پرچم باهماد آزادگان

216ـ ما چه مي گوييم؟..ـ3



دين چيست؟..
از اين گفته ها معني دين نيز روشنست. دين چيزي بيرون از زندگاني نيست. دين شناختن معني جهان و پي بردن به حقايق زندگاني و زيستن از روي خرد است. سخناني كه ما مي گوييم و من كوتاه شده‌ی آنها را در آغاز اين كتاب ياد كردم دين است. ما مي گوييم : دين زبان سپهر [=طبيعت] است. حقايق جهان را دريافتن و زندگي از روي فهم و بينش كردن و بآبادي جهان و آسايش جهانيان كوشيدن دين است. كشيشها و ملاها و حاخامها و مؤبدان و ديگران كه هر كدام دستگاهي را بنام دين راه مي برند چنين وا مي نمايند كه دين چيزي در كناره‌ی زندگانيست. يك رشته باورها و بايا [=وظيفه] هاييست كه مردمان بايد بپذيرند و اگر نپذيرفتند در آن جهان در آتش سوخته خواهند شد.
آنها دين را چنين چيزي وامي نمايند. مثلاً مردمان بايد باور كنند كه مسيح فرزند خدا بود و پس از كشته شدن از ميان مردگان برخاسته و به آسمانها رفته است ، كه اگر اينرا نپذيرند داراي « ايمان» نيستند و « به ملكوت آسمانها داخل نخواهند شد».
چند سال پيش روزي با يكي از مسيونرهاي اروپايي سخن مي رانديم و من نوشته هاي بيپاي انجيل و تورات را ياد كرده مي گفتم : « اينها با خرد نمي سازد» ، بمن چنين پاسخ داد : « ايمان چيز ديگرست و عقل چيز ديگر» . اين بود پاسخي كه يك كشيش دانشمند بمن داد.
ولي ما روشن گردانيده ايم كه نخست ، دين شناختن معني جهان و زندگانيست. دوم ، يگانه چيزي كه خدا بما داده و راست و دروغ را با آن مي شناسيم خردست. دين بايد سراپا خردپذير باشد. هرآنچه خردپذير نيست بيپاست و بايد به كنار گزاشت.
از اين سخنانِ ما درباره‌ی دين دو نتيجه‌ی بسيار بزرگي بدست تواند آمد :
1)  اين دستگاههايي كه امروز بنام دين هست و شكست خورده و خوار پايداري مي نمايد و مايه‌ی گرفتاريست بايد از ميان برود و دين در معني راستش كه چيز بسيار ارجداريست رواج گيرد و سودهاي بزرگي از آن پيدا شود.
2)  باين اختلافها كه بنام دينها و كيشها درميانست زمينه باز نمانده مردمان در سراسر جهان بهم نزديكتر باشند.
اينها نتيجه هاي بزرگيست و راهش جز گفته ها و كوششهاي ما نيست. دو سال پيش مستر کردل هول معاون وزارت خارجه‌ی آمريكا گفتاري رانده در ميان سخنان خود چنين گفته بود : « پس از جنگ[جهانی دوم] يكي از كارها كه بايد بود[bud] يكي شدن دينهاست».
ما باين گفته‌ی وزير آمريكايي ارج مي گزاريم. كشورها امروز بهم بسته شده و جهان ماننده‌ی يك كشور گرديده. امروز كوششها به پديد آوردن يك دولت بزرگِ همه جهاني مي رود ، در چنين زماني مردمان بايد در انديشه و باور نيز بهم نزديك باشند. ولي راه چيست؟.
آيا مي توان قانوني در آنباره گزارده روان گردانيد؟ آيا مي توان با زور و فشار آنرا پيش برد؟.. آيا مي توان با خواهش و درخواست آنرا بجايي رسانيد؟.. بيگفتگوست كه با هيچيك از اينها نتواند بود و يگانه راه آنست كه دين به معني راست و خردپذير خود باشد كه همه توانند آنرا پذيرفت.
وزير آمريكايي آرزو كرده كه دينها همه يكي گردد. از اين بالاتر آنست كه دين يك چيز سودمند و ارجداري باشد ـ يك چيزي باشد كه به درد زندگاني بخورد. دين به آن معني كه وانموده‌ی كشيشها و ملاهاست جز چيزي بيهوده نيست و از يكي بودنش هم نتيجه اي نتواند بود.
اينهاست آنچه ما مي گوييم و مي خواهيم كه به كوتاهي ياد كردم.

ايرانيان چرا نيك نمي شوند؟..
چنانكه خوانندگان ديدند گفته ها و كوششهاي ما درباره‌ی سراسر جهانست و تنها درباره‌ی ايران نيست . ما به نيكي سراسر جهان ميكوشيم ولي چون در ايرانيم ناچاري بوده كه كوششهاي ما از اينجا آغاز يابد. چراغي كه روشن ميگردد نخست بايد به پيرامون خود تابد.
ولي در ايران در همان گام نخست ، با يك دشواري يا بهتر گويم با يك چيستان روبرو بوديم : « ايرانيان چرا نيك نمي شوند؟».
همه ميدانيم اين توده‌ی ايران گرفتار و بدحالست. از صد و پنجاه سال پيش از هر پيشامدي سرشكسته و شرمنده بيرون آمده ، پياپي گوشه هاي كشور خود را از دست داده. اكنون هم از توده‌هاي پس افتاده جهان بشُمارست و آبرويي در ميان توده ها ندارد ، و ما كه در اين كشوريم مي بينيم كه در زندگي نيز از آسايش و خوشي برخوردار نميباشند. با صد سختي و بدبختي گرفتارند.
از شصت و هفتاد سال پيش در اين توده بيداري پيدا شده و چاره جويي هايي رفته. نخست كساني داستان را ساده گرفته مي پنداشته اند اگر پادشاهي يا وزيري باشد كه هوش و خرد بكار دهد چاره‌ی دردها خواهد بود و اين توده به راه پيشرفت افتاده با توده هاي ديگر همگام خواهدگرديد. قائم مقام فراهاني و ميرزا تقيخان اميركبير از اين كسان بوده اند و هريكي بنوبت خود بكوششهايي برخاسته جانهاي خود را در اين راه باخته اند بي آنكه نتيجه اي بدست آيد.
پس از ايشان كساني پنداشته اند مايه‌ی بدبختي ايران استبدادست. در اين كشور چون قانون نيست و پادشاه و درباريان بدلخواه و خودسر فرمان مي رانند كارها نابسامان مي باشد و توده از پيشرفت باز مي ماند. حاجي ميرزا حسين خان سپهسالار و ميرزا عليخان امين الدوله و ملكم خان و ديگران از اين دسته بوده اند و هر يكي خواسته قانونهايي در اين كشور روان گرداند. سپس هم انديشه‌ی مشروطه خواهي[= دمکراسی خواهی] پيدا شده و پس از جانفشانيهاي بسيار در اين كشور روان گرديده.
مشروطه خواهان بيگمان بودند كه چاره‌ی دردهاي توده را پيدا كرده اند. جشنها و شاديهاي بي اندازه مي نمودند. بارها در انجمنها به زبان مي آوردند : « اين ملت نجيب كه بيدار شده و به راه ترقي افتاده چند سال بيشتر نخواهد گذشت كه خود را به پايه‌ی ملت فرانسه خواهد رسانيد». آن جوش و خروش ساختگي را كه از مردم مي ديدند اين مصرع به زبانها افتاده بود : « اين طفل يك شبه ره صد ساله ميرود». پيرمردها اندوه مي خوردند كه خواهند مرد و نخواهند ديد آن روزي را كه «ملت نجيب ايران در صف ملل مترقيه‌ی عالم جا گرفته».
   ولي اين اميدها همه بيجا درآمد. مشروطه در ايران نه تنها اين توده را براه پيشرفت نينداخت ، خود آن پيش نرفت و پا نگرفت و امروز در برابر چشمهاست كه ما چه دستگاه رسوايي بنام مشروطه داريم.
از همان سالهاي دوم و سوم مشروطه پيدا بود كه كوششها و اميدها هدر رفته و مشروطه به درد اين توده درمان نخواهد كرد. اين بود گروهي از كوشندگان از همان هنگام دچار  نوميدي گرديده خود را كنار كشيدند. يك دسته‌ی ديگر روزنه‌ی اميد ديگري پيدا كرده  چنين گفتند : «جامعه چون بيسواد است و رشد سياسي ندارد سرچشمه‌ی بدبختيها اينست. بايد جامعه را باسواد گردانيد. بايد فرش و رخت  خود را فروخت و دبستان  برپا گردانيد». بدينسان چشم اميد بدبستانها دوختند.
در حاليكه از اين هم نتيجه‌ی وارونه پيدا شد. چهل سال بيشترست وزارت فرهنگ برپا گرديده و كوششهاي بسيار بكار رفته و كمترين نشانه‌ی بهبود در حال كشور و توده پديد نيامده بلكه راستش اينست كه ما اگر درسخواندگان را رويهمرفته بگيريم و آنها را با روستاييانِ بيسواد در ترازو گذارده بخواهيم از ديده‌ی «شايستگي بزندگاني» بسنجيم بيگمان سنگيني در كفه‌ی روستاييان بيسواد خواهد بود . اين يك داستانيست كه فرهنگ بجاي اينكه به شايستگي جوانان بيفزايد از آن ميكاهد.[1]
بهرحال از  دبستانها هم چاره اي نشد. در اينجا بود كه داستان صورت چيستان پيدا مي كرد. در اينجا بود كه نوميدي همه را فرا مي گرفت. در اينجا بود كه عنوان به دست بدخواهان افتاده مي گفتند: « اين توده دِژِنِره[=اصلاح ناپذیر] شده ، دردهايش درمان پذير نيست.» يك دسته تيشه را از ريشه زده مي گفتند : « ايران از نخست هيچي نبوده».

ما سرچشمه‌ی گرفتاريها را پيدا كرده ايم.
چنانكه گفتيم در آغازِ كوشش با چنين چيستاني روبرو گرديديم ولي بزودي آن را گشاديم. بزودي سرچشمه‌ی بدبختيها و گرفتاريهاي ايران را پيدا كرديم.
در اين باره ما كتابهاي بسيار نوشته ايم[2] و نتيجه‌ی گفته هاي ما دو چيزست :
1)    گرفتاريهاي اين توده چيز ساده اي نيست. از بي پرواييِ [=بي توجهي] پادشاهان برنخاسته و چيزيكه با دست پادشاهان يا وزيران چاره پذيرد نيست. گرفتاريهاي ريشه داريست و بچاره‌ی ريشه داري نياز دارد.
2)     سرچشمه‌ی گرفتاريهاي ايران آن باورها و انديشه هاست كه بنامهاي مذهب ، عرفان ، فلسفه ، اخلاق ، ادبيات در مغزها جا داده شده. اين گرفتاري براي ايرانيان از هزار سال پيش رو آورده و زمان بزمان بيشتر و بدتر گرديده تا بحال امروزي رسيده.
براي آنكه دانسته شود اين توده دچار چه بدآموزيهاست تاريخچه‌ی كوتاهي ياد مي كنم :
 همه مي دانيم هنگاميكه اسلام در عربستان برخاست ايرانيان كيش زردشتي داشتند. دين زردشت از ميان رفته ولي يك رشته بدآموزيها از پرستش آتش و خورشيد و باور داشتن به مهر و ناهيد و مانند اينها باين نام رواج ميداشت. عربها چون به ايران دست يافتند انبوه ايرانيان اسلام را پذيرفتند. ولي زردشتيگري از ميان نرفت و بسياري از پندارهاي آن ، در ميان عوام با اسلام درآميخت.
اسلام دين خدايي بود و آموزاكهاي بسيار سودمند داشت. در ايران نيز جنبشي در فهمها و خردها پديد آورد. ولي آن بسادگي خود نمانده يك يا دو قرن نگذشت كه گمراهيهاي گوناگون به آن راه يافت.
نخست در نتيجه‌ی كشاكش در زمينه‌ی خلافت ، كيش شيعي با يك رشته آموزاكهايي كه با اسلام سازش نداشت پديد آمد. درپي آن باطنيگري پيدا شد كه بيگمان براي كندن ريشه‌ی اسلام بنياد يافته بود.
سپس فلسفه از يونان رسيده يكسره به آخشيج اسلام بود همچنان صوفيگري از روم آمده و با آموزاكهايي [=تعلیمات] از بي پروايي بزندگاني و گرايش به بيكاري و گوشه نشيني و مانند اينها كه وارونه‌ی آموزاكهاي اسلام بود رواج گرفت.
در همان هنگام گمراهيهاي گوناگوني در ميان مسلمانان پيدا مي شد كه يكي از آنها جبريگري (يا باور داشتن به اينكه كارها را خدا ميكند و ما را هيچ اختياري نيست) بود و در همه جا پراكنده گرديد.
اينها و مانندهاي اينها بدآموزيهاي زهرآلودي بود كه يكي پس از ديگري در جهان اسلام پيدا مي شد و ايرانيان هم از آنها بهره مي يافتند. برخي از آنها از جمله باطنيگري و صوفيگري در ايران لانه گرفت و ريشه دوانيد.
در قرن ششم در ايران يك گمراهي زهردار ديگري پديد آمد كه ما آنرا خراباتيگري ناميده ايم.
يك دسته پيدا شدند كه زندگي را خوار مي داشتند و كار و كوشش را مي نكوهيدند و چنين مي گفتند: « بايد به گذشته پروا نداشت و به آينده ارجي نگذاشت و دم را غنيمت دانسته به خوشي و مستي پرداخت». يكي از سران اينها خيام بوده كه همه مي شناسيم.
در زمان مغول كه فهم ها و خردها هرچه سست تر گرديده بود اين بدآموزيها رواجش در ايران بيشتر شد. آنگاه اينها همه با هم درآميخت.
پيش از آن هر يكي جدا بود و هر يكي پيروان ديگري داشت. ولي اين بار همه درهم شد و يكتن مي توانست هم صوفي و هم شيعي و هم خراباتي باشد. مي توانست چند رشته از بدآموزيها را در مغز خود جا دهد كه اين خود زيان ديگري بود.
در همان زمان در ايران شاعراني پيدا شدند كه هوس بسيار بشعر گفتن داشتند و اينها آن بدآموزيها را سرمايه اي براي شعرسازيهاي خود شناختند و آنها را از هر دري گرفته بهم آميختند و در شعرهاي خود گنجانيدند و بدينسان برواج آنها در ميان مردم بسيار افزودند.
در زمان صفويه بكيش شيعي در اين كشور رواج بسيار داده شده كيش دولتي ايران گرديد.
در زمان قاجاريان بار ديگر تكانهايي در زمينه‌ی بدآموزي در ايران پيدا شد. باين معني كه شيخ احمد احسايي كه يكي از ملايان تندرو شيعه بشمار مي رفت از در هم آميختن فلسفه‌ی يونان با باطنيگري و شيعيگري كيش نويني پديد آورد كه بنام او شيخيگري ناميده شد.
پس از چندي يكي از پيروانش حاجي محمد كريمخان با افزودن چيزهايي به آن ، كيش تازه تري ساخت كه اينهم بنام او « كريمخانيگري» شناخته گرديد.
در همان زمان ، سيدعلي محمد با سودجويي از عقايد شيعيان و از آموزاكهاي شيخ احسايي به دعوي امامزماني برخاست و از آن نيز كيش نويني پيدا شد كه « بابيگري» خوانده شد. پس از او ميرزا حسينعلي بهاء با سودجويي از گفته هاي باب خود را «من يظهره الله» خوانده و او نيز راه ديگري بنام بهاييگري پديد آورد.
اينها بازمانده از زمان هاي پيش بود. هنگامي كه در ايران جنبش مشروطه خواهي برخاست و با اروپا همبستگي ها پديد آمد اين بار آموزاكهاي اروپايي از سودمند و زيانمند رو باين كشور آورد و بدستياري روزنامه ها و كتابها در ميان مردم رواج گرفت.
از جمله بدآموزيهاي ماديگري انتشار بسيار يافته در مغزها جا گزيد. از اين راه هم بدآموزيهاي ديگري بميان آمد و اينها نيز بآن بدآموزيهاي كهن افزوده شد.
(دنباله‌ی این گفتار در شماره‌ی آینده خواهد آمد.)
[1] : كتاب « فرهنگ چيست؟» ديده شود. 
[2] : كتاب «دادگاه» ديده شود.
زمین لرزه در بوشهر و پیرامون آن
پایگاه : دیروز ، 20/1/92 زمین لرزه‌ای به شدت 1/6 ریشتر استان بوشهر ، شهر کاکی و پیرامون آنجا را به سختی لرزاند. کشته های این زمین لرزه تا دیروز سی و هفت تن و زخمیها را بیش از هشتصد تن گزارش کرده‌اند. ما از این پیشامد افسرده‌دلیم و با هم‌میهنانمان بویژه مردم استان بوشهر غمخواری می کنیم.
خبرهای این پیشامد زود پراکنده شد و مردم چهار گوشه‌ی کشور آگاه گردیدند و پادآواز آن را از زبان ایشان شنیدیم : برخی که گویا به کوششهای دولت چندان اعتمادی نداشتند از خدا می‌خواستند « عاقبت» این کشور را «بخیر» کند. برخی دعا میکردند که کشته و آسیب بیش از این نباشد. پاره‌ای نیز سپاس به خدا می گزاشتند که آسیبها به اندازه‌ی زمین‌لرزه های سخت گذشته نبوده است. کسانی هم اندوه می‌خوردند.
اینها آرزوهای نیکخواهانه ای است ولی هرچه هست آرزوست. آیا چاره‌ی دردها نیز هست؟ ما در پست شماره‌ی 193 که از زمین لرزه‌ی اهر سخن رانده ایم از خواست خدا و آنچه بگردن آدمیانست یاد کردیم. در آنجا پرسیدیم که چگونه در ژاپن بر چنین زمین لرزه هایی چیره گردیده اند چنانکه جز آسیبهای کم و کشته های اندک ، ویرانی دیگری از آنها بجای نمی ماند؟! و اینکه چرا ما نمیتوانیم؟! و اگر این « مشیت الهی» است چرا برای آنها نیست؟!
در آنجا از چند زمینه سخن راندیم که دمکراسی ، انجمنهای ایالتی و ولایتی ، حقایقی که در کار و پیشه و بازرگانی باید همگان بدانند و جدایی بسیار میان امکانات شهرهای بزرگ از یکسو و روستاها و شهرهای کوچک از سوی دیگر ، از آن جمله می باشد.
اکنون نیز این پیشامد همانها را بیادمان می آورد. ولی بدبختانه ما بجای آنکه در جستجوی ریشه‌ی دردها و چاره‌جویی باشیم تنها با یک دعا کردن (مثلاً : خدا خودش بخیر کند) یا آرزو بزبان آوردن (انشاءالله دیگر پیش نیاید) می کوشیم از روی پیشامدها بگذریم. ما دوست نداشتیم در این هنگام که کشور در غم و ناآسودگی فرورفته و دیده‌هایی اشکبار است زبان به نکوهش باز کنیم. ولی چون می بینیم هم‌میهنانمان بجای احساس مسئولیت میخواهند همه چیز را با دعا و آرزو بگذرانند ، این شیوه‌ی ناستوده است که نمی گزارد خاموش بنشینیم. در خبرهایی که از سونامی اخیر ژاپن می رسید آنچه شنیدیم از رفتار ستوده و سازگار با زندگانی اجتماعی ایشان حکایت داشت و هرگز نشنیدیم که رفتار ناسازگاری از ایشان سر زده باشد.
ولی از آنسو شیوه‌ی زندگانی ما با چیزی که سازگاری ندارد زندگانی اجتماعی و «اینجهانی» است. در زندگانی اجتماعی باید اندیشه ها و رفتارها در یک راه باشد که آن آسایش و خرسندی همگان می باشد.
« بيست مليون مردم ، يا بيشتر و كمتر ، كه توده اي پديد آورده اند و در يك كشور مي زيند ، اين معنايش آنست كه خواسته اند در زندگاني همدست و همدرد باشند و نيروها و كوششهاي خود را رويهم ريزند و در بسيج[=تدارک] نيازاكها و در نبرد با بديها و بيماريها و گرفتاريها بهم ياوري كنند. توگويي فراهم نشسته اند و پيماني درميان خود بسته اند كه زندگي را باهم بسر برند و در برابر پيشامدها و دشواريها يكرده ايستند و هركسي از آنان در كار و كوشش نه تنها دربند خود ، بلكه دربند همه باشد. اينست معني توده. اكنون سخن درآنست كه آن كشور خانه‌ی اين توده و سرچشمه‌ی زيست ايشانست كه بايد ارجش دانند و نگاهش دارند و همدل و همدست بآباديش كوشند. پرستش بميهن كه گفته ميشود اينهاست. ميهن ارجمندتر از خانه است و بايد گراميترش داشت. پرستش بميهن بهركسي بايا[=واجب]ست.» (ورجاوند بنیاد بخش سوم بند یکم)
 تنها در این حال است که یک توده ای میتواند دعوی زندگانی اجتماعی کند. آن توده ای که هر یکه اش (فرد) تنها در اندیشه‌ی خود باشد و با دیگران بستگی ندارد ، به آن مردم نتوان گفت. چنین توده ای هیچ نیرویی ندارد و در روزهای سخت از ایشان کاری برنخواهد آمد و سرنوشتی جز سرافکندگی و زیردستی نخواهند داشت. اینها چندان روشنست که نیازی به شرح ندارد.
آیا امروز رفتار ایرانیان میهن‌پرستانه است؟!.. از مردمی با کیشها ، زبانها و نژادهای گوناگون که در چهار گوشه‌ی کشور می زیند و بتازگی کسانی به نام هر یک از ایشان پرچمی برافراشته ، آنان را به تجزیه‌طلبی برمی‌انگیزند باید جداگانه سخن راند. ولی اگر از اکثریت مردم که شیعه اند بخواهیم در اینجا یک نمونه یاد کنیم و از روی آن کیفیت زندگانی اجتماعی و میهن‌پرستی را بسنجیم کافیست بدیده گیریم که هر شیعی همینکه پولی بدستش رسید بجای آنکه آن را در کارهای واجب بکار برد ، بخود بایا میداند خانواده‌اش را برداشته راهی آرامگاه امام هشتم گردد و اگر بیشتر داشت به جیب عراقیها و سوریه‌ایها و عربستانیها بریزد. ... آیا این راه زندگانی در اینجهان است؟! آیا در این رفتار چیزی که بسود هم‌میهنش باشد می بینید؟! آیا این جز به آن علت است که راه زندگانی آنجهانی را برای خود هموار می خواهد و به این زندگانی و آنچه در اینجا رخ می دهد کمترین پروایی ندارد؟! و اگر می بینید به برخی کارها می‌پردازد تنها به آن علت است که« این دو روزه» را که « گذرا» می داند باید بسر بَرد تا نوبت زندگی در آنجهان برسد؟!
در همین تعطیلات نوروزی نزدیک به بیست ملیون تن به مشهد سفر کرده اند که انگیزه‌ی انبوهی از ایشان زیارت می‌باشد. در حالیکه اگر زائر شیعی پروای زندگانی اینجهانی را داشت آن پول را در کارهای بایا همچون درمان بیماری فرزند یا استوار گردانیدن خانه‌ی سست بنیادش بکار میبرد. این گونه نمونه ها نشان میدهد که مردم گرفتار چه آلودگیهایی هستند و چرا به تنها چیزهایی که نمی اندیشند آینده‌ی خود و خانواده‌ و کشورشان است. اینهاست که یک مردمی را از مردم کشور دیگر جدا می سازد. تفاوت ایرانی با ژاپنی نه در نژاد و رخسار بلکه در رفتارهاشان و آن نیز برخاسته از اندیشه‌هاشان می باشد.
باشد که کسانی علت را چیز دیگری نشان داده و برای مثال بگویند : مردم پرداختن به زلزله زدگان یا کارهای همگانی (عمومی) را از دولت انتظار دارند و برای همینست که در این گونه کارها تا نیازی نیفتد بکوششی برنمی خیزند. بگذریم که در زندگانی اجتماعی این اندیشه پاک خطاست (چنانکه در بالا از کتاب ورجاوند بنیاد یک تکه در این زمینه آوردیم). از سوی دیگر ما در بالا از زیارت و خرجهای بیهوده در کشورهای بیگانه مثال آوردیم که این بهانه در آنجا راست درنمی آید.
راستی آنست که گفتیم : ایرانیان (نه همه‌شان) بیشتر کوششهاشان برای آنجهان است و این زندگانی را « عاریه‌ای» می دانند. همچون کرایه نشینی می باشند که چون خود را دارنده‌ی خانه نمی داند چندان به زیبایی و پاکیزگی و استواری آن نمیکوشد و به آن دلبستگی ندارد و آن را تنها برای گذران زندگی می خواهد. از اینجاست که ما برای زندگانی اجتماعی ، زندگی ای که در آن سرنوشت هر کسی با دیگران در پیوند نزدیک است ، وظایفی بعهده‌ی خود بدیده نداریم. اینها در حالیست که شما از بامداد تا شامگاه از رادیو و تلویزیون و روزنامه ها و منبرها پندهای « نوعدوستی» و « تعاون» و اینکه همه باهم برادریم و مسلمانیم و بر هر مسلمانی رسیدگی به برادر دینی از واجبات است ... می شنوید. این براستی چیستانی در برابر حقیقتجویان پدید آورده که از خود می پرسند : چگونه است که با اینهمه تأکید دینی و پند و اندرزهای علمای شیعیان ، بیشتر مردم بوارونه‌ی اینگونه سخنان رفتار می کنند. ما پاسخ این پرسش را در گفتارهای چندی در این پایگاه می بینیم ولی برای آنکه در اینجا هم نمونه ای آوریم این را یاد آوری میکنیم که آن پندها درست است که نوعدوستی و یاوری و وظایف هم‌کیشی را بیادها می آورد ولی از سوی دیگر این اندیشه نیز پیاپی عنوان میگردد که در غیبت امام زمان ، جهان و کار آن روز بروز رو به پستی نهاده و سراسر جهان را بدی فراخواهد گرفت. و آنگاه که از اندازه گذشت با پدیداری و با دست اوست که کارها رو به نیکی خواهد نهاد و با کشتار بیدریغ از ستمگران صلح و آرامش در جهان فرمانروا خواهد گردید. .. در جایی که از روی نهش خدا تنها یک تن هست که تواند و باید جهان را به نیکی رساند دیگر چه جای نوعدوستی و یاری است؟!زیرا آنکه نیکی می کند و به نیکیها می گراید (که نوعدوستی و یاوری نیز از آن جمله است) هرآینه به امید بهبود است. اگر بداند که در هر حال جهان رو به بدی خواهد گزارد دیگر چه جای نیکی کردن است؟!
در همان آموزاکهای کیشی ما می بینیم میهن‌پرستی را نکوهش می کنند. مثال آن را چندی پیش در تلویزیون دیدیم که کسی که مسئولیتی در « تقریب مذاهب» داشت ، در گفتگویی برای آنکه زمینه را برای کار تقریب مذاهب (نزدیک شدن کیشهای مسلمانان بهمدیگر ، مثلاً مسلمانان مصر و ایران) آماده سازد از تقبیح میهن‌پرستی در اسلام یاد می کرد.
شما اگر نیک بسنجید مردم هوش و اندیشه‌شان در دو زمان کار می کند که زمان حال را در آن جایگاهی نیست. یکی در گذشته‌ها در هزار و چهار صد تا هزار و صد سال پیش در عربستان است و از مهمترین رویدادهای آن دوره ، ستمهایی است که خلیفگان ستمگر به «ائمه‌ی اطهار»  کرده اند ،‌ دیگری در آینده است که امام ناپیدا پدیدار گردیده کینه‌ی نیایان خود را از آن خلیفگان و دیگر ستمگران خواهد گرفت و جهان را به داد و آرامش خواهد رسانید. زمان کنونی را در این میان ارجی نیست.
آیا نتیجه‌ی این بدآموزیها جز اینکه مردم را به زندگانی اجتماعی بیپروا گرداند چیز دیگری تواند بود؟!.
چون سخن از وظایف دولت رفت بجاست از یک لغزش بیمناک دیگری که افسوسمندانه ایرانیان به آن دچارند یاد کنیم. آن لغزش اینست که ایرانیان همه‌ی کارها را از دولت انتظار دارند. اگر دولت به آنها برخاست آن را وظیفه اش می دانند ، اگر برنخاست به گله و نکوهش بسنده می کنند. اینست وظیفه ای که بگردن خود می پندارند. ولی این بیراهی است ، بیدردیست.
کجا و کی از گله‌گزاری دردی درمان شده که در ایران بشود؟
چنین رفتاری از مردم زمان فتحعلیشاه و محمدشاه می‌سزیده. آنها بودند که خود را « رعیت» (چرنده) شاه می دانستند. از مردمی که جنبش مشروطه‌ میوه‌ی کوششها و جانبازیهای ایشان است چه سزاست که به نیروی خود پی نبرده باشند؟ چه سزاست به نیرویی که از یگانگی (اتحاد) مردم برمیخیزد و خود بزرگترین نیروهاست تکیه نکنند؟! یا چه سزاست که چندان درمانده گردند که از دولت انجام وظیفه‌اش را « گدایی» کنند؟!
اگر به دلهای مردم نزدیک آییم می شنویم که می گویند : « پس دولت چکاره است؟» ، « اگر قرار بود مردم به این کارها بپردازند چه نیازی به سر کار آوردن دولت بود؟» ... و اینگونه بهانه‌ها.
گفتیم «بهانه» ، زیرا در جایی که دولتی وظایفش را بکار بندد ، مردم همچنان وظیفه دارند بر آنها نظارت کنند و هیچگاه نگویند : «دولت بکند دیگر! به من چه؟!» چه رسد به دولتهایی که میدانیم کارهاشان سست است و نه تنها بیراه بلکه گمراهند و خود گمراه‌گردان.
روشنست که مردمی که به دولت وظیفه ناشناسی دچارند باید به هشیاری و کوشش خود بیفزایند و با همدستی و چاره جویی هم خود را شایاتر و آگاهتر گردانند و هم به نیرومندی خود کوشیده بتوانند خواستهاشان را به دولت بپذیرانند. مردمی که جز این کنند و تنها کوشششان گله‌گزاری باشد مانند آنست که با دستان خود گور خود را می‌کنند. زیرا مردمی با چنین رفتاری هرگونه سرنوشتی را بی آنکه بر آن اثری گزارند بجان پذیرفته‌اند. هرآینه سرنوشتی که انتظار چنین مردمی را می کشد جز خواری و زیردستی نخواهد بود و زیردستی بیگانگان را کشیدن برای یک توده چیزی جز زنده بگور گردیدن نیست.
در پیام نوروز 1392 در این پایگاه از بیمهایی که ایران و دیگر کشورهای خاورمیانه با آن روبرویند سخن رانده ایم و اینست در اینجا به آن نمی پردازیم. آنچه اکنون باید بیفزاییم آنست که کسانی که به هیچ کوششی نمی پردازند و خود را با بهانه های بیپا کنار می کشند و بیپروایی می کنند ، حق هیچ گله ای ندارند. زیرا 1ـ فرشتگان آسمان به دردهای ما چاره نخواهند کرد. 2ـ دولتها برخاسته از مردمند و شایایی آنها نمی تواند بیکباره از شایایی مردم جدا و تافته‌ی جدا بافته ای باشد. 3ـ پس این تنها ماییم که باید بیدار شده خود به دردهامان چاره اندیشیم. و اینست به آنهایی که به گرفتاریهای توده بیپروایی می کنند باید گفت : شما که در هیچ کوششی پا بمیان نمی گزارید و با بهانه های بیپا خود را کنار می کشید این به آن معنیست که به آنچه پیش آید گردن نهاده اید. به آن معناست که به دیکتاتوری خشنودید : میخواهید یکی باشد بجای شما تصمیم بگیرد و خواست خود را دیکته کند و شما هم به آن گردن گزارید. پس چه حق گله گزاری دارید؟!
در تصویرهایی که از این پیشامد یا مانند آن پراکنده شده می توان دید که خانه های ویران گردیده ساخت سستی داشته اند : یا با تیرچوبی و خشت است یا اگر تیرآهن بکار رفته سستی آن هم نمودارست. اساساً ما می دانیم که در ایران ساختمانها را چه کسانی و چگونه می سازند. آیین‌نامه‌ی زلزله که نزدیک به بیست سال از بیرون آمدن آن می گذرد در همه‌ جا رعایت نشده و ساختمانهای کهن همگی بدور از قواعد آن ساخته شده است.
گفته شده که این کشور بر روی « کمربند زمین لرزه» نهاده است و اینست پتیاره‌ی زمین لرزه در هر گوشه‌ی آن پیش تواند آمد. از اینجا این نتیجه بدست می آید که باید ساختمانهای این کشور پهناور از نو و بر پایه‌ی دانش امروز ساخته گردد تا این پتیاره آسیب فراوان ببار نیاورد.
اکنون شما ببینید ما چه باید بکنیم؟! آیا نباید در اندیشه‌ی پیشگیری از آسیبهای زمین لرزه باشیم؟! آیا گامی در این راه برداشته ایم؟! روی سخن با مردم داریم. سخن از دولتها نیست. اگر بخواهیم منتظر دولت باشیم ، چه بسا تا دهها سال دیگر هم کوششی از ایشان دیده نشود. همین دیروز در اخبار آمد که پس از هجده سال گفتگو و کشاکش سرانجام قانونی تصویب شده که ساختمانها شناسنامه‌ی فنی بدارند. آری ، پس از هجده سال کشاکش و چانه‌زنی ، پس از سه دهه گفتگو از اینکه زمین لرزه در تهران می تواند به یک کشتار و ویرانی بزرگ بینجامد و احتمال این هم بسیار می رود و باید در اندیشه‌ی چنان روزی بود.
خواهند گفت : در کدام کشور جهان این کارهای همگانی را مردم کرده اند که در ایران کنند؟!..
می گوییم : در بسیاری از این کشورها سازمانهای مردمی بکارهای همگانی درمی‌آیند و تا آنجا که بتوانند به هم‌میهنانشان یاری می کنند. ولی گیریم که گفته‌ی شما راست است و مردم در دیگر کشورها به آنها برنمی خیزند. ولی می پرسیم : آیا با دست روی دست گزاردن وضع بهتر خواهد شد؟!. آیا با گفتن اینکه در کشورهای دیگر مردم به این چیزها نمی‌پردازند گشایشی در کارمان پدید خواهد آمد؟!
اگر ما بدانیم گرفتاریهامان چیست ، اگر انگیزه‌های درماندگی‌مان را دریابیم که چرا نمی توانیم دولتهایی را سر کار بیاوریم که بکار مردم بپردازند ، مسئولیت حس کرده از زیر بار آن شانه خالی نکنند ، به دزدان نبخشایند ، مفتخوران را بکار وادارند ، مردم را به کارهای بیهوده و زیانمند سرگرم نکنند ، انکیزیسیون برپا نکنند ، جلو ستمگران ، قاچاقچیان و رانتخواران و درآمدهای نامشروع را بگیرند ، درآمدهای کشور را نه در کارهایی که سود مردم در آنها نیست بلکه بجا بکار برند و کارهایی از اینگونه که اساساً وظایف ایشان است انجام دهند ، آنگاه می توانیم بر این خواستها (اهداف) گرد آییم و اندیشه یکی کرده دست بهم دهیم و دست کسانی را که به وظیفه‌شان نمی کوشند از کارهای دولتی کوتاه گردانیم و مردان شایا را بکار گماریم.
در چنان حالی یکی از کارهای بنیادی دولتهامان همین پرداختن به کار ساختمانسازی « بافتهای فرسوده» خواهد بود که آن را با تندی بسیار پیش بَرد. آنگاه دولتها از ما و ما از ایشان جدا نخواهیم بود. هر دو به یک رشته خواستها و آرمانها خواهیم کوشید.
ولی امروز در چه حالی هستیم؟! امروز ما درپی چه کارهاییم؟! به چه می کوشیم؟! بیجا نخواهد بود اگر در یک جمله بگوییم : یا به زندگانی آنجهانی چشم دوخته ایم یا اگر به خوشی می کوشیم تنها در اندیشه‌ی سود خود و خانواده‌مان هستیم. آری ، ما دربند سود توده نیستیم و زندگانیمان از این گونه اندیشه ها پاک دور افتاده. و دور نخواهد بود روزی که آسیبهای بزرگتری از این رفتارها پدیدار گردد. آن روز پشیمانی را سودی نخواهد بود.