پرچم باهماد آزادگان

182 ـ در پيرامون روزبه نوروز

خواهشمندم جواب سئوال زيرين را در روزنامه‌ی پرچم بنويسيد.
روزبه نوروز روزبه ملي است يا مذهبي؟. اگر ملي است علت اينكه ارامنه و يهوديان و دارندگان ساير مذاهب تبعه‌ی ايران اين روزبه را جشن نميگيرند چيست؟.
مهندس زنوزي

پرچم : بهتر است در پاسخ اين پرسش نخست روزبه را معني كنيم. روزبه يا عيد از چيزهاييست كه در اين كشور معني خود را از دست داده.

روزبه يا عيد آنست كه در پيشرفتهاي جهان يا در زندگاني يك توده پيشامد بزرگي رخ دهد و مرداني جانفشانيهايي نمايند و مردم جهان يا آن توده بنام ارج گزاردن بآن پيشامد و بزرگ گردانيدن آن جانفشانان ، روز آن پيشامد را برگزيده همه ساله در همچنان روزي بجشن و شادي پردازند.

اين معني راست روزبه است. از اينجاست كه مي گوييم در ايران معني روزبه را نميدانند. روزبه هايي كه در اين كشور است بيشتر آنها بيمعني است.

اما نوروز ، اين يك روزبه ويژه ايست. اين روزبه آغاز سالست. ايرانيان سال خود را از نوروز كه آغاز بهار ـ يا بهتر گويم : آغاز سال سپهري ـ است مي گيرند و اينست آنروز را نيز بجشن و شادي مي پردازند.

اين كار نيكيست. زيرا گذشته از شادي و خوشي كه در بر ميدارد خود پرداختن بآغاز سال ، داراي يك معناييست. اين پرداختن معنايش آنست كه ما نگاهـي بسال گذشته انداختـه كارهاي نيك و بد خود را در آن بديده آوريم ، و براي سال نو نيكوكاريهايي را بانديشه گيريم ، و پيداست كه اين كار بايد با سهشهاي پاكدلانه و نيكخواهانه توأم باشد. هر كسي در آغاز سال زماني را بانديشه‌ی جهان و جهانيان بگذراند و آميغهاي زندگاني را بجلو ديده بياورد. گردش سال را بديده گرفته اين بداند كه آن گردش از روي يك دستگاه بسيار بسامانيست و آن دستگاه براي خوش زيستن جهانيان و آسايش ايشان مي باشد.

نوروز روزبه بزرگيست. ولي بايد پيرامون آن را نيز از پندارپرستيها و نادانيها پاك گردانيم. نادانيها كه گرد نوروز را گرفته تنها هفت سين و مانند آن نيست. نادانيهاي بت پرستانه‌ی ديگري نيز در پيرامون آن مي باشد.

بدبختان از شاهراه زندگاني فرسنگها دور افتاده اند و ميخواهند با گذرانيدن آغاز سال در نزديكي فلان مرده‌ی هيچكاره خود را در زندگاني خوشبخت گردانند.

اما پرسشي كه كرده ايد پيداست كه نوروز روزبه همه‌ی ايرانيان است و بستگي بكيشي نميدارد. اينكه مي پرسيد : چرا ارامنه و يهود و ديگران آن را جشن نميگيرند بايد اين پرسش را از خود ايشان كرد. ولي اگر كار بآنجا رسد پرسشهاي ديگر بزرگتري بميان خواهد آمد. اين دسته ها از هر باره خود را از ايرانيان جدا گردانيده اند.

آنان سال شماريشان نيز جداست و پيداست كه خود روزبه سر سال ديگري ميدارند و بنوروز ارج نبايد گزارند.

يار پنداري شاعــران


گفت با من ز شاعران يكتن          كي تو را ملك شاعري در خور

چونكه در راه شاعري نبود         چاره از عشق يار سيمين بر

من برآنم كه دل دهم به بتي          با قد سرو و طلعت چو قمر

روي او ماه رفته بر سر سرو       قد او سرو داده ماه ثمر

زلفكانش چنانكه زاغ سياه            فكند سايه‌ی ماه را بر سـر

گيسويش في‌المثل چنان ماري        كه برون گشته زاغ را از پر

و اندر اطراف سرو قامت او         حلقه زن گشته تا ميان كمر

چشمش از ابروان كشيده كمان       و ندر آن راست كرده تير نظر

و آن دو گونـه چنان دو حقه‌ی نار   بدل مرد و زن فكنده شرر

لب لعلش ميان غنچه‌ی گل            كه از آن خورده خلق خون جگر

هم ز اطراف غنچـه لب او            قند ريزد بر آبگين ساغر

ساغر آبگينه اش گردن               كه بود در ميان سرو و قمر

الغرض دلبري چنان بايد             كه دهم دل بدين چنين دلبر

ليك دل هرچه جستجوكرده است   زين چنين دلبري نجسته اثر

گفتمش اي سفيه لايعلم                اي گرفتار وهم مستنكر

دلبري اين چنين كه ميطلبي         از جهان وجود نامده بر

جز كه اندر مجله‌ی پيمان           نقش او كرده اند و رو بنگر

اين پيكره و اين شعرها را داستاني هست كه در شماره‌ی ديگر خواهيم آورد.

 باين بيرحمي ها چه نام بايد داد؟...

آقاي كسروي گفتاري كه راجع بگوشت خواري آدميان در پرچم مرقوم داشته ايد خواندم و راستي گفتار شما را ضمن تقديم اين نامه گواهي و تائيد مينمايد :

اين روزها در خيابانهاي شهر ديده ميشود يك عده بره هاي كوچكي را كه معلوم است هر يك بيش از بيست يا سي روز بيشتر عمر نميدارند براي فروش مي‌آورند. راستي را اين مردم چه بي‌انصافند بره اي كه تازه چشم باين جهان بازكرده با آنهمه زحمت و مرارت مادر او را در شكم پرورده و حال كه بدنيا آمده و از ديدار او مسرور ميباشد آيا سزاوار است كه اين نوزاد بيگناه را از مادرش كنار گردانند و براي لذت بردن يك عده گوشتخوار گوشت ناچيزش را كه جز شكمي سير نميگرداند بكشند و بخورند آيا اين حيوان بي آزار كه در چشم مردم گوشتخوار كوچك مينمايد حق حيات ندارد؟ تا چه اندازه بي انصافي است كه دندان بگوشت اين بي آزارها تيز مينمايند. آنهم حيواني كه ميتوان با بزرگ گردانيدنش بهره هاي بسياري برد آيا اگر بگذارند اين حيوان كوچك بزرگ شود روزي مادر يا پدر گردد پشم دهد شير دهد از شير او چندين قسم خوراكهاي بامزه درست شود چه ميشود كه در اين كوچكي و ناتواني او را كشته و ميخورند. بسيار جاي تأسف است كه انساني همچون جانوران گوشتخوار هيچگونه حس دلسوزي نسبت بحيوانات بي آزار نميدارند چرا بايد يك قانون نداشته باشيم كه مانع از اين وحشيگريها گردد؟ از آنهايي كه گوشت اين حيــــوان كوچك را ميخورند مخصوصاً از مادرها بايد پرسيد آيا بچه‌ی نوزاد شما را اگر اند روزي از شما دور گردانند چه حالت پيدا ميكنيد ، آيا بي‌طاقتي نشان نميدهيد ، آيا بآنهائي كه بچه‌ی شما را برده اند و ميدانيد براي كشتن هم نبرده اند نفرين و دشنام نميگوئيد؟ بي انصافشان نميخوانيد؟ پس خوبست باين قبيل حيوانات كوچك بي آزار ترحم نموده آنها را نكشند بلكه نگهشان دارند و سود بيشتري كه از آنهـا ميشود برد ببـرند من كه اين چنـد سطـر را مينويسم خـود خـوردن گـوشت اين حيـوانات را سزا نمي شمارم.
ص. بيچاره

گزارش كشور

چنانكه نوشته بوديم نه مجلس و نه روزنامه ها و نه مردم باين دولت روي خوشي نشان نميدهند و چنين پيداست كه اين كابينه نخواهد ماند. با اينكه آقاي ساعد كابينه‌ی نخست خود را بهم زد و برخي وزيران را ديگر گردانيد باز در مجلس پيشرفتي در كار او روي نداده است و هنوز تاكنون كه اين صفحه از روزنامه بچاپ مي رسد رأي اعتماد داده نشده است.

در روزنامه‌ی بهرام اين هفته گفتاري درباره‌ی كابينه در زير عنوان « يك دولت نماندني» نوشته كه ما بهتر ميدانيم برخي جمله هاي آنرا در اينجا بياوريم ، مي نويسد :

« هرچه بوضع و سر و ريخت اين دولت نگاه مي كنيم بنظر ما يك دولت ماندني نمي آيد. زيرا اين همان دولتست كه مجلس از ابتداي گشايش خود روي موافقت بوي نشان نداده. اين همان دولت سهيلـي است. فقط دو نفر عضـو جديد در آن وارد شده اند.

اگر كابينه‌ی سهيلي بد بوده است و يا كارهاي غلطي كرده تمام وزراء شريك مسئوليت آن هستند. چيز عجيبي است. در اين مملكت از مسئوليت مشترك برائت مشترك مي فهمند. شما اگر در كارهاي جاري بهر يكي از وزراء گوشي دهيد مي بينيد بتنهايي از آن انتقاد ميكند. ميگويند : چه بايد كرد؟!. اينجا ايرانست. خودتان اوضاع را بهتر ميدانيد و البته بنده تقصيري ندارم. بنده با اين وضع مخالفم. ولي چه ميشود كرد؟!. دولت اين تصميم را گرفته است. من يكنفرم.

حالا دولت كيست؟. ايشان در دولت چه سمتي دارند و يك نفر ايشان چرا عضويت دولت را كه بر خلاف عقيده‌ی ايشان تصميماتي ميگيرد قبول كرده است و در آن باقي مانده ، سئوالاتيست كه بايد از ايشان كرد...».

اينها جمله هاييست بسيار راست. بهر حال بكابينه‌ی آقاي ساعد اگر هم رأي اعتماد داده شود ماندنش چندان نخواهد كشيد.

كتابهايي كه در سال 1322 ما بچاپ رسانيده ايم

1) خدا با ماست

2) حافظ چه ميگويد؟

3) در پيرامون رمان

4) در پيرامون اسلام

5) در پيرامون خرد

6) ورجاوند بنياد (با زبان پاك)

7) صوفيگري

8) فرهنگ چيست؟

9) پندارها

10) يكم آذر

11) يكم ديماه

12) شيعيگري

13) بهاييگري

14) زبان پاك

15) ورجاوند بنياد (با زبان عادي)

16) بخش سوم تاريخ مشروطه

17) شيخ صفي و تبارش

18) خواندنيها و آموختنيها [نوشته‌ی کریم فرهنگ]

19) پرچم نيمه ماهه (12 شماره)

(پرچم هفتگی شماره‌ی پنجم ، 26 فروردین 1323)

بخش تاریخ

در پيرامون تاريخ خوزستان و تاريخ آذربايجان
ـ1ـ

آگاهيهايي از روزنامه‌ی حبل المتين كلكته و ديگر روزنامه‌هاي پيشين درباره‌ی خوزستان در زمان مظفرالدين شاه بدست آمده كه در اينجا مي نگاريم :

در سال 1317 حكمران لرستان و عربستان عين الدوله بوده و او ضياء الملك نامي را بشوشتر مي فرستد ، در آخرهاي آنسال يا در آغاز هاي 1318 خود عين الدوله با سپاهي تا بيرون دزفول مي آيد و چنين ميخواسته گردشي در عربستان بكند و آرامش بآنجا دهد ولي در شكار زخمي بپايش رسيده از آنجا بلرستان بر مي گردد.

در سال 1323 اعظم السلطنه نامي حكمران شوشتر ولي ناايمني در همه جا حكمروا بوده. در خود شوشتر فرزندان و فرزندزادگان سيداسدالله خان كلانتر چيرگي داشته اند و حكمران را توانايي بر جلوگيري از ايشان نبوده. در بهار آنسال سالار معظم با سظاهي از راه لرستان رسيده چون آب كارون انبوه بوده در آنسوي رود لشگرگاه مي سازد تا پس از چند روزي بدز سلاسل مي آيد. او يكي از حكمرانان تواناييست كه توانسته از عهده‌ی كارهاي خوزستان برآيد (1). چنانكه پيش از همه بخاندان كلانتر پرداخته بي آنكه خوني ريخته شود همگي ايشان را دستگير مي نمايد.

در همانسال بني طرف بگردنكشي پرداخته از دادن ماليات سرباز مي زنند. در آغاز پاييز كه گرما روي بكاستن مي گزارد سالار معظم با لشکري كه داشت و توپخانه اي كه از بندرهاي جنوب فرستاده بودند روانه‌ی خاك بني طرف مي شود. يكدسته سواره‌ی قزاق و لشگري از عرب بسركردگي شيخ حنظل برادرزاده‌ی شيخ خزعل نيز همراه بوده اند (2) بني طرف ايستادگي نموده بجنگ برميخيزند. سالار معظم دسته‌ی قزاق را با توپخانه از کرخه گذرانيده دزي را كه شيخ بني طرف براي خود داشته گرد فرو ميگيرد و با توپ بويراني آن مي پردازد. سركشان پس از ديري ايستادگي از پا درآمده زينهار ميخواهند و پرداختن ماليات را بعهده مي گيرند.

در سال 1324 سالار معظم (با لقب سردار مكرم) همچنان حكمران عربستان بوده. در سال 1325 او را بلرستان مي فرستند و خوزستان بي سرپرست مانده دوباره گردنکشان چيره مي گردند. بويژه كه پاي مشروطه نيز بميان آمده و بهر كسي عنوان بدست مي داده. در اين سال بني طرف دوباره سركشي مي نمايد. بنوشته‌ی روزنامه‌ی معارف علت اين سركشي سنگيني ماليات بوده كه شيخ خزعل خان از ايشان مي طلبيده (گويا پس از چيرگي سالار معظم بر بني طرف ماليات آنجا جزو جمع شيخ شده بوده ) شيخ سپاهي بسركردگي شيخ حنظل بر سر ايشان فرستاده گزند بسيار مي رساند.

در آنهنگام كه در هر شهري انجمن ها بر پا مي شد شيخ خزعل خان نيز مشروطه خواهي نموده انجمني در محمره از پيرامونيان خود بر پا و خويشتن (با همه‌ی سمت حكمراني) رئيس آن ميشود.

در همانسال كار آشوب و ايمني و تاخت و تاراج در پيرامونهاي شوشتر و دزفول چندان بالا مي گيرد كه مردم ناچار شده از دولت خواستار مي شوند حكمراني آنجا را نيز بشيخ يا به بختياريان واگذار كند ولي دولت كه اينهنگام با مجلس كشاكش داشت پروا نمي نمايد و شورش همچنان پيش ميرود تا پس از چند ماهي سيف الدوله را بحكمراني آنجا مي فرستند.

بايد در اينجا مرگ شيخ خزعل خان را در خردادماه 1315 نيز يادداشت نمود.

(1) در تاريخ پانصد ساله نام او برده شده ولي آگاهي درستي از كارهايش داده نشده.
(2) در تاريخ گفته شده بسركردگي پسر شيخ.

ـ2ـ

آقاي روايي از تبريز مي نويسد :

راجع بتاريخ دوره‌ی مشروطيت كه در قضاياي بمباردمان دارالشورا مرقوم نموده ايد هنوز آنهائيكه در انجمن آذربايجان با قزاقان برشادت جنگ كرده اند درست معلوم نشده كه چه اشخاصي بوده اند و نامشان چه بوده. من آنچه را در خلخال همان اوقات شنيده ام و در نظر دارم عرض مينمايم كه مرقوم داريد :

يكي رضاخان شجاع لشگر خلخالي كه بعدها امير مظفر شد و آن اوقات ناظم انجمن آذربايجان بود كه فعلاً متجاوز از ده سال است از ايران رفته و از سه چهار سال قبل نيز خبري كه مرده و يا زنده است نميرسد.

2ـ مسيب خان زنجاني كه مجاهد دلير و رشيدي بوده كه پس خاتمه‌ی جنگ همراه شجاع لشگر و چند نفر ديگر از همراهان از بيراهه بمازندران فرار كرده و از آنجا بقفقاز رفته بودند و بعد در قضيه‌ی قيام مجاهدين رشت از بادكوبه برشت آمدند.

3ـ حميدالملك نامي بوده درست در نظر ندارم اصلاً اسمش چه و كجائي بوده اينها را كه شجاع لشگر بعدها در خلخال براي من صحبت كرده اجمالاً بخاطر دارم و گويا او نيز دليرانه جنگ كرده.
روايي

(305329)