پرچم باهماد آزادگان

247 ـ بايد نيكان جدا گردند


براي نيكي يك توده گذشته از آنكه بايد نيك و بد دانسته شود و آنگاه هركسي بخود پردازد ، يك شرط بزرگ ديگر اينست كه بنیاد زندگي بروي نيكي باشد كه اگر كسي نيكو بود قدرش دانند و پاسش دارند ، و اگر بد بود خوارش گيرند و پستش شمارند. اين خود عامل بزرگي در نيكي توده است.
كنون من ميپرسم : آيا توده‌ی شما اين شرط را داراست؟.. اگر بگوييد داراست راست نگفته ايد. ما خود ميدانيم كه در اين توده چنان حالي نيست. در اين توده نيكان قدري ندارند و از بدان هم تنها كساني شكايت ميكنند كه از بدي آنها صدمه كشيده اند وگرنه ديگران معنايي ببدي آنان نميدهند و خوارشان نميدارند.

از مختاري اينهمه شكايت نوشته ميشود. اين شكايت را كيها مي نويسند؟.. تنها آن كساني كه گرفتار چنگال او بوده اند. ديگران پروايي ندارند. اگر في المثل مختاري بازگردد و همچنان سرشهرباني شود از قدرش نخواهند كاست و باين بيدادهايش ترتيب اثر نخواهند كرد. مختاري را براي مثل مي نويسم. با هر بدي رفتارشان اينست.
از آنسوي اگر فرض كنيم بجاي مختاري يك سرشهرباني دادگر و نيكويي بود و شب و روز ، خود را برنج انداخته بآسايش مردم ميكوشيد آيا از او قدرداني ميشد؟!..
همان قاضيان كه ديروز ياد كردم و گفتم در محاكمه‌ی پنجاه و سه تن چشم رويهم گزارده رأي دادند ، نظاير آنها بسيار است. اساساً امروز قضاوت يك پيشه ايست. يك قاضي بيش از همه در انديشه‌ی نان و زندگاني خود ميباشد و اينست در رأي دادن تنها ملاحظه‌ی آن ميكنند كه مبادا يك زورمندي را برنجانند و نانشان بريده شود. اين چيزيست كه پوشيده نتوان داشت.
ولي من ميپرسم : اگر قاضياني براستي قضاوت ميكردند و در دادن رأي تنها حق و عدالت را منظورميداشتند ـ چنانكه از همينگونه قاضيان هستند و هميشه بوده اند ـ آيا مردم يا توده‌ی انبوه از آنها قدرداني مينمودند؟!.. يك جدايي ميانه‌ی آنان با ديگران ميگزاردند؟!.. اگر بگوييد جدايي ميگزاردند راست نگفته ايد.
من خود اين را آزمودم كه اگر يك قاضي دليري از خود نشان دهد و پرواي اين و آن نكرده تنها در پي حق و عدالت باشد و باين گناه از سر كار برداشته شود ، بيشتر مردم بجاي قدرداني ازو بآزارش پردازند. یک دسته ملامتش كنند كه چرا تهور نموده؟..  یک دسته بد گويند كه خشك و ديوانه است. يك دسته حسد برند و آشكاره خوارش دارند. كساني كه خشنودي از كار او نمايند و بستايش پردازند آنان نيز چنين گويند : " آدم نيكيست. ولي اهل اين زمان نيست. در اين زمان آن كارها را نميشود كرد".
بويژه اگر چنان قاضي دليري كمچيز باشد و پس از بيرون افتادن از اداره ، كار ديگري براي خود پيدا نكند كه زبانها برويش تندتر گردد و خواري و موهوني بيشتر باشد.
اين حال مردم است. در اين كشور جنبشي بنام مشروطه برخاست و نيكمرداني پا به پيش گزارده و در راه اين كشور جان باختند و گزندها ديدند ، مردم نه تنها قدرشان نشناختند ، يك دسته‌ی انبوهي هميشه بدگوي آنان بودند و به هر يكي عيب ديگري بسته آنرا دستاويز زباندرازي ميگرفتند.
هنگاميكه من تاريخ مشروطه را نوشتم آشكاره ديدم كساني بخشم آمده اند و از نزديك و دور چنين ميگويند : " نبايستي اينقدر تعريف كرد" يا بمن رسيده مي پرسند : "حقيقتاً اينها براي كشور ميكوشيده اند و خودشان اغراضي نداشتند؟ ". اگر آن تاريخ را ديگري آغاز كرده بود با همين سخنان از ميدانش درمي بردند.
همين چند روزه كه ما درپرچم عكسهاي پيشروان آزادي را بچاپ ميرسانيم و شرحهاي مختصري درباره‌ی هريكي مينويسيم ، اين مايه‌ی دلتنگي یک دسته اي گرديده و بارها گله و شكايت ميشنوم.
بهبهاني چند سال كوشيد و خود را بخطر انداخته و براي اين كشور مشروطه و قانون درست كرده و سرانجام جان در اين راه گزارده. ما از او يادي ميكنيم و فلان آخوند دغل حسد برده و ميكوشد مگر دروغهايي به بهبهاني بندد و اينكار ما را بيجا وانمايد.
نتيجه‌ی اين سخنان يك چيز است ، و آن اينكه در اين توده رشته از هم گسيخته و براي نيك و بد بنیادي نمانده ، و چون آرماني يا مقصود مشتركي نيست زندگاني بروي شخصيت [فرديت] رفته. انبوه مردم درپي نيكي نيستند و آنرا نميخواهند ، اين شكايتها كه از بدي مختاري يا از كس ديگري ميشود براي آنست كه شكايت كنندگان خود صدمه ديده اند. وگرنه مردم درپي دنبال كردن بدان نيستند.
اين درد است. اما چاره : بايد یک دسته آزادگاني جدا گردند و دست بهم داده نخست خود نيك گردند و سپس بنيكي ديگران كوشند و بنيك و بد تقيد نمايند و بي پروا نباشند ـ یک راهي را پيش گيرند و يك مقصدي را دنبال كنند. اينست چاره و بس. هم اينست آنچه ما ميخواهيم و در راهش ميكوشيم.
اينكه مي گويم « یک دسته» براي آنست كه همگي نيكي پذير نمي‌باشند. ما اين را آزموده ايم و ميدانيم دسته هاي انبوهي از اين توده درخورِ نيك بودن نيستند. از آنسو بنيكي همگي نیازي هم نمي‌باشد و ما نبايد معطل آن باشيم.
(پرچم روزانه شماره‌ی 14 سه شنبه 21 بهمن ماه 1320)

پايگاه : در گفتار ديگري پس از شرح كوششهاي توده هاي درگير در جنگ دوم جهاني ، چنين نوشته :
...
كنون گفتگو در آنست كه ما نيز بايد در انديشه‌ی آينده‌ی خود باشيم. ما نيز بايد بكوششهايي برخيزيم. كنونكه چنين هنگامه اي در جهان پديد آمده و ما هم زيان آنرا مي كشيم باري يك
نتيجه اي براي خود بديده گيريم. اينگونه بي پروا نشستن و لگام خود را بدست حوادث دادن كار خردمندان نيست.
يك چيز بسيار بدي كه من در ايرانیان مي بينم چشم دوختن بدست اين بيگانه و آن بيگانه ميباشد. دسته هاي انبوهي گرفتار اين درد بيدردي شده اند ، و بيخردانه از فيروزيهاي ديگران براي خود سهمي اميد مي بندند. اين بدتر كه هردسته اي بيك سوي ديگري گراييده اند و چشم بسوي ديگري مي دارند.
از اين بدتر آنستكه چون كسي را در اين راه ناداني با خود همراه نمي بينند با او دشمن مي شوند و تهمت مي بندند. در نزد اين بيخردان آدمي بايد يا طرفدار اينسو باشد و يا طرفدار آنسو. اينست چون كسي را همچون خودشان هوادار فلان بيگانه نمي يابند مي گويند پس هوادار آن سوي ديگر است.
هنگامي اين گرفتاري را در زمينه‌ی مذهب داشتيم ، كه همينكه ايراد بخرافه هاي شيعيگري ميگرفتيم ميگفتند : "پس شما سني هستيد". هنگامي تهمتْ بابيگري بود كه هركسي را كه با خود همراه نمي يافتند ميگفتند : « بابيست» اكنون هم تهمت اينگونه چيزهاست.
ما را باين كسان هيچ سخني نيست و اينان را بحال خود ميگزاريم. روي سخن ما با آزادگان و خردمندانست كه ميگوييم : هر توده اي بايد خود بكوشد تا بجايي برسد. به آنانست كه مي گوييم در اين جهان پرآشوب هيچ توده اي را دل بديگري نخواهد سوخت. هيچ مردمي بخاطر ديگران از منافع خود چشم نخواهد پوشيد.
ميگوييم : بايد بكوشيم و بجايي برسيم ، وگرنه اين سالهاي سخت نيز خواهد گذشت و اين توده همان خواهد بود كه هست.
ما نميدانيم پايان جنگ چه خواهد بود. اين ميدانيم كه پايان جنگ هرچه باشد و جهان بهرحالي بيفتد براي يك توده‌ی پريشان و آلوده جز خواري و درماندگي سرنوشتي نيست.
یک دسته ميخواهند تنها باظهار احساسات بس كنند : بنالند و گله كنند ، و چون از اين دسته رنجيده اند دل بدسته‌ی ديگري بندند ، و هواداري تندي از آنان نمايند. معني « ميهن پرستي» همين را شناخته اند و اين بدتر كه ميخواهند هر روزنامه اي نيز پيروي از رفتار آنان كند.
یک دسته‌ی ديگري خود را باين يا بآن [به انگليس ، به روس ، به آلمان و ...] بسته اند و گرايش آشكاري از خود نشان ميدهند و كوششهايي بكار ميبرند.
اينها همه از درماندگيست ، همه ضعف نفس است. یک دسته‌ی باخرد اين ميداند كه تنها از اظهار احساسات هيچ نتيجه اي نتواند بود. چهل سالست اين احساسات اظهار ميشود و اين ناله ها و گله ها درميانست. آيا تاكنون چسودي داشته كه پس از اين داشته باشد؟!.. اين ميدانند كه ما بايد خود بكوشيم و براي خود بكوشيم. از گرايش بديگران جز زيان نخواهيم ديد.
اگر كساني براستي علاقه بكشور دارند و آرزومند كوشش در راه آن مي باشند يك راه بيشتر بروي آنان باز نيست ، و آن اينكه خود دست بهم دهند و آلودگيهاي توده را بديده گيرند و بچاره‌ی آنها كوشند. اينست راه و جز اين نيست.
چنانكه گفته ايم ما پرچم را براي همين بنیاد نهاده ايم. براي همين بنیاد نهاده ايم كه اكنون كه اين هنگامه در جهان برخاسته و توده ها در راه زندگاني سخت ترين نبرد را ميكنند ، در ايران نيز مردان باخرد و غيرتمندي دست بهم دهند و یک راهي را پيش گيرند و بكوششهايي پردازند.
چنانكه در عنوان گفتار شرح داده ايم تا جنگ درميانست ما سالهاي سختي را خواهيم گذرانيد و چون جنگ بپايان رسد سختي هاي ديگري پيش خواهد آمد. اينست بايد به آمادگيهايي كوشيده هيچگاه منتظر حوادث ننشست.

(پرچم روزانه شماره‌ی 17 شنبه 25 بهمن ماه 1320)