استبداد کوچک» محمدعلیشاهی ، نماینده‌ی مجلس و وزیر دو حکومت دیکتاتوری رضاشاه و « دوره‌ی دموکراسی» محمدرضاشاه ، نخست‌وزیر (1324) و سناتور همیشگی و رئیس مجلس سنا ، اندک زمانی پس از بیرون آمدن کتاب شیعیگری ، هنگامی که وزیر دادگستری کابینه‌ی سهیلی بود ، پروانه‌ی وکالت کسروی را « معلق» گردانید و برای کتابهای او آن پرونده‌ی ننگین تاریخی را پدید آورد. همان پرونده ای که بعنوان آن دو سال کسروی را زیر فشار گزارده بدادگاه آورده می بردند تا آن رویداد دلگداز بیستم اسفند 1324را پیش آوردند.

جنگ با بديها بخدا پرستيدنست

در شماره‌ی گذشته سخن از گوشت خوردن و از ناستودگي آن رانديم. تنها گوشت نخوردن نيست. بايد بجانوران سودمند و يا بي‌آزار سروري نمود ، بايد نگهباني كرد. بايد بمرغان ترانه خوان و قشنگ مهرباني نمود و پشتيباني نشان داد. بايد بفزوني شماره‌ی آنها كوشيد.

از آنسو بايد بنابودي جانوران زيانمند و آزارا[= موذی] كوشيد. بايد ريشه‌ی پلنگ و گرگ و شغال و روباه و ماننده‌ی اينها را كه ستمگر و ناتوان‌آزارند برانداخت. آنانكه در هوس شكارند بهتر است بجاي كشتن قرقاول قشنگ و مرغان بي‌آزار اين جانوران تيزدندان درا[= درنده] را بكشند.

بايد مار و كژدم و رتيل و مگس و پشه و ساس و شپش و هرچه از اينگونه است از ميان برد.

ما نمي گوييـم كدام جانوران سودمنـد و كدام زيانمنـد است. ايـن چيـزيست كه بايد دانشها گويد. آنچـه مـا مي گوييم اينست كه بايد بجانوران سودمند و يا بي‌آزار نگهباني كرد و با جانوران زيانمند و آزارا و آنچه بدنما و بيسود است نبرد كرد و به برانداختن تخم آنها كوشيد.

خدا آدميان را آفريده و اين زمين را بدست آنان سپارده. بدست آنان سپارده كه بيارايند و بپيرايند. سپارده كه بآباديش كوشند. سپارده كه به نيكيهايش افزايند و از بديهايش بكاهند.

جنگ با بديها بخدا پرستيدنست. بارها كساني از نماز و نيايش مي پرسند. مي گويم : پرستش بخدا تنها نماز و نيايش نيست.

نبرد با بيماريها ، كوشش به تندرستي مردم ، پابستگي بپاكي و پاكيزگي ، كشتن جانوران ستمگر و آزارا ، و نبرد با ساس و رتيل و پشه و مگس ، كوشش بآبادي زمين ، بالاتر از همه نبرد با گمراهيها و نادانيها ـ يا يك جمله بگويم : جنگ با بديها ـ پرستش بخداست و مايه‌ی خشنودي او خواهد بود.

كنگره خود بخود برپاست

يكي از خوانندگان پرچم مي نويسد : « بهتر است در ايران كنگره اي براي مذاهب تشكيل يابد كه نمايندگان هر مذهبي در آن شركت كنند و هر يكي مذهب خود را شرح داده دليلهاي خود را ذكر كنند كه مردم قضاوت نمايند و هر كدام را كه با اكثريت قبول كردند مذهب عمومي و رسمي ايران باشد».

مي گوييم : آن كنگره خود بخود برپاست. در نتيجه‌ی كتابهايي كه ما نوشته بچاپ رسانيده ايم كه از يكسو معني راست دين را روشن گردانيده ايم و از يكسو از يكايك كيشهاي ايران و از گمراهيهاي ديگري كه هست بسخن پرداخته ايرادهاي روشن بسيار بهر كدام گرفته ايم و اين كتابها در سراسر كشور پراكنده شده ، نتيجه‌ی اين كار آنست كه انبوه مردم ايران خود را با يك رشته حقايقي روبرو مي يابند و درباره‌ی آنها مي انديشند و گفتگو ميكنند ، و بسياري از ايشان اين حقايق را پذيرفته از دور و نزديك با ما هم‌آواز مي گردند.

اين يك تكانيست كه پديد آمده و بخواست خدا دو يا سه سالي نخواهد گذشت كه در اين كشور همه‌ی خردمندان و پاكدلان در يك راه گرد آيند و اين پراكندگيها كه امروز هست از ميان برخيزد.

اينكار جز از اين راه انجام نتوانستي گرفت. آن كنگره بدانسان كه آرزو مي رفت نه توانستي بود و نه اگر بودي نتيجه اي از آن توانستي برخاست.

تلگراف از مسجدسليمان

جناب آقاي نخست وزير رونوشت وزارات دادگستري ، كشور ، اداره‌ی كل شهرباني رونوشت اطلاعات رونوشت ايران رونوشت پرچم با كمال تأسف از رفتار وحشيانه اي كه در تبريز و مراغه نسبت بآزادگان و كانون آنجا شده شديداً اظهار نفرت ميكنيم اين رفتار ناهنجار نظير اعمال ادوار تاريك قرون وسطا و واقعه باعث سرافكندگي توده و كشور مي باشد مايه‌ی بسي شگفتي است كه در اين هنگام دولت سكوت اختيار كرده و مرتكبين را كه مايه‌ی آشوب و ناامني كشور شده اند بكيفر نميرساند. انتظار داريم دولت تصميم خود را در اين باره اعلام فرمايند.
از طرف آزادگان مسجد سليمان ـ امامجمعه

داستاني از صوفيان

ادام الله بركته (شيخ صدرالدين) گفت شيخ صفي‌الدين قدس سره را يكجفت زراعت بود كه زراعت غله ميـكرد و انواع نعمت بصادر و وارد ميـداد از آنجا دادي و خدمتهاي شايسته كه از آن شيـخ زاهد قدس سره مي كرد و از آن مردم خانه‌ی شيخ و مجموع خادم و خادمه و مواشي و بطاين شيخ همه از اينجا بودي تا بحدي كه از سر افراط خدمت كه مي ديدند ميگفتند مگـر شيخ صفي الدين گنـج دارد از براي آنكـه هـر سال جهـت شيخ زاهد دو دست جامه مرتب از هر نوع ملبوسات سراپاي هم زمستاني و هم تابستاني تمام ميساختي و هم از آن جماعت خانه‌ی شيخ بقدر لايق ايشان بساختي تا يكنوبت چنان اتفاق افتاد كه بر عادت جامه ها ساخته بود و خروارها از ميوه ها معد گردانيد متوجه حضرت شيخ زاهد شد و شيخ زاهد بسياورود بود و چون اشتياق غالب داشت مجموع بار و رخت در راه بگذاشت و پيشتر بشتافت و حضرت شيخ را دريافت و تمام آن بارها در ناو رها كرد كه ساحل آب بود كه ناو و كشتي آنجا بيرون آمدندي لكن گفت چون بحضرت شيخ ميروم دست تهي نتوان رفتن مقدار يكمن نبات در ميان آورد و چون بدستبوس زيارت شيخ زاهد رسيد آن نبات از ميان بگشاد و در ميان نهاد. چون شيخ را نظر بر آن نبات آمد در حدت رفت و حدت بس قوي آغاز كرد كه پيش پيران چنين آيند و چنين چيزي آرند من طفلم كه از براي من شيريني آرند و شيخ صفي الدين همچنان ايستاده بود و نطق نميزد و هيچ نميگفت شعر :

ناز و جنگ دلبران را جان سپر كردن خوش است      صاف درد آميز از جام صفا خوردن خوش است

چون شيخ زاهد قدس سره بعد از مبالغه خاموش شده و اثر پشيماني از اين مبالغه فرمودن در بشره‌ی مباركش ظاهر شد شيخ صفي الدين قدس سره بيرون آمد و بيرون خلوت بايستاد و باخي سليمان خادم گفت كه چهار پاي چند بناوراه فرستد تا بارها و تبركها بياورند شيخ زاهد چون اين بشنيد عظيم از آن حدت که كرده بود خجل شد و چهار پاي بفرستادند و آن بارها بياوردند و شيخ صفي‌الدين هرچه از براي هر يكي آورده بود بوي رسانيد مگر آنچه از براي شيخ زاهد آورده بود كه حالي در ميان نياورد شيخ زاهد را اين فكر در خاطر ميگرديد كه چون از براي همه هديه آورده است چونست كه از براي من نياورده و آن روز روز سه شنبه بود تا با روز جمعه صبر كرد و از آنچه از براي شيخ آورده بود هيچ اظهار نكرد تا روز جمعه پس كفش مبارك شيخ زاهد بنهاد و گفت شيخ يك لحظه بخلوت من تشريف فرماي شيخ زاهد اجابت فرمود و بخلوت شيخ صفي الدين تشريف داد. شعر:

خورشيد كه در عرصه‌ی آفاق نگنجد      تابان ز در خلوت ما دوش درآمد

چون بنشست شيخ صفي الدين ميوه و فواكه كه آورده بود در ميان آورده و نقل خاصي كه از براي شيخ زاهد آورده بود در پيش آورد شعر :

الصبوح ايدل كه آن دلبر بمهمان آمده است      خوان جان را ماحضر سازم كه جانان آمده است

و گفت شيخ اين قدر تناول فرمايد و اين قدر بخانه برند و چون شيخ زاهد از آن چيزها تناول ميفرمود شيخ صفي الدين بوقچه‌ی جامه ها را در ميان آورد در نظر شيخ زاهد نهاد و آنچه در اين جا بود بعرض ميرسانيد و از آن جمله يك دستار شاش و كرنباس و دو كلاه يك مزوجه و يكي تنك و دو فرجي و دو جبه و دو نيم تنه و دو پيراهن و موزه و سرموزه و كفش. پس شيخ زاهد را يك دست جامه از اينها درپوشانيد و يك دست دربست و بنهاد پس شيخ زاهد فرمود بزباني گيلاني كه صفي (لياله دله كچ توي) يعني بزرگ دلا كه از آن تست اين همه آورده بودي و نميگفتي و چندين روز صبر كردي ديگران اگر دو درم مي‌آرند چندين بار عرضه مي كنند. شعر :

ما بروي تو جهان و دل و جان دربازيم      بر سر كوي وصالت دو جهان دربازيــم

پس در خاطر مبارك شيخ زاهد قدس سره درآمد كه چه بودي كه از براي اهل من چيزي آورده بودي خاصه سربند نقره دوزي كه در آنزمان مستعمل بود و اهل شيخ زاهد را خاطر سخت متعلق چنان سربندي بودي شيخ قدس سره دريافت كه خاطر شيخ زاهد متعلق اين معني است يك بوقچه بندي در ميان آورد و در آنجا چنان سربندي و مقنعه و كفش و دستي جامه بود جهت اهل شيخ. شيخ زاهد چون آن بديد خاطر مباركش از آن فكر خلاصي يافت و دل مباركش برخواست و آن جامه ها را برداشت و بر دست مبارك خود گرفت و تا ساعتي سر مباركش برداشت و روي سوي آسمان كرد و بتن و سر مبارك در حركت مي بود و بخشايشي در حق شيخ صفي الدين از دل فرمود شيخ قدس سره گفت آنچه يافتم از آن نظر يافتم . شعر :

چون گداي كوي اين سلطان درويشان شدم      تخت بخت پادشاهي زان گدايي يافتم

طايران قدس صيد دام اقبال منند                  زان نظر كز سايه‌ی فر همايي يافتــــم

پرچم : اين دو داستان كه يكي در شماره‌ی 2[پست 158] و يكي در شماره‌ی 3 از صوفيان آورده شده :

نخست ميخواهيم خوانندگان از افسانه هاي شگفت‌آوري كه در كتابهاي صوفيانست آگاه گردند. داستاني كه در شماره‌ی گذشته درباره‌ی پرخواري شيخ صفي‌الدين و دو تن از پيروان او آورده شده درخور آنست كه هر كسي نه بيكبار بلكه دو بار و سه بار بخواند و بانديشه سپارد. بيگمان داستان اين بوده كه در سفري شيخ صفي پرخواري بسيار كرده و براي پرده كشي بعيب خود آنرا برويه‌ی « معجزه اي» انداخته و اين نمونه اي از گستاخي آنان در دروغ بستن بخداست.

دوم ميخواهيم اندازه‌ی چشم پوشي پيران صوفي از جهان و دارايي جهان نيك دانسته شود. داستاني كه در اين شماره است نيك مي رساند كه چگونه شيخ زاهد چشمش بدست پيران باز مي بوده و از آنان ارمغان مي بيوسيده كه اگر نمي آورده اند رنجيدگي نشان مي داده.

سوم ميخواهيم اندازه‌ی غيبداني درويشان و پيران ايشان دانسته گردد. همين داستان مي رساند كه غيب دانيها كه در حكايت شماره‌ی پيش و در ديگر جاها از شيخ زاهد نوشته اند بيكبار دروغ مي بوده و او از ارمغاني كه شيخ صفي برايش آورده بوده آگاهي نميداشته.
(پرچم هفتگی شماره‌ی سوم ، 12 فروردین 1323)

بخش تاریخ

در پيرامون تاريخ آذربايجان

در صفحه‌ی 70 تاريخ « هجده ساله‌ی آذربايگان» از سطر 3 شرحي راجع باظهارات شادروان حسين پاشاخان امير بهادر جنگ مرقوم داشته بودند بدين ترتيب :

« در آن روزها كه آقاي طباطبائي و ديگران در تهران به جنبش برخاسته « عدالتخانه» ميطلبيدند امير بهادر جنگ در پيش مظفرالدين شاه چنين ميگفت « اگر اعليحضرت عدالتخانه بدهد من شكم خود را پاره ميكنم» ... و تو زنده بودي شكم خود را پاره نكردي!»

معلوم ميشود نويسنده‌ی گرامي و ذيشأن تاريخ اين جمله را « اگر اعليحضرت .... الخ » از اشخاصي شنيده اند كه هميشه علاقه دارند هرگونه نسبت بد و ركيكي باشد بدون ملاحظه بطرف مخالف خود استناد بدهند. اينهم از جمله هزاران هزار استنادات برخلاف واقع است كه به امير بهادر جنگ داده اند.

در هر حال يادآوري ميكند :

امير بهادر جنگ كه چنين حرفي گفته است ولي نه در موضوع افتتاح عدالتخانه به مظفرالدين شاه كه « من شكم خود را پاره ميكنم» بلكه چندين سال پس از سپری شدن دوره‌ی مظفري در موقعي به محمدعليشاه گفته است « ... پس قبلاً شكم مرا پاره كنيد.» اگر در ذكر وقايع بآن حوادث هم اشاره فرموديد البته در موقعش تذكر داده ميشود.
تبريز ن. بهادري

آقاي بهادري : در چند ماه پيش كه من شما را در تهران ديدم از هوش و پاكدلي شما خرسند گرديدم. اگر مرا مي‌شناسيد كه از خوشامدگويي و گزافه راني بدورم باور كنيد كه مهر شما را در دل گرفتم. كنون هم از اين نگارشتان رنجيدگي ندارم.

از نام بهادري چنين برمي آيد كه شما را با امير بهادر جنگ خويشي درميانست و از خاندان او می‌باشيد. در اينحال شما را ميرسد كه بر آن نگارش پيمان خرده بگيريد. ولي برادرانه اين اندرز را از من بپذيريد كه بد را بد بايد گفت اگر از پدر خود آدمي باشد. امير بهادر جنگ و محمدعلي ميرزا و ديگران مرده اند و كارشان بخدا افتاده و ما چه ميدانيم كه كنون در چه حالي هستند. شايد كساني از ايشان نيكيهايي داشته اند كه ما نميدانيم و كنون بپاداش اين نيكيها روانهاي ايشان آسوده و خرسند مي باشد.

چيزيكه هست : در سرودن تاريخ كارهاي بدي را كه از گذشتگان سراغ داريم بايد نكوهش نماييم تا آيندگان از آن پرهيز كنند و اين نه بقصد بدگويي از آنان بلكه بقصد آنست كه نيك را از بد جدا سازيم و همه را با يك ديده ننگريم تا نيكان در نيكيهاي خود استوارتر گردند و بدان از بدي ها دست بردارند.

بويژه در داستان مشروطه كه بنياد آن در ايران با خون جوانان و شيرمردان گزارده شد و ما بايد تاريخ آنرا چنانكه بوده بنگاريم و كساني را كه با اين جنبش غيرتمندانه نبرد نمودند نكوهش نماييم تا در آينده كسان ديگري بآرزوي دشمني با اين دستگاه نيایند و انديشه‌ی برانداختن آن را نكنند ـ چنين كساني بدانند كه نامهاشان در تاريخ با چه زشتي ياد خواهد شد. بهرحال در همه‌ی اين گفتگوها هرگز ننگي يا برخوردي ببازماندگان آنكسان در ميان نخواهد بود. هرگز نميتوان فرزندان را بگناه پدران گرفت. بويژه كه اين فرزندان پاكدل و ايراندوست باشند.

درباره‌ی امير بهادر جنگ آن عبارت را كه نوشته ايم از روي كتاب « بيداري ايرانيان» است و گمان ندارم دروغ باشد. بهرحال انکار كردني نيست كه امير بهادر دشمن مشروطه بود و تا توانست با مشروطه خواهان نبرد نمود تا آنجا كه مجلس بيرون كردن او را از تهران خواستار شد و او در قونسولگري روس بست نشست.

سپس هم در هنگام توپ بستن مجلس و در زمان استبداد كوچک او همه كاره‌ی شاه بود و عنوان سپهسالاري داشت.

ما ميدانيم آنان اين عذر را داشتند كه چون از دير زمان بسته‌ی دربار بودند در اين هنگام از وفاداري و نمك شناسي مي‌شماردند كه دست از حمايت محمد عليميرزا برندارند. ولي بايستي بدانند كه محمد عليميرزا در دشمني كه با مشروطه نمود خيانت بايران كرد و خيانت بخاندان خود كرد و خيانت باسلام كرد و هواداري از چنين كسي بهر عنواني كه باشد نكوهيده است.

پس از همه‌ی اينها نيكي و ستوده خويي شما نزد ما ارج خود را دارد. شما جوان هوشيار پاكيزه خوي ميتوانيد در راه پاكديني و ايران دوستي كه ما زير پا داريم همراهي نماييد و با كوششهاي خود جبران بديهاي امير بهادر در جنگ را نماييد.
(پیمان سال دوم شماره‌ی نهم صفحه‌ی 593) (209593)