پرچم باهماد آزادگان

249 ـ بايد جدايي ميانه‌ی نيك و بد گزاشت (2)


از اسپارتيان يك داستان ديگري بنويسم : در يونان هر شهري استقلال داشت و حكومت باين معني كه ما امروز مي گوييم و در سراسر كشور يك حكومتي برپاست نزد يونانيان شناخته نبوده. در ميان آن شهرها آتن و اسپارت از ديگران بزرگتر بود و هر كدام بيك رشته شهرها نفوذ داشت و چنانكه گفتيم اين دو شهر شايستگي بسياري از خود نشان داده و با دولتي همچون دولت هخامنشي جنگ كردند و ايستادگي نمودند.
تا سالياني اين دو شهر رشته‌ی اختيار همه‌ی يونان را در دست داشتند. ولي چون با يكديگر بجنگ و دشمني برخاستند و سي سال كمابيش كشاكش و خونريزي در ميان آنان ميرفت در نتيجه هردو ناتوان افتادند. و در اين ميان يك شهر ديگري بنام ثبيس سر برافراشت كه با اسپارت بدشمني سختي برخاست.

در اسپارت در اين زمان رشته‌ی اختيار در دست آكيسيلاوس پادشاه آنجا بود كه خود يكي از سرداران جنگ آزموده و بنام شمرده ميشد. سپاه ورزيده‌ی اسپارت با چنين سرداري گمان شكست باو نميرفت ولي آپامينونداس سردار ثبيس تغييراتي در صف بنديهاي جنگي داده و درسايه‌ی اين اختراع جنگي خود بسپاه اسپارت چيره درآمده آنان را بشكست [1] ، و اين مايه‌ی شهرت او در سراسر يونان گرديد.
شكست اسپارت بر آن گران بسرآمد. زيرا آپامينونداس لشكر برداشته بر سر شهر آمد ، و اين نخستين بار بود كه زنان اسپارت دشمن را در كنار شهر خود ميديدند ، و آنچه ترس آنان را بيشتر مي كرد اين بود كه اسپارت بارويي در دور خود نداشت و شهر بي ديوار و مانع در برابر دشمن
مي ايستاد. اسپارتيان از غروري كه داشتند و خود را شكست ناپذير مي شماردند به بارويي در                        دور شهر خود نياز نديده و نكشيده بودند.
باري ثبيسيان هجوم آوردند و جنگ درگرفت. اسپارتيان جانبازانه ميكوشيدند و از اين كوچه بآن كوچه دويده دشمن را بيرون ميراندند. آكيسيلاوس خود كوشش بسيار ميكرد و در نتيجه‌ی دليري و از جانگذشتگي او و زيردستانش ثبيسيان كاري نتوانسته و از شهر بيرون رفتند.
در اين جنگ يك داستان شگفتي رخ داد : اساداس نامي از جوانان نه تنها بي زره و سپر بلكه با تن نيمه لخت جنگ كرد و دليريها از خود نشان داد : چه او بشيوه‌ی آن زمان روغن بتن ماليده و درخانه نشسته بود كه ناگهان هياهوي جنگ برخاست. اساداس نايستاد. با همان حال شمشير بيك دست و نيزه اي بدست ديگر گرفته بي باك و بيم بيرون شتافت و از گرد راه بجنگ پرداخت كه هر كه را ميديد شمشير بر سرش مي نواخت يا نيزه بسينه اش فرو ميبرد. بدينسان دليريها از خود نشان داد و اين شگفت كه هيچ زخمي برنداشت.
پلوتارخ مي نويسد : « اين يا از آن جهت بود كه خدايان به نوجواني و دليري او بخشودند و نگهداري نمودند و يا از اينجهت كه چون تازه جوان خوشروي و نيك اندامي بود دشمنان زيبايي او را ديده و از آن لختي و بي سپريش در شگفت شده از زخم زدن خودداري نمودند».
مي نويسد : «پس از پايان جنگ ايفوران[ راهبران اسپارت] بپاداش آن دليري تاجي از گل باو دادند. ولي در همان هنگام بگناه اينكه بي زره بجنگ شتافته هزار درهم جريمه ازو گرفتند».
گواه سخن اين جمله‌هاي آخريست. يك تن جواني چون جانبازي كرده كار او را بي پاداش
نميگزارند و يك تاج گلي كه براي گردان (قهرمانان) ميدادند باو ميدهند. ولي از آنسوي چون قانون را شكسته و بي زره بجنگ برخاسته بود اين گناهش را فراموش نكرده از كيفرش چشم نمي پوشند. چون گفتيم يك توده‌ی زنده اي بودند خواستم اين يك داستان را هم از آنان بگواهي آورم.
كنون شما حال توده‌ی خود را با اين بسنجيد. رفتاري را كه در اين توده با نيكوكاران و بدكاران ميشود بياد آوريد و با اين داستان در ترازو گزاريد. آنان چكار ميكردند و در اين توده چه كار ميكنند.
در اينجا نميخواهم از دولت و رفتار او با بدكاران سخن رانم. آن بماند بگفتار ديگري. از مردم و رفتار آنان با بدكرداران پرسش ميكنم. اين خود توده است كه حس نفرت از بديها و خشنودي از نيكيها را فراموش ساخته. اين توده است كه مي بينيم سخت بيمار است و همچون يك مرده پرواي نيك و بد نمي نمايد.
در چند شماره از پرچم كه ما از خائنان و از كساني كه در پیشامد شهريور گريخته بودند سخن رانديم مي بينيم كساني آمده وساطت ميكنند و چنين ميگويند : « اينها باعث ميشود كه از نان خوردن بيفتند». يك توده بايد نابود گردد و بزير دست بيگانگان بيفتد براي آنكه يك مشت خائن نان بخورند.
در اينجاست كه مي بينيم اين بدبختان معني درست هيچ چيز را نمي دانند. در بيرون چنين ديده ميشود كه اينان چشم دارند و گوش دارند و فهم دارند و خرد دارند و همه چيز را مي فهمند ولي چون پاي آزمايش بميان مي‌آيد مي بينيم بيچارگان فهم و خرد خود را باخته‌اند و گيج و سرگردان زندگي ميكنند.
بدبختان اين نمي دانند كه كارهاي دولتي براي نان خوردن نيست براي انجام وظيفه است. يك سرهنگ يا سرتيپ را ميگيرند نه براي آنكه نان خورد بلكه براي اينكه كشور را از دزدان و راهزنان و از دشمنانِ بيگانه نگه دارد و اگر نياز افتاد جان خود را دريغ نگويد. همه‌ی كارهاي دولتي چنين است و هيچيكي براي نان خوردن نيست. آن حقوقي كه بكاركنان دولت ميدهند براي اينست كه گرسنه نمانند نه آنكه تنها درپي اين حقوق و ديگر استفاده‌ها باشند.
اگر اين سخن را از يك كس و دو كس شنيده بوديم پروا نمي كرديم. اين عقيده‌ی بسياري از مردم است و شما چون نگاه كنيد اساساً در ايران هر كاري جز براي پول درآوردن و نان خوردن نيست.
كارهاي دولتي بماند. واعظ كه خود را رهنما ميشمارد و بمردم پند ميدهند آن را يك شغلي براي خود گرفته و تنها درپي دخل ميباشد. روزنامه نويسان كه خود را مربيان توده مي‌شمارند جز فزوني فروش روزنامه‌هاي خود را نمي خواهند و جز دربند پول نمي باشند.
نمايندگي در مجلس يك كسبي گرديده و تنها براي ماهانه داوطلب نمايندگي ميشوند. بلكه بمسائل علمي نيز سرايت كرده. مردك تاريخ مينويسد براي آنكه اين و آن را خشنود گرداند و پول درآورد. كتابي بنام اخلاق مينويسد و تنها مقصودش آنست كه از فروش آن استفاده برد.
ولي اينها همه غلط است. بايد پيش از همه كوشيد و اين انديشه‌هاي غلط را از مغزها بيرون گردانيد. بايد نخست با اينها به نبرد پرداخت. بايد در همه جا آشكاره گفت : كارهاي دولتي براي نان خوردن نيست براي خدمت كردن بتوده است. روزنامه نويسي براي پول اندوزي نيست. براي نوشتن حقايق و آگاه گردانيدن مردم است.
بايد اينها را گفت و بروي آنها ايستادگي نشان داد. بايد آن فلسفه‌ی غلط را از ميان برداشت. اين نتيجه‌ی آن فلسفه‌ی غلط و آن عقيده‌هاي پست مردم است كه يك رئيس امنيه راهزنان را دستگير ساخته و پولي براي خود گرفته رها ميگرداند. اين نتيجه‌ی آنست كه يك سرلشكر يا يك سرتيپ همه چيز را با پول ميفروشد و در اندك زماني ثروت هنگفتي مي اندوزد.
آقاي سرتيپ از روزي كه رسيده جز در انديشه‌ی پول اندوزي نبوده و بدينسان انبارها آكنده است. اينها همه نتيجه‌ی آن انديشه‌ی غلط است.
(پرچم روزانه شماره‌هاي 38 و 39 ، شانزدهم و هفدهم اسفند ماه 1320)
[1] : این جنگ که بنام لوکترا شناخته شده است از دیدگاه فن جنگی نوآورانه ای که در آن بکار رفته ارج جدایی دارد. در این دو نشانی جنگ لوکترا شرح داده شده :
http://en.wikipedia.org/wiki/Battle_of_Leuctra
 http://en.wikipedia.org/wiki/Epaminondas 
بخش تاریخ
دو داستان از یونان باستان
داستان لئونيداس ، پادشاه اسپارت را شنيده ايد. در لشكركشي خشايارشا اين مرد با سپاه يونان نگهداري تنگه‌ی ترموپولاي را داشت و چون ايرانيان از كوه گذشته ، پشت سر او را نيز گرفتند و يونانيان ناگزير بودند بگريزند و جان بدر برند و يا به جنگ ايستاده كشته شوند ، لئونيداس انبوهي از يونانيان به خانه هاشان فرستاد و خويشتن با چند تن ، پايدار ايستاده ، مردانه جنگيدند و همگي كشته شدند. اين كار چرا كردند؟! اين جانبازي و مردانگي بسيار بزرگي است ، چگونه بدان آساني انجام دادند؟! چرا نگريختند؟! چرا جان بدر نبردند؟! اين راست است در قانون اسپارت گريختن از جنگ گناه سختي بود و لئونيداس و ياران اسپارتيش اگر مي گريختند ، كيفر سختي مي ديدند. ليكن لئونيداس مي توانست از خشايارشا زينهار خواهد. اگر چنين كاري مي كرد هميشه پيش ايرانيان گرامي بود و بهترين نوازشها را مي ديد ، پس چرا اين را نكرد و مرگ را بهتر دانست؟ زيرا او خرد درست داشت و نيك مي دانست كه زندگي جاويداني نيست و هر كسي دير يا زود از اين جهان رخت خواهد بربست و چند سال زندگاني را كه پس از آن توانستي زيست با بدنامي برابر نمي گرفت و گردنفرازي و نيكنامي در پيش او چندان ارجمند بود كه جان باختن را در راه آن گوارا مي‌شمرد.
(405298)
...
در اين باره در تاريخ داستانهاي پر ارجي هست و چون ما هميشه از تاريخ گواهيها مي آوريم در اينجا نيز آن شيوه را دنبال مي كنيم. چنانكه در جاي ديگري گفته ايم يكي از زمانهايي كه خرد پيش رفت ميانه‌ی يونانيان در زمان هخامنشيان بود و اينست مي توان از كارهاي آنان به گواهي ياد كرد.
در آن زمان ميانه‌ی يونانيان مرداني بنام شدند كه در تاريخ نيز شناخته مي‌باشند. از جمله دو تن از ايشان كه يكي ثميستوكليس و ديگري آريستيديس نام داشت در بسيار جا با هم ياد كرده مي شوند. زيرا گذشته از آنكه با هم در يك زمان مي زيستند در كارها نيز چه بسا همدست بودند. در جنگهايي كه ميانه‌ی ايرانيان برخاست و در تاريخ باستان از بزرگترين پیشامدها بشمار است اين دو تن در بيشتر آنها پا در ميان داشتند و كارها بنام ايشان ياد كرده مي شد.
ثميستوكليس آن كسي است كه فيروزي جنگ سالامين بنام او پايان يافت. آريستيديس نيز در جنگ پلاتاي با فيروزي سرفراز گرديد.
اين دو تن با همه‌ی نزديكي و همدستي با هم از رهگذر پابندي براستي و نيكوكاري جدايي از هم داشتند. زيرا ثميستوكليس برآن بود كه در راه پيشرفت از دروغ و نيرنگ و بيدادگري پرهيز نبايد كرد و رفتار خودش از اينراه بودي. ولي آريستيديس از دروغ و نادرستي سخت پرهيز كردي و هرگز گِرد بيدادگري نگرديدي.
در آن زمان يونانيان گذشته از جنگي كه با ايران داشتند يك كشاكش و دشمني سختي نيز ميانه‌ی آتن و اسپارت هميشه در كار بودي. در آن هنگام اين دو شهر ناگزير شده دست يكي كردند ولي در نهان كينه در دل مي پروردند. پس از جنگ سالامين چون كشتيهاي يونانيان همگي به بندر آتن بازگشت ثميستوكليس چنين ميخواست كه آتنيان را برانگيزد ناگهان آتش بكشتيهاي اسپارت زنند و بدينسان اسپارتيان را از نيروي دريايي بي بهره سازند. آريستيديس بآن خرسندي نداد.
ديگر مردان يونان همه از دسته‌ی ثميستوكليس بودند و نيرنگ و نادرستي را روا مي شمردند و چنين عنوان مي نمودند كه اين بيراهي را تنها در كار توده روا مي شمارند. ليكن اين بهانه اي بيش نبود. نيرنگ و نادرستي يك توده با يك توده با نيرنگ و نادرستي يك مرد با يك مرد چه جدايي دارد؟! راستي اينست كه با همه‌ی پيشرفت خرد ميانه‌ی يونانيان اينان فريب سودي كه از دروغ و نادرستي درگام نخست پديد مي آيد خورده انجام آن را نميتوانستندي دريافت. ولي ديري نگذشت كه نتيجه‌ی نادانيهاي ايشان پديد آمد. در سايه‌ی رفتار اينان روز بروز دشمني و همچشمي ميانه‌ی آتن و اسپارت سخت تر گرديد. چندين بار آشتي كردند و پيمانها بستند. ولي در هر بار چون بنياد كار بر نادرستي بود و هيچيكي از دو سوي از درون دل پابندی بآن پيمانها نداشت. اينست همينكه فرصت جست نيرنگي بكار برد و آن را يك سودي از بهر توده‌ی خود پنداشت. بدينسان كم كم پيمان نيز از ارج افتاد و كينه ها چندان سختي گرفت كه جز با خونريزي چاره‌ی آن كرده نشود. اينست جنگ در ميان دو شهر درگرفت. همه‌ی يونان دو بخش شده بريختن خون يكديگر برخاست. بيست و هفت سال هميشه جنگ و دشمني در كار پيشرفت بود. صدها آبادي ويران گرديد. هزاران جوانان كارآمدني در خون غلطيد. كشتيهايي كه هر دو سوي داشتند همگي نابود شد. آن نيرومندي و شكوهي كه يونان پس از جنگها با ايران پيدا كرده بود همگي از ميان رفت. هر دو سوي از پا درآمده بناتوان ترين حال افتاد. در نتيجه‌ی اينها بود كه فيليپوس پدر اسكندر فرصت يافته آزادي يونان را از دستشان گرفت.
اين بود زيان آن دروغگوييها و پيمان شكنيها و ناراستيها كه مردان يونان بنام سود توده‌ی خود مي كردند. ديگر چه گواهي روشنتر از اين كه نادرستي جز زيان نتيجه‌ی ديگري ندارد؟!..
سراسر تاريخ پر از اينگونه داستانهاست. ما اگر از زمان بسيار دوري گواهي آورديم از بهر اينست كه نخواستيم از زمانهاي نزديك گفتگو نمايم. و آنگاه چنانكه گفتيم به يونانيان با ديده‌ی ارجمندي مي نگريم. وگرنه سراسر تاريخ پر از پيكار و خونريزي و همگي ميوه‌ی نادرستيها و بدخوييهاست وگرنه آدمي را چه نيازي بجنگ و خونريزي ميباشد؟!.

(406337)