پرچم باهماد آزادگان

169 ـ ما از همه‌ی پاكــــدلان داوري ميخواهيم ـ2

همه‌ی نيكخواهان جهان از داستان ما آگاه باشند.

چنانكه گفتيم سرچشمه‌ی وحشيگريهاي تبريز و مراغه بيش از ديگران ، ملايان آنجا بوده اند. كينه‌ی آنها نيز از پرسشهاييست كه ما در روزنامه يا در كتابهاي خود كرده ايم.

ما پرسيده ايم : چگونه حكومت حق شماست؟!.. بچه دليل؟!.. شما چه حكومتي توانيد كرد؟!..

گفته ايم : چرا مايه‌ی بدبختي بيست مليون مردم ميشويد؟!.. چرا يك كشوري را ويران ميگردانيد؟!..

اين چه سخنيست كه مي گوييد : ماليات دادن بدولت حرامست ، بسربازي رفتن حرامست؟!. چنين سخني در آفريقا نيز نبايد بود.

از سالهاست كـه انديشـه ها بالا رفتـه و انبـوه جهانيـان زيـر درفش سررشتـه داري تـوده (حكــومت دموكراسي) مي زيند. در چنين هنگام جهان
شما در ايران يكمشت مردم عامي را ، بنام دين فريب ميدهيد و با دولت بدشمني و بدخواهي واميداريد و بنافرماني بقانون برمي انگيزيد ـ اين چه انديشه‌ی شوميست كه در مغزهاي شما جا گرفته؟!..

اين چه نادانيست كه شما بگوييد پاسباني كه شب ها در سرما و گرما بيدار مانده و بنگهباني خاندانها مي پردازد ، ماهانه ايكه از دولت مي گيرد حرامست ولي فلان مفتخوار كه بهيچ كار نمي پردازد پوليكه بنام « وجوهات» از مردم مي گيرد حلال مي باشد؟!..

پس از همه‌ی اينها حكومت اگر حق شماست و توانيد آنرا راه بريد ، بپا خيزيد و رشته را بدست گيريد و حكومت كنيـد. اين چكاريست كه حكومت را حق خـود ميدانيـد و هيچگاه نيز نمي خواهيـد آنرا بدست گيـريد و تنها بگـرفتن « وجـوهات» بس مي كنيد؟!. ايـن چـه مـردم آزاريست كـه دولت را [آسوده] نمي گـزاريد و خـود نيـز جلـو نمي آييد؟!..[1]

نتيجه‌ی اين مردم آزاري شماست كه انبوهي از مردم خيانت بدولت و دزدي از مال آنرا حلال مي شمارند و نافرماني بقانون را ثواب مي پندارند. نتيجه آنست كه با غدغن دولت ششهزار تن از راه قاچاق بمكه مي روند و با پيشاني گشاده بازگرديده آن كار خود را ننگ نمي شمارند. نتيجه آنست كه ده هزارها مردم بآهنگ زيارت ، بي گذرنامه رو بمرز مي آورند و در آنجا با دادن رشوت بگماشتگان قاچاقي از مرز مي گذرند و اين سياهكاري ها [را ] بد نمي‌شمارند.

كسانيكه كتاب « شيعيگري» را خوانده اند ميدانند كه ما چه ايرادهاي سختي در اين زمينه و در ديگر زمينه ها بايشان گرفته و بهر يكي پاسخ خواسته ايم. ميدانند كه چگونه ميدان را بآنان تنگ گردانيده ايم.

وحشيگري از همينجا برخاسته. چون بآن پرسشها و اين ايرادها پاسخي نميدارند و درمانده اند ، و از اينسو نميخواهند دست از دستگاه مردم فريبي خود بردارند ، اينست قرآن و اسلام را دستاويز گردانيده مردم عامي را بوحشيگري بر مي انگيزند.

داستان ايشان داستان آن زنيست كه خوراك پختن ندانستي و هر روز خوراكهاي بد پختي ، و هر زمان كه شوهرش ايراد گرفته چنين گفتي : « چرا خوراك پختن ياد نميگيري؟!.. چرا هر روز اين خوراكهاي بسيار بد را مي پزي؟!.» زن دغلكار چون پاسخي نداشتي چنين بهانه گرفتي : « تو براي من پيراهن نميخري ، شش ماهست پا برهنه ام يكجفت كفش نگرفته اي...» از اينگونه بهانه ها گرفته فريادها زده همسايگان را بسر خود گردآوردي. هر چند مرد داد زدي : « اي زن ، دعوا بر سر كفش و پيراهن نيست ، من مي گويم ، چرا خوراك را بد مي پزي» سودي ندادي و زن دغلكار رشته‌ی بهانه را از دست نهشتي.

اينان نيـز همان كار را مي كنند. خـود را بپرسشهايـي كه ما كـرده ايم و ايرادهاييكه گرفتـه ايم آشنا نگردانيده بهانه هايي را كه پيدا كرده اند رها نمي كنند.

شنيده ايم از كسانيكه بدولت تلگراف كرده اند گروهي از حاجيهاي انباردار[=محتکر]ند. اينان آن تيره‌درونانند كه در اين كشـور مي زينـد و از دولت و از مجلس و از قانـون و از اداره ها بهـره مند مي گـردند و از دادوستد مليـونها ريال سـود مي برند ، و در همانحال پامي‌فشارند كه تا تواننـد بدولت ماليات ندهند و براي اين كارست كه دو دفتر نگاه مي دارند. اينان پيروان ويژه‌ی آن ملايانند و اين درس را از ايشان ياد گرفته اند.

بهر حال چون در غوغايي كه برانگيخته شده يكي از بهانه ها قرآن و ديگري اسلام بوده من از هر كدام جداگانه سخن خواهم راند. در اينجا از قرآن سخن ميرانم و اسلام را بشماره‌ی ديگر مي گزارم.

چنانكه گفتم ملايان تبريز تاكنون سه بار بدستاويز قرآن آشوب و وحشيگري برپا گردانيده اند ، و راستي آنست كه بهره مندي آنان از قرآن جز اين وحشيگريها نيست. آنان اين درس را از معاويه گرفته اند و نسبتشان بقرآن همان نسبتي است كه معاويه را بوده. بيدينان تيره‌درون قرآن را جز افزاري براي سياست خود نميدانند.

اين رفتار پست ايشان بمن حق ميـداد كه بتاريخ بازگشته بي احترامي ها را كه اين گروه تاكنـون با قرآن نموده اند يكايك بازنمايم و پرده از روي رسواييهاشان بردارم. ولي افسوس كه در روزنامه فرصت چنان كاري نيست و من ناچارم بكوتاهي سخن كوشيده تنها بچند تكه بس كنم :

1ـ اين گروه باورهاشان بآخشيج قرآنست.

نخست چيزي كه بايد بنويسم آنست كه اين گروه از بس بقرآن بي پروا و هميشه با آن بيگانه بوده اند بيشتر باورهاشان بآخشيج قرآنست. اينان آن گروهنـد كه قـرآن را « ظني الدلاله» دانسته حديثهاي ساختـه و دروغ را به آيه هاي آن برتري داده اند.

ببينيد : در قــرآن پيغمبـر اسـلام آشـكاره از غيبدانـي بيـزاري مي نمايـد. ايـن آيـه در دو جـا آمـــــــده : « گنجينه هاي خدا در نزد من نيست و من غيب نميدانم ». (2)

آيه هايي باين آشكاري ، در كتابهاي خود صد داستان غيبداني و غيبگويي از پيغمبر نوشته اند در جاي خود ، كه از بازماندگان پيغمبر داستانهاي غيبگويي آورده اند. بلكه از درويشان و صوفيان غيبگوييهاي بسيار شمارده اند.

همه‌ی اينها بكنار : بنياد كيششان به غيبگويي پيغمبر مي باشد. بگفته‌ی ايشان پيغمبر دوازده امام را آگاهي داده و نامهاشان يكايك شمارده است.

ببينيد اندازه‌ی ناآگاهيشان از قرآن تا بكجاست! بارها ديده شده كه بفلان ملا چون مي گوييم : پيغمبر از غيبداني بيزاري نموده با يك شگفتي مي پرسد : « در كجا؟..» و چون آيه را مي شنود بگفته‌ی عاميان واميرود كه تو گويي هيچگاه باين آيه ها بر نخورده بوده. بارها اينحال از ايشان ديده شده.

در قـرآن پيغمبـر اسلام آشكاره از معجزه ناتوانـي مي نمايـد. ايـن آيـه در قـرآن در هفـت و هشت جـا آمـده : « گفتند چـرا باو معجـزه داده نميشود». (3) در پاسخ هيچيكـي نميگويـد : « فـلان معجـزه را كردم» يا « خواهم كرد». بلكه آشكاره ناتواني نموده مي گويد : « من ترساننده ام. معجزه ها نزد خداست». (4) در يكجا هفت معجزه ، با نام و نشان ازو مي طلبند و ميگويند : « بتو نخواهيم گرويد مگـر هنگامـي كه چشمه اي از زمين درآوري يا خانه اي از زر براي خـود پديد گرداني... ». (5) در پاسخ همـه‌ی آنها مي گويد : « من يك آدمـي همچون شمايم جـز اينكه فرستاده‌ی خدا مي باشم». (6) در همه جا ناتواني نشان مي دهد و مي بايست نشان دهد.

ولي كتابهاي اينها را بخوانيد كه صد معجزه بنام او نوشته اند : خورشيد را پس از فرو رفتن بازگردانيد ، با سوسمار سخن گفت ، از سنگ شتر درآورد ، از لاي انگشتان چشمه روان گردانيد ...

او كه پيغمبر بزرگواري مي بوده و نيروي خدايي مي داشته در جاي خود ، كه براي بازماندگانش صد داستان معجزه ساخته و در كتابهاشان نوشته اند. بلكه براي هر گوري و هر گنبدي معجزه ها ساخته اند.

بدتر از همـه آنكـه چنـد سال پيش كه ما در مهنامـه‌ی پيمان گفتارها در اين زمينه مي نوشتيم ملايان هايهوي مي كردند و چون ما آيه هاي قرآن را برخشان مي كشيديم آنها را تأويل مي كردند. بسياري از ايشان اكنون هم نپذيرفته اند و باز در اين باره با ما در كشاكشند.

در قرآن در چند جا آشكاره مي گويد : در پيشگاه خدا ميانجي(شفيع) نخواهد بود. (7) ميانجيگري در نزد ستمگران تواند بود. در دستگاه دادگري ميانجيگري چه معني دارد؟!.. با اينحال يكپايه از كيش آنان ميانجيگريست. امام حسين كه كشته شده روز رستاخيز ، او و ديگر كشته شدگان با سرهاي بريده و گلوهاي خون چكان به پيشگاه خدا خواهند آمد و بگناهكاران شيعه ميانجي خواهند بود. تا خدا همه‌ی آنها را نيامرزد سرهاي بريده را بتنهاشان نخواهند پذيرفت.

در قرآن مي گويد : « هـر كسي هـر آنچه كند از نيك و بد كيفر يا پاداش خواهد يافت». (8) آنان آشكاره با آن آيه دشمني نموده و حديثها ساخته اند : « هر كه علي را دوست دارد هيچ گناهي ازو زيان نخواهد داشت». (9) « هر كه بگريد يا بگرياند بهشت باو بايا شود». (10) « هر كه بزيارت حسين رود خدا گناهانش را بيامرزد اگرچه باندازه‌ی برگهاي درختها باشد».

اينها نمونه است. از اينگونه چندان فراوانست كه بشمار نيايد. اينها نيك مي رساند كه اين گروه تا چه اندازه با قرآن بيگانه بوده اند ، تا چه اندازه با آن بي پروايي نموده اند.

2ـ آنان با قرآن صد نافرماني نموده اند.

اينان چنانكه با قرآن بيگانه بوده اند ، با دستورهاي آن صد نافرماني نموده اند. قرآن كتاب بت‌شكن بوده و پيغمبر اسلام نبرد بزرگي با بت پرستي كرده. خواست قرآن يكي اين مي بوده كه جز خدا بكسي پرستش نرود ، و كسي دست دارنده در كارهاي جهان شناخته نگردد. از اينسو ما ميدانيم كه اينان چه بتهايي را مي پرستند و چه كساني را دست دارنده در كارهاي خدا مي شناسند. شهري يا ديهي نيست كه يك يا چند بتخانه در آن نباشد.

يكي فرمانبرداري از « اولوالامر» (يا خليفه) بوده و ما نيك ميدانيم كه اينان با خلفاي اسلام چه رفتاري داشته اند. نافرمانبرداري بجاي خود كه صد زشتگويي ببهترين خلفاي اسلام روا داشته اند.

امام علي بن ابيطالب كه اينان بدروغ خود را پيروان او مي نامند با سه خليفه كه پيش ازو مي بودند با نيكي و خوشي زيست و هيچگاه بكشاكش و گفتگو با آنان برنخاست.

اينان از بدنهادي كه دستاويزي پيدا كنند و به بزرگان اسلام زبان درازي و بيفرهنگي نمايند ، دشمني ميانه‌ی آن امام با سه خليفه انداخته صد داستان دروغ و زشت ساخته در كتابهاشان نوشته اند. بلكه بيباكي را بجايي رسانيده اند كه دست در قرآن برده به بسياري از آيه ها جمله هايـي افزوده اند. گذشته از آنكـه دو سوره‌ی جداگانه ساختـه در ميان سوره ها جا داده اند.

من ننگم مي آيد در اين باره بسخن آشكاري پردازم و بي احتراميهايي را كه اين گروه با قرآن كرده و دستبردهايي كه در جمله هاي قرآن يا در معني آيه ها بكار برده اند بي پرده ياد كنم. بهتر ميدانم كه در پرده بگزارم و بگذرم.[11]

3ـ آنان قرآن را فالنامه مي شناسند.

يك نمونه‌ی روشني از بي احتراميهاي ملايان با قرآن استخاره كردن و دعا نوشتن از آنست. همه ميدانيم كه ملايان كه مفت ميخورند و مفت مي زيند ، يكي از كارهايي كه براي مردم انجام ميدهند استخاره گرفتن از قرآن (و يا از تسبيح) ، و ديگري دعا نوشتن است.

ببينيد تا چه اندازه نادانند كه تاكنون زشتي استخاره و بيهوده بودن آن را ندانسته اند. خدا بمردم براي شناختن سود و زيان ، خرد و انديشه داده ولي اينان براي آنكه بازارشان گرم باشد بمردم مي گويند : انديشه بكار نبريد ، خرد راه نيندازید ، بياييد ما با قرآن يا تسبيح از خدا براي شما شور خواهيم.

يكي نمي پرسد : مگر خدا در آنجا نشسته كه شما هر چه بپرسيد پاسخ دهد؟! كِي چنين قراري با خدا گزارده شده؟! اگر كار اينست كه مردم نيك و بد را از خدا بپرسند پس انديشه و فهم و خرد براي چيست؟!..

آنگاه تنها بهره مندي كه از قرآن شناخته اند يا همينست كه استخاره كنند يا آنست كه « وان يكاد» و ديگر دعاها نويسند.

يك كتاب خدايي كه دستورهاي بسيار ارجدار درباره‌ی زندگاني ميداد و آموزاكهاي بس سودمند درباره‌ی جهان و زندگاني دربر ميداشت ، اينان از همه‌ی آنها چشم پوشيده تنها فال گرفتن و دعا نوشتن را شناخته كتاب خدايي را فالنامه و جادونامه گردانيده اند.

درباره‌ی ملايان تبـريز همان پيشامد اخير بهمنماه و دو داستان ديگري كه پيش از آن در تبريز رخ داده بهترين نمونه است كه آنان بقرآن با چه ديده مي نگرند و چگونه آنرا افزاري براي پيشرفت كارهاي دغل و هوسهاي پست خود مي شناسند. هر زمان كه دولت بيك ملاي ديه داري فشار آورد و ماليات چند ساله خواست ، و يا هر هنگام كه گفتگوي موقوفات و گرفتن آن از دست موقوفه خواران بميان آمد و يا هرگاه كه از ملايان پرسشي رفت و از پاسخ درماندند ـ در چنين هنگامهاست كه بايد قرآن را افزار گردانند و دروغي بنام قرآن سوزاني بميان اندازند و مردم وحشي را بوحشيگريها برانگيزند. اينست ارجي كه آنان بقرآن مي گزارند. اينست سوديكه از آن ميخواهند.

در همان تبريز اگر شما بمسجدها برويد خواهيد ديد همه مزبله است و در هر گوشه از ورق پاره هاي قرآن كه با چرك و خاك آلوده گرديده توده اي هست. از هر كوچه اي بگذريد گدايان سراپا چرك و ناپاكي را خواهيد ديد كه قرآنهاي پاره و چرك آلودي را بدست گرفته با آوازهاي ناخوشي و با لحنهاي بسيار بدي ، با صد غلط قرآن ميخوانند و آن را دستاويز گدايي خود گردانيده اند.

كتابهاي بسياري از فالنامه و زيارتنامه و ماننـد اينها هر كسي سوره هايي را از قرآن گرفتـه با فالها و شركنامه ها درهم گردانيده كتابي پديد آورده اند.

نادانان شوم تاكنون آنرا ندانسته اند كه پاسداري با قرآن چيست. ندانسته اند كه زشت ترين ناپاسداري با قرآن همانست كه آنرا با فالنامه ها و شركنامه ها درهم گردانند.

نادانان دين ناشناس ندانسته اند كه ياران پيغمبر ـ همان مرداني كه در راه پيشرفت قرآن و پايداري اسلام جانفشانيها كرده بودند ـ در زمان عثمان چـون قـرآن نسخه هاي گوناگون پيـدا كرده بود يكـي را از آنها كه درست تر مي بود برگزيده نگاه داشتند و بازمانده را براي آنكه مايه‌ی پراكندگي در ميان مسلمانان نباشد سوزانيدند و كسي آنرا ناپاسداري با قرآن نشمرد. بلكه ناپاسداري با قرآن نگاهداشتن آن نسخه ها و مسلمانان را از هم پراكندن دانستند. ولي اينان ـ اين نامسلمانان ، اين بيدينان ـ از صد راه براي از هم پراكندن مسلمانان كوشيده اند ، بلكه چنانكه گفتيم از ساختن سوره ها و افزودن بآيه هاي قرآن نيز بازنايستاده اند و اين را بي احترامي باسلام و قرآن نشمارده اند ، ولي اگر در پشت باطله‌ی قرآن عكس شيري بچاپ رسيده آنرا دستاويزي گردانيده آن وحشيگريها را پديد آورده اند.

در تبريز يكي از كتابهاييكه در كانون آزادگان سوزانيده شده « جامع الدَعَوات» بوده. اين يك كتاب فال و جادو و طلسم است كـه بايستي سوزانيـده شود. ولـي چـون نامش « جامـع الدعوات» بـوده عنوانـي بدست بهانه جويان داده است.

گاهي نيز مي گويند : در آن كتاب سوره يا آيه هاي قرآن بوده است. مي گويم : نخست آنكه در تبريز بهنگام سوزانيدن هرچه سوره يا آيه بوده بيرون آورده اند و اين را در همان هنگام بما آگاهي داده بودند. دوم بآن نيز نيازي نبوده است. براي قرآن بدترين بي احترامي همان مي بوده كه آيه ها و سوره ها و يا نام پاك آفريدگار در يك كتاب جادو و طلسم باشد و هرآينه آن سوزانيدن براي آيه ها و سوره هاي قرآن ، احترام بجا آوردن مي بوده است. ديگران هر بهانه درست مي كنند بكنند. ما نيك دانيم كه با يك كتاب ورجاوند خدايي كه پاسش ميداريم چه رفتاري كنيم.

جامع الدعوات و مانندهاي آنرا كه بسوزانند اين سوزانيدن درباره‌ی آن فالها و جادوها و طلسمها بمعني بيزاري جستن ، و درباره‌ی آيه هاي قرآن آن را از يكجاي ناسزايي بيرون آوردن و از يك بي احترامي رها گردانيدنست.

[1] : اگر امروز این روشن است که کشور را با قانونهای شریعت و با خمس و زکات راه نتوان برد در آن روز بسیاری می پنداشتند که می توان. پیداست یکی از خواستها از پیش کشیدن این سخنان ، ملایان را که در آن زمان لگام گسیخته میدانداری می کردند بر سر جاشان نشاندن و جلوی ارتجاع ایستادن است.

با اینهمه کسانی از گمان و پندار خود جمله های دیگری از زبان کسروی آورده اند که همگی دروغ می باشد. یکی از آن دروغها اینست که کسروی نوشته : مردم ایران یک حکومت به ملایان بدهکارند! ببینید تفاوت از کجا تا کجاست؟! دریابید نیروی پندار را!
تنها این یکی نیست. کسانی هم درباره‌ی « مردمی که تاریخ خود را نمی دانند» (ایرانیان) از زبان او چیزها ساخته اند. همینست «خاطراتی» که از زبان شادروان دکتر هشترودی اینگوشه و آنگوشه گفته اند یا گفتگوی خصوصی شاه و کسروی را جمله به جمله آورده اند.

ما در اینباره سخنانی داریم که بهنگام خود خواهیم نوشت.

(2) : قل لااقول لكم عندي خزائن الله و لااعلم‌ الغيب .

(3) : و قالو لولا انزل عليه آيه

(4) : قل انما الايات عندالله و انما انا نذير مبين

(5) : و قالوا لن نو من‌لك حتي تفجر لنا من الارض ينبوعا اويكون لك بيت من زخرف ...

(6) : سبحانك هل كنت ال بشرا رسولا

(7) : و اتقوا يوما لاتجزي نفس عن نفس شيئا و لايقبل منها شفاعه

(8) : و من یعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره

(9) : حب علي حسنه لا يضر معها سيئه

(10) : من بكي او ابكي او تباكي وجبت له الجنه

[11] : تا سال بعد هم کسروی از پرده دری باز ایستاد و از « شنایع شیعه» سخنی بمیان نیاورد. لیکن در 1324 که بار دیگر ملایان به کولیگری و هوچیگریها بلکه به جنایتهای تازه ای برخاستند در ماهنامه‌ی دیماه آنسال این « تهدید» را نو گردانیده چنین نوشت :

« اگر اين رفتارِ پست دنباله پيدا كند گذشته از سزايي كه خواهند ديد ما را ناچار خواهند گردانيد كه كتابي نوشته و بچاپ رسانيده و همه‌ی « شنايع» كيش آنها را كه تاكنون بيرون نيفتاده و كمتر كسي آگاه گرديده بيرون ريزيم ... ما تاكنون نخواسته بوديم اين پرده دري را بكنيم. ما باياي خود مي دانيم كه اين كيش را ماننده‌ی ديگر گمراهيها از ريشه براندازيم. ولي هيچگاه نمي خواستيم « شنايع» آنرا بي پرده سازيم. ولي اگر رفتار زشت اين ناكسان دامنه پيدا كند بزودي چنان كتابي ، چه بعربي و چه بفارسي ، پراكنده خواهد شد.»

دشمنان کسروی نیک می دانستند که اگر دروغسازیها و شورانیدن مردم عامی دنباله یابد ، او این تهدید را بکار خواهد بست و چون از بهره مندیهایی که از « نادان ماندن مردم» می یافتند نیز دست کشیدن نمی خواستند اینبود جز خاموش کردن او راه دیگری در برابر خود نمی دیدند. و مگر نه آنکه خاموشی او تنها با کشتنش انجام پذیر بود؟!. از اینرو هراس از بی پرده گردیدن شنایع این کیش را باید یکی دیگر از انگیزه‌های ترور وی دانست.

این همچون روز روشنست که راهی که او بنیادش را استوار گردانید ، با یکایک گمراهیها نبردیدن و آنها را برانداخته راستیها را بجایش نشاندن است. لیکن هر گمراهی ای که به آن پرداخت دکانی برای یک مشت خودفروخته و مفتخور گردیده بود که کالایی جز فریب و نیرنگ و گمراهی نداشت : کیشهایی همچون صوفیگری ، شیعیگری و باطنیگری (اسماعیلیه) و مسلکهایی همچون اروپاییگری ، دکان شعر و شاعری یا « ادبیات».

پس شگفت نیست که همان فریبکاران و انگلهای توده بیشترین دشمنی را با او کرده و می کنند.