پرچم باهماد آزادگان

206 ـ درباره‌ي كتابسوزان ـ 1

همگي مي‌دانيد كه ما چند سالست جشن كتابسوزان گرفته‌ايم و امروز اين نشست براي همانست. چنانكه بارها گفته‌ايم ما اين كار را از روي هوس ، يا از راه تندروي ، يا بنام ستيزه با اين و آن نمي‌كنيم. بلكه از روي فهم و بينش اين رفتار را برگزيده‌ايم و هوده‌ي بزرگي از آن مي‌خواهيم.

كساني چون مي‌شنوند ما كتابها را بآتش مي‌اندازيم دهانشان باز مي‌ماند. چه كنند بيچارگان! تاكنون از زيان اين كتابها آگاه نشده‌اند. در نزد آنان اين كتابها سرچشمه‌ي فرهنگ و دانش است.

آنان كسانيند كه درماندگي و بدبختي توده را با ديده مي‌بينند و خود نيز در آن بدبختي گرفتارند ، و با اين حال تاكنون نينديشيده‌اند كه سرچشمه‌ي آن درماندگي و بدبختي چيست؟!.


ولي ما نيك مي‌دانيم كه آنچه توده‌هاي شرقي را باين روز انداخته گمراهيهاي گوناگون و درهميست كه از هزار سال باز رواج داشته و مغزها را پر گردانيده ، و چون مي‌كوشيم كه آن گمراهيها [را] براندازيم ناچاريم كه كتابها را كه سرچشمه‌ي آنهاست از ميان برداريم. اين كار ما درست ماننده‌ي «پلشت‌روبي»[=ضد عفونی] است كه پزشكان مي‌کنند. آنان هنگامي كه به بيماري مي‌پردازند تنها به بهبود او بس نكرده بخانه‌اي كه خوابگاه او مي‌بوده و به رختها و ديگر كاچالش نيز مي‌پردازند و آنها را از ميكروبها پاك مي‌گردانند. ما نيز همان كار را مي‌كنيم. بلكه ما آتش به زايشگاه ميكروبها مي‌زنيم.

كساني مي‌گويند : از آن كتابها هزار نسخه بچاپ رسيده. چند نسخه را كه شما بسوزانيد چه نتيجه تواند بود؟!. مي‌گويم : امروز آغاز كار است و خواهد رسيد روزي كه پشته‌ها افرازيم و همه را در يكجا آتش زنيم. آنگاه اين سوزاندن دشمني نشان دادنست ، بيزاري جستنست. يك نتيجه‌ي اين آن خواهد بود كه مردم به بدي اين كتابها پي برند و آن پرده‌ي ناآگاهي از جلو چشمشان برداشته شود.

يكي نيز مي‌گويد : در اروپا كتابهاي بدتر از اين چاپ شود و كسي هم نسوزاند. خود مردم بايد نيك باشند. مي‌گويم : ما را با اروپا چه كار است؟! ما بايد با انديشه و فهم خود چاره بدردها كنيم. آنگاه کی در اروپا چنين كتابهايي هست؟!.. اگر در اروپا كسي كتابي نويسد و اين بدآموزيهاي زهرآلود صوفيگري يا خراباتيگري يا شيعيگري يا مانند اينها را بگنجاند او را ديوانه شمارند و آسوده‌اش نگزارند. در اروپا اگر هم كتابهاي بدي بچاپ رسد هيچكس بمردم درس بيغيرتي نخواهد داد. هيچ يكي نخواهد گفت : «پرواي آينده نكنيد ، در انديشه‌ي گذشته نباشد ، دم را فرصت شمارده بمستي بكوشيد». هيچيكي نخواهد گفت : «پي كار و پيشه‌اي نرويد ، نان از گدايي بخوريد و بتهذيب نفس كوشيد».

شگفتتر آنكه مي‌گويد : «بايد خود مردم نيك باشند». او نمي‌داند كه نيكي مردم در دست خودشان نيست. ما اگر مي‌خواهيم مردم نيك باشند بايد از راهش بنيكي آنها بكوشيم ، و راه همينست كه از گمراهيها و نادانيها بيرونشان آوريم و كتابهاي زيانمند را از دسترسشان دور گردانيم.

اين سخن او بآن مي‌ماند كه پزشكي كه دستور «پلشت‌روبي» مي‌دهد يكي ايراد گرفته بگويد : «اينها براي چيست؟!.. مردم بايد خودشان بيماري نگيرند».

اين يك خويي در ايرانيانست كه هر كاري كه ديدند و هر سخني كه شنيدند نافهميده و ناانديشيده خُرده گيرند. مي‌خواهند خود را بنمايند و برتري فروشند. اينست باين گونه گفته‌هاي بسيار پوچ مي‌پردازند.

چيزيست بسيار روشن : از هزار سال باز در ايران و كشورهاي اسلامي پياپي بدآموزيها پديد آمده:

شيعيگري ، باطنيگري ، جبريگري ، صوفيگري ، فلسفه‌ي يونان ، خراباتيگري ، علي‌اللهيگري ، شيخيگري ، بهاييگري ، و اينها كه هر يك گمراهي ديگري مي‌بوده كم‌كم بهم درآميخته و يك رشته پندارهاي درهم گيج كننده‌اي پيدا شده ، و همه‌ي آنها بكتابها درآمده و از آنها بمغزها راه يافته ، و همانست كه مايه‌ي درماندگي توده‌هاي بدبخت شرقي گرديده. اكنون كه انديشه‌هاي اروپايي بشرق رسيده ، اينها نيز نيك و بد درهم است ، و آنگاه با پندارهاي گيج كننده‌ي كهن شرقي بهم مي‌آميزد و هرچه بدتر مي‌گردد.

باز مي‌گويم : سرچشمه‌ي بدبختي شرقيان اينهاست كه بايد از ميان رود. امروز جوانان كه سر مي‌افرازند گرفتار اينها مي‌شوند و بيشتر ايشان بيكبار تباه مي‌گردند. اينست چنانكه ما از يكسو آميغهاي زندگي را مي‌پراكنيم همچنان بايد باين كتابها پرداخته بنابودي آنها كوشيم.

اين را هم بگويم : دشمنان ما دروغي پراكنده‌اند كه ما قرآن را نيز بآتش مي‌اندازيم. روسياهان چون درمانده‌اند باين دروغ دست مي‌يازند. من آشكاره مي‌گويم : بسياري از كتابهايي كه نزد ديگران ارجمند است ما بآتش مي‌اندازيم. اينك كتابها روي ميز چيده شده در ميان آنها گلستان و بوستان سعدي ، ديوان حافظ و مفاتيح الجنان و مانند اينها هست و همه‌ي آنها درخور آتش است. ولي قرآن نزد ما گراميست و ما پاسش مي‌داريم. قرآن كجا و اين گونه سوزانيدن كجا؟!.. قرآن جاي خود مي‌دارد. در ميان كتابها يك نسخه از انجيلها مي‌بود كه شما ديديد من جدا گردانيدم. انجيل با آن سخناني كه درباره‌اش توان گفت با اين كتابها كه بآتش مي‌كشيم در يك رده نيست. كتابهايي كه بنياد ديني از دينهاي خدايي بوده بايد پاسش داريم.

سخن من بپايان رسيد و اكنون آقاي ملك‌نژاد بگفتار خواهد پرداخت :

گفتار آقاي ملك‌نژاد

************

پس از خجسته باد بهمگي ياران دور و نزديك

ما پاكدينان ديني را برگزيده‌ايم كه با خرد و دانش سازگار باشد و در اين راه كوشش و جانفشاني خواهيم كرد تا جهان پاك و منزه از هرگونه بيخردي و بيفرهنگي باشد. يكي از نبردهاي ما در اين راه ايجاد چنين روزي است كه راهنماي بزرگ ما آن را براي كتابسوزاني انتخاب كرده است. آري اين كتابهايي كه از هزار سال باين طرف خرمن عقل و دين ما را آتش زده و هستي و آزادي و استقلال ما را بباد داده و وجود آنها آلت دست بيگانگان شده و با آنها ملت ما را از راه راست كج و افكار ما را پوچ و انديشه‌ي ما را فاسد گردانيده‌اند تا آنجايي كه تيشه كه هر روز بريشه‌ي هستي و استقلال ما مي‌زنند درد آن را حس و درك نمي‌كنيم اكنون كه ياران ما كه هر يك نسخه‌هايي از آن كتابها را بر دل آتش عرضه داشته و از سوختن آنها جان و روان ما را گرم مي‌كنند من هم براي اين كار كتابچه‌ي سراپا رذل و پست رباعيات عمر خيام را انتخاب كرده بر دل آتش عرضه مي‌دارم. اين رباعيات كه سرتاسر درس بي‌شعوري و بيغيرتي مي‌باشد با اين كمي وزن و صفحات خود بيش از همه بر ضد خرد برخاسته كه خود حاكي از بيخردي گوينده‌ي آن مي‌باشد. اينك چند رباعي از آن را مي‌خوانم :

امشب مي جاي يك مني خواهم كرد            خود را بدو جام مي غني خواهم كرد

اول سه طلاق عقل و دين خواهم گفت         پس دختر رز را بزني خواهم كرد

چون نيست در اين زمانه سودي ز خرد       جز بيخرد از زمانه سودي نخورد

پيش آر از آن مي كه خرد را ببرد              تابو كه زمانه سوي ما به نگرد

تا چند اسير عقل هر روزه شويم               درد هرچه صد ساله چه يكروزه شويم

درده قدح باده از آن پيش كه ما                 در كارگه كوزه‌گران کوزه شويم

آنانكه بكار عقل در مي‌كوشند                  هيهات كه جمله گاو نر مي‌دوشند

آن به كه لباس ابلهي درپوشند                   كه امروز بعقل تره مي‌نفروشند

گذشته از آنكه اين مرد بلهوس مردم را به بيخردي مي‌خواند كتابچه‌ي كوچك او پر از درس بچه‌بازي ، زن‌بازي ، دزدي ، راهزني ، بيديني مي‌باشد.

گر باده خوري تو با خردمندان خور          يا با صنمي لاله‌رخ خندان خور

وقت سحر است برخيز اي طرفه‌پسر         پر باده‌ي لعل كن بلورين ساغر

تا بتواني خدمت رندان ميكن                    بنياد نماز و روزه ویران ميكن

بشنو سخن راست ز خيام اي دوست          مي ميخور و ره مي‌زن و احسان ميكن

اين مرد باندازه‌اي وقيح و بي‌شرم بوده كه از معرفي خود به پستترين صفات ننگ نداشته :

نه لايق مسجدم نه در خورد كنشت            ايزد داند گِل مرا از چه سرشت

چون كافر درويشم و چون قحبه‌ی زشت     نه دين و نه دنيا و نه اميد بهشت

خلاصه بيش از اين مرد بي‌ننگ و عار را نبايد معرفي كرد آنچه گفتني است راهنماي ما در اين باره گفته است لكن تعجب دارم از كساني كه در ترويج اين گونه خيانت نامه‌ها كوشش دارند[1] تو گويي اينها هم مثل اين استادشان از بديها ننگي ندارند. يا اينكه بايد گفت آنهايي كه با شعر و شاعري و زياد خواندن شعر بسر مي‌برند خرد را از دست مي‌دهند و قطعا همين طور است زيرا طرق درسي كه باين منوال است اگر كسي از خرد بهره‌اي هم داشته باشد با اعتنا بشعرهاي خيام و امثال آن ناچار آن گوهر پربها را از دست مي‌دهد.

نمونه‌اش آن پيرمرد خرفتي است كه هر چند شب در ميان در راديوي تهران تعريف از شعراي بلهوس و بي‌همه چيز مي‌كند و ژاژ مي‌خايد و ياوه مي‌سرايد آن هندوستان جهنمي را برخ ايرانيان مي‌كشد و براي هموطنان ما آرزوي هندي بودن را دارد ـ حقيقتاً تاريخ ايران بايد در آينده وزراي معارف[2] اين دوره و دكتر ...ها را بمحاكمه كشد و انتقام ايرانيان را از آنها بگيرد (ان شاء الله). اينك بسخن خود خاتمه داده و از آفريدگار توانا خواستاريم آنقدر بما ياري دهد كه درپي اين كتابسوزاني با دستور پيشواي خودمان كليه‌ي آثار اين نامردان را كه يكمشت گل و خاك و خاكستر نيست ويران كنيم ـ جاويد و برومند باد همه‌ي پاكدينان ـ در خاتمه از پيشواي بزرگ خودمان خواستاريم نزد ياران ساير شهرستانها نماينده‌ي احساسات ما شده از قول همگي اين روزبه را بهمگي شادباش نويسند.

سپس آقاي كسروي برخاسته ميانه‌ي ميز و بخاري ايستاد و چنين گفت :

«بنام خدا و بخواست او اين كتابها را بآتش مي‌اندازيم. بلند باد نام خدا كه ما را باين كار فيروز گردانيده. اين كتابها سرچشمه‌ي گمراهيهاست ، مايه‌ي بدبختيهاست ...»

يكايك كتابها را بدست گرفته نامش مي‌برد و چند سخن درباره‌اش مي‌گفت و در ميان شادمانيهاي باشندگان بدرون بخاري مي‌انداخت.

درباره‌ي يكي از آنها بنام طلايه چنين گفت : «اين كتاب نمونه‌اي از گرفتاريهاي جوانانست. نويسنده‌ي اين كتاب در دانشكده‌ي معقول و منقول درس خوانده. جوان گمراه چون از دانشكده بيرون آمده بجاي اينكه درپي كارهاي سودمندي باشد ، همچون هزارها جوانان دانشكده‌ديده بخودنمايي پرداخته و اين كتاب را نوشته و بچاپ رسانيده. بخشي از همان سخنان پريشان و درهم را كه در دانشكده از اين استاد و از آن استاد ياد گرفته بود پريشانتر و درهمتر گردانيده كتابي پديد آورده در آن ميان خيم پست چاپلوسي بگريبانش چسبيده و بآن واداشته كه كتاب را بنام وليعهد و همسرش گرداند. از اينرو چه در آغاز كتاب و چه در درون آن بچاپلوسيهاي بسيار برخاسته و از «ترقيات» ايران با دست رضاشاه پهلوي ستايشهاي شاعرانه نوشته. سپس كه رضاشاه افتاده و هنوز چاپ كتاب پايان نيافته بوده ميدان ديگري براي خودنمايي بدست جوان گمراه افتاده.

هنگامي كه رضاشاه افتاد هزاران كساني كه در زمان او چاپلوسيها كرده بودند بيكبار بازگشتند و بدگويي آغاز كردند و بيشرمانه با يكديگر به پيكار برخاستند. اين گفت : تو چاپلوسي بيشتر مي‌كردي ، و آن گفت : تو بيشتر مي‌كردي. بسياري نيز چنين وانمودند كه در زمان رضاشاه بجلوگيري از كارهاي او مي‌كوشيده‌اند و در آن راه زيانها كشيده‌اند.

اين جوان نخواسته از آن كاروان دور افتد و صفحه‌ي ديگري بكتاب خود افزوده چنين وامي‌نمايد كه اين كتاب را كه نوشته خواستش آن بوده كه در ميان سخنان ديگر ، كارهاي بد رضاشاه را در پرده بفهماند و باو پندهايي دهد. دروغ باين آشكاري را نوشته و باك نداشته. تنها اين نيست. جوان نادان بفلسفه‌بافيهاي پست ديگري پرداخته است كه اگر بخواهم از يكايك آنها سخن رانم از كار باز خواهيم ماند. چاره‌ي اين كتابهاي بي‌ارج و ننگ‌آور جز آتش نيست. اينها را كه مي‌گويم مي‌خواهم دو چيز را بجلو چشم شما بياورم :

نخست : اين ميوه‌ي فرهنگ شماست. جواني كه اين كتاب را نوشته من مي‌شناسم باين بدي نيست. او را باين بدي و زيانكاري دبيرستان و دانشكده رسانيده. فرهنگي كه سرمايه‌اش كتابهاي سعدي و حافظ و خيام و مولوي باشد بهتر از اين نتيجه نتواند داد. فرهنگي كه روان را ناتوان گرداند و خرد را از كار اندازد[3] بهتر از اين شاگردان نتواند پروريد. باين جوان در چاپلوسي و خودنمايي چه جاي نكوهش است ، در حالي كه استادان دانشگاه همين چاپلوسي و خودنمايي را شيوه‌ي خود مي‌دارند. مگر رشيد ياسمي استاد دانشگاه نيست كه ديروز در نشستهاي «پرورش افكار»[4] بآن سخنان بسيار چاپلوسانه مي‌پرداخت؟!. مگر نصرالله فلسفي استاد دانشكده نيست كه در تبريز سخنراني از «شاه‌پرستي» مي‌كرد؟!.. مگر همان ياسمي و همان فلسفي را اگر امروز بخوانيم و بگوييم : «كنفرانس درباره‌ي دموكراسي دهيد» نخواهند پذيرفت و داستانها از بديهاي زمان رضاشاه نخواهند سرود؟!. از آن كتابها و از اين استادان جز اينها چه توان آموخت؟!..

دوم : يكي از آن خيمهاي بسيار پست كه در اين كشور ريشه دوانيده چاپلوسيست. تخم چاپلوسي را بايران شاعران پاشيده‌اند و ما كه كتابهاي آنان را مي‌سوزانيم ريشه‌ي آن خيم پست را مي‌كَنيم. ولي در بيرون نيز بايد بنبردهاي سختي برخيزيم و تا توانيم چاپلوسان را بي‌ارج و رسوا گردانيم».

چون اينها را گفتند كتاب را بدرون بخاري انداختند. همچنان يكايك كتابها را برداشته درباره‌ي هر يكي سخني مي‌گفتند و بآتش مي‌انداختند. از كتابهايي كه آورده بودند چند نسخه از گلستان سعدي و ديوان حافظ مي‌بود. رويهم‌رفته 59 جلد كتاب روي ميز چيده شده بود. چون بخاري پر گرديده گرم سوختن شد آقاي نادري بپا برخاسته بگفتار برخاست.
(دفتر «یکم دیماه» 1322)

بازمانده‌ی گزارش این نشست را در پست دیگر خواهیم آورد.

[1] : این نکته امروز بیشتر درخور پروا است : گیریم در گذشته کسانی چون خود دربند نیکیها نبوده گرفتار آلودگیها و پستیهایی بودند ، اینست باک از شعرهای زیانمند و پستی‌آور نکردند و چنان دیوانهایی را بچاپ می‌سپردند ، آیا امروز چه عنوانی برای چاپ اینگونه کتابها درمیانست؟!.. امروز که حکومتی سر کار آمده که در تلویزیونش در یک روز صد بار بیشتر سخن از مسلمان بودن و ارج نهادن به « ارزشهای اسلامی» و پابندی به « اسلام» می راند ، پس چرا بدستور قرآن رفتار نمی کنند؟!. مگر قرآن شاعران را نکوهش نکرده؟!.. اگر از چنین دستورهایی می توان گردن پیچید ، چرا از دیگرها نتوان پیچید؟!.. از این گذشته ، اساساً داستان چاپ آن دیوانها ، برنامه‌های شعرخوانی و مشاعره راه انداختن ، بر سر گور این شاعر و آن شاعر سالروز تولد راه انداختن و اینگونه کارها ، بدآموزی و تباه گردانیدن مردم است. همان مردمی که شما وانمود می‌کنید « مسلمان واقعی» بودنشان را می خواهید ... آیا ما نباید اینها را نیرنگ بدانیم؟!


امروز کی باد به آتش ادبیات خانمانسوز دوره‌ی مغول می زند؟.. در این کارها بیشتر سازمانهایی همچون « تبلیغات اسلامی» و صدا و سیما دست دارد یا وزارت ارشاد.  آن وزارتی که پیاپی دم از «ارزشهای اسلامی» میزند. آن وزارتی که پیاپی مجوز این فیلم و آن کتاب و آن دیگر روزنامه را بنام ضدیت با «شئون اسلامی» رد میکند ، پاسخ دهد : مگر این رباعیات و دهها مانندهای آن با شئون اسلامی سازگارند که در همین سی و اند سال گذشته پیاپی چاپ گردیده‌اند؟! اینهمه ستایش باده و باده‌گساری با کدام اسلام سازگار است؟! آیا ساده بازی ، چاپلوسی ، بیغیرتی ، زبونی‌نمودن و گدایی را ستودن با اسلام سازگار بوده که آنگونه کتابها مجوز چاپ گرفته؟!.. نه آنکه ایراد تنها به کتابهاست ، همان تلویزیون و رادیو و سینما و مجله‌ها پر است از اینگونه بدآموزیها. پس آن وزراتخانه چه کاره است؟!

از یاد نمی‌رود که در روزهای پس از بهمن 57 سخن از بزرگ‌داشتگان زمان «طاغوت» بمیان می‌آمد و در آن میان نامهای خیام و حافظ بگناه باده‌پرستی شنیده می‌شد و سخن از دیگر گردانیدن نام ایشان از خیابانها و دیگر جاها بر زبانها افتاده بود. همچنین گاهی نیز سخن بیدینی و تکفیر ایشان در نمازهای جمعه شنیده می‌شد. از اینجا این اندیشه نیرو گرفت که گویا بزودی نبردی نیز با شاعران بیدین خواهد رفت.

ولی این سخنان جز یکی دو ماه نپایید و سردمداران با رفتار خویش نشان دادند که این ابزار ماکیاولی را که بکار فرسودن مغزها و کاستن از فروغ خردها و پست گردانیدن خویها می‌آید از دست دادن نمی‌خواهند. دانسته شد که سرگرم گردانیدن مردم به این زیانکاریها جزو سیاستهای سررشته‌داران است و گویا کسانی که دم از تکفیر آن شاعران و برداشتن نامهاشان می‌زده‌اند به «سود»های چنان سیاستی پروا نداشته با دیگران «هماهنگ» نبوده‌اند. اینست دیری نکشید که ایشان نیز دم فروبستند.

از اینجا این نتیجه بدست می‌آید که دعواها بر سر لحاف ملانصرالدین یا همان سررشته‌داری و بهره‌مندیهایی که یک دسته‌ی آزمند برای خود چشم میداشتند بوده و اسلام و شئون و ارزشهای آن تنها پرده‌ای است برای پنهان داشتن این خواست.

روشنتر گوییم : ایشان را با خویهای نیک و رستگاری و بهبود مردم و کشور کاری نیست. آنچه در نزد ایشان ارج دارد همان بهره‌ها و سودهایی است که از رهگذر برانداختن رژیم گذشته بدست آمده. اکنون اگر این به بهای زیردست گردیدن ، تهیدستی ، پستی ، بیخردی ، بردگی ، بیناموسی ، چاپلوس‌پروری ، و کوتاه‌سخن نابودی مردم و کشور انجامد انجامیده و کسی که شرم از این تیره‌دلیها دارد در میانشان دیده نمی‌شود.

[2] : آن زمان وزارت معارف کمابیش کارهای وزارت آموزش و پرورش ، علوم و آموزش عالی و ارشاد کنونی را یکجا انجام میداد.

[3] : برای آگاهیهای بیشتر و روشن گردیدن این سخنان خواننده را به کتاب «فرهنگ چیست» می‌خوانیم.

[4] : پرورش افکار نام سازمانی بود در زمان رضاشاه که بدستیاری سخنرانی و برگزار کردن جشنهایی خواستهای دولت را به دلهای مردم میرساند. مثلاً زنان را به روباز بیرون آمدن می‌خواند ولی از رهگذر ناستودگیهای اخلاقی (که آن هم نتیجه‌ی مستقیم همین کتابهای بدآموز است) گردانندگانش به چاپلوسیها زبان باز می‌کردند و همراه با خواستهای دولت این درسهای پلیدکاری را نیز به مردم یاد می‌دادند ـ همچنان که چنین کج‌گفتار و کج‌رفتارهایی پس از « انقلاب» با رنگ دیگری در کشور ما تازه گردید و روزی نبوده که چاپلوسی و ستایشگری در رادیو ، تلویزیون ، روزنامه‌ها و سخنرانیها دلهای آزادگان را نخراشد.