پرچم باهماد آزادگان

181 ـ زبان دوم چسان بايد بود؟.


دو هفته پيش در روزنامه ها در ميان خبرهاي تلگرافي ديده شد كه در لندن كه اكنون تيره هاي گوناگوني از يوناني و فرانسه اي و چك و نروژي و هلندي و ديگران گرد هستند گفتگويي رفته كه زبان انگليسي زبان دوم (زبان بين الملل) باشد. ولي كميسيوني كه براي اين گفتگو برپا گرديده آن زبان را شاينده‌ی اين كار ندانسته. چون برخي كسان معني اين خبر را نيك نفهميده در شگفت مي باشند كه چگونه انگليسي كه از توانگرترين زبانها مي باشد و امروز كمتر زباني باندازه‌ی آن در جهان پراكنده است شاينده نيست كه زبان دوم (زبان بين الملل) باشد و در اين باره از ما پرسشهايي كرده اند اينست در اينجا در آن باره بگفتگو مي پردازيم :

بيش از همه اين خبر مي رساند كه سران توده هاي اروپايي (از پادشاهان و نخست وزيران و وزيـران و سرلشگـران و ديگـران) كه در نتيجـه‌ی پيشامـد ها در لنـدن در يكجا هستند و بارهـا فراهـم مي نشينند و بگفتگو مي پردازند ببودن يك زبان دوم نياز مي بينند. باين معني اين مردان سياسي آنچه را كه دانشمندان و نيكخواهان جهان از صد سال پيش دريافته و درباره‌اش بكوششهايي برخاسته اند راست دانسته در كوشش پيروي از ايشان كرده اند.

چنانكه گفته ايم نياز مردمان جهان بيك زبان همگان يك چيز روشنيست و هرچه كه بهمبستگي توده ها با يكديگر بيشتر ميگردد و آمدوشد در ميان ايشان فزونتر مي باشد اين نياز بهتر و بيشتر فهميده ميشود ، و ما برآنيم كه پس از جنگ يكي از چيزهايي كه نيك دنبال خواهد شد همين داستانست.

مثلاً يكي از چيزهاييكه براي پس از جنگ بانديشه گرفته شده ، بودن يك انجمن بزرگي ، (همچون جامعه‌ی اتفاق ملل) مي باشد
 كه نمايندگان دولتها در آن گرد آيند و در پيرامون آينده‌ی دولتها و كشورها و مرزهاي ايشان بگفتگو پردازند ، و ناگفته پيداست كه در آن انجمن نخست چيزي كه نياز خواهد افتاد بودن يك زبانيست كه همه‌ی نمايندگان ، از انگليسي و فرانسه اي و حبشي و چيني و مصري و ايراني و روسي و ايتاليايي و اسپانيايي و سوئدي و نروژي و ديگران ، بفهمند و سخن توانند گفت. چون در اين باره تاكنون سخن بسياري رانده شده من بيش از آن بآن نمي پردازم.

دوم راستست انگليسي زبان بسيار توانگريست. در مهنامه‌ی « روزگار نو» كه در لندن بفارسي چاپ ميشد مي نويسد در آن زبان پانصدهزار واژه مي باشد. گفته ميشود در ديكسيونرهاي بزرگ ويبستر چهارصدوپنجاه هزار كلمه گرد آورده شده.

درباره‌ی اين ديكسيونر مرا داستاني هست كه بجاست در اينجا بنويسم : در جنگ جهانگير گذشته هنگاميكه سپاه عثماني بآذربايجان درآمده بتبريز نزديك مي شد انگليسها و آمريكاييها و ديگـران با شتاب از شهر بيرون ميرفتند. برخي از اينان فرصتي براي فروختن كتابهاشان نيافته همه را در يكجا بسمساران واگزارده بودند و آنان در بازار ريخته با ترازو و سنگ ، مني هشت ريال بفروش مي رسانيدند. من از ميان آنها يك ديكسيونر ويبستر جدا كردم و چون بترازو نهادند درست يكمن (هزار مثقال) درآمد ، كه يكي از آشنايان كه همراه مي بود بشوخي پرداخته گفت : اين گذشته از آنكه كتابست سنگ ترازو نيز هست و ميتوان با آن چيزهايي كشيد.

باري انگليسي و عربي از توانگرترين زبانها بشمار است و هر يكي پانصد هزار بيش يا كم واژه ميدارد. چيزي كه هست فزوني واژه ها نيكي يك زبان نبوده بدي آنست. در يك زبان واژه ها بايد بيش از اندازه‌ی نياز نباشد و هر كسي نتواند براي يك معني ، هر زمان واژه‌ی ديگري آورد. فزوني واژه ها براي بازي كردن با سخن ، و قافيه بافتن و سجع ساختن نيكست. ولي براي معني فهمانيدن نيك نيست.

بارها گفته ايم : زبان بايد همچون آيينه باشد. در آيينه آن بهتر كه صاف باشد و خود در ميانه پديدار نباشد. زبان نيز چنان بايد بود كه خود در ميانه پديدار نباشد و شنونده يكسر با معني ها روبرو گردد. زباني كه واژه هاي فزوني ميدارد چنين نتواند بود.

پيداست كه كساني كه گفته اند انگليسي زبان دوم نتواند بود از دانشمندان بوده اند و اين آكها را ميدانسته اند. براي اينكه يكزبان زبان دوم (يا زبان بين المللي) باشد چند چيز شرطست :

1) ريشه ها هرچه كمتر باشد كه ياد گرفتنش و در ياد داشتنش دشوار نباشد.

2) قاعده هايش (دستورش) هرچه ساده تر و بسامانتر باشد كه آسان ياد گرفته شود و آسان بكار رود.

3 ) بجاي فزوني واژه ، ميدان گردش آن پهناورتر باشد كه بتوان از هر ريشه اي جدا شده هاي بسياري آورد و بتوان هر گونه معناي نويني را بآساني فهمانيد.

با اين شرطهاست كه يك زبان [زبان] همـگان تواند بود. از اينجاست در قرن گذشته دانشمندان از جستجـوها و گفتگوهاي خود اين نتيجه را گرفته بودند كه بايد زباني براي دوم بودن ساخت و پديد آورد (زيرا هيچ يكي از زبانهاي جهان را داراي اين شرطها نمي يافتند) و كساني از ايشان زبانهايي ساخته بودند كه يكي از آنها اسپرانتو مي بود. ولي ما در يكي از شماره هاي پيش نوشته بوديم كه زبانهاي ساخته نيز ، چون پشتيبان نيرومندي براي خود پيدا نمي كند پيش نميرود.

بايد زبان دوم با يك رشته انديشه هاي بزرگي براي جهان توأم گردد تا مايه‌ی پيشرفت آن باشد.

اين گفتگوها كه در لندن رفته نتيجه‌ی ديگري را براي ما در بر مي دارد و آن اينكه ايرانيان بدانند كه آساني و سادگي زبان و بسامان بودن آن تا چه اندازه سودمند است و بكوششهايي كه ما درباره‌ی پيراستن و آراستن زبان فارسي و بسامان و آسان گردانيدن آن بكار مي بريم خرده نگيرند.

از اشرار چشم پوشي نبايد شود
-2-
چنانكه نوشتيم در مياندوآب وحشيگريها بيشتر بوده و در اينجا پستي از اندازه گذشته. ميرزا حسن عرفاني كه پير صوفيان آنجاست با ميرزا موسي نام اردبيلي كه از سوي مجتهدان قم براي گرفتن « وجوهات شرعي» از مردم در آنجا مي بوده پياپي تحريك مي كرده اند و اوباش و اشرار را مي‌شورانيده اند. از آن سوي شيخ زنبيل نامي كرد كه در آن نزديكيها ، او نيز پير صوفيانست و چند هزار از كردهاي لات و لوت و تاراجگر بگرد سر خود ميدارد ، ميرزا حسن و ميرزا موسي باين نيز پيام مي فرستند كه اينجا دسته اي هستند و قرآن را مي‌سوزانند ، و آن شيخ را با پيروان لات و لوتش بتاراج شهر و كارخانه‌ی قند ميخوانند.

چنـد روزي در شهـر وحشيگـري ها روان مي بوده. از جملـه مسعودي رئيس ثبـت كه بسياري از زميـن داران و ديه‌داران ازو گله مند مي‌بوده اند فرصت يافته اشرار را بدر خانه‌ی او مي‌فرستاده اند.

ولي در مياندوآب كارمندان دولت رفتار نيكي كرده اند. اگرچه در ميان آنها نيز فلان صوفي يا بهمان بهايي با اشرار و محركين همدست بوده اند ، ولي اينها بيش از دو سه تن نبوده اند.

رئيس شهرباني كه نميدانيم كيست نيك مي كوشيده كه جلو گيرد. ولي چون بيش از چند تن پاسبان نداشته كاري نمي توانسته. افسران پادگان باياي خود را بكار مي بسته اند.

يك روز ريخته اند بخانه‌ی مسعودي رئيس ثبت كه آتش زنند. مأمورين شهرباني و دژباني بجلوگيري پرداخته اند و از گلوله هايي كه هوايي انداخته شده يك باربري زخم برداشته و سپس مرده كه بايد گفت كشته‌ی راه وحشيگري گرديده.

عصـر همان روز آگاهـي رسيده كه شيـخ زنبيل با سه هـزار تن كرد بـراي تاراج شهـر مي آيد. پادگان نگهبانها مي گمارد و چون افسران پيشامدهاي شهريور سال 1320 بياد داشته ميدانند كه وحشيان مياندوآب و آن پيرامونها با همه‌ی كاركنان دولت دشمنند و بهـر بهانـه اي كه دست يافتند از كشتار و تاراج باز نخواهنـد ايستاد همگـي بـراي جنـگ آماده شده بوده اند. ولي شيخ زنبيل كه ميرسد ديده ميشود جز گروهي لات و لوت كه دف زنان و پاي كوبان از بازار گذشته بمسجد مي روند همراه نداشته. شيخ زنبيل كه آمادگي پادگان را مي بيند بهانه مي آورد كه ما بپيشواز حاجيهاي خودمان آمده ايم. بدينسان جلوگيري مي شود.

دوباره مي نويسم از اين وحشيگريها چشم پوشي نبايد بود و نخواهد بود. بويژه كساني كه پيشگام گرديده مردم را شورانيده اند.

دولت بايد همان ميرزا حسن عرفاني و ميرزا موسي اردبيلي را بپاي بازخواست و بازپرس كشيده بپرسد كجا قرآن سوزانيده شده بود؟!. در تبريز « جامع الدعوات» را بهانه كرده يك كتاب فال و طلسم و جادو را كه پنجاه روز پيش از آن سوزانيده شده بود بهانه كرده مي گفته اند : « قرآن سوزانيده اند». اين سخن چه راست و چه دروغ چـه بهمبستگـي بمياندوآب داشته؟!.. آنگاه گرفتـم كه چنانست آيا شمـا بايستي در برابـر آن بوحشيگـري پردازيد؟!.. بايستي شيخ زنبيل و شيخ طويله و پيروان تاراجگر ايشان را بتاراج شهر شورانيد؟!.

اينها چيزهاييست كه فراموش نخـواهد شد و هيچگاه از ميان نخـواهد رفت. بدكرداران كيفر خود را خواهند يافت. آن سران اداره ها ، آن كارمندان دولت كه با اشرار همدستي كرده اند سزاي خيانت و پستي خود را خواهند يافت.

چنانكه نوشته بوديم چون در اين دژخيميها بسياري از كارمندان دولت دست داشتند و برخي از كانديدهاي وكالت (كه وكيل شده و يا نشده اند) خود از محركين مي بودند همانا با هم نشسته نقشه هايي كشيده اند كه عنـوانهايي درست كنند و بهانه هايـي بميان آورند كه اشرار دنبال كرده نشوند و پرده از روي كار برداشته نشود. مثلاً در مراغه رئيس دادگاه از محركين بوده و پيداست كه بچه پرده‌پوشيهايي مي كوشد. در تبريز برادر بزرگتر او دادستان استان است و پيداست كه براي جلوگيري از رسوايي برادرش تا تواند از دنبال كردن داستان جلو خواهد گرفت. كفيل شهرباني تا تواند دست و پا خواهد زد. بازرگانان انباردار تا توانند پولها خواهند ريخت. آن كانديدهاي شوم بزور خود پشتگرمي خواهند داشت.

در نتيجه‌ی اينهاست كه تاكنون جز رويه‌كاريهايي نشده و اشرار اصلي بپاي بازخواست نيامده اند.

ولي بار ديگـر مي نويسيم اينها هيچيكي جلـو قانون را نخواهد گرفت. اينها هيچيكي ما را بچشم پوشي از اشرار وا نخواهد داشت. خدا مي داند كه اشرار و پشتيبانانشان چه سزاهايي خواهند يافت.
(پرچم هفتگی شماره‌ی پنجم ، شنبه 26 فروردین 1323)

گواهی پاکدلانه‌ ـ 5

به نام پاك آفرنده‌ی جهان

روزي در خانه‌ يكي از آشنايان كه اهل كتابخواني است (به ويژه ادبيات) چند كتاب الكترونيك از او گرفتم كه در آن كتابها ، دو كتاب " حافظ چه ميگويد " و "پاكخويي " نوشته احمد كسروي نيز بود. مدت ها اين كتاب ها را در رايانه خود داشتم ولي آنها را مطالعه نكرده بودم تا اينكه بار ديگر با او ديدار كردم و صحبت از كتابخواني شد چون او به كتابهاي شعر علاقه بسياري داشت صحبت از آقاي كسروي پيش آمد كه از حافظ انتقاد كرده بود و او خوشش نيامده بود. بايد بگويم كمي كنجكاو شده بودم چون حافظ داراي نام بلندي است.آن كتاب را خواندم و در نظرم درست آمد چند روز بعد دوباره آن كتاب را خواندم و نمي دانم كه چه در من پديد آمد كه به آقاي كسروي علاقه بسياري پيدا كردم. سپس در تاركده جهاني (=اينترنت) جستجو كردم و نزديك شست و اندي كتاب ايشان را بارگزاري (=دانلود) كردم و هر بار كه يك كتاب را مي خواندم شور شگفتي در من پيدا مي شد. كتابها را چند بار خواندم و اينك به همه آنها باور دارم و بايد بخستوم كه من يك پاكدين هستم. در ادامه مي خواهم يكي از چيزهايي كه از پاكديني ياد گرفتم و در شهر خود (كازرون ـ استان فارس) درك كردم را بزندم. ما در شهر خود دو يكه را داريم يكي "ناصر ديوان كازروني" و ديگري "نصراله مرداني" كه شاعر است. و اين دو را بسياري، از بزرگان مي شمارند. ليكن راهنماي بزرگ به من آموخت كه بزرگ در يك توده كسي است كه به گرفتاريهاي آن توده دل سوزانيده از راهش به چاره دردها كوشد. اينك نيك مي دانم كه كداميك از اين دو بزرگ هستند. "ناصر ديوان" كسي بود كه در هنگام گرسنگي در خانه خويش را به روي بيچيزان گشود و هنگامي كه انگليس ها از نيمروز(=جنوب) به كشورمان يورش آوردند گروهي را به سر خود آورد و در دشت بَرم (ميان كازرون و شيراز) با آنها جنگيد و آنها را شكست و آبروي ما را نگه داشت. "نصراله مرداني" كسي بود كه عمر خويش را به گوشه اي خزيد و به قافيه بافي پرداخت و شعرهاي زهرآلود عرفاني از مردگان هزاروسيصد سال پيش سرود و همه مي دانند كه نزد خامنه اي چه جايگاهي داشت. بزرگترين نيرويي كه خداوند در نهاد آدمي قرار داده نيروي راستي پژوهي است. امروز جهان در گمراهي دهشتناكي به سر مي برد و كوره راهي را مي پيمايد كه سرانجامش پرتگاهي بلند و مرگبار است و تنها شاهراه رهايي پاكديني است. شما تنها نيستيد.

خدا با ماست
ر. ب. کازرونی

پایگاه : خدایا سپاس! یکبار دیگر لذت کوشش در راهت را بما چشاندی. نیروی شگفت راستی پرستی را بار دیگر در اینجا آشکاره توان دید :

یکی که هیچ نمی دانسته پاکدینی چیست ، می شنود دفتری در نکوهش حافظ نوشته شده و چون او را « دارای نام بلندی» می داند (« می داند» ، ولی خوشبختانه همیشه آماده است که « دانسته»هایش را با داوری خرد بسنجد). اینست « کنجکاو» می شود (به همان علتی که گفتیم) ببیند نویسنده چه میگوید. چون می خواند ، با آنکه « دانسته‌هایش» همه فروریخته و بسا همین مایه‌ی دلتنگیش گردیده ولی خود را در برابر « حقایقی» می بیند. از اینکه آنها را دریافته همچون تشنه ای که به آب رسیده خشنود است. اینها به آسانی چگونه تواند بود؟!.. اینها همه نتیجه‌ی راستی پرستی (یا آمیغ پژوهی) ، آن خیم گرانمایه و برجسته‌ی آدمی است.

این خیم « تکیه گاه» همه‌ی راستیها (از جمله آموزاکهای دینی و حقایق دانشی) از آغاز پیدایش آدمیان تاکنون بوده و بدستیاری این بوده که آنها راه خود را در میان « بیهوده پندارها» باز کرده و پیشرفته. و اینکه باور داریم « جهان همیشه در پیشرفتست» از آنجاست که از فروزش این خیم نیکوی آدمی گمراهیها همچون برف جز چندگاهی نخواهد پایید.

نکته‌ی دیگر ، جدایی ای است که از رفتار و پادکارهای کسان دیده می شود. یکی همچون این برادر گرانمایه‌ی ما بی هیچ راهنمایی خود آمیغها را درمی یابد و تشنه وار جستجوی کتابها و نوشته ها می کند و پیاپی آنها را یافته می خواند. دیگری آن « ادیبان» یا « استادان دانشگاهی» اند که چون در دام پلیدی بنام « ادبیات» درافتاده آن راه را سالهاست پیموده و نان از آن راه خورده اند ، با آنکه ایشان نیز همان دفتر را خوانده اند بجای آنکه بتکان آمده از اینکه نادانسته هایی را دانسته‌اند شادمان گردند یا بجای آنکه از نتیجه‌ی کارشان که گمراه گردانیدن جوانان می باشد شرمسار گردند ، به ستیز و فلسفه بافیهای شگفتی دست می یازند بلکه برخی بزباندرازی نیز برمی خیزند. ببینید جدایی از کجا تا کجاست!

بخش تاریخ

پرسش ـ پاسخ

اين در را هميشه در پيمان باز خواهيم داشت تا پرسشهايي كه ميشود پاسخ دهيم و يا بخوانندگان واگزاريم پاسخ دهند.

پرسش :

درباره‌ی ناسخ التواريخ چه مي فرمائيد؟

اهواز ـ محمدحسن شيشه گر

پاسخ :

اگر مقصود ارج تاريخي ناسخ التواريخ است بايد گفت جلد هاي يكم و دوم آن درخور هيچ ارجي نيست. آن راه تاريخ كه آن زمان مي پيمودند امروز كسي آن را نمي پيمايد راستي را هم نمي توان دل بآن گفتارهاي بيپايه‌ی گزافه آميز بست. اگرچه در راه كنوني كه براي تاريخ باز كرده اند نيز گاهي پاي گزافه بميان مي آيد با اينهمه بسيار بهتر و بپذيرفتن بسيار نزديكتر است.

داستانهايي كه سپهر در اين دو جلد نوشته سخنانيست كه در تورات و انجيل و شاهنامه و اينگونه كتابها بوده و پيش از آن كسان بسياري آنها را نوشته بوده اند.

جلدهايي كه از پیشامدهاي آغاز اسلام سخن ميراند بد نيست ولي همه‌ی گفته‌هايش را نتوان پذيرفت. بويژه در موضوعهايي كه بكشاكش شيعي و سني ارتباط دارد و تاريخ راه خود را گم مي سازد.

جلدهايي كه پسر سپهر نگاشته بسيار كم ارج مي باشد.

جلد قاجاري كه خود سپهر پرداخته سودمندترين بخش ناسخ ميباشد. چنين پيداست آن را از روي نوشته هايي كه از آغاز پادشاهي قاجاريان در دربار گرد آمده بوده پديد آورده است. بهرحال از بهترين تاريخهاي زمان قاجاريست و اگر از چاپلوسيها و گزافه ستاييها كه نموده شده چشم پوشي كنيم درخور اعتماد نيز مي باشد.

سپهر يكي از بهترين نويسندگان زمان قاجاريست و در اين كتابهاي خود شيوه اي را براي نگارش دنبال نموده كه پسنديده و نيكوست. در آن زمان كسي باين سادگي و رواني نمي نوشته. ولي چاپلوسيهايي كه بكار برده از ارج كتاب بسيار مي كاهد. كساني اين پستي ها را گناه نمي شمارند بويژه از سپهر كه شاعر نيز بوده و شاعران چاپلوسي را ابزار كار خود دارند. ولي بايد دانست چاپلوسي از زشت ترين گناهان است و چون در تاريخ آن را بكار برند هرچه زشت تر مي گردد. بر هيچ تاريخ نگاري اين گناه را نبايد بخشود.
(305322)

پرسش :

در تاريخ پانصد ساله‌ی خوزستان صفحه‌ی 243 جنگ را شب شانزدهم ربيع الثاني نوشته ايد ولي من تاريخ شمسي آنرا محتاج هستم. ميدانم روزش مطابق چهارشنبه است ولي نميدانم دهم يا يازدهم اسفند ماه 1293 است. اگر پيدا كردن آن زحمت دارد فقط معين نمائيد سال 1293 كبيسه بوده است يا نه!

اهواز شيشه گر

پاسخ :

اگر يقين داريد كه روزش چهارشنبه بوده با يازدهم اسفند 1293 درست مي آيد و اينسال شمسي كبيسه نبوده. ولي سال 1333 قمري كبيسه بوده.
(305324)