پرچم باهماد آزادگان

183 ـ يك داستاني كه پِيَش را خواهيم گرفت

ميدانيم كه در اداره هاي دولتي دزدي از دارايي دولت و رشوه گيري از مردم رواج دارد و جاي افسوسست كه با همـه‌ی سختگيريهايي كه شده و رسواييها كه بسر بسياري از ايشان آمده ديگـران عبـرت نگرفتـه دست از نادرستي برنداشته اند.

ميدانيم كه يكدسته از كارمندان بنام دولت رشوه يا دزدي بنام ايشان گفته نشده در حاليكه هر يكي از ايشان بيست يا سي سال پيش ، با دست تهي بكارهاي دولتي درآمده و اكنون داراي سرمايه‌ی گزافي مي باشد و اين ميرساند كه نادرستي تنها دزدي از دارايي دولت و يا رشوه گرفتن نيست و راههاي ديگري نيز دارد كه ما نميدانيم.

ميدانيم كه يكي از وزيران دادگستري در چهار سال دوره‌ی وزارت خود 740000 ريال « حق الحكميه» از « متداعيين» دادگستري گرفته بود كه اداره‌ی ماليات بر درآمد آگاه شد و مالياتش را گرفت.

ميدانيم كه همان وزير آبرومند و نيكنام اكنون دارايي هنگفتي ميدارد در جاي خود ، كه يك طلبه‌ی لاتي كه رازدار او مي بود اكنون يكي از توانگران بشمار است و خانه ها ساخته و چند سال پيش بمكه رفته و حاجي گرديده.

ميدانيم كه اين دزدان و رشوه گيران فلسفه براي دزدي و ناراستي از بر دارند و چون باهم نشستند سخنشان اينست : « اي بابا ! مگر اين مملكت خواهد شد كه ما درستكاري كنيم؟!..» ، و يكي از شاهكارهاشان اينست كه همـه را دزد خواننـد و چنين گوينـد : « همه ميدزدند ، ما اگـر ندزديم از كيسه مان رفته است».

ميدانيم كه اين دزدان و رشوه گيران چندان گستاخند كه بديگران كه دزد و رشوه گير نيستند ريشخند كنند ، متلك گويند ، ايشان را « خشك» خوانند يا « بيعرضه» نامند.

ميدانيم كه در بسياري از اداره ها اين دزدان و رشوه گيران « كمپاني» دارند و چند تني همدست ميباشند ، و اگر كارمندي از تيپ ايشان نبود و يا زيردستي افزاركار ايشان نگرديد تا توانند باو آزار رسانند و سخت گيرند.

ميدانيم كه اين دزديها و رشوه گيريها در برخي اداره هاي مالي وزارت جنگ و در ژاندارمري بي اندازه رواج دارد و پرده از روي كارشان برداشته شده است.

اينها چيزهاييست كه از ساليان دراز در اين كشور رواج داشته و ما همگي ميدانيم. چيزهاييست كه شنيده ايم و گوشهامان آشناست.

ولي تاكنـون نشنيده بوديم كه همان دزدان چنـدان گستاخ گردند كه يكي را كه دزد نيست و از تيپ ايشان نمي باشد با صد بيشرمي دزد بنامند و بهمين نام جلوگيري از پيشرفت او كنند. آري اين را نشنيده بوديم و امسال شنيديم و اين ميرساند كه با همه‌ی سخت گيريهايي كه شده و ميشود كمپانيهاي دزدي در كار خود پيشرفت دارند و روز بروز بگستاخي و دليري مي افزايند.

اين سخـن را كه مي نويسـم درباره‌ی جوانيست كه از افسران كوچـك ژاندارمـري آذربايجـان و از خـويشان من مي باشد. پيرارسال اينجوان را از آذربايجان برداشته بخوزستان فرستادند و در آنجا نيز در يكسال چند بار جايش را عوض كرده از شهري بشهري كشانيدند. ما خواستيم بدانيم انگيزه‌ی اينكه او را پياپي از جايي بجايي ميفرستند و در اين هنگام گراني كرايه از آذربايجان بخوزستان مي كشانند چيست هرچه پرسيديم پاسخ پذيرفتني نشنيديم و ناچار بوديم كه بدگمان گرديده بگوييم راز ديگري در ميانست.

پارسال او را دوباره بآذربايجان بازگردانيدند و در آنجا نيز از شهري بشهري فرستادند. در آنجا نيز بدرفتاريها و آزارها دريغ نداشتند. سرانجام برخش گفتند : « تو افسر بي عرضه اي هستي».

من بيست سالست از آذربايجان بيرون آمده ام و از آنجا دورم. آنچه بمن نوشته اند همين جوان از زماني كه در آرتش يا در ژاندارمري بوده خانه‌ی پدريش را فروخته ، كاچال خانه اش را فروخته ، هميشه با سختي زندگي كرده.

پارسال آقاي دكتر وكيلي كه بيشتر خوانندگان پرچم او را مي شناسند سفري بآذربايجان كرده بود و در بازگشتن بنزد من آمد و در ميان ديگر سخنانش چنين گفت : از تبريز كه مي خواستم برضائيه روم در كشتي در ميان مسافـران افسـر جوانـي را ديدم با رنگ پريـده و حال افسرده. يك زن و دو تا بچـه كه همـراهش مي بودنـد از ناخوشي مي ناليدند. ديدم افسر بچشمم آشنا مي آيد. يادم افتادكه در تهران در خانه‌ی شما ديده ام. نزديكش رفتم و آشنايي دادم ـ دانسته شد سال گذشتـه در خـوزستان مي بـوده و در آنجا از بس بجاهاي بد آب و هوا فـرستاده اند زن و دو بچـه اش دچار بيماريها گرديده اند و سپس كه بآذربايجان آمده در اينجا نيـز در تبـريز نگزارده برضاييه فرستاده اند ، كه زماني در آنجا مي بوده و بتبريز آمده كه خانواده اش را ببرد و اينست با زن و بچه هايش برضائيه ميرود و همه‌ی كاچال خانـه و دارايـي او دو مفـرش بند است كه با خـود همـراه مي بـرد. مـن از سرگذشت او دلـم سوخت و تنها كاري كه مي توانستم اين بود كه اطاق خاصي را كه بمـن داده بودند باو واگزارم كه زن و بچـه هاي بيمارش را بآنجا برد كه بياسايند.

آقاي دكتر اينها را با دلسوزي ميگفت و خواستش اين بود كه من كه در تهرانم و خويشاوند او ، چاره اي برايش انديشم. ولي من چه چاره توانستمي انديشيد. اين بود پاسخ داده گفتم :

اينها نتيجه‌ی درستكاري و گردنفرازي اوست. بايد شكيبا باشد و خود را نبازد ـ من خود بهمان درد گرفتار بوده ام و چاره جز ساختن با تنگدستي و سختي نديده ام.

اين پاسخي بود كه در چند ماه پيش بآقاي دكتر وكيلي دادم. ولي بتازگي داستاني بآن جوان پيش آمده كه ديگر جاي شكيبايي نيست. امسال در « ترفيعات» كه فهرست افسران را از تبريز فرستاده اند براي آن جوان ترفيع نخواسته و بهانه چنين آورده اند : « عصباني و اخاذ است». در اينجاست كه ميگويم : جاي شكيبائي نيست.

نخست همه ميدانيم كه در ژاندارمري چه هنگامه است. اگر در آن اداره چنان بودي كه پول گرفتن را بكسي گناه گيرند بايستي صدها افسران را بهمين گناه بدادگاه فرستند. صدها افسر را از ترفيع بازدارند. نه تنها يك يا دو تن را.

دوم اين داستان « ترفيع» افزار ديگري براي رام گردانيدن زيردستان است. در همان آرتش و ژاندارمري در اين باره تاريخچـه و داستانـي هست. در زمان شاه پيش ، بسياري از فـرماندهان و سرلشگـران اين را دستاويزي براي پول گيـري از افسران زيردست خـود گردانيـده بودند. از هر كدام كه پول نمي گرفتند و يا برخـورداري هاي ديگـري نمي داشتند از ترفيع بي بهره گردانيده پيشنهاد نمي كردند. رسوايي بجايي رسيد كه رضاشاه فهميد و دستور داد كه بايد هر كسي را كه سال ترفيعش رسيده پيشنهاد كنند و اگر ايرادي برفتار او دارند و يا ناخشنود مي باشند با دليل بنويسند كه كمسيون در آن باره رسيدگي نمايد.

جاي افسوسست كه اين نيز كارگر نيفتاد و اين بار فرماندهان و سرلشگران رويه‌ی ديگري بكينه‌جوييها و سودجوييهاي خـود دادنـد. اين بار هـر كسي را كــه نميخـواستند ترفيـع يابـد گناهـي از « عصباني بودن» و « رعايت ديسيپلين نكردن» و « بيعرضه بودن!» و مانند اينها برويش مي گزاردند.

در اين سالهاي اخير نابساماني ديگر بيشتر بوده است و امسال كار بجايي رسيده كه بدارالشورا « انعكاس» پيدا كرده.

اين نمونه اي از ترفيعات امسال آرتش است كه سرهنگ هاشمي رئيس كل دژباني را كه همه‌ی آذربايجانيان و بسياري از تهـرانيان مي شناسند و كسي را در آزمودگـي و كاردانـي و شايندگـي او سخني نيست از ترفيع بي بهره گردانيده اند و از آن سوي برخي كساني را ترفيع داده اند كه گفته ميشود تاكنون كمترين آزمايشي از كارداني و آزمودگي ايشان نرفته.

بيك افسر سرتيپي داده اند كه من خود مي شناسم و بسيار بيكاره و بي ارج است ولي برادرش از شمار آنهاست كه وزير مي شوند.

درباره‌ی آن جوان ما داستان را دنبال خواهيم كرد تا به نتيجه اي رسانيم. اينست روي سخن را بآقاي سرتيپ فريدون فر فرمانده كل ژاندارمري آذربايجان گردانيده ميخواهم چند پرسشي كنم.

اينست مي نويسم آقاي سرتيپ فريدون فر شما كه فهرست ترفيعات را بتهران فرستاده ايد آيا خودتان جستجوهايي كرده از روي فهم و بينش نوشته ايد يا آنچه كه ديگران نوشته بودند دستينه نهاده ايد؟.

اگر خودتان جستجو كرده ايد بپرسشهاي پايين پاسخ دهيد :

1 ) آن افسر جوان كه ميدانيد كه را مي گويم در كجاها اخاذي كرده؟!..

2 ) آيا تيمسار پافشاري داريد كه هر كسي كه از افسران شما پول از مردم گرفت دنبال كنيد و تاكنون كساني را دنبال كرده ايد؟..

3 ) اگر آن جوان پول از مردم گرفته پس چرا پرونده‌ی پول گرفتن برايش تنظيم نكرده ايد؟. شما بآن جوان تاكنون چند پرونده تنظيم كرده بتهران فرستاده ايد. يك پرونده آنست كه بافسر بالادست بي احترامي كرده ، يك پرونده آنست كه در فلان حزب داخل شده. اگـر داستان پول گرفتن از مردم نيـز در ميان مي بوده براي چه پرونده برايش تنظيم نكرده ايد؟!.

آقاي سرتيپ شما ميدانيد كه كسي كه پول بگيرد در ژاندارمري بويژه در شهرستانها ميدان بازي دارد و مي تواند در اندك زماني سرمايه اندوزد و داراي خانه و زندگاني آراسته اي باشد (چنانكه صد كسي شده اند). اين جوان كه شما او را پول گيرنده ناميده ايد چشده كه نتوانسته چيزي بيندوزد بلكه با آن حال سختي و بدبختي بگذراند؟!..

آقاي سرتيپ ما ميدانيم كه شما خودتان جستجويي نكرده ايد. آنچه را كه افسران زيردستتان نوشته بودند دستينه نهاده بتهران فرستاد ه ايد. هرچه هست نوشته از شماست و اينست خواهشمنديم بپرسشهاي ما پاسخ دهيد.

بهر حال ما اين كار را دنبال خواهيم كرد تا راستش بدست آيد. ولي شاينده آنست كه خود شما جستجويي كه مي بايد كرد بكنيد. اگر راستي را آن جوان پول‌گير بوده دليل نشان دهيد تا ما نيز بدانيم و اگر نبوده آن را نيز آشكار گردانيد.
(پرچم هفتگی شماره‌ی پنجم ، 26 فروردین 1323)

بايد به نادرستي ها پرده نكشيد

يكي از آشنايان مي نويسد :

اينكه در شماره‌ی پنجم سخن از رشوه گرفتن و دزدي كردن كارمندان دولت رانده نوشته ايد : « ميدانيم كه يكـي از وزيـران دادگستـري در چهـار سال دوره‌ی وزارت خــود 740000 ريـال حق الحكميه از متداعيين دادگستري گرفته بود ... ميدانيم كه همان وزير آبرومند و نيكنام اكنون دارايي هنگفتي ميدارد در جاي خود ، كه يك طلبه‌ی لاتي كه رازدار او مي بود اكنون يكي از توانگران بشمار است و خانه ها ساخته و چند سال پيش بمكه رفته و حاجي گرديده».

واضح است كه مقصود شما از آن وزير آقاي صدرالاشراف است. ولي چرا نامش را صريح ننوشته ايد؟. سخن شما بسيار اساسيست. مي گوييد صدر الاشراف بيست يا سي سال پيش دارايي نداشته است و هيچوقت بتجارت يا بكسب ديگري نپرداخته. هميشه در عدليه بوده. پس آن ثروت هنگفت را از كجا آورده؟!. يا بايد گفت كيمياگري بلد بوده طلا ساخته و يا از راه خيانت و نادرستي ثروت اندوخته؟.. آقاي صدر امروز يكي از مليونر هاي ايرانست. مي گويند چند پارچه ديه خريده. كارخانه با سرمايه‌ی گزاف تأسيس كرده. مردم حق دارند از آقاي صدر توضيح خواهند كه اين دارايي و سرمايه را از كجا بدست آورده. شما بنام آشكار بنويسيد بگزاريد مردم مطلع باشند و بدانند. آقاي صدر هم اگر جواب موجهي دارد خواهد داد و دفع بدگماني از خود خواهد كرد.

آن موضوع حق الحكميه در نوبت خـود قابل تعقيب است. يك وزير حق ندارد در پشت ميـز وزارت بكسب پردازد. اين سوءاستفاده از مقام محسوبست. آقاي صدر به بعضي قضات كه مورد توجهش بودند سپرده بود كه در دعاوي مهم به متداعيين پيشنهاد حكميت كنند و جناب آقاي وزير را بحكميت معرفي نمايند و بديهيست كه در چنين پيشنهادي چه مدعي چه مدعي عليه مجبور بودند كه تسليم نظر دادگاه شوند و يا محكوميت خود را يقين بدانند. وگرنه براي چه بديگري حكميت نداده اند.

بعقيده‌ی من اين پرده دريها كه گاهي از فلان وزير يا فلان سرلشگر در روزنامه ها مي كنند چيز مفيديست. در حكم امروز تنها چيـزي كه رادع حرص و طمـع اين قبيل اشخاص تواند بود همينهاست. ما كه براي اين امور بازرسي نداريم ، دادگاه نداريم. اقلاً در روزنامه ها نوشته شود و بزبانها بيفتد. نهايت اگر طرف مرد پاكدامنيست جواب خواهد داد و خود را در انظار عامه تبرئه خواهد گردانيد و اگر آلوده است اقلاً صد يك كيفر ، كه مستحق است درباره‌اش مجري خواهد گرديد.

آن طلبه‌ی لات را كه ميگوييـد چون رازدار آقاي صدر بوده ثروتمند شده و بمكه رفته است بعقيده من صريحا ً اسم ببريد كه شناخته شود منتها او هم بنوبت خود حق دفاع دارد.

آقاي صدر را مي گويند قضاياي ديگر بسيار دارد. در زمان وزارتش در مازندران و گيلان مظالمي با دستور او اجرا شده است. بعقيده‌ی من پيشنهاد كنيد هر كسي كه مطلع است با دليل و برهان قضايا را بنويسد.

آقاي صدر معروفست كه در باغشاه يكي از قضاتي بوده است كه چون با حكم امير بهادر و لياخوف آزاديخواهان را دستگيـر كـرده بباغشاه مي‌برده اند اين قضات محاكمـه كرده بجـرم مشروطـه خواهي و قانون طلبي محكومشان ميكرده اند. همين قضيه خودش قابل تعقيب است. اين يك ننگ تاريخيست كه چنين كسي را بياورند وزير دادگستري گردانند. ننگ بزرگيست كه بمجلس شورا راه دهند. تاكنون بايستي اين موضوع را دنبال كرده بنتيجه رسانند.

من شنيده ام آقاي صدر اميـدوار بوده كه در اين كابينه نيـز وزير خـواهد بود و با همان اميـد باين در و آن در مي رفته. ولي آقاي سيد محمد صادق [طباطبایی] رئيس مجلس جلوگيري كرده و ملامت نموده كه با آن پيشينه‌ی ننگين او را بوزارت مي آورند و بمجلس راه مي دهند. اگر اين خبر صدقست بايد گفت آقاي طباطبايي هنوز هم مجاهد راه آزاديست و هنوز هم با معاندان مشروطه در نبرد مي باشد.

پرچم : ما دوست ميداشتيم از آقاي محسن صدر چيزي در روزنامه مان ننويسيم. ولي در اين چند روزه كسانـي از آشنايان باداره آمده بنام آنكـه از آقاي صدر آزار و زيان ديده انـد خواستار شده انـد كه از چاپ گفتارهايي كـه درباره‌ی او مي رسد خودداري ننمائيم. مي گويند : در اين كشور كه دادگاهي يا ديواني براي رسيدگي بدادخواهي كارمندان از فلان وزير ستمكار و زيردست آزار نيست تنها پناهگاه ستونهاي روزنامه هاست كه اگر هم نتيجه‌ی ديگري بدست نيايد باري مايه‌ی دلسردي[دلگرمی!] ستمديدگانست و اگر اين در نيز بروي ايشان بسته باشد بايد بيكبار نوميد باشند. بخواهش آن آشنايان اين نوشته را پذيرفته بچاپ رسانيديم و هرچه از اينگونه برسد بچاپ خواهيم رسانيد.
(پرچم هفتگی شماره‌ی ششم ، 2 اردی بهشت 1323)

يك داستاني كه پِيَش را خواهيم گرفت

درباره‌ی رشوه گيري يكي از چيزهايي كه بايد گفته شود خو گرفتن مردم برشوه دادنست. اين توده‌ی بدبخت كه در توي پستيها دست و پا مي زند آسانترين راه براي پيشرفت كار خود دادن رشوه را مي شناسند. بارها ديده ميشود كسي كه در عدليه دعوايي دارد و ميخواهد وكيل براي خود بگيرد از جمله چنين مي گويد : « هرچه هم مخارجي بود مضايقه نكنيد من ميدهم». يا اگر يكي را گرفتاري در يك اداره پيش آمده و ميخواهد يكي را ميانجي برانگيزد مي گويد : « هر چه هم مخارج باشد من حاضرم».

چنـد سال پيش كه شهربانـي عمامه ها را برميداشت روضه خوان بيدانشي از تبـريز بتهـران آمده بود كه بعنوان « محدثي» اجازه‌ی عمامـه بگيـرد و مرا بپيش آقاي ديبا دستيار نخست وزير بميانجيگـري مي فـرستاد و از جملـه مي گفت : « اگر پولي هم مايه بايد گزاشت عيب ندارد مي گزاريم!». سخت در شگفت شدم كه مرا بچه كاري مي فرستد و چه راهي ياد ميدهد.

برخي در اين باره چندان پافشارند كه وام خود را ندهند و رشوه دهند ، و اگر كسي را ديدند كه رشوه نميگيرد راهها براي رسانيدن پول باو انديشند و نيرنگها بكار برند. در اين باره داستان شيريني هست كه مي بايد بنويسم.

بيست و چند سال پيش در تبريز بازرگاني يكصدوهشتاد هزار تومان كلاه مردم را برداشت و هرچه بدست آورد فرش خريده بآمريكا فرستاد كه پسرش در آنجا تجارتخانه اي برپا گردانيد و خود در تبريز بدعوي ورشكستگي برخاست. بستانكاران برآشفتند و بكارهايي برخاستند. ولي هرچه كوشيدند و دويدند دستشان بجايي نرسيد و آن بازرگان زيرك بدستياري رشوه دادن و نيرنگ بازيدن كار خود را پيش برد. اين مرد براي رشوه دادن راههايي مي انديشيد و از جمله چون مستشاران ديوان كشور رشوه نگرفتندي اين بخانه هاي ايشان رفته بنام خريداري فرش كهنه سودهاي گزاف بايشان رسانيدي. مثلاً فرشي را كه ده هزار ريال ارزش داشتي بصد هزار ريال خريدي. داستان پايين را ميرزا رضاي ناييني دادستان ديوان كشور با نويسنده گفته است :

روزي نشسته بودم رئيس كابينه آمد كه بازرگاني از تبريز آمده فرشهاي خانگي مي خرد بهتر است بيايد و فرشهاي شما را ببيند. گفتم : فردا كه آدينه است بيايد. فردا ديدم در زدند و مرد بلند بالايي درآمد و اطاقها را يكايك گرديده فرشها را ديد. ولي من ديدم بسيار پرتست. فرشي را كه من يكسال پيش ذرعي دويست و پنجاه ريال خريده بودم اين هزار ريال بها مي گزارد. پيش خودم گفتم : مغزش پريشانست. ولي چون نامش را پرسيدم و گفت بيادم افتاد كه همان بازرگان تبريزيست كه بنام ورشكستگي كلاه مردم را برداشته و پرونده اش از چندي پيش بديوان كشور آمده و دانستم كه خواست او از خريدن فرش رشوه رسانيدن بمنست. مي گفت : پاسخ دادم كه من فرشهايم را نخواهم فروخت و بازگردانيدم. ولي سپس شنيدم بخانه‌ی كسان ديگري از مستشاران ديوان كشور رفته و از آنان باين دستاويز فرش خريده است.

اين يك نمونه از پافشاري كسان در دادن رشوه بكاركنان دولت مي باشد. از همينجا دانسته خواهد شد كه چگونه آقاي محسن صدر و مانندگان آن از يكسو برشوه گيري و دزدي شناخته نشده اند و از يكسو ما مي بينيم با دست تهي بزندگاني درآمده و هميشه در اداره‌ی دولتي بوده اند كه بكار ديگري نپرداخته اند و با اينحال هر يكي اكنون داراي پول گزاف مي باشد. اينان همچـون ديگـران دله دزدي نكرده اند و رشوه از مردم نخواسته اند. ولي از اينگونـه راههاي سرپوشيده بهره‌منديها كرده اند.

در كشوري كه براي زندگاني راهي نيست و هر كسي تنها آن ميخواهد كه دلخواه خود را پيش برد چه شگفت است كه چنين نادانيهايي پيش آيد؟ بدبختان براي آنكه كار خود را راه اندازند پرواي هيچي ننموده از تباه گردانيدن كاركنان دولت كه بايد پاكدست و پاكدل باشند باك نميدارند ، و همان كسان هنگامي كه از يك اداره بدي ببينند زبان بگله و ناله گشاده داد مي كشند : « اي بابا ، پس اين مملكت كي اصلاح خواهد شد؟!. چرا دولت باين خائنين مجازات نمي دهد؟!». بدبختان همچون كودكان هيچ نميدانند نيكي از كجا باشد و چگونه باشد. جلو بدي از چه راه توان گرفت. همچون جانوران خود را بچاله مي اندازند و آنگاه بناله مي پردازند.[1]

همه شنيده ايد كه سال گذشته چند هزار تن از ايرانيان بي داشتن گذرنامه بعنوان زيارت آهنگ خاك عراق كردند و بيشتر ايشان در مرز بمرزداران رشوه داده و يا بقاچاقچيان پول داده قاچاقي از مرز گذشتند كه در خاك عراق دستگير و گرفتار گرديدند ، و اكنون شما اگر با يكي از ايشان راست آييد و بگفتگو پردازيد خواهيد ديد از كاري كه كرده كمترين شرمي نمي نمايد. بلكه با پيشاني باز داستان سفر را بزبان مي آورد و اين را مايه‌ی سرفرازي مي شمارد كه پشت پا بقانون زده است و با رشوه دادن از مرز گذشته خواست خود را پيش برده است.

با همان كس اگر سخن را برگردانيد و گفتگو از آبادي كشورهاي ديگر و از خوشي و آسودگي مردمان آنجا بميان آوريد خواهيد ديد دلسوزانه بگفتار پرداخت و از ناشايستگي دولت ايران گله و ناله آغاز كرد ، و بي آنكه كار خود را بياد آورد و يا ميانه‌ی آن با درماندگي دولت اندك بهمبستگي پندارد درد دل درازي سرود.

از سخن خود دور نيفتيم. بيگفتگوست كه يك نيمي از رواج رشوه در كارمندان اداره ها نتيجه‌ی ناداني و نافهمي توده است ، و ما چنانكه از رشوه گيران بد مي گوييم بايد از رشوه دهان نيز بد گوييم. چنانكه آنان را پست مي‌شماريم بايد اينان را هم پست شماريم.

اينان گاهي بهانه آورده مي گويند : ناچار شده بودم. ولي اين بهانه را نبايد پذيرفت. زيرا چنانكه گفتيم بيشتر ايشان خودشان خواهشمند رشوه دادنند. چون خودشان مردان دغلكاريند و كارهاي خود را از راه دغلكاري پيش مي برند رشوه دادن براي ايشان يكـي از افـزارهاي پيشرفتست. آنگاه اگـر كارمندي رشوه اي خواهد هـر كسي تواند نپذيرد و رشوه اي ندهد و براي جلوگيري از زيان بكوششهاي ديگري پردازد. اگر كارمندي بنام آنكه رشوه خواست و ندادند كار كسي را تباه گردانيد مي توان او را از راه قانون دنبال كرد. گذشته از اينكه رشوه خواران چون دزدند از كسي كه راست و استوارش شناختند بيم دارند و كمتر رخ دهد كه كسي از رشوه ندادن زيان برد.

آمديم كه زياني برد ، آيا آن زيان بدتر از زيان رشوه دادن خواهد بود؟!. آيا زيان ديدن يك كسي بزرگتر از زيان ديـدن يك تـوده ميباشد؟!. اين سخنان از كسانيست كه از تـوده و كشور بيگانه انـد ، و از بدبختي هايـي كه از آشفتگـي كارهاي يك توده پديد مي آيد ناآگاه مي باشند. از كسانيست كه تنها خود را ميخواهند و خوشيهاي خود را ، و از بس نادانند اين نمي‌فهمند كه خوشي يك تن يا يك خاندان بي خوشي توده نتواند بود. دوباره مي گويم : اين بهانه را نبايد پذيرفت. دوباره مي گويم : رشوه‌دهان را نيز بايد پست شمرد.
(پرچم هفتگی شماره‌ی هفتم ، 5 اردی بهشت 1323)

پایگاه : چون این گفتارها را بهتر دیدیم پیاپی آوریم جا برای بخش تاریخ نماند که آن را در پست دیگری خواهیم آورد.
[1] : داستان پایین را یکی از خوانندگان دو سه ماه پیش فرستاده و چون با سخنان بالا همبستگی نزدیکی دارد آوردنش را در اینجا بجا دیدیم :


توی این روزهای بارانی اخیر منتظر تاکسی موندن واقعا خیلی سخته مخصوصا وقتی راننده ها هم بی انصافی به خرج داده و از جابجایی مسافر به صورت عادی خودداری کنند. این اتفاق برای ما رخ داد و راننده‌ی خط بی توجه به صف مسافران که منتظر ماشین بودند کنار خیابون داد میزد : " دربست " . نگاه معنی دار و اعتراض های گاه و بی گاه مسافران هم راننده رو کلافه کرده بود و هم ما رو ، به خاطر همین من و یک خانم و دو آقای دیگه با همدیگه ماشین رو با کرایه 6000 تومن دربست گرفتیم که برای هر مسافر نفری 1500 تومن میافتاد درحالی که کرایه خط فقط 550 تومن بود. به هر ترتیب سوار تاکسی شدیم و راننده شروع کرد از مشکلات ماشین و گیر نیومدن لاستیک و بنزین آزاد زدن صحبت کردن.

کنار راننده مرد جوانی نشسته بود که انگار از خیس شدن زیر بارون دل خوشی نداشت. وقتی سخنرانی راننده درباره‌ی مشکلات بنیادی مملکت شروع شد خیلی سریع خودش رو وارد بحث کرد که بهتره ادامه بحث رو به صورت یه گفتگوی دو طرفه دنبال کنیم :

راننده‌ی تاکسی : برادر خانمم یه وام 6 میلیون تومنی میخواست بگیره مجبور شد ماشینش رو بذاره به عنوان وثیقه. بنده خدا الان خورده به مشکل دارند ماشینش رو مصادره میکنند. یه عده دزد دارند میلیارد میلیارد اختلاس میکنند کسی هم خبردار نمیشه اون وقت این جوون رو ببین چجوری سر میدوونند !

مسافر : نوش جونش !

راننده : (نگاه متعجب) نوش جون کی ؟

مسافر : نوش جون کسی که 3000 میلیارد تومن خورده.

راننده : (با لحن عصبی آمیخته به تمسخر) نکنه اون بابا فامیل شما بوده ؟

مسافر : نه ! فامیل من نبوده اما یکی بوده مثل همین مردم . مثل شما! مگه این یارو از مریخ اومده اختلاس کرده ؟ یا اون مدیر بانک از اورانوس به ریاست رسیده بوده ؟

راننده : نه آقا جان اونا از ما بهترون اند. من برای یک جفت لاستیک باید 3 روز برم تعاونی اون وقت اون 3000 میلیارد تومن رو میخوره یه آبم روش !

مسافر : خب آقا جان راضی نیستی نخر! لاستیک نخر…

راننده : (با صدای بلند) چرا نامربوط میگی مرد حسابی؟ مجبورم بخرم ! لاستیک نخرم پس چجوری با ماشین کار کنم ؟

مسافر : وقتی شما که دستت به هیچ جا بند نیست و یه راننده‌ی عادی هستی وقتی می‌بینی بارندگی شده و مسافر مجبوره زود برسه به مقصد می‌آی ماشینی که باید تو خط کار کنه رو دربست میکنی ...

راننده پرید وسط حرف طرف که : آقا راضی نبودی سوار نمیشدی!

مسافر : (با خونسردی) می‌بینی؟!.. من الان دقیقا حال تو رو دارم وقتی داشتی لاستیک ماشین میخردی. مرد حسابی فکر کردی ما که الان سوار ماشین تو شدیم و 3 برابر کرایه رو داریم میدیم راضی هستیم ؟ ما هم مجبوریم سوار شیم! وقتی تو به عنوان یه شهروند عادی اینجوری سوء استفاده میکنی از مدیر یه بانک که میلیاردها تومن سرمایه زیر دستشه چه انتظاری داری ؟ اون هم یکی مثل تو در مقیاس بالاتر.

راننده آچمز شده بود و سرش تو فرمون بود ...

مسافر با خونسردی ادامه داد : دزدی دزدیه ... البته منظورم با شما نیستا ولی خداوکیلی چنددرصد از مردم ما اون کاری که بهشون سپرده شده رو خوب انجام میدن که انتظار دارند یه مدیر بانک کارش رو خوب انجام بده ؟ منتهی وقتی اونا وجدان کاری ندارند کسی بویی نمیبره اما گندکاری یه مدیر بانک رو همه میفهمند. برادر من تو خودت رو اصلاح کن تا اون مدیر بانک جرأت همچین خلافی رو نداشته باشه.

راننده که گوشاش تو اون هوای سرد از شدت خجالت حسابی سرخ شده بود گفت : چی بگم والا .!

من اولین نفری بودم که تو مسیر باید پیاده میشدم و طبیعتا طبق قرار اجباری با راننده باید 1500 تومن کرایه میدادم. وقتی خواستم پیاده شم یه اسکناس 2000 تومنی به راننده دادم. راننده گفت 50 تومنی دارید؟ با تعجب گفتم بله دارم و دست کردم تو کیفم و یه سکه 50 تومنی به راننده دادم. راننده هم یک اسکناس 1000 تومنی و یک اسکناس 500 تومنی بهم برگردوند و گفت : به سلامت!

همونطور که با نگاهم تاکسی رو که تو هوای بارونی مه آلود حرکت میکرد رو دنبال میکردم چترم رو باز کردم و پولا رو تو کیفم گذاشتم ... آروم شروع کردم به قدم زدن و با خودم فکر میکردم یعنی من هم باید خودم رو اصلاح کنم …