پرچم باهماد آزادگان

180 ـ پاسخ بپرسش ما



از آنجائيكه سالهاست وارد اين ميدان كه هر دسته با دسته ديگري در نبرد هستند شدم ، و براي پيدا كردن حقيقت بتجسس مشغول. مي بينم شما با دسته‌ی زيادي در نبرد هستيد. براي آنها كتباً و شفاهاً دلايلي مي آوريد. چنانكه اشاره كردم ميخواهم حقيقت را دريابم. يكي از دلايلي كه در شماره‌ی سوم روزنامه‌ی پرچم ديدم برآن شدم كه بدينوسيله از شما تقاضا كنم كه حقيقت را بمن بنمايانيد و آن اين است كه راجع بخلافت علي بن ابيطالب (ع) دليلي آورده بودند و آن نامه[ای] بود كه آن حضرت براي معاويه نوشته. اولاً منظور پسر ابيطالب (ع) در اين نامه آنست كه معاويه بدان آنهائي كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كردند با من بيعت كردند. من ضد آنها بودم و مردم دريافتند كه آنها خليفه‌ی دروغي و بي حقيقت بودند. پس بمن كه برخلاف آنها راست و با حقيقت بودم بيعت كردند. ثانياً در خطبه‌ی شقشقيه آنحضرت راجع بابوبكر و عمر و عثمان اشاره كرده است. ملاحظه فرمائيد.

آقاي كسروي منظورم جواب دادن شما نبود. بلكه مقصودي دارم و آن اين است كه راه حقيقت را دريافته تا بحق برسم.
د ـ ا ـ ح ـ ص

پرچم : اين نامه با اين دستينه از پست رسيده. پيداست كه نويسنده ميخواهد بما پاسخ دهد. ولي نخست از كجاي آن جمله ها چنين فهميده ميشود؟!. امام علي بن ابيطالب مي نويسد : « آن گروهي كه بابوبكر و عمر و عثمان دست داده بودند بمن دست دادند» خواستش از اين جمله دليل آوردن بمعاويه درباره‌ی خلافت خـود مي باشد ، كه اگـر نيـك انديشيم معنايش آنست كه ابوبكـر و عمـر و عثمان كه از روي حق خليفـه مي بودند و تو بآنها ايرادي نداري ، كساني كه بآنها بيعت كرده بودند بمن هم بيعت كردند. اينست معني جمله
و من نميدانم شما آن معني را از كجا درآورده ايد؟!.

آنگاه در همان نامه امام علي بن ابيطالب آشكاره مي نويسد : « شورا در باب خلافت حق مهاجران و انصار است. بسر هر كسي آنان گرد آمدند و او را بامامي برگزيدند خشنودي خدا نيز در آنست. كسي را از باشندگان در آنجا و نباشندگان نرسد كه نپذيرد». نميدانم چرا اين جمله ها را نخوانده ايد؟!.. آيا با اين جمله هاي آشكار باز جاي آنست كه شما ابوبكر و عمر و عثمان را ناحق شناسيد؟! آيا جاي آنست كه بآن جمله آن معني را دهيد؟!... چون مي گوييد درپي حقايق هستيد اينها را برايتان مي نويسم. اينرا هم بنويسم كه گفتگو از داستان ابوبكر و علي دين نيست. در دين جايي براي اينگونه گفتگوها باز نمي باشد. دين شناختن معني جهان و زندگانيست. دين زيستن از روي خرد است.

آنچه ما را بگفتگو در اين باره واداشته آنست كه چنانكه در شماره‌ی سوم نوشته بوديم ملايان كه ميگويند حكومت حق ماست و با اين دعـوي يك كشوري را بباد ميدهنـد دستاويز ايشان اينست كه خليفـه (يا حاكم جهان اسلام) بايستي از سوي خدا برگزيده شود ، و نخست خليفه‌ی برگزيده ، امام علـي بن ابيطالب بوده ، و پس از او امامان يكايك آمده و رفته اند تا نوبت بامام ناپيدا رسيده و او چون ناپيداست ما جانشينان او هستيم. اينست عنوان ملايان. در برابر اين عنوان و دستاويز است كه ما آن نامه را برخشان كشيده مي گوييم : دعوي شما از ريشه غلطست. در اين نامه كه امام علي بن ابيطالب بمعاويه نوشته هيچ نمي گويد مرا خدا برگزيده. هيچ نمي گويد : مرا پيغمبر در روز غدير خم خليفه گردانيده. بلكه مي گويد : مرا مهاجران و انصار برگزيده اند چنانكه ابوبكر و عمر وعثمان را برگزيده بودند.

اما خطبه‌ی شقشقيه كه دليل آورده ايد آن خطبه اگر راست باشد بيش از گله گزاري نيست. آنگاه ما علي را دوست ميداريم براي آنكه مرد راستي مي بوده. اگر دليل بدست آيد و دانسته شود كه بچنين دعوايي برخاسته است او نيز همچون ديگران.

باز در پيرامون وحشيگريهاي تبريز و مراغه

نامه هايي كه از تبريز ميرسد رويهمرفته نشان ميدهد كه در وحشيگريهاي بهمنماه ، سياهكاريهاي ياور ضيائي كفيل شهرباني بسيار بيشتر از آن بوده كه ما دانسته ايم. در نامه ها يك رشته رازهاي نهاني را كه در ميانه‌ی اين مرد سياهكار با حاجيهاي انباردار و ديگر محركين وحشيگري جريان داشته برشته‌ی نوشتن كشيده از ما خواستار مي گردند كه آنها را در روزنامه نوشته پرده از رويش برداريم.

ولي ما بهتر مي دانيم قضيه از راه قانوني دنبال شود و همه‌ی خيانتها با دليل روشن شود. در اين قضيه كه چند جرم بزرگ توأم گرديده نشدنيست كه از راه قانون دنبال نشود. اشرار و محركين هر چه زور دارند بزنند و از هوچيگري و بيشرمي تا ميتوانند باز نايستند. اينها سودي بايشان نخواهد داد و چه اشرار و چه محركين سزاي خود را خواهنـد يافت و همه‌ی رازها بيرون خواهد افتاد. اين پيشامد با همه‌ی افسوس آوريش بسود ما بوده و بهمه نشان خواهد داد كه بدخواهان ما كيستند و چه جنسي دارند.

در برخي نامه ها از زندگاني آلوده‌ی ياور ضيايي و برادرش ، و اينكه از چه راهها دارايي اندوخته اند نوشته شده. ما آنها را نيز در روزنامه نخواهيم آورد. آن داستانها را همه‌ی تبريزيان مي دانند. ما تنها يك داستان را كه ديگران نمي دانند و گويا در شهرباني نيز آگاهي از اين داستان ندارند خواهيم نوشت.

بيست سال پيش در تبريز دزدي بنام احد سرابي پيدا شده بسيار نام‌آور گرديده بود. چنانكه سپس دانسته گرديد اين دزد چالاك در بغداد و باكو و ديگر شهرها ـ در هر كدام زماني ـ دزدي كرده و در آنجاها نيز نام آورده بوده.

اين دزد شگفت تنها بخانه هاي اعيانها و توانگران مي رفته و خود نيز بيش از همه درپي جواهر و افزارهاي زرين و سيمين مي بوده كه بچيزهاي ديگر پروا نمي نموده و چون اين دزدي را با چالاكي بسيار انجام مي داده كه كمتر گرفتار ميشده ، از اينجا در تبريز داستانهاي دزديهايش بزبانها افتاده و كم كم رويه‌ی افسانه بخود گرفته بود.

بهر حال اين احد را شهرباني تبريز دستگير گردانيده و نميدانم بچه عنوان بود كه او را از تهران خواسته بودند. من ( كه دارنده‌ی پرچم مي باشم) در آنهنگام در زنجان رئيس عدليه مي بودم. سه تن ژاندارم او را آورده در زنجان بعدليه سپردند. من چون نامش را شنيده بودم خواستم ببينمش. گفتم بياورند باطاق من. چون آوردند ديدم جوانيست ميانه بالا و چهار شانه با رخساره‌ی درشت و خوشايند. پرسشهايي كردم و پاسخهايي داد. شكايت كرد كه ناچارش كرده اند عينك دودي بچشمهايش زند. از ژاندارمها پرسيدم گفتند چون چشمهايش مانيتيزم دارد از شهرباني تبريز سپرده اند كه بي عينك نباشد. گفتم : ولي در زنجان آزادي كه عينك نزني.

سپس حاكم زنجان او را خواسته و مهربانيها نموده درباره‌ی دزديهايش پرسيده بود. چون گفته بود اگر راستش را با من بگويي بحضرت اشرف (رضا شاه كه آنهنگام تازه نخست وزير شده بود) مي نويسم كه دستور دهد تو را رها گرداننـد ، با اين نويد او را براستگويـي واداشته بود. گفتـه بود : « من جواهـرات بسيار دزديده ام. اين كار منست. در چند شهر زن دارم ، خانه دارم ، خرج آنها را از اين راه تهيه مي كنم. ولي در تبريز سهمي از جواهرات به مقتدرالدوله رئيس تأمينات و به بهاء السلطان برادرش مي دادم كه پشتيباني نماينـد و مرا از دستگير شدن نگـه دارند». از جمله يك انگشتر برلياني را گفته بود كه بشاهزاده (مقتدرالدوله) داده ام و ستايش بسيار از آن انگشتر كرده بود.

حاكم زنجان اينها را بتهران بنخست وزير نوشته بود. از آنجا دستور آمد كه خود احد را بفرستيد بتهران. چون فرستاديم همان سخنها را بخود نخست وزير هم گفته بود. اين بود مقتدرالدوله [اصل (به اشتباه) : مقتدرالسلطان] را بتهران خواسته بودند. من باز در زنجان ميبودم كه آمد بآنجا ، و بخانه من آمد. مي گفت : نميدانم براي چه در اين هنگام زمستان مرا خواسته اند.

سپس در تهران آگاهي يافتم كه ازو درباره‌ی گفته هاي احد بازپرس كرده اند. همه را انكار كرده. چون احد نيز دليلي نداشت نخواستند بجريان قانوني اندازند. همين اندازه نخست وزير دستور داده بود او را با برادرش (همين ياور ضيايي) از شهرباني بيرون كنند كه از همان هنگام بيرون مي بودند تا پس از افتادن رضاشاه بار ديگر با تشبث ، اين يكي را بشهرباني راه داده اند.

در مراغه نيز چنانكه آگاهي رسيده دو سه تن از سران اداره ها از محركين بوده اند و ما در اينجا تنها نام عظيمي رئيس دادگاه را مي بريم. اين بدبخت از كسانيست كه از يكسو از دولت پول ميگيرد و زندگيش از آن راه است و از يكسو ديندار مقدسيست و دولت را غاصب و پول او را حرام مي شناسد. كسي كه قانون بدستش سپارده شده خود دشمن قانونست. چون آقا ضياء بجواني كه در نمايشهاي بيخردانه‌ی محرم كه مايه‌ی رسوايي اين توده است همراهي كرده بوده نامه‌ی نكوهش فرستاده است آقاي رئيس دادگاه همان را عنوان گردانيده با مدحت روضه خوان و ديگران كه زمينه براي وحشيگريها آماده مي گردانيده اند همدستي نموده.

ليكن در مياندوآب كه داستانش را خواهيم نوشت چند تني از سران اداره ها باياي خود را بكار بسته و روي دولت را سفيد گردانيده اند كه ما نامهاي ايشان را نيز خواهيم برد.

آنچه در پايان گفتار بايد بنويسم آنست كه چه كفيل شهرباني تبريز و چه رئيس دادگاه مراغه ، چون پشتشان بدسته بنديهاي وحشيانه‌ی آن دو شهر گرمست هنوز شكستي بخود راه نداده اند و تا امروز نخواسته اند اشرار را از راه قانون تعقيب كنند. ولي بايد بدانند ما درپي آنها هستيم. آنها اگر اشرار را دنبال نميكنند نكنند. ما خود آنان را دنبال كرده بروي كرسيهاي بزهكاران خواهيم نشانيد.

آن وحشيگري[ای] كه در تبريز و مراغه و مياندوآب شده داستان كوچكي نبوده. آذربايجان ماننده‌ی آن وحشيگريها را نديده بوده است. آنچـه هرگز نخواهد بود اينست كه ما از آن چشم پوشيم. چيزيكـه هست آن وحشيگريها عنوان نيـكي بود كه همگي مردم از دور و نزديك ، هويت بدخواهان ما را بشناسند. از اينرو ما ميخواهيم تا مي توانيم در اين پيشامد شكيبايي از خود نشانداده پيش از هر كاري داستان را بگوش همه‌ی ايرانيان و آنان كه از بيگانگان در ايرانند برسانيم.

همچنين ميخواهيم بدانيم كه دولتي كه منشور اتلانتيك را پذيرفته و با دولتهاي بزرگ جهان ، بروي آن پيمان بسته در برابر چنان وحشيگريهاي ننگ آلود بچه كاري برميخيزد. ميخواهيم ببينيم جناب آقاي استاندار آذربايجان كه تازه بتبريز رسيده و دنباله‌ی وحشيگريها را از نزديك ديده و فهميده در راه اجراي قانون و سركوب اشرار چـه پيشنهادي بدولت مي فرستد و چـه نتيجه اي از كارهاي ايشان پديد مي آيد. ميخواهيم ببينيم اداره‌ی كل شهرباني و وزارت دادگستري با كفيل شهرباني تبريز و رئيس دادگاه مراغه و با آن خيانتهاي آشكارشان چه رفتاري پيش مي گيرد ـ اينست هميشه اين موضوع را دنبال خواهيم كرد تا قانون روان گردد و جنايتكاران بكيفر خود رسند.

پایگاه : داستان وحشیگریهای تبریز و مراغه را از پست شماره‌ی 150 آغاز کردیم و در پستهای 155 ، 160 و 168 باز به آن پرداخته شد. نخستین نشانه های دسیسه سازی به ضد کسروی و باهماد آزادگان در یکم دیماه 1321 خود را نشان داد که در کتاب یکم دیماه و داستانش و نیز در این پایگاه آورده شده. سپس داستان وحشیگریهای تبریز و مراغه پس از چاپ کتاب شیعیگری رخ داد و محسن صدر وزیر « دادگستری» آن زمان نیز فشار را بیشتر گردانیده دستور « دادگسترانه‌ی» لغو پروانه‌ی وکالت کسروی یا به سخن دیگر بستن راه روزی او را داد. اینها در ماههای پایانی سال 1322 و در زمانی رویداد که کسروی روزنامه اش در بازداشت بود و نمی توانست داستان وحشیگریها و محرکین آن را دنبال و از یاران آسیب دیده‌اش دفاع کند.

پرچم از پایان سال 22 از بازداشت درآمد و هفتگی نشر می یافت و این افزاری بود که باهماد آزادگان بتواند وحشیگریهای دو ماه پیش و محرکین آن را دنبال کند و چون دلیلها و مدارکی هم بدست آمده بود و داستان از پرده بیرون افتاده بود و نزدیک بود از راههای قانونی به نتیجه هم برسد ، اینست از آغاز سال 23 ساعد مراغه ای که بتازگی نخست وزیر گردیده و به رواج ارتجاع و واپسگرایی کوشش ویژه ای نشان می داد برای آنکه باهماد آزادگان را بیکبار بی‌بال و پر گرداند ، دستور داد تنها افزار تعقیب بزهکاران و دنبال کردن آن فتنه پس از شماره‌ی هفتم آن بازداشت شود.

دنباله‌ی دسیسه سازیها تا روز کشته شدن کسروی ادامه داشت که در کتاب انکیزیسیون در ایران آورده شده است.
(پرچم هفتگی شماره‌ی چهارم ، شنبه 19 فروردین 1323)

جناب آقاي هژير وزير كشور

اگرچه دانسته نيست كه كابينه‌ی كنوني تا كي پايد و جنابعالي تا كي وزير كشور باشيد بهر حال خواهشمنديم بپرسشهاي پايين بما پاسخ دهيد :

1) آيا جنابعالي آذربايجان را تكه‌ی ايران ميدانيد يا نه؟...

2) آيا بايد قانونهاي كشور در آنجا روان باشد يا نه؟!..

3) آيا مردم بايد در آنجا از آسايش و ايمني بهره مند باشند يا نه؟!..

4) اگر قانونها در آنجا روان نبود و مردم آسايش و ايمني نداشتند ، آيا باياي جنابعالي كه وزير كشور بوديد و هستيد چيست؟!..

جناب آقاي هژير

اينكه در تبريز و مراغه و مياندوآب آن وحشيگريهاي ننگ آلود درباره‌ی آزادگان رخداده و يكي از انگيزندگان آنها ياور ضيايي كفيل شهرباني تبـريز بوده ، و همينست كه تاكنون كه دو ماه بيشتر ميگذرد كسي از بزهكاران و انگيزندگان ايشان از سوي شهرباني دنبال كرده نشده و از جنايتهاي بآن آشكاري چشم پوشي شده است و جنابعالي از همه‌ی اين رخدادها آگاه مي باشيد و با اينحال ببازخواستي از كفيل شهرباني يا از استانداري برنخاسته ايد چه عنواني ميدارد؟.

جناب آقاي هژير

هر بار كه من از جنابعالي پرسيده ام پاسخ داده ايد كه بتبريز و ديگر جاها دستور داده ام ، در حاليكه در آن شهرها كمتر نشاني از دنبال كردن بزهكاران نيست. آيا باين چه معناني توان داد؟!.. آيا آنان بدستور جنابعالي گوش نداده اند يا جنابعالي راستي را دستور نداده ايد؟..
احمد كسروي

ايــن هايهــويها كـه برخاست ما را از راهمان باز نخواهد داشت. پارسال هرچه بوديم اينسال همان خواهيم بود. بلكه كوشش و پافشاري بيشتر خواهيم گردانيد ، و در راه پيشرفت گامهاي بزرگتري خواهيم برداشت.

اين هايهويها آزمايشي بود كه نهاليكه كاشته ايم آيا در برابر تندباد تواند ايستاد؟... خدا را سپاس كه توانست ايستاد ، و زود خواهد بود كه اين نهال درخت بسيار بزرگـي باشد و توده ها را بزير سايه‌ی خود گيـرد.
( از گفته هاي دارنده‌ی پرچم در روزهاي نوروز )
(پرچم هفتگی شماره‌ی پنجم ، شنبه 26 فروردین 1323)


بخش تاریخ

پرسش و پاسخ

(سال سوم شماره‌ي سوم)

اين در را هميشه در پيمان باز خواهيم داشت كه پرسشهايي كه ميشود پاسخ داده و يا بخوانندگان واگزاريم پاسخ دهند.

پرسش :

خواهشمندم مطالب پائين را در صورت داشتن وقت پاسخ دهيد. و يا اگر در شهرياران گمنام در اين زمينه گفتگو شده است اشاره نماييد :

1ـ مازيار بن جستان را ميتوان از آل جستان دانست يا خير؟
2ـ سلاريها درست است يا سالاريان و يا سالاريها؟ و آيا سكه‌ی سالار ابومنصور و يا تصوير آن در دست هست؟
3ـ محمد بن وهسودان معاصر قابوس بن وشمگير بن الزيار در قرن چهارم آيا پسر وهسودان بن محمد ميباشد يا پسر وهسودان بن ابراهيم؟
4ـ خسرو شاه نام مالك ديلم از آل سالار بوده يا از آل كنكا؟
5ـ چرا گيلك ها به آوازهاي خود پهلوي نام داده اند؟ آيا مربوط بشهرهاي پهله است؟
6ـ از اصل طايفه‌ی چپك و اژدر كه سيصد سال در لشتنشاه سكونت داشته اند و بعداً در سال 1021 هجري قمري بسيلاخور كوچانيده اند اطلاعي در دست هست كه از كجا آمده اند؟.
7ـ نسخه‌ی خطي ديگري از كتاب گيلان و ديلمستان سيدظهيرالدين مرعشي غير از آنكه مستر رابينو چاپ كرده در دست هست يا نه؟
رشت ـ كديور

پاسخ :

1ـ مازيار بن جستان را نميشناسم و نميدانم شما اين نام را در كجا ديده ايد. ولي يك « ماناذر پسر جستان» مي شناسم كه در تجارت الامم نام ميبرد و او از كنگريان آذربايجان يا بعبارت بهتر از سالاريان بوده. بدینسان : ماناذر پسر جستان پسر سالار مرزبان پسر محمد پسر مسافر. شايد آنكه مي پرسيد همين باشد و نام ماناذر بتحريف « مازيار» گرديده باشد.

2ـ در فارسي « سالاريان» درست است. سلار شكل عربي كلمه است. سالار ابومنصور همان وهسودان پسر محمد كنگري ميباشد و ازو سكه در دست هست چنانكه خود ما يكي را داريم كه در سال يكم پيمان آنرا چاپ كرديم و اينك در اينجا نيز مي آوريم :

[پیکره‌ی سکه]

رويه‌ی يكم = ميانه : لااله الا الله محمد رسول الله. حاشيه‌ی يكم : بسم الله ضرب هذا الدرهم بسلاسلاباد (1) سنه ثلاث و اربعين و ثلثماه‌. حاشيه‌ی دوم : محمد علي الحسن الحسين علي محمد جعفر اسمعيل محمد.

رويه‌ی دوم = ميانه : علي خليفه الله وهسودان بن محمد. حاشيه : انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنو الذين يقيمون الصلوه و يوتون الزكوه و هم راكعون.

ارج اين سكه از آنست كه باطني يا اسماعيلي بودن كنگريان را ميرساند كه در تاريخها نيز نگاشته اند.

3ـ وهسودان بن محمد چنانكه از تاريخ سكه اش هم پيداست در قرن پنجم بوده پس آن محمد در قرن چهارم پسر اين نميتواند بود. اما وهسودان ابن ابراهيم من او را نميشناسم تا بدانم محمد پسر او بوده يا نبوده. بهرحال وهسودان نام ميانه‌ی ديلمان فراوان بوده.

4ـ خسروشاه را نمي شناسم. از جستانيان يكي خسرو فيروز نام داشته كه در شهرياران گمنام ياد شده شايد مقصود شما نيز همان باشد. هم شايد مقصودتان از « آل كنکا» ، « كنگريان» ميباشد وگرنه چنان خانداني را من سراغ ندارم.

5ـ داستان شهرهاي پهلو كه در معجم البلدان و ديگر جاها نوشته اند بنياد درستي ندارد. و اينكه نيم زبانهاي بومي را پهلوي ميخوانند از اين جهت است كه چون در قرنهاي ميانين اسلامي زبان پيشين ايران را بنام « پهلوي» ياد ميكردند و زبانهاي گيلكي و مازندراني و رازي و تالش و ديگر نيمزبانها بآن زبان پيشين نزديكتر شمرده ميشد از اينجهت همه‌ی آن لهجه هاي بومي را بنام پهلوي مي خوانده اند كه در كتابها نيز بهمين نام ياد شده اختصاصي به مردم گيلك ندارد.

6ـ درباره‌ی آن دو تيره هيچگونه آگاهي ندارم.

7ـ نسخه‌ی خطي كتاب سيد ظهير را تاكنون نديده ام و پيداست كه در كتابخانه هاي معروف نيز بدست نمي آيد وگرنه پس از چاپ آن نسخه كه مستر رابينو پراكنده نمود از هركجا بود نسخه‌اي ديگر را نشان ميدادند.

پرسش :

ملوك الطوايف كه در ايران رواج داشت تا اعليحضرت شاهنشاه پهلوي قلع و قمع فرمودند آيا تاريخچه‌ی آن معلوم است و علت چيست كه پادشاهان سابق آنرا قلع و قمع نميكردند؟!

تاريخ پانصد ساله‌ی خوزستان را كه خود شما نوشته ايد قرائت نمودم معلوم است كه اين مسئله صدمه‌ی زياد بدولت ميرسانيد و در واقع استقلال مملكت متزلزل بوده پس براي چه بر علاج درد نميكوشيدند؟!
ساري م. د

پاسخ :

چون فرصت بسيار نداريم مجبوريم به پاسخ كوتاهي بسنده بنماييم. ملوك الطوايف از زمان هخامنشيان و پيش از ايشان در ايران رواج داشته. چيزي كه هست هر زمان كه دولت نيرومند بود از فزوني آن ميكاست و هر زمان كه دولت ناتوان ميگرديد و يا گرفتاري برايش پيش مي آمد ميدان براي ايندسته حكمرانان بومي پهن تر ميشد. از اينجهت پادشاهان كاردان هر كدام بكندن ريشه‌ی آن ميكوشيد ولي ميتوان گفت در هيچ زماني نبوده كه ريشه‌ی آن پاك برانداخته شده باشد جز در اين زمان كه بدست دولت نيرومند برانداخته شده. اما زيان آن ناگفته پيداست و نيازي بگفتگو در آن باره نيست.

(303176)