پرچم باهماد آزادگان

236 ـ چگونه نيك باشيم؟.

پایگاه : با این گفتار جستاری را که در پست شماره‌ی 233 آغاز شد پی میگیریم.
بايد هركسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها بپيرايد
از گفتار ديروزي نتيجه اين را گرفتيم كه اگر ميخواهيم از اين خواري و درماندگي رها گرديم همه بايد نيك باشيم تا از جهان نيكي بينيم.
كنون ميخواهيم از راه « نيكي» گفتگو كنيم و ميخواهيم بگوييم نيكي چيست و چگونه ميتوان يك توده را نيك گردانيد.
در سخن این را هركسي خواهد پذيرفت كه بايد نيك بود ، ولي چون بكار پردازيم و بخواهيم گامي در اين راه برداريم با دو اشكال بزرگي دچار خواهيم گرديد : زيرا نخست نيك و بد دانسته نيست و يك پايه‌اي و يا قاعده‌اي براي نيك و بد در ميان نمي‌باشد. اينست هر كسي چيزهاي ديگري را نيك يا بد مي‌شمارد و از روي عقيده‌ی خود داوري ميكند.
ميدانم بسياري از خوانندگان اين را نخواهند پذيرفت و اين بدانشمندي و پيشوايي كساني خواهد برخورد كه ميگوييم نيك و بد دانسته نيست. ولي اين يك حقيقتي است كه انكار ناپذير ميباشد و ما آن را با دليل روشن خواهيم گردانيد. در اينجا چون سخن از اين زمينه نيست دليلش را هم ياد نميكنم.

دوم در نيكي هر كسي چشمش به ديگرانست. هر كسي نيكي را از ديگران ميخواهد و خود را فراموش ميكند. شما اگر در انجمني باشيد و گوش بسخنان باشندگان دهيد ، خواهيد ديد همه گفتگو از عيبهاي ديگران يا از بديهاي توده است و هيچكس توجه بخود ندارد و هيچكس نميگويد بياييد ما عيبهاي خود را رفع كنيم. بلكه راستي اينست كه هر كسي خود را در آن حالي كه هست آراسته و پيراسته مي‌شمارد و گمان عيب يا بدي بخود نمي‌برد.
يك دسته از اين بالاترند و كارهايي را كه از ديگران بد مي‌شمارند و ايراد ميگيرند ، خود ميكنند و عذرهايي مي‌آورند. مثلاً كسي كه ايراد به نادرستي ديگران ميگيرد اگر پايش افتاد و يك ميداني براي دزدي برايش باز شد خودداري نمي‌كند و آن زمان چنين عذر مي‌آورد : « مگر مي‌شود در اين زمان درستكار بود؟!.. من هم مجبورم مثل ديگران دزدي كنم».
همين يك سنگ بزرگي در پيش پاي ماست. بلكه بايد گفت : يك سد آهنيني است ـ سدي كه بايد بشكنيم و پيش رويم وگرنه بهيچ جا نخواهيم رسيد.
راه نيكي يك توده آنست كه هر كسي نخست بخود پردازد و خود را از بديها پيراسته گرداند و سپس رو بديگران آورد و آنان را بنيكي وادارد. از این راه است كه مي‌توان يك نتيجه‌اي گرفت. آن ترتيبي كه امروز هست بيكبار بي‌نتيجه است و شما اگر بخواهيد همان را دنبال كنيد همه‌ی كوششها بي‌نتيجه خواهد گرديد.
سخن را با مثلي روشن گردانم : چنين انگاريد صد تن انجمني پديد آورده‌ايد ميخواهيد براي كمچيزان و بينوايان پولي گرد آوريد. اين كار بدو گونه تواند بود : يكي آنكه هر كسي متوجه خود باشد و دست بكيف برد و پولي بيش يا كم بيرون آورد و روي ميز گزارد. پيداست كه يك مبلغي گرد خواهد آمد و يك دستگيري از بينوايان خواهد بود. ديگري اينكه هر كسي خود را فراموش كند و پول دادن را از ديگران بخواهد و خود تنها بسخن و پندآموزي اكتفا كند و هر يكي بنوبت خود زبان باز كرده بديگران اندرز گويد : « برادران بينوايان را فراموش نكنيد. خدا بشما پاداش خواهد داد ..». هر يكي همين را كند. پيداست كه هيچ پولي بدست نخواهد آمد و نتيجه‌اي جز هدر شدن وقت در ميان نخواهد بود.
اين مثل از هر باره راست است. در نيكي نيز تا كسي بخود نپردازد و از بديها بيرون نيايد از سخن و گفتگو نتيجه نخواهد بود. بهمين دليل كه سي و اند سالست اين گفتگو در ميانست و كنون هزارها راهنما و پندآموز در اين توده كار ميكنند و اين حال مردم است كه روز بروز بدتر ميگردند.
اين يك راستي است. يك حقيقتي است كه پوشيده نتوان داشت. از آنسوي اين بسيار دشوار است كه مردم هر كسي بخود پردازد. در گفتار این را مي‌پذيرند. ولي در كردار بسيار دشوار است.
ديو سركشِ خودخواهي بآساني گردن بچنين كاري نخواهد گزاشت. هر كسي ميخواهد بديگران ايراد گيرد و برتري فروشد و لذت برد ، اين دليلها كه ما ياد ميكنيم درو كارگر نخواهد بود.
بلكه كساني چنان سرمستند كه نيك ميدانم همين را نيز دستاويزی براي اندرزگويي و خودنمايي خواهندگرفت. باز خود را فراموش ساخته اين را از ديگران خواهند خواست كه بخود پردازند و بنيكي خود كوشند.
در اين جا داستاني هست كه بايد بنويسم : از روزي كه ما پرچم را آغاز كرده ايم كساني گفتارهايي مي‌آورند و يا ميفرستند. بيشتر از همه جوانان در اين زمينه در تلاشند و برخي از آنان مي‌آيند و يك مقدمه مي‌چينند از اين گونه : « ستاره از من مقالاتي خواسته بود و من هم نوشتم ، ولي چون آن توقيف شده بهتر است بياورم شما چاپ كنيد» براي هوسبازيهای خود چنين بهانه‌هايي مي‌سازند.
چند روز پيش جواني آمد و گفتاري آورد. گفتم : ما اين گفتارها را نپذيريم. راه ما اينست كه هر كسي نخست بخود پردازد و آن نيكيهايي را كه از ديگران ميخواهد نخست در خود پديد آورد. بيدرنگ گفت : « ميخواهيد در همان زمينه بنويسم و بياورم!»
من در شگفت شدم و بياد آوردم آن را كه در هفت سال پيش كه سال دوم « پيمان» را
مي‌نوشتيم و بشاعران نكوهش كرده ميگفتيم : « اينان بيهوده‌گويند. هرچه از كسي شنيدند يا خود بخاطر آوردند برشته‌ی نظم كشند و بيرون ريزند» ، ناگهان ديدم كساني همين را شعر كردند و بنزد ما آوردند. يكي از ياران گفت : « مضمون تازه اي بدست شاعران داديد».
در اينجا هم ديدم عنوان تازه‌اي بدست گفتارنويسان و خودنمايان ميدهيم. ما ميگوييم : بخودتان پردازيد ، آنان از همين گفتارهايي ساخته بدست مردم خواهند داد يا در انجمنها نشسته بهمين عنوان سخناني خواهند راند.
امروز اين يكي از بدترين گرفتاريهاست. آن « تربيت» كه نامش بزبانها افتاده ، معناي درست آن اينست كه هر كس خود را از بديها بپيرايد ، و كميهايي كه دارد از خود دور گرداند ، و نادانسته‌ها را بداند و بحقايق آشنا گردد ، و معني جهان و زندگي را بفهمد. ولي امروز « تربيت» آن شده كه هر كس بديگران برتري فروشد و زبان به پند و اندرز گشايد. هر كس در هر حالي كه هست خود را دانا و درست شمارد و تنها بديگران ايراد گيرد. اينست معنايي كه از « تربيت» فهميده شده. ولي اين معني بيكبار غلط است. بايد گفت : اين خود از « تربيت» بي‌بهره بودنست.
اين در ايران باندازه‌ی رسوايي رسيده و بيكبار زشتيش از ميان رفته. گاهي داستانهايي رخ ميدهد كه مايه‌ی سرافكندگي هر بافهم و باخردي باشد. كساني آشكاره بديهاي ميكنند و سپس بيباك و بي‌پروا همان را بديگران ايراد ميگيرند. دو تن با همديگر ، هر كدام سعيش بآنست كه عيبهاي آن يكي را شمارد و آنچه را كه خود كرده و دارد عيب نداند.
در اينجا هم يك دستاني ياد خواهم كرد : خوانندگان فراموش نكرده‌اند كه چون در شهريورماه ، شاه گذشته از ايران رفت آقاي [علی] دشتي در مجلس بيك رشته بدگوييهايي از آن شاه برخاست ، و بآقاي اورنگ و ديگران ايراد گرفت كه چاپلوسيها ميكردند و ستايشگري مي نمودند.
اورنگ پاسخ داد كه خود دشتي از ستايشگران بود. سپس درباره‌ی خود گفت چاپلوسيهايش را شمرده و دويست و سي و شش سطر بوده و آن را هم در راه « تهذيب اخلاق !» كرده.
اين داستان مجلس بود. در همان روزها من به تبريز رفتم ، و در آنجا يك داستان شگفتتر ديگري شنيدم. يكي از كاركنان دولتي چنين گفت : « آقازاده مديرِ شاهين [شاهين : يكي از
روزنامه‌هاي آن زمان] نزد من آمده بود و از تهرانيان بدگويي كرده ميگفت : آنها بي‌حقيقتند.
ميگفت : آقاي دشتي ديروز آن ستايشها را مينوشت و امروز اين پرده‌دريها را ميكند. گفتم : خود شما نيز همين كار را كرديد. شما نيز ديروز ستايشگري مينموديد. گفت : « من مجبور بودم». اين داستانيست كه آن كاركن دولتي گفت.
كنون شما نيك بسنجيد كه چگونه سه تن ، كه هر سه يك كار بدي را كرده‌اند هر يكي كرده‌ی خود را فراموش ميكند و يا يك عذر بيجايي براي آن مي‌آورد ، و تنها كرده‌ی ديگران را برخ او ميكشد و ايراد ميگيرد. اينان از پيشروان و بزرگان توده‌اند ... ببينيد ديگران در چه حالند.
اين به هر سه ايراد است كه در زمان شاه گذشته آن ستايشگريهاي گزافه‌آميز را ميكردند ، باز ايراد است كه همينكه او رفت بيكبار عقيده و سخن ديگر ساختند ، باز ايراد است كه اكنون هر كدام خود را فراموش ساخته و با اين بيپروايي بديگران ايراد ميگيرند. من نميدانم نام این را چه بگزارم؟!. هرچه هست يك خوي بسيار زشتيست.
بهانه‌هايي كه مي‌آورند عذر بدتر از گناه است. چه اجباري در ميان بود؟ كِي در زمان شاه گذشته كسي را ناگزير از ستايشگري ميكردند؟!.. مگر ما نبوديم يا باين زودي آن روزها را فراموش كرده‌ايم؟!. آري در آن روزها بروزنامه‌ها يا بسخنرانان اين دستور داده مي‌شد كه از كارهاي آن شاه و از آبادي كشور و مانند اينها سخن رانند. ولي اين جز از چاپلوسي و ستايشگري بود. از اين گذشته مگر كسي ناگزير بود روزنامه نويسد و يا از « سخنرانان پرورش افكار»[1] باشد؟!.. شما اگر نميخواستيد ستايشگري كنيد باري مي توانستيد از اينها دست برداريد.
اين يكي از بهانه‌هاييست كه بزبانها افتاده و هرگز نبايد پذيرفت.
از زمينه‌ی خود دور نيفتيم : ديروز از پيمان ايران با انگليس و روس گفتگو آغاز كرده گفتيم : اين پيمان بسته شد و گذشت و شما اگر ميخواهيد ديگر دچار چنين پيماني نگرديد بايد يك توده‌ی نيكي باشيد.
امروز نيز از نيكي بگفتگو پرداخته گفتيم : بايد هر كسي نخست بخود پردازد ، و راه نيكي جز از اين نيست. گفتيم ولي اين يك كار دشواريست و مردم بآساني نخواهند پذيرفت. اينست بايد كوششهايي كنيم و اين دشواري را از ميان برداريم. در شماره‌هاي آينده باز اين زمينه را دنبال خواهيم كرد. ما تا اين سد را نشكنيم به نتيجه اي از كوششهاي خود نخواهيم رسيد.
(پرچم روزانه شماره‌ی 5 ، شنبه 11 بهمن ماه 1320)
[1] : پرورش افكار سازماني بود در حكومت رضاشاه كه خواستهاي دولت (مثلاً برداشتن چادر) را در باشگاههايي بهمين نام در سايه‌ی جشن و شعرخواني و سخنراني به دلهاي مردم سراسر كشور ميرساند.
بخش تاریخ
در پيرامون تاريخ
گفتاري كه در شماره‌ي گذشته با سرسخن « در پيرامون تاريخ مشروطه» نوشتيم پاره‌اي خوانندگان بسيار پسنديدند و چنين درخواستند آن را دنبال نماييم ولي از آنجا كه در آن باره سخن فزونتري نيست بهتر مي‌دانيم در پيرامون تاريخ از هرگونه (مطلق) گفتاري برانيم. چنانكه اين را نيز نويد داده‌ايم و چون دارنده‌ي پيمان را يادداشتهايي در اين زمينه از سالهاي پيشين هست[1] همان را در اينجا مي‌آوريم :
خوانندگان مي‌دانند ما تاريخ را دوست مي‌داريم و هوادار رواج آن هستيم ليكن بايد دانست خواندن و يا نوشتن تاريخ بچندين گونه تواند بود. روشنتر بگويیم : آن را چندين پايگاه است.
پايگاه نخست آنكه خواننده و يا نويسنده تنها بسرگذشت و يا پيشامد پردازد و لذت و خوشي خود را خواستار باشد. آدمي از تماشاي پيشامدها و از شنيدن و گفتن آنها لذت برد و اين در نهاد او نهاده. هركجا كه پيشامد شگفتي بود مردم بتماشا ايستند. اگر كسي داستاني سرايد همگي بآن گوش دهند. دو تن كه بهم مي‌رسند پيش از همه جستجوي آگاهي تازه كنند. از اينجاست در پاره‌اي زبانها (يكي در انگليسي) « تازه» بمعني آگاهي مي‌آيد. در زبان ما نيز همين حال خواهد بود. اينكه امروز هر كسي چون بديگري مي‌رسد مي‌پرسد : « تازه چه داري؟..» كم‌كم از اين آن پيدا خواهد شد كه تازه بمعني آگاهي آيد.
اينگونه تاريخ خواني اگر سودي ندارد زيان هم از آن برنيايد و بهتر از گفتگوهاي بيجا و افسانه خوانيست. ولي نوشتن آن بيگمان سود نيز دارد. زيرا داستان را نگه داشته نگزارد از ميان برود و سرمايه براي نويسندگان پرمايه‌تر و بهتر آماده كند.
پايگاه دوم آنكه يكي بخواهد از پرداختن بسرگذشت مردمان تاريخي پند آموزد و خويهاي نيكو ياد گيرد. از لغزشها و بديهاي ايشان اندرز آموخته از آنها پرهيز كند. از فيروزيها و نيكيهايشان درس ياد گرفته به پيروي برخيزد.
اينگونه تاريخ نوشتن و خواندن گذشته از لذت و خوشي سود بزرگي را با خود دارد و هر كسي تواند از اين راه نيكخويي فرا گيرد و خويشتن را آراسته و پيراسته گرداند. آدمي از رفتار و كردار مردان بزرگ بتكان آيد و يكي از راههاي پيراستن خويها همين باشد.
كساني اين نتيجه را از افسانه‌هاي ساختگي (رمان) جويند. ولي چشمداشت بيهوده‌ايست. چيزي را كه شنونده و خواننده راست نمي‌شمارد و باور ندارد چه تكاني در دل پديد خواهد آورد؟.. اگر گاهي تكاني پديد آورد چيز پايداري نخواهد بود. در حاليكه اينهمه داستانهاي فراوان تاريخي هست چه نيازي بافسانه است؟!.
اگر كسي تاريخ را از اين ديده نگارد بايد بيش از همه به نشان دادن خويهاي نيكو و بد مردمان بپردازد و رفتار و كردار آنها را درست روشن گرداند ولي براستي و سادگي نه از روي گزافه‌ گفتن و فزودن و كاستن. چنانكه در گفتار پيش گفتيم بايد تاريخنگار پست و فرومايه نباشد و اين بتواند كه بر پستيهاي ديگران خرده گيرد و نكوهش كند.
پايگاه سوم آنكه كسي تاريخ را از بهر شناختن آيين زندگاني و راه جهانداري بخواند و اين را بخواهد كه پيشامدها را درست بسنجد و پيوستگي آنها را بيكديگر بشناسد و نتيجه‌ي آنها را بدست آورد. كارهاي جهان همه بهم پيوسته. آنچه امروز رخ مي‌دهد نتيجه‌ي كارهاييست كه ديروز رخ داده. فيروزيها و خرسنديها و گرفتاريها و بدبختيها هيچكدام بي‌انگيزه نيست. اگرچه آدمي اين نتواند همه‌ي اينها را از روي بينش و آگاهي درست دريابد و ريشه و انگيزه‌ي هر پيشامدي را بيگمان بشناسد و جهان را كه همچون دريايي همواره در جنبش و تكانست با انديشه فراگيرد. چه اين كاري ناشدنيست (چنانكه با ديده همه‌ي جهان را نتواند ديد با انديشه همه‌ي آن را نتوان يافت) هرچه هست اين اندازه مي‌توان كه درسهايي فرا گرفت و در زندگاني نابينا نبود. هر كسي هرچه بخردتر بهره‌اش از اين كار بيشتر است.
در اينگونه تاريخ خواني بمردان كمتر نگاهي هست. در چنان پهنه‌ي بيكراني كسان بسيار خُرد نمايند. مگر آنانكه در سايه‌ي كوششهاي بسيار بزرگ خود توانند راه تاريخ را بپيچانند و تكاني در جهان يا كشور خود پديد آورند و اينگونه مردان بسيار اندكند.
اينگونه تاريخ خواني ارج ديگري دارد و آنكه بتاريخ از اين ديده بپردازد دانش گرانبهايي در دست كند. براي كساني كه مي‌خواهند معني زندگي را بشناسند چنين كاري بسيار دربايست است. چيزي كه هست در كمتر كتابي تاريخ را از اين راه دنبال كرده‌اند و از اينجا خواننده بايد خويشتن با انديشه از پيشامدها آن نتيجه را دريابد.
نوشتن تاريخ از اين راه كار بسيار دشواريست و اين كار هر كسي نيست كه از عهده‌ي آن برآيد. اين پس از آنست كه كسي آشنايي بنيك و بد و سود و زيان جهان پيدا كند و از آيين زندگاني آگاه باشد. در ميان همه‌ي كتابهايي كه در تاريخ نگاشته شده و در دسترس ماست كمتر يكي اين راه را پيش گرفته‌اند و از آنان كه آن را پيش گرفته‌اند كمتر يكي از عهده برآمده‌اند.
(406441)
[1] : در نوشته های کسروی به نمونه‌هایی برمی‌خوریم که بهترین نشانه‌ها از راستکاری و یکرنگی این مرد یگانه میباشد. یکی از آنها اینجا نمودار و حیف بود بآن اشاره نرود. چنانکه دیده می‌شود او می توانست چنان وانماید که پس از درخواست خوانندگان این گفتار را نوشته و چون این گفتار ژرف‌کاوی در زمینه‌ی تاریخ بوده و نوشته شدنش در زمان کوتاهی همه را به شگفتی وامیدارد ، از این راه برای خود بزرگی دست و پا کند. ولی او راستکارانه و بسادگی این داستان را که از سالهای پیش یادداشتهایی در این باره داشته بزبان می‌آورد.
(دنباله‌ی این گفتار را در پستهای آینده خواهیم آورد.)