پرچم باهماد آزادگان

170 ـ ما از همـه‌ی پاكــــدلان داوري ميخواهيم ـ3

همه‌ی نيكخواهان جهان از داستان ما آگاه باشنــد

گفتم كه ملايان دو چيز را بهانه كرده اند : يكي قرآن كه در شماره‌ی پيش پاسخشان دادم. ديگري اسلام كه اينك بپاسخ مي پردازم :

آن وحشيگـريهاي رسوا را كه در تبـريز و مراغه و مياندوآب كـرده اند براي پرده پوشي داد مي زنند : « باسلام توهين شده. آزادگان باسلام توهين كرده اند». در تلگرافهاشان بتهران پيايي اين جمله ها را مي آورند.

من نخست مي پرسم : در كجا باسلام توهين شده؟!.. آزادگان چه توهيني باسلام كرده اند؟!.. در كجا؟!.. در كدام كتاب؟!.. آنگاه چه گفته اند؟!.. چه كرده اند ، اينها را روشن گردانيد تا ما نيز بدانيم.

اين گروه بيشرم هستند بجاي خود ، كه سبكمغز نيز مي‌باشند. دروغي باين شاخداري را ساخته‌اند و اميدمندند كه با هايهوي و با زور وحشيگري پيش برند و سودي بردارند.

اي بيخردان ما تاكنون صدها گفتار نوشته ايم. بيش از سي جلد كتاب بچاپ رسانيده ايم. در همان سال 1322 گذشته از دوازده شماره مهنامه‌ی پرچم نوزده كتاب چاپ كرده بدست مردم داده‌ايم. كتابهاي ما امروز در همه جا پراكنده است. با اينحال چه اميدمنديد كه از دروغ خود سودي برداريد؟!..

من از روزيكه برخاستم باسلام پشتيباني نمودم (و مي بايست نمايم). شما هميشه ببدنامي اسلام كوشيده بوديد من به نيكنامي آن كوشيدم. شما با نادانيهاي خود آن را خوار گردانيده بوديد ، من با دانش خود آن را از خواري بيرون آوردم.

همين اكنون اگر كسي از شما بپرسد دلیل راستگويي پيغمبر اسـلام چيـست؟..خواهيــد گفـت : « معجزات» ، و داستانهايي را كه در كتابهاتان نوشته ايد باو خواهيد گفت ، و اگر آنكس بازگردد و آيه قرآنرا برختان كشيده بگويد « پيغمبرتان آشكاره از معجزه ناتواني نموده» شما از پاسخ خواهيد درماند. اگر آنكس بنجف يا بكربلا رود و از بزرگانتان كه « آيت الله» و « حجت الاسلام» ناميده ميشوند پرسشهايي كند ، در آنجا نيز نتيجه جز همين نخواهد بود.

ولي من بي آنكه نيازي بداستانهاي دروغ معجزه پيدا كنم پيغمبري (يا بهتر گويم : برانگيختگي) را معني كردم و با دليلهاي استوار راستگويي پيغمبر اسلام و ديگران را بهمگي روشن گردانيدم. بيجا نميگويم : شما با نادانيهاي خود اسلام را خوار گردانيده بوديد و من آن را از خواري بيرون آوردم.

در اين دويست سال كه دانشهاي اروپايي رواج گرفته ، انديشه‌ها ديگر گرديده و ماديگري سيل‌وار بهمه جا رسيده كه مردمان نه تنها پيغمبر ، خدا را نيز نمي پذيرفتند. رخنه هاي بسيار بزرگي در بنياد دين و خداشناسي پديد آمده بود.

من نخست كسي بودم كه در برابر ماديگري درفش افراشتم و بيكايك ايرادهاي ماديان پرداخته پاسخ نوشتم. مهنامه‌ی پيمان كه هفت سال پراكنده مي شد كم شماره اي از آنست كه سخني از ماديگري نرفته و پاسخي داده نشده باشد.

ببينيد جدايي از كجا تا بكجاست : شما كه خود را « حجت الاسلام» و « آيت الله» مي ناميد و هزاران و صدهزاران كسان نان از آنراه ميخوريد ، هنوز ندانسته ايد ماديگري چيست و چه تيشه هاي سخت بريشه و بنياد دين فرو آورده ، سرتان پايين انداخته دنبال روزي‌خواري ميدويد. ولي من بي آنكه نامي بروي خود گزارم و با آنكه نان از اين راه نميخوردم يكتنه با ماديگري بنبرد و كوشش برخاستم و بخواست خدا فيروز درآمدم.

من از شما مي پرسم : آنهمه كتابها كه در مصر و سوريا و عراق در زمينه‌ی ماديگري با زبان عربي بچاپ رسيده و در همـه جا پراكنـده شده ، و آنهمه ريشخند ها كه شبلي شميل و سلامه موسي و ديگـران بخدا و دين كـرده‌اند ، شما « آيت الله» ها و « حجت الاسلام» ها چه پاسخي داده‌ايد؟! جز بي پروايي نمودن .. و خود را به ناشنيدن زدن چه كاري از دستتان برآمده؟!..

پس از همـه‌ی اينها من مي پرسم : كدام اسلام؟.. اينكـه مي گـوييد : « باسلام توهين شده» ، بكدام اسلام؟!.. ميدانم خواهيد گفت : « مگر اسلام چند تاست؟..» مي گويم : دو تا !.

يكي آن اسلاميكه بنيادگزارش هزاروسيصدوهفتاد سال پيش بنياد گزارده بود ، و ديگري اين كيشهاي پراكنده‌ی سني و شيعي و شيخي و متشرع و كريمخاني و باطني و علي اللهي و صوفي و مانند اينها كه رويهمرفته اش اسلام ناميده مي شود. اين دو از هم جداست.

آن اسلام ديني مي بود بت شكن كه مردمان را برستگاري ميخواند ، و اين اسلام‌نام دستگاهيست پر از بت پرستي و گمراهي و ناداني.

آن اسلام مردم پراكنده‌ی عرب را بيك شاهراه كشانيده و يك توده‌ی نيرومندي از ايشان پديد آورد ، و اين اسلام يك توده را چهارده دسته گردانيده و از هم پراكنده است.

آن اسلام عرب را بتكان آورد و بفرمانروايـي آسيا و افريقا رسانيد ، و اين اسلام پيروان خـود را همه درمانده و زيردست گردانيده است.

آنچه جاي هيچ گفتگو نيست آنست كه اين دستگاه اسلام نام امروزي جز اسلام راستيست كه بنيادگزار اسلام بنياد گزارده بوده بلكه بايد گفت : اين بآخشيخ آن مي باشد.

اينست من دوباره بسخن بازگشته مي پرسم : كدام اسلام را مي گوييد؟.. اگر آن اسلامِ راست را مي گوييد از آن بشما چه؟!.. شما را با آن اسلام چه بهمبستگي است؟!.. شما اگر بآن اسلام دلبستگي داشته ايد پس چرا رهايش كرده ايد؟!..

آنگاه دروغ مي گوييد ، و بسيار دروغ مي گوييد. بآن اسلام راست كمترين ناپاسداري رخ نداده. ما هميشه هواداري از آن اسلام نموده ايم.

ما پايه‌ی كوششهاي خود را بروي آن اسلام گزارده ايم و بايستي بگزاريم.

اگر خواستتان اين دستگاه اسلام‌نام امروزيست ، اينرا مي گوييد كه توهين شده ، راست مي‌گوييد. ما باين دستگاه سراپا آلودگي ناپاسداريهاي بسيار كرده ايم و خواهيم كرد. ما بآن مي كوشيم كه اين كيشهاي گوناگون را از ميان برداريم. ما درباره‌ی يكايك آنها كتاب نوشته بيپايي هر كدام را با دليل هاي روشن نشان داده ايم. شما نيز دلتان از همين مي‌سوزد. زيرا نه مي توانيد بايرادهاي ما پاسخ دهيد و نه مي توانيد از گمراهي بازگرديد. از ناچاري راه دغلكاري را پيش گرفتـه اسـلام را دستاويـز گردانيـده مي گوييـد : « باسـلام توهيـن شـده». بجاي آنكـه بگوييـد : « بصوفيگري توهين شده» ، « به بت پرستي توهين شده» و « بدسته بنديهاي ما توهين شده» ، « بدكانهاي ما توهين شده »... مي‌گوييد : « باسلام توهيـن شده» !.

شنيدنيست كه ما كتابها نوشته بكيشهاي آنان ايراد گرفته ايم. آنها را بيكبار ناديده انگاشته نامش هم نميبرند. ولي اسلام كه هميشه گرامي داشته ايم دستاويزي ساخته بنام آن هايهوي مي كنند.

مي گويند : كسي پدرش دزد و راهزن مي بوده است ولي در همسايگي او مرد بازرگاني خانه ميداشته. اينست هر كه مي پرسيده پدرت كيست؟.. پاسخ ميداده : همسايه مان فلان بازرگانست.

ما در همين شماره هاي روزنامه پيكره ها (عكسهايي) از قمه زنان و قفل بتنان و زنجيرزنان مي‌آوريم. اينها نمونه هايي از نمايشهاي وحشيانه‌ی محرم است. اينها « عبادت» و خداپرستيهاي آن گروه است. شما از آنان بپرسيد : آيا اينها را كه بمردم ياد داده؟!.. آيا اينها با اسلام چه سازشي مي دارد؟!.. بدبختان شوم اين نمايشهاي بيخردانه را رواج داده اند و ميدهند و مردم را باين وحشيگريهاي آبرو بر بادده واميدارند. ولي هر زمان بپرسيد ، گاه خواهند گفت : اين عقيده‌ی عوام است ، گاه خواهند گفت اينها در اصل اسلام نبوده است. يكي نمي گويد : شما را با اصل اسلام چكار است؟! شما اگر اصل اسلام را مي دانستيد پس چرا فرعش را گرفته ايد؟! اگر ميدانستيد چرا اين نادانيها و وحشيگريها را بمردم ياد داده ايد؟!.

اين خـود داستانيست كه اينان از اسلام سودجويي بسيار ناسزا مي كنند. دستگاه خـود را كه بآخشيج اسلامست « اسلام» مي نامند ، كتابهايي را كه اسلام از آنها بيزار بوده كتابهاي اسلامي مي‌شمارند. نام اسلام را دستاويز وحشيگريهاي خود مي گردانند.

در همين پيشامدهاي اخير در تهران گواه بسيار روشني باين سخن پيدا شده : كتاب « شيعيگري» كه چاپ يافته پراكنده گرديد در همه جا بگله و هايهوي پرداختند. در تبريز و مراغه يكي از انگيزه ها همين كتاب بوده است. در تهران نيز گله هاي بسياري برخاست.

اين گله مندان دستاويزشان اسلام مي بود. يك آخوندي هم بنام اسلام گفتارهايي مينويسد. در حاليكه آقاي محسن صدر وزير دادگستري پيش براي خشنودي اين گله مندان كتاب را بدادسرا فرستاد كه بعنوان آنكه با يك ماده از قانون مطبوعات (قانون مطبوعاتي كه در سال نخست مشروطه از مجلس گذشته است) منطبق است دنبال شود ، و چون نوشته‌ی آن ماده چنين است : « كتابهاي مضره بمذهب و عقيده‌ی اسلامي» ، از دادسرا كتاب را بنزد يكي از ملايان بزرگ تهران فرستاده و نامه نوشته اند كه جاهايي را كه بزيان اسلام است نشان دهد ، و آن ملاي بزرگ تاكنون كه يكماه بيشتر است پاسخي ننوشته ، و چنانكه آگاهي يافته ايم بكساني گفته : من تا پنجاه صفحه خواندم چيزيكه بزيان اسلام باشد نيافتم.

ببينيد : كتابي را كه بهايهوي گزارده بودند و بنام اسلام بگله و ناله مي پرداختند خودشان مي‌گويند : چيزيكه بزيان اسلام باشد پيدا نكرديم. در ديگر جاها نيز چنين است.

اين خود كار بسيار بجاييست كه راه اين سودجويي ناسزنده را بروي آنان بسته داريم. كار بسيار بجاييست كه جدايي اينان را از اسلام بهمه روشن گردانيم.

در تبريز « جامع الدعوات» كه فالنامه و جادونامه است سوزانيده شده. اينان گاه مي گويند قرآن سوزانيده شده. گاه ميگويند : به « كتابهاي اسلامي» توهين شده.

ببينيد اندازه‌ی ناداني را : يك كتاب فال و جادو را گاه قرآن مي خوانند ، گاه كتاب اسلامي نام مي دهند.

اين را نوشته ايم كه در تبريز و مراغه از محركين وحشيگري چند تني كتابفروش بوده اند. اينان كه از فروش رمانهاي سراپا زيان و خاندان برانداز سودها برده اند ، از رواج ديوان زشت ايرج و عشقي و اديب الممالك و عبيد زاكاني پولها اندوختـه اند ، چـون آزادگان بكنـدن بنياد رماننويسي و رمانخوانـي مي كـوشند و ريشه‌ی ديوانهاي بيناموسانه را برمي اندازند از اينرو آن كتابفروشان دشمني سختي با آزادگان مي دارند ، و اين نمـونه اي از بدنهادي و نامسلماني ايشانست كه براي كينه‌جويـي قرآن را دستاويز گردانيـده ، آزادگان كه ديوانهاي عشقـي و ايرج و رمانهاي زشت را سوزانيده اند ، دروغ قرآن سوزاني باينان بسته اند. ببينيد از قرآن چه سودجويي بسيار ناسزايي كرده اند.

در آن وحشيگريهاي تبريز سياهكاريهايي رخداده كه اگر همه را نويسيم كتابي خواهد بود. بدنهادان براي آنكه ارمنيان را نيز با خود همدست گردانند پيش كشيشها رفته گفته اند : اينان انجيل را هم سوزانيده اند. شما نيز با ما باشيد. يك كشيش چنين گفته است : « بنزد من آمدند و گفتند انجيل را هم سوزانيده اند. من جستجو كردم و كتاب يكم ديماه را بدست آورده و خواندم و ديدم هر دو دروغست. نه قرآن سوخته نه انجيل».

در مياندوآب ، چنانكه در همين شماره نوشته ايم ، پيشواي صوفيان كس بنزد شيخ زنبيل فرستاده بنام آنكه قرآن سوزانيده شده او را براي تاراج مياندوآب و كارخانه قند خوانده است.

بدبخت روسياه ، ما ايراد بصوفيگري گرفته ايم آنرا فراموش مي گرداند و بيكبار كنار مي گزارد و بدستاويز قرآن كردان را براي تاراج يك شهر و بهم زدن يك كارخانه‌ی بزرگ بياري خود ميخواند.

اينهاست كه ميخواهيم همه بدانند ، و همه آگاه باشند. اينهاست كه ميخواهيم بگوش هر دور و نزديك برسد.
(پرچم هفتگی شماره‌ی پنجم ، 26 فروردین 1323)


بخش تاریخ

سپاهیگری یا مردانگی
...

می گوییم : آن نکوهشهایی که در پیمان بر صوفیان و خراباتیان می کنیم و آنهمه یادآوریها که از دلیریهای ایرانیان می‌نماییم همه‌ی اینها با موضوع نظام وظیفه ارتباط دارد. مقاله‌ی « یک درفش و یک دین» که از شماره‌ی ششم آغاز شده نتیجه‌ی آن جز این نیست که می گوییم ایرانیان تا راه مردانگی می پیمودند و انبوه ایشان جنگجو و شمشیرزن بودند از اینجا بآسیای کوچک رفته بر سر رومیان می کوفتند. ولی چون راه مردانگی را رها کرده صوفی و خراباتی شدند سزای این نادانی خود را آن یافتند که پیاپی مشت از دست روزگار خوردند.

امروز هم ما بر آن آرزوییم که ایرانان همگی جنگجو باشند و سپاهیگری بیاموزند و بیشک بهترین راه این کار ترتیب نظام وظیفه می باشد که خوشبختانه پیشرفت خوبی نموده. ولی ما همیشه این نکته را رعایت می کنیم که کاری را که دولت انجام می دهد دیگر در آنباره بگفتگو نپردازیم زیرا نیازی بگفتگو باز نمانده خودنمایی هم از ما سزاوار نیست.
«پیمان»

پیمان سال دوم شماره‌ی هفتم صفحه‌ی 411 (207411)



در پيرامون شعر

پايان گفتار در اين زمينه
...
درباره‌ی خيام كه در شماره‌ی پيش نوشتيم نبايد رباعيها از او باشد ، پیداست که مقصود رباعیهای زشت و ناسزاست. بعبارت دیگر از خیام چند رباعی در موضوع حیرت در زمینه‌ی آفرینش و مانند آن شهرت یافته و این موضوع با نام او توأم معروف شده اینست در زمان مغول هر کسی هر سخن زشتی بافته آن را بنام خیام شهرت داده وگرنه از خیام که در زمان ملکشاه سلجوقی میزیسته و در فن ریاضی و علم نجوم از استادان بشمار می رفته هرگز باور کردنی نیست که این شعرها سر بزند. نيز زمان او چنين سخناني را برنمي تافته. ولي در زمان مغول چون هرگونه دشمني با اسلام آزاد بوده هر كس هرچه ميخواست مي گفت اينست كه اين شعرها پديد آمده تا آنجا كه گفته شود :

اي سيد هاشمي چرا دوغ ترش      در شرع حلالست و می ناب حرام؟

سپس از زبان پیغمبر بزرگوار پاسخ سروده شود :

من کی گفتم شراب حرام است ولی      بر پخته حلالست و بر خام حرام

كسانيكه جستجو از تاريخچه‌ی خيام دانشمند نيشابوري مي كنند برايشانست كه اين نكته را فراموش نكرده بكوشند و دامن آن دانشمند اسلامي را از لكه‌ی اين نسبت ننگين پاك سازند.

***
نكته‌ی ديگر كه در اينجا ميخواهيم يادآوري كنيم آنكه در تاريخ ايران پیشامدهايي هست كه هر يكي به تنهائي مايه‌ی سرفرازي ايرانيان مي باشد و اينگونه پیشامدها درخور آنست كه نويسندگان شيواقلم آنها را با زبان ساده و شيريني بنويسند يا سخنوران شيرين‌زبان برشته‌ی نظم بكشند و در ميان توده پراكنده گردانند.

داستان رستم كه فردوسي آن را سروده اگر پاره‌ای گزافه هاي ناطبيعي آن را كنار بگزاريم در تاريخ پس از اسلام پیشامدهايي داريم كه پاي كم از آن داستان ندارد و بايستي تاكنون بيش از داستان رستم شهرت يافته باشد. از جمله در همان پیشامد دلگداز مغول كه نام ايرانيان بزبوني در رفت ، جويني شيردليهايي از تيمور ملك نامي مي نگارد كه هر كس از خواندن آنها در شگفت بماند. همچنين دليريهاي كه جلال الدين خوارزمشاه در برابر مغول نموده خود درخور آنست كه زبانزد هرخودي و بيگانه بوده باشد. همان حال را دارد مردانگي بيمانند شاه منصور در برابر تيمور لنگ و گردنفرازيهاي لطفعلي خان زند در پيشاپيش آقامحمد خان قاجار. ما بارها اين يادآوريها را كرده ايم و اينك در اينجا بتكرار مي پردازيم و مقصود از اين يادآوريها آنكه آقايان شعرا باين داستانها نيز بپردازند و هر كس كه از اينگونه داستانها بسرايد ما در پيمان چاپ مي كنيم و اگر درخور چاپ جداگانه باشد مي توانيم عهده دار خرج آن باشيم. براي يكمردمي بهترين سرفرازي در تاريخ خود نگاهداري اين دلاوريها و شيردليهاست. دريغا كه ايرانيان پشت پا باين سرفرازيها مي زنند و از چنان نيكناميها چشم مي پوشند!

پارسال يادآوري كرديم كه در آخرهاي پادشاهي صفوي كه افغانان بايران تاختند و آشوب در سراسر ايران پديد آمد و از جمله لشکرهاي عثماني غرب ايران را فرا گرفتند در آن هنگام دليريهايي از مردم غرب بويژه از همدانيان و تبريزيان سرزده و جانبازيهايي كرده اند كه شايد در تاريخ كمتر مانند آنها پيدا شود. ولي اين جانبازيها كه خود سند سرفرازي يك مردمي مي توان شمرد از تاريخ ايران بيرون افتاده كه كسي آنها را برشته‌ی نگارش نكشيده و تنها در سفرنامه‌ی شيخ محمدعلي حزين است كه يادي از آن حوادث كرده شده. ما نگارشهاي حزين را درباره‌ی همدان در شماره هاي پارسال ياد كرديم. آيا درخور افسوس نيست كه با همه‌ی شعرايي كه همدان دارد كسي بانديشه‌ی نظم كردن آن داستان نمي افتد؟!

دليريهايي كه در هنگام جنگ بزرگ اروپا در جنوب ايران از تنگستانيان پديد آمد من آن زمان در قفقاز بودم و خود ياد دارم كه روزنامه‌هاي روسي خبرهاي آنها را مي نگاشتند و زبانزد هر دور و نزديك گرديده بود ولي از زماني كه بايران بازگشته ام هرچه خواسته ام داستان آن حوادث سرفرازانه را از زبان كسي بشنوم يا در نگارشها و روزنامه‌ها بخوانم افسوس كه بچنين آرزويي دست نيافته ام در حاليكه فارس جايگاه نويسندگان و شعراست.[1]

اينها همه از آن برخاسته كه در ايران شعر يا نويسندگي راه خود را از دست داده و بزمينه هايي افتاده كه جز زيان نتيجه‌ی ديگري ندارد و دوباره ميگويم كه ما اميدواريم شعراي پاكدلي كه در اين باره با ما همراهند بجبران اين زيان ها خواهند برخاست.
پیمان سال دوم ، شماره‌ی هفتم ص420 (207420)

[1] : خشنودانه امروز در اینباره آگاهیهای بیشتری هست. امروز نام رئیس علی دلواری را که جلوی انگلیسیها ایستاد بسیاری شنیده اند. در اینباره کتاب نیز نوشته شده. اینجا می توانید آگاهی بیشتری پیدا کنید.

هم یاد او و هم یاد دلیرمردان نبرد هشت ساله‌ی ایران در برابر مرزناشناسان عراقی را باید گرامی داشت.

ما آماده‌ایم تا قهرمانیهای آن شیرمردان را نیز در این پایگاه بیاوریم. تنها کاری که باید کرد آنست که پیرایه هایی که ملایان به سرگذشتهای ایشان بسته و آنها را آلوده‌اند تا تبلیغ دستگاه خود گردانند پاک گردانید.اینکه بیشتر ایشان ناآگاهانه شیعی می بوده‌اند باکی نیست زیرا در آغاز جوانی راهی و فرصتی که گمراهی خود را دریابند نبوده. ولی چون برای سرفرازی میهن دلیری نموده و از جان خود گذشته اند این آن ارزشی است که بر سرگذشت آنها بار است.