پرچم باهماد آزادگان

263ـ جشن مشروطه‌ی سال 1324 ـ 4


سرگذشت ميرزا جهانگيرخان و ديگران
اين سرگذشت يك دسته بود. دسته‌ي ديگري كه ميرزا جهانگيرخان و ملك المتكلمين و قاضي ارداقي و برخي ديگر مي‌بودند ، و تا پارك امين الدوله با دو سيد همراهي نمودند سرگذشت اندوه‌آور ديگري مي‌دارند كه از زبان ميرزا علي اكبرخان ارداقي چنانكه در تاريخ مشروطه آمده است ، در اينجا بكوتاهي مي‌آوريم. مي‌گويد :
در پارك امين الدوله ما را كه ملك المتكلمين و ميرزا جهانگيرخان و برادرم قاضي و آقاي محمدعلي پسر ملك و من مي‌بوديم بيك بالاخانه برده در آنجا نشيمن دادند. امين الدوله نزد ما آمد و مهرباني كرد. ليكن بهبهاني او را نزد خود خواست و چون رفت و بازگشت چنين گفت : آقا مي‌فرمايد چون شاه اين چند كس را سخت دنبال مي‌كند و مردم ديده‌اند اينان باين خانه درآمدند باشد كه خبر دهند و براي دستگيريشان بيايند بهتر است ايشان را جاي ديگري فرستيد. امين الدوله اين را گفت و ما را بنوكري سپرد كه جاي ديگر رساند. نوكر ما را تا دم در آورد و از آنجا خانه‌ي نيمه سازي نشان داد كه جاي امني مي‌باشد. چون نزديك خانه شديم ديديم همه جاي آن باز است و رهگذريان ما را مي‌بينند اين بود كسي بخانه‌ي سيدحسن مدير حبل‌المتين تهران كه در آن نزديكي بود فرستاديم. او آمد و ما را با غمخواري بخانه‌ي خود برد. در اينجا اندكي ايمني پيدا كرديم و در كار چاره‌جويي بوديم ليكن ديري نكشيد كه هياهويي برخاست و قزاقان گرد خانه را فراگرفتند. برادرم و ملك و ميرزا جهانگير هر سه گفتند قزاقان براي گرفتن ما آمده‌اند روا نيست بخانه بريزند و زنان و بچگان را بترسانند. اين را گفته همگي بپا خاسته و از خانه بيرون رفته و خود را بقزاقان سپردند.

باري ما را بقزاقخانه بردند و در آنجا بدست قزاقاني كه كار مجلس را تمام كرده و برمي‌گشتند دچار شديم و اگر نه جلوگيري سركردگانشان بود ما را تكه پاره مي‌كردند. بدينسان ما را بجايي بردند و زنجير بگردن هر يكي زدند. با اين همه باز قزاقان دسته دسته براي ديدنمان آمده و از دادن دشنام و آزار باز نمي‌ايستادند ، تا اينكه برادرم شكيبايي نياورد و بآواز بلند سخناني گفت كه در سركردگان هناييد[= اثر کرد] و آنان از رفتار قزاقان جلو گرفتند و ما را آسوده گزاردند.
از آنجا يك ساعت بغروب مانده ما را بباغشاه بردند. در راه از مردم بدزبانيها و آزارها ديديم. جلوي باغشاه سربازي سیلاخوري با قمه زخمي بپيشاني برادرم زد كه خون روان گرديد ... ما را در باغشاه بچادري بردند و در آنجا كسان بسياري از پيروان طباطبايي و بهبهاني بودند ، همگي خاموش نشسته كسي با كسي گفتگویی نمي‌كرد ، هر كسي سر بگريبان فرو برده و در فكر جان خود بود. پس از ديري كه هوا تاريك شد كسي آمد ملك المتكلمين و ميرزا جهانگيرخان و برادرم قاضي را جدا كرده برد. بيگمان بوديم كه براي كشتن مي‌برند و همگي اندوهگين گرديديم. ولي سه ربع نگذشت هر سه را بازگردانيدند و بقزاقان چنين گفتند : فرمانده‌ي تيپ مي‌فرمايد اينها كه گرفتار شده‌اند در اينجا در امان من هستند كسي نبايد بايشان آزار برساند بلكه باید پذيرايي از ايشان كنيد و نگهداري نماييد. نيز مي‌فرمايند كار اين سه كس جداست و با ديگران يكجا نباشند. آن پيام بحال ما سودمند افتاد و از اين پس قزاقان بجاي آزار و دشنام مهرباني نمودند. با اينحال بوديم و هر يكي بخود فرورفته اندوه مي‌خورديم. پس از ديري يك دسته قزاق يكدوكنان بسوي ما آمدند و چون نزديك رسيدند ايستادند و گرد ما را فراگرفته گفتند :
«برخاسته و راه افتيد» همگي برخاسته و راه افتاديم.
بسياري از ما تنهاشان مي‌لرزيد و چنين مي‌پنداشتيم در این تاريكي همه را بكشتن خواهند برد ولي ديديم بسوي يك عمارتي برده بيك اتاق بزرگي رسانيدند و در آنجا شام آورده سپس هر هشت تن را در يك زنجير گرداگرد اتاق نشانده ميخها را بميان اتاق كوبيدند گفتند : «بخوابيد ، هركس از جاي خود برخيزد با گلوله زده خواهد شد». همگي دراز شده خوابيديم. خدا مي‌داند چه شبي بما گذشت.
سرگذشتهاي ديگران
كسان ديگري نيز بوده كه هر كدام سرگذشت ديگري داشته‌اند. از آن كسان يكي ممتازالدوله و ديگري حكيم الملک هر دو تا پارك امين الدوله با دو سيد همراه بوده‌اند. در آنجا خود را پشت درختهاي مو نهان كرده از چنگ قزاقان مي‌رهند. پس از رفتن قزاقان تا شب در اتاق يكي از نوكرهاي امين الدوله كه با نوكر ممتازالدوله دوست بوده بسر مي‌برند و در تاريكي شب با رختهاي ناشناس بخانه‌ي نوكر ممتازالدوله مي‌روند كه از آنجا بسفارت فرانسه پناهیده و پس از چندي روانه‌ي اروپا مي‌گردند.
سيد محمد رضاي مساوات يكي از آن هشت تن بود كه محمدعليميرزا خواسته بود و اگر بدست افتادي بكيفر بدزبانيهاي خود شكنجه‌هاي سخت ديدي. ليكن او پيش از جنگ در جايي نهان شده و پس از آن با رخت ناشناس از راه مازندران خود را به باكو رسانيده و از آنجا به تبريز مي‌رود.
سيد جمال واعظ كه او نيز يكي از هشت تن مي‌بود همچنان پيش از جنگ نهان گرديده بود و سپس با رخت ناشناس از شهر بيرون رفته و آهنگ بروجرد مي‌كند و در آنجا كشته مي‌شود.
شيخ مهدي پسر مشروطه خواه حاجي شيخ فضل الله ، در آن روز جلو يك دسته افتاده بياري مجلس مي‌شتافته ، از چگونگي گرفتاريش آگاهي نداريم همين قدر مي‌دانيم او نيز در باغشاه در رده‌ي گرفتار شدگان بوده.
يكي ديگر از بنديان باغشاه ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس بوده كه بآزاديخواهي شناخته بوده است.
سيدحسن مدير حبل المتين كه بميرزا جهانگيرخان و ديگران جا داد هنگامي كه قزاقان براي گرفتن چند تن آمده بودند او در آب انبار نهان شد و همان شب يا فردا خود را بسفارت انگليس رسانيد.
سيد جمال الدين افجه‌اي كه با همراهانش بياري مجلس مي‌آمد دچار گلوله باران گرديده بخانه‌ي ميرزا صالح خان پناهيد ، پس از گريختن ميرزا صالح او نيز از آنجا گريخت و بخانه‌ي زني از همسايگان خود نهان گرديد سپس بيرون آمده و بدستور محمدعليميرزا از تهران تبعيد شد.
ميرزا صالح خان و ديگر همراهانش چنانكه با زيركي و زبردستي جنگيدند و كشته كم دادند ، همچنان با زيركي خود را از تهران بيرون انداختند.
سرگذشتهاي ديگران در دسترس ما نيست. رويهمرفته آن روز همه‌ي كساني كه بآزاديخواهي شناخته بودند ناچار شدند نهان گردند و سپس بسياري از آنان بباكو يا باستانبول رفتند. يك دسته نيز كه با بودن در مجلس در ميان آزاديخواهان با دربار هم راه داشتند در اين هنگام در تهران آسوده و ايمن زيستند.
كساني هم از تقي زاده و ديگران بسفارت انگليس پناهيدند و سپس باروپا و جاهاي ديگر روانه شدند.
فرداي جنگ
لياخوف چون فيروز درآمده بنياد مشروطه را برانداخته بود رشته‌ي همه‌ي كارها در دست او مي‌بود. روز چهارشنبه سوم تيرماه در تهران حكومت نظامي برپا گرديد.
همه‌ي نشانه‌هاي مشروطه از ميان برخاست ، نه روزنامه‌اي ، نه انجمني ، نه گفتاري ، ولي كارها بسامان و با آرامش پديدار مي‌بود. امروز جار كشيدند كه بازارها باز شود و بازاريان از ترس فرمان بردند و بازارها را باز كرده و قزاقان در شهر بگردش درآمدند و از دست اندازي سربازان سيلاخوري و ديگران جلو گرفتند. تنها خانه‌هايي را كه خود شاه فرمان مي‌داد تاراج مي‌كردند. امروز خانه‌هاي جلال الدوله پسر ظل السلطان و ظهيرالدوله شوهر خواهر ظل السلطان را هم تاراج كردند. دشمني محمدعليميرزا بيش از همه با ظل السلطان مي‌بود و چون ظهيرالدوله از خويشان و همراهان او ‌بود خانه‌اش نه تنها بتاراج رفت بلكه بتوپ نيز بسته گرديد.
در همين روز محمدعليميرزا دستخطي خطاب بمشيرالسلطنه سروزير بيرون داد كه در آن شُوند كارهاي خود را هرج و مرجي كه انجمنهاي بي‌نظامنامه ، روزنامه‌ها و ناطقين پديد آورده بودند و مجلس از آنها پشتيباني نشان داده ، برانداختن مشروطه را بروي خود نياورده آن را « انفصال مجلس» مي‌خواند و نويد مي‌داد كه پس از سه ماه « وكلاي متدين ملت و دولتدوست منتخب شده با مجلس سنا موافق قانون اساسي پارلمان مفتوح» و مشغول انتظام گردد.
اين كار براي جلوگيري از ايراد دولتهاي بيگانه مي‌بود كه در نقشه‌ي لياخوف و سفارت روس نيز پيش بيني شده بود.
پس از اين دستخط ديگري در همان روز يا فرداي آن روز بيرون داد و «عفو عمومي» را شامل حال همگان گردانيد و درباره‌ي گرفتارشدگان هم وعده داد كه مجلس استنطاقي از اشخاص «بي‌غرض و منصف» تشكيل دهد تا با غوررسي كامل هركس بي‌تقصير است مرخص شود. اين هم جز رويه كاري و براي بستن زبان بيگانگان نبود و بهمين جهت هر دو دستخط را بهمه‌ي سفارتخانه‌ها رسانيدند و وزير خارجه هر دو را بهمه جا تلگراف كرد. رويه كارانه بودن اين دستخطها از رفتاري كه درباريان در همان روز و پس از آن كرده‌اند و ما در پايين مي‌آوريم هرچه روشنتر دانسته مي‌شود.
كشته شدن ملك و ميرزا جهانگيرخان
در همان روزها كه دستخطها بيرون داده شد در شهر بجستجوي آزاديخواهان بوده هر كه را مي‌يافتند دستگير كرده بباغشاه مي‌برده و از سويي نيز ملك المتكلمين و ميرزا جهانگيرخان را كشته‌اند. چگونگي كشتن اين دو تن چنين بوده :
بامداد چهارشنبه سوم تير زنجيرشدگان را كه هر هشت تن بيك رده كرده و شبانه بشرحي كه گفته شد آقايان را در اتاقي خوابانيده بودند ، از اينجا بيرون مي‌برند. پس از اندك زماني دو تن فراش بجايگاه آنان مي‌آيند ملك و ميرزا جهانگيرخان را از رده‌ي خود بيرون كشيده و زنجيری شكاري بدستشان زده با خود مي‌برند. گويا هر دو در مي‌يابند كه بکشتنگاه مي‌روند. ملك دم در با آواز دلكش اين شعر را بلند مي‌خواند :
ما بارگه داديم اين رفت ستم بر ما            بر بارگه عدوان آيا چه رسد خذلان؟
آري. درست دريافته بودند كه بكشتنگاه مي‌روند. در باغ نزديك فواره نگاهشان مي‌دارند و دو دژخيم طناب بگردنشان انداخته از دو سو مي‌كشند و در حالي كه خون از دهانشان بيرون مي‌آيد دژخيم سومي خنجر بدلهاي ايشان فرو مي‌كند ، و بدينسان دو تن از آزاديخواهان گردنفراز و كارآمد را مي‌كشند.
بست نشيني در سفارت انگليس و جلوگيري محمدعلي‌ميرزا و كشاكش در اين باره‌
از كشته شدن اين دو تن بدينسان مردم آگاه شدند و بترسشان افزود. نمايندگان مجلس و سردستگان آزادي هر كدام پناهگاهي جسته و بسياري از آنان بسفارت انگليس پناهيدند چنانكه در همان روز چهل و چند تن به شماره‌ي بست نشينان آنجا افزوده شد و در برابر لياخوف كساني از قزاق و سرباز در پيرامون سفارت بپاسباني برگماشت و از رفتن مردم بآنجا جلوگيري كرد.
از اين پيشامد سفارت انگليس رنجش نمود و اعتراض كرد و كار بدرازا كشيد. در ميانه‌ي سفارت انگليس و دربار محمدعليميرزا و همچنين در ميان دربار ايران و دولت انگليس گفتگوها رفت. دولت انگلستان با دست سفير خود در تهران بكشته شدن ميرزا جهانگيرخان و ملك بي‌داوري و بازپرسي ايراد گرفته باين جهت بمردم حق مي‌داد كه از جان خود بترسند و بسفارت انگليس پناهند. محمدعليميرزا اين را دخالت در كارهاي ايران مي‌دانست و پياپي اعتراض مي‌كرد. كوتاه سخن سرانجام چنين شد كه برخي از پناهندگان خود بدربار ميانجي برانگيخته و بیرون رفتند. كساني هم چنين نهاده شد كه محمدعليميرزا دررفت سفر دهد و از ايران بيرون روند.
بدينسان كساني كه پناهيدن بسفارت بيگانه را بر خود هموار كرده بودند از شكنجه و مرگ رها شدند.
با ديگران چه كردند؟ ...
كساني كه در آن روزها در باغشاه بوده‌اند ، اگر ديده‌هاي خود را مي‌نوشتند كتاب شگفتي پرداخته بودند. تاكنون كسي چنين كاري نكرده و از كار و رفتار درباريان جز آگاهي كمي در دست ما نيست كه همان را در پايين مي‌آوريم :
«محمدعليميرزا دستگاه خودكامگي را در باغشاه برپا كرده و تا مي‌توانسته كينه‌ي دو ساله را مي‌جسته است. ليكن با برخي كسان همچون بهبهاني و طباطبايي چنانكه مي‌خواسته نتوانسته است كينه جويد. شادروانان بهبهاني و طباطبايي با آن هواداريها كه در دو سال با محمدعليميرزا نموده و با آن فريبها كه از او خورده بودند ، چون بنيادگزار مشروطه شمرده مي‌شدند ، در نزد او از گناهكاران بزرگتر مي‌بودند. با اينحال چون عنوان سيدي و ملايي مي‌داشتند محمدعليميرزا نتوانست بيش از آنكه كرده بود بكند. بهبهاني سه روز در بند مي‌بود و پس از آن روانه‌ي خاك كلهرش گردانيدند. طباطبايي چون زن شاه (دختر كامران ميرزا) پشتيباني باو مي‌نمود از وقتي كه بباغ رسيد آسوده و گرامي مي‌بود و پس از سه روز رها گرديده در ونك نشست و سپس آهنگ خراسان كرد. پسر او ميرزا محمد صادق بفرمان شاه از ايران بيرون و روانه‌ي اروپا گرديد. حاجي امامجمعه‌ي خويي رها گرديد و در تهران بزندگي پرداخت. مستشارالدوله نيز ماهها در بند مي‌بود تا او نيز رها گرديد و محمدعليميرزا او را بنويسندگي خود برگزيد. از شيخ مهدي و ابوالحسن ميرزا آگاهي نمي‌داريم و همين اندازه مي‌دانيم كه آنان نيز رها گرديده از ايران بيرون رفتند.
[1] : اصل : «حكيم الدوله» که لغزش است.

پایگاه : دادگاه باغشاه و دنباله‌ی داستان را در پست دیگر بخوانید.