پرچم باهماد آزادگان

171 ـ آيا من دعوي پيغمبري ميكنم؟


1ـ پيغمبري چيست؟

از هنگاميكه در سال 1312 پيمان را بنياد نهاده با گمراهيها بنبرد برخاستم ، كساني در اينجا و آنجا نشسته گفتند : « دعوي پيغمبري مي كند» ، و اينرا افزاري در دست خود ساختند.

من با اروپاگري كه خود گرفتاري بزرگي شده بود نبرد مي كردم ، بماديگري و خداناشناسي كه بزرگترين گمراهيست كه جهان بخود ديده پرداخته پاسخهاي استوار بدانشمندان مادي اروپا ميدادم ، گوهر آدميگري را كه در پرده‌ی تاريكـي افتاده بود روشن مي گردانيـدم ، از روان و خرد بسخـن پرداختـه ارجدارتريـن حقايـق را برشتـه‌ی نوشتـن مي كشيدم ، از هستي آفريدگار بگفتگو آغازيده استوارترين دليلها را ياد مي كردم ، با يكايك گمراهيها ـ از فلسفه‌ی يونان و صوفيگري و خراباتيگري و باطنيگري و مانند اينها ـ مي كوشيدم. آنان پروايي باينها نداشته و همه چيز را رها كرده تنها اين بهانه را دنبال مي كردند.

آقاي محمد علي فروغي كه پارسال مرد و در روزنامه ها او را از دانشمندان جهان شماردند بلكه نام فيلسوفش دادند ما يك رفتار بسيار عاميانه ازو ديديم.
 اين مرد هوادار حافظ و خيام و سعدي مي‌بود ، پشتيباني از صوفيگري ميكرد ، برواج فلسفه از كهنه و نو مي كوشيد ، بملايان نگهداري مي‌نمود[1] ، با پيراستن زبان فارسي دشمني نشان ميداد ، در راه نمودن مردم بجبريگري پافشاري ميداشت.

اينها كه مايه‌ی گرفتاري ايران ـ بلكه سراسر شرقست ، جناب آقاي فروغي هواداري از همه‌ی آنها مي كرد و پيداست كه اين رفتار او ساده نمي بود.

هرچه هست ما در همه چيز با آقاي فروغي جدا مي بوديم. آنچه را كه او ميخواست ما آخشيجش را ميخواستيم و هيچگاه اميد نبسته بوديم كه او گفته هاي ما را بپذيرد و پس از شصت سال عمر گردن بدليل گزارد. ليكن ميگفتيم بهر حال پاسخي خواهد نوشت و او نيز سخناني خواهد گفت ، و بسيار در شگفت شديم كه ديديم آقاي فروغي بجاي پاسخ نوشتن بگفته هاي ما در اينجا و آنجا مي‌نشيند و چنين ميگويد : « او دعوي پيغمبري ميكند».

مثلاً ما مي‌نوشتيم خيام و حافظ مردم را بباده خواري و مستي ميخوانند ، پياپي از جبريگري دم زده و مردم را به تنبلي و سستي واميـدارند ، آيا از چاپ كـردن كتابهـاي آنها چسودي توانـد بـود؟.. آقاي فروغـي اينها را ناشنيده انگاشتـه تنها داستان « پيغمبري» را بميان مي آورد ، و بهمين دستاويز از دشمني و كارشكني باز نمي ايستاد. بويژه هنگاميكه به نخست وزيري مي رسيد و دستش بازتر ميگرديد كه سختگيري بيشتر ميكرد. اين بود رفتاريكه ما از آن دانشمند فيلسوف ديديم.

ديگران نيز همين رفتار را ميكنند و اينرا بهانه‌ی نيكي براي خود مي‌شمارند. چنانكه در تبريز كه آن وحشيگريها رخداده ، ملايان و همدستانشان ، پس از افسانه‌ی « قرآنسوزاني» كه بهانه‌ی همگيشان مي بوده اين بهانه را پيش كشيده اند و كلمـه‌ی « پيغمبر» را بدهانها انداختـه اند. در تهـران نيـز بسياري از بدخـواهان و دشمنان ايـن كار را مي كنند و بتازگي مردي كه در آرزوي شناختـه بودن و نام درآوردنست گفتاري در يك مهنامه ، زير عنوان « مدعي پيامبري» آغاز كرده.

پيداست كه كساني كه اين بهانه را دنبال ميكنند پيش خود آن را زيركي بزرگي مي‌شمارند ، و بگفته‌ی عاميان بيك تيـر دو نشانه ميزننـد. زيرا با اين بهانـه پرده بروي گمـراهيها و نادانيهاي خـود ميكشند و درماندگـي خـود را پوشيده مي گردانند. مثلاً ملايان كه ما آن پرسشها را (در زمينه‌ی حكومت) از ايشان كرده ايم و از پاسخ درمانده‌اند و پيروان كيشها كه ما ايرادهاي بسيار بايشان گرفته‌ايم و پاسخي نمي توانند ، براي آنكه سخن ديگري بميان آورند و پرده بروي درماندگي خود كشند باين بهانه جويي مي پردازند.

از آنسوي با همين داستان پيغمبري مردم را بما مي‌شورانند. زيرا امروز مردم ايران بدو دسته اند : يكدسته آنانكه درس خوانده اند و بيدينند كه چنين سخني در نزد ايشان جز مايه‌ی ريشخند نمي‌باشد. يك دسته آنان كه عاميند و بكيش خود دلبستگي ميدارند كه در نزد ايشان نيز پيغمبري پايان پذيرفته و ديگر خدا كسي را نتواند فرستاد و نخواهد فرستاد ، و دعوي پيغمبري گناه بسيار بزرگي در نزد ايشانست.

بهانه جويان خواستشان آن بوده كه داستان در همانجا و بر سر همان بهانه پايان پذيرد. باين معني كه مردم عامي بشورند و دولت پا بميان گزارده و بهمان دستاويز از كوششهاي ما جلو گيرد. يا من پاسخي در زمينه‌ی پيغمبري دهم و ملايان ميدان يابند : آن يكي آيه خواند ، اين يكي حديث آورد ، سومي تفسيرها بميان كشد. بدينسان بر سر پيغمبري كشاكش درگيرد و سخنان ديگر فراموش شود. آن پرسشها كه كرده ايم و پاسخ نتوانسته اند از ياد رود ، آن ايرادها كه بكيشها گرفته ايم در كنار ماند.

اين بود خواست ايشان ، و اين بود كه من مي بايستي پروا ننمايم و از كارهاي خود بازنمانم. من كه نامي بروي خود نگزارده بودم مي بايستي بنامي كه ديگران بروي من مي گزارند نپردازم.

ولي از چندي پيش چون هياهو در اين زمينه بي اندازه گرديده و بارها كساني از همراهان خواستار شده اند كه بيش از اين در اين باره بخاموشي نگرايم ، و از آنسو مرا در كارهايم پيشرفت شاينده رخ داده ، اينست بايد در اين زمينه بسخناني پردازم. يكبار در پرچم نيمه ماهه گفتاري در اين باره نوشته شده و اين بار دوم است.

نخست مي پـرسم : پيغمبـري چيست؟.. ايـن پـرسش را از كسانـي مي كنـم كـه نام پيغمبـري بـروي مـن مي گزارند. تاكنون بارها اين پرسش را كرده ام و پاسخي نداده اند اينك بار ديگريست كه ميپرسم.

آنان پيغمبري را اين ميدانند كه خدا چون كسي را برگزيند فرشته از آسمان بنزد او بيايد و از سوي خدا پيام آورد. ميانه‌ی او و خدا پرده برخيزد كه هرچه خواست بپرسد و هرچه خواست بطلبد ، شبي نيز بآسمان بديدار خدا رود ، از گذشته و آينده همه چيز را بداند ، از همه‌ی دانشها آگاه باشد ، زبان جانوران شناسد ، مرده را زنده گرداند ، ماه را بشكافد ، خورشيد را پس از فرو رفتن بازگرداند. اينست آنچه در كتابهاشان درباره‌ی پيغمبري نوشته اند.

من مي گويم : اگر پيغمبري باين معني است من از آن ناآگاهم ، من از آن بسيار دورم.

نه بنزد من فرشته اي از آسمان آمده ، نه مرا با خدا ديداري رفته ، نه بآسمان رفته ام ، نه در ميانه‌ی من و خدا پرده برخاسته است ، نه آن توانم كه هرچه خواستم از خدا بپرسم ، نه آن يارم كه هرچه خواستم بطلبم.

دو باره ميگويم : من از اين چيزها بيكبار ناآگاهم.

2ـ اگر پيغمبري اينهاست من بكارش پرداخته ام

من تاكنـون نامي بروي خـود نگزارده ام و جايگاهـي براي خـود برنگزيده ام. از سال 1312 كه بكوشش برخاسته ام در اين ده سال از يكسو بروشن گردانيدن حقايق پرداخته از يكسو با نادانيها و گمراهيها در نبرد بوده ام.

در سال نخست كه پيمان را آغاز كردم با اروپاگري بنبرد پرداختم. اروپاگري چيست؟. شايد كسان بسياري آنرا فراموش گردانيده اند. آن هايهوي را از ياد برده اند.

ايرانيان پس از سالها خواب و نابهوشي بتكان آمده و چشم باز كرده اروپا را با آن دولتهاي نيرومند ، با آن شهرهاي آراسته و زيبا ، با آن دانشهاي فراوان ، با آن اختراعهاي شگفت آور ديده و بيكبار خيره مانده و چنين دانسته بودند كه اروپائيان شاهراه پيشرفت را پيموده بآخرين فرودگاه آن رسيده اند و شرقيان نيز اگر ميخواهند پيش روند و بيك زندگاني بهتر و برتري رسند بايد پيروي از اروپاييان كنند و گام بگام از دنبال آنان راه پيمايند.

اين بود در همه جا رو بسوي اروپا دوخته هرچه از اروپاييان مي ديدند از نيك و بد مي گرفتند و هر گامي را كه در راه پيروي از اروپا برمي داشتند پيشرفت مي پنداشتند. اروپا كه خود براه بن بستي افتاده بود اينان كوركورانه از پي او مي دويدند و آنرا نيك مي شماردند.

من در گام نخست باين پرداختم و در ميان هياهويي كه برخاست گفتارهاي پياپي نوشتم و آن شوري را كه بنام اروپاخواهي برخاسته بود فرو نشاندم. گفتارهاي من در آن باره بزبانهاي اروپايي ترجمه يافت. كتاب آيين كه در همان زمينه است بعربي ترجمه شده در مصر بچاپ رسيده.

پس از آن در سال دوم پيمان از يكسو با هياهوي شعر و شاعري كه در ايران برانگيخته بودند بنبرد آغازيده از يكسو براي گفتگو از ماديگري زمينه آماده گردانيدم.

ماديگري بزرگترين و ريشه دارترين گمراهي ایست كه جهان بخود ديده. اين گمراهي با بت پرستي يا ماننده‌ی آن درخور سنجش نبوده.

اين گمراهي از پنداربافي فلان هوسمند برنخاسته. بلكه از دانشها پديد آمده. پيروان اين گمراهي بيش از همه دانشمندان بزرگ و بنام مي بوده اند.

اين گمراهي تنها لغزشي در انديشه نبوده بهمه‌ی گوشه هاي زندگاني ريشه دوانيده. روشنتر گويم : ماديگري تنها آن نبوده كه كساني بهستي خدا باور ندارند و يا بزندگاني آنجهان گردن نگزارند ، اين نيز بوده كه آدمي را با چهارپايان و ددان بيـك رشته كشند ، آدمي را همچون جانوران نيكي‌پذير نداننـد ، زندگاني را نبـرد شمارند ، از روان ناآگاهي نمايند ، خرد را نپذيرند. اينها هر يكي گمراهي ديگري مي بود و نتيجه هاي بدي را در زندگاني درپي ميداشت.

اينست مي گوييم : ماديگري هم ريشه دارترين ، و هم شاخه دارترين گمراهيها مي بود. اينست مي گوييم : جهان ماننده‌ی اين گمراهي را نديده بود.

در ايـران كمتر كسي ميدانست ماديگـري چيست. با آنكـه از سي و چهل سال پيش روزنامه ها پياپي بدآموزيهاي آن گمراهي را (بي آنكه نامي از ماديگري برند) نشر كرده انبوهي از مردم را گرفتار آن گردانيده بودند كمتر كسي از چگونگي آگاه ميبود.

از سال سوم من باين گمراهي پرداختم و هر زمان از راه ديگري درآمده در شماره هاي پيمان گفتارهاي پياپي نوشته پاسخهاي روشن و استوار دادم. بزرگترين نبرد ما با اين اژدها گمراهي بوده است و خواهد بود.

در همان هنگام من مي بايست گمراهيهاي ديگر را از صوفيگري و فلسفه و باطنيگري و بسيار مانند اينها فراموش نكنم و هر زمان بيكي از آنها پرداخته تكاني دهم.

مي بايست زبان ايران كه بيمار است و آلودگيهاي بسيار در آن پيدا شده به پيراستن كوشم و يك زبان درستي پديد آورم.

ميبايست چنانكـه با نادانيها و گمـراهيها نبـرد مي كنم بروشن گردانيـدن حقايق نيـز كوشم و در حال آنكـه كوره راهها را مي بندم يك شاهراه روشني باز گردانم.

اينها كارهاييست كه بايست كنم و كرده ام و بخواست خدا در همه‌ی آنها فيروز بوده ام. در هيچيكي نلغزيده ام. در هيچيكي پا بكنار ننهاده ام.

ولي با اينحال هيچگاه نامي بروي خود نگزارده ام. نه تنها خود را پيغمبر نناميده ام بارها از آن نام بيزاري نشان داده ام. اينست از كسانيكه نام « پيغمبر» بروي من مي گزارند مي پرسم : « از كجا مي گوييد من دعوي پيغمبري كرده ام؟.. اگر از اين كارهاست كه انجام داده ام و ميدهم اينها كار است نه دعوي. اگر اينها پيغمبريست پس من بكارش برخاسته ام نه بدعويش. من هيچگاه مرد دعوي نبوده ام و نيستم. من هميشه مرد كارم».

بسيار جاي شگفت است كه خـودشان نامي بـروي مـن مي گـزارند و خـودشان بدستاويـز همان نام بهايهـوي مي پردازند. من نميدانم باينان چه بگويم.

اگر خواست هايهوي كنندگان آنست كه من چرا باين كارها برخاسته ام ، چرا با گمراهيها نبرد كرده ام ، چرا معني جهان و زندگاني را روشن ساخته ام ، چرا مردان نيك و جوانان پاك را در يك شاهراهي گرد آورده ام ، چرا برهايي ايران از آلودگيهاي چهارده كيش كوشيده ام ـ بهتر است سخن آشكار گويند. بهتر است راز درون خود را پنهان ندارند. بهتر است اگر ايرادي بكردار و گفتار من دارند بزبان آورند.

چنانكه بسياري از خوانندگان مي دانند روز يكم آذر ماه گذشته در نشست جشن ، من گفتاري درباره‌ی كارهاي ده ساله‌ی خـود راندم و در آنجا در همين زمينه نيـز سخن رانده روشن گردانيـدم كه چگـونه باين كوششها برخاستم و رويه‌ی كار خود را بازنمودم. در شماره‌ی آينده همان گفته ها را كه در دفتر « يكم آذر» بچاپ رسيده در پرچم نيز خواهيم آورد.
(پرچم هفتگی ، شماره‌ی سوم ، 12 فروردین 1323)

[1] : در آن زمان اسنادی که در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران آمده (نشر اینترنتی سال1386) هنوز در دست نبوده با اینهمه نویسنده هشیارانه همبستگی میان فروغی و ملایان را دریافته بوده.



بخش تاریخ

پایگاه : تاریخ مشروطه و تاریخ هجده ساله‌ی آذربایجان را کسروی به پیوست ماهنامه‌ی پیمان از سال دوم آن آغاز کرده تا بازپسین شماره‌ی ماهنامه (سال هفتم شماره‌ی نهم ، خرداد 1321) دنبال کرد. بدینسان گواهان آن جنبش شورانگیز از هواخواهان مشروطه و بدخواهانش آن را می خواندند و اگر ایرادی می دیدند می نوشتند. پیمان نیز آنها را چاپ می کرد و آنچه می بایست راست می گردانید.

اینست یکی از فرق های ارجدار میان آن کتاب و دیگر تاریخها.

از آنسو چون این کتاب هنگامی نوشته می شد که بسیاری از گواهان آن جنبش زنده بودند ، کسانی داوریهای بی‌یکسویانه و دلیرانه‌ی نویسنده را برنمی تافتند و اینست بدشمنیهای آشکار و نهانی برمی خواستند. تنها خدا می داند ریشه‌ی چه دشمنیهایی که با نویسنده رفته از این رهگذر بوده.

در پایین یکی از ایرادگیریها به آن کتاب و پاسخ نویسنده به آن را می آوریم تا نمونه ای از خرده‌گیریها و گله گزاریها در دست باشد.
در پيرامون تاريخ آذربايجان

يكي از چيزهايي كه ما را بچاپ تاريخ هجده ساله‌ی آذربايجان واداشت اينكه ديديم در ايران مشروطه را علما بنياد نهادند و كساني از آنان نيكيهايي را بر ايران انجام دادند كه هميشه بايد در تاريخ ياد كرده شود. از آنسوي چون دسته اي از ايشان مقهور سياست دولت گرديده بدشمني مشروطه برخاستند و در ميانه خونهاي ناحقي ريخته گرديد و اين كار آنان باعث شد كه علما از كشاكش مشروطه بدنام درآمدند و اين بدنامي آنان زيان بس سترگي را باسلام رسانيده بهانه‌ی ديگري بدست هواداران اروپاييگري داد. بعبارت ديگر کشاکش و دشمني يك رشته حقايق را از ميان برده اين نتيجه را داد كه مردم علما را دشمن مشروطه بلكه دشمن هرگونه پيشرفت در كشور ايران بشناسند.

ما ميخواستيم حقايق را در اين باره تا آن اندازه كه در دسترس مي باشد منتشر سازيم و تا بتوانيم از بدنامي علما بكاهيم تا در آينده كساني كه تاريخ مشروطه را خواهند نوشت فريب نگارشهاي پاره‌ای روزنامهاي تندرو را نخورند و از حقيقت بيگانه نيفتند.

ما با اين نيت باز مي بينيم كساني گله از ما دارند. اينان آن نميدانند كه محاكمه‌ی مشروطه و استبداد بپايان رسيده و استبداد محكوم و روسياه درآمده و امروز ما جز اين نمي توانيم كه حقايق را نگاشته كسانيكه در جانب استبداد بودند اگر عذري داشتند آن عذر را باز نموده از اندازه‌ی بدناميشان بكاهيم و اگر نه او را بحال خودش واگزاريم.

اگر اينان چشم دارند كه ما از علماي هوادار استبداد ستايش كنيم و بر آنان نسبت بدرفتاري يا فريب خوردن هم ندهيم بايد دانست كه چنين ستايشي پيش نخواهد رفت و بيش از آن نتيجه نخواهد داد كه كساني بپاسخ برخاسته دوباره يك رشته نكوهشها و بدگوييها بميان آورده شود.

خود علمايي كه در شاه عبدالعظيم تحصن جسته و پنج ماه بيشتر بر ضد مشروطه كوششها مي نمودند پس از بيرون آمدن از آنجا شرحي در ستايش مشروطه نوشته و امضا كرده اند كه نسخه‌ی چاپ شده‌ی آن در دست ماست و در جاي خود آن را ياد خواهيم كرد. بلكه كساني از ايشان توبه نامه بمجلس فرستاده اند. بااينحال چگونه ما بگوييم حق بجانب ايشان بوده و از نسبت بدرفتاري يا فريب خوردن هم خودداري نماييم؟!

كساني اگر از اين اندازه حقگويي ما دلتنگي دارند ما آنان را حواله بروزنامه هاي تندرو تهران و ملانصرالدين بادكوبه داده دنباله‌ی كار خود را مي گيريم.

ديگري ايراد مي كند كه چگونه ما « ديه داري» را خرده برعلما گرفته ايم؟.. مي گوييم : علما بايستي پيروي از مولاي خود نمايند كه مي فرمايد : « الا وان امامكم قد اكتفي من دنياه بطمريه و من طعمه بقرصيه ..» معني آنكه : مردم پيشواي شما از گيتي بدو كهنه پاره خرسند گرديده و از خوراك بدو گرده نان بسنده مي كند» مي فرمايد : « فوالله ماكنزت من دنياكم تبرا ولا ادخرت من غنائمها و فرا و لا اعددت لبالي ثوبي طمرا ..» معني آنكه سوگند بخدا من از گيتي شما زري گنجينه نكردم و از آنچه بدست آوردم مالي نيندوختم و رخت جز يكي براي خود نگاه نداشتم».

توانگري مايه‌ی دشمني است. از اينجا كسيكه به پيشوايي مردم برميخيزد بايد از دارايي چشم بپوشد و اگر توانگري از پيش دارد آن را به بيچيزان بخش كند تا بدينسان جلو رشك و كينه‌ی مردم را بگيرد. از اينجاست كه ما مي گوييم : پيشواي اسلام چرا ديه داري كند؟.. ما انكار نداريم كه كسي باغي يا کشتزاري داشته و از رهگذر آن زندگاني كند. ولي ديه داري جز از باغ يا کشتزار داشتن است.

آنهمه دشمني ها كه با مجتهد و امامجمعه در تبريز كرده شد بخش بيشتر آن از رهگذر كينه اي بود كه مردم از جهت توانگري آنان داشتند باين دليل كه با ديگران آن دشمني ها را ننمودند.

هم اين كس مينگارد : علما كه مشروطه را برانگيختند سپس چون ديدند كار باروپاييگري ميكشد از اينجهت بجلوگيري از آن برخاستند.

اين سخن تا اندازه اي راست است. ولي بايد دانست كه راه جلوگيري از اروپاييگري دشمني با مشروطه نبود. زيرا دشمني با مشروطه پيش نميرفت و آن ايستادگي و مغلوبي هرچه بيشتر راه اروپاييگري باز ميكرد بدانسان كه باز كرد.

روزنامه‌هاي آن زمان در دست ماست و آشكار مي بينيم كه كساني تشنه‌ی اروپاييگري بوده و بگفته‌ی تبريزيان براي اينكار لگام مي جويدند ولي هرگز ياراي گفتار يا كردار آشكاري نداشتند تا هنگاميكه آقا شيخ فضل الله و ديگران با مشروطه بدشمني برميخيزند و از همين هنگام است كه هواداران اروپا بهانه پيدا كرده بدستاويز حمايت از مشروطه هر روز بدگوئي ديگري از علما كرده و هر زمان بدآموزي ديگري را از اروپاييان پراكنده مي سازند و بدينسان كم كم رشته از دست رفته بيكبار راه بروي اروپاييان باز ميشود.

امروز هم راه جلوگيري از اروپاييگري يا از بيديني اروپاييان آن نيست كه ما خود را كنار كشيده بيكبار دشمني با هر چيز نوين بنماييم. بلكه ناگزيريم كه بتوده درآمده دست بهم داده آنچه را كه نيك و بي زيان است پذيرفته و آنچه را كه زشت و زيان آور است نپذيريم. وگرنه از سخت گيري جز پاره شدن رشته نتيجه‌ی ديگري در دست نخواهد بود.

***

موضوعي را كه در تاريخ آذربايجان در گفتار يازدهم نوشته بوديم ، بدين عنوان : « يكي از مجتهدان بزرگ نجف كه گويا شيخ ممقاني بوده فتوي ميداد كه خواندن [روزنامه‌ی] حبل المتين بر همه كس واجب مي باشد». كساني گمان كرده اند مگر مقصود ما سالهاي نخست مشروطه ميباشد و ايراد گرفته اند كه در آن هنگام آقا شيخ محمدحسن ممقاني زنده نبوده. ولي مقصود ما چنانكه از عبارت پيداست سالهاي پيش از مشروطه ميباشد. چون اين ايراد مكرر ميشد جستجو نموده جاي خبر را پيدا كرديم كه در اينجا مينگاريم :

در شماره‌ی دوم سال چهاردهم حبل المتين كه هنوز پيش از مشروطه بوده مقاله اي از روزنامه‌ی ارشاد قفقاز كه نويسنده‌ی آن احمد بيك آقايف معروف بوده ترجمه كرده زير عنوان : « جنبش علماي ايران» در آنجا از جمله اين عبارت را مي نگارد : « همچنين دو سال قبل بامر آقاي شيخ حسن آقا ممقاني بمنع صرف ترياك و بخواندن روزنامه‌ی حبل المتين حكم صادر گرديد و بازار روزنامه رواج گرفت»

اين سخن بدينسان كه احمد بيك در روزنامه‌ی خود نوشته و حبل المتين ترجمه‌ی آن را نقل نموده بس استوار و درخور هرگونه اعتبار مي باشد. در همانجا شرحي نيز از دبستانهايي كه بدستياري علما برپا شده بود مينگارد و چون كساني اين موضوع را هم اشتباه دانسته اند اينست كه خود عبارتهاي حبل المتين را مي‌آوريم : « بسياري از مكاتب و مدارس جديد در ايران باذن و همت علما برپا گشته. در اصفهان مدرسه‌ی حقايق به تشويق و همت ابوالملت و المعارف آقاي جمال الدين افتتاح يافت. و نيز در اصفهان مؤسس مدرسه‌ی ايرانيه آقاي شيخ يحيا بوده. در تأسيس و تكثير مدارس و مكاتب حجت الاسلام آقاي نجفي چقدرها اهالي را ترغيب و تحريص فرمودند. در اين راه آنجناب چندان زحمات را متحمل شدند كه بلقب مشوق مدارس ملقب گرديدند ...».
پیمان سال دوم شماره‌ی هفتم ، صفحه‌ی 465 (207465)