پرچم باهماد آزادگان

271 ـ‌ چیزی که یک شبه بیاید یک شبه هم می رود!


چند روز پیش برای رفتن به جایی از آژانس تاکسی خواستم. راننده‌ی جوانی آمد. پس از سلام و گفتن خسته نباشید ، با چند جمله‌ی دیگر گفتگومان به اینجا رسید که با اندک تغییری مینویسم. او را با الف و خودم را هم با ب نشان داده ام.
الف ـ من کار دولتی داشتم. سال 88 جوری شد که ناچار شدم درآمدم بیرون و شروع کردم به دلالی و اینجور کارها. ...
ما مردم فرهیخته ای هستیم. دیروز مریم میرزاخانی را دیدید جایزه‌‌ی نوبل ریاضیات برده؟. یک دانشجوی دانشگاه شریف بود که در بازگشت از یک مسابقه‌ی دانشگاهی اتوبوسشان رفت ته دره همه مردند جز چند تا که این خانم هم از آنها بوده. بعد رفته خارج کشور و تحصیلش را ادامه داده و به این مقام رسیده. حالا بعضیها می گویند : چرا همینجا نماند رفت برای بیگانه کار کند؟. در حالی که با این جوّی که در کشور هست یا نمی گذاشتند استاد دانشگاه شود یا یک روز که می آمد تو خیابان اعتراضی کند با باتون فرق سرش را می شکافتند.
ب ـ من خبر نداشتم. حالا که گفتید خیلی خوشحال شدم. زیرا مدتها بود که ایرانیان در زمینه های دانشی افتخاری جهانی بدست نمی آوردند. ... من هم قبول دارم که در این مردم آدمهای باهوش و نخبه بسیار هست ولی افسوس که همه می روند و کسی اینجا نمی ماند. در واقع اگر فلسفه‌ی شما را تعمیم دهیم و بگوییم اینجا چون کسی نمی تواند جیک بزند پس درست است که بروند خارج ، زندگیشان را بکنند ، اینجا میدان خالی می ماند برای یک مشت آدمهای ناشایسته. مگر ما وظیفه‌ی اجتماعی نداریم؟! مگر کارهای این کشور به عهده‌ی ما نیست؟!
الف ـ اینجا چه امکاناتی هست که یکی دلش برای آن خوش باشد؟ اینجا همه چیز خلاف قانون است. وزیر علوم را استیضاح می کنند که چرا بورسیه ها را به صلاحیتدارها نداده. ... در حالی که کسانی از رانت استفاده کرده و بورسیه ها را تصاحب کرده بودند.
ب ـ اینکه می گفت سهمیه ها را پیش خور کردند همین را می گفت؟!
الف ـ بله. در خارج دانشجویان درجه‌ی دوم ما را با عزت می گیرند و کاری به ملیتش ندارند فقط ازش کار خوب می خواهند. ملاک کار است و بس. اینجا با استادانمان چه رفتارهای زشتی می کنند!
ب ـ چه کسی باید این نابسامانی را درست کند؟!
الف ـ خب ، ببینید ما یک مردمی هستیم که صدها سال رشوه گرفته ایم و این با فرهنگ ما آمیخته شده. یک شرایطی پیش آمده بود که داشت این وضع بهبود پیدا می کرد. یک رهبر کاریزماتیک یکی از وظایفش جلوگیری از فساد است. ...
ب ـ پس ما مردم در این میان چه کاره ایم؟!. منظورم اینست که آمدیم و آن رهبر کاریزماتیک که شما می گویید غفلتی کرد یا ناشایسته از آب درآمد ، آیا ما باید دست روی دست بگذاریم؟!
الف ـ کار دیگر از دست مردم درآمده.
ب ـ فراموش نکنید که مردم بودند که رهبر کاریزماتیک را سر کار آوردند. پس مردم قادر به خیلی کارها هستند.
الف ـ خب ، مردم رهبر و دولت را می آورند سر کار که کارها را ایشان انجام دهند. مثل اینست که شما یک راننده ای استخدام کنید و او سر وقت نیاید و خودتان ناچار شده رانندگی کنید و در همان حال حقوق هم به او بدهید.
ب ـ اگر وظیفه‌ی مردم تنها همینست که یک دولتی را سر کار بیاورند و بعد بگویند ما کارمان را انجام دادیم و بروند خانه منتظر بنشینند تا همه چیز درست بشود ، مانند آنست که در مثال شما هم بگوییم طرف استخدام کرده و بگوید من کارم را انجام داده ام دیگر باید هم حقوق بدهد و هم خودش رانندگی کند!
الف ـ سال 88 هم ما بلند شدیم ولی صدامان را خفه کردند. ...
ب ـ بیراه نمی شود. ویرانیهایی که بیست سال می کشد تا درست شود را بدون نقشه و برنامه با یک شور و غوغای یک هفته ای چطور می توان درست کرد؟!... ندیدید در مصر چه شد؟ مردم مبارک را در کمتر از یک ماه سرنگون کردند ولی آخر سر سی سی بجایش نشست. تازه اخوانیها وضعشان بدتر از گذشته شد و بیشترشان پشت میله های زندانند. مصریها همه‌ی کارها را کردند که مبارک را بردارند چونکه گمان می کردند تنها مشکل کشورشان اوست. راه روشنی برای آینده نداشتند و اگر همان هنگام می پرسیدی پس از رفتن مبارک چه خواهید کرد؟ پاسخ و برنامه ای نداشتند.
فقط کافی نیست که شور و هیجانی بکار برد. باید راه داشت. برنامه داشت. بلکه جلوتر از همه باید تشخیص داد که مشکلات چه ها هست؟ اگر ندانی کوششهای کورواری خواهی کرد و بعد چون جواب نمیدهد پشیمان و نومید خواهی شد. نومیدی هم درد کوچکی نیست.
الف ـ راستش الآن که از اون روزها (سال 88) کمی مسنتر شده ام امیدم را از دست داده ام. گمان میکنم این مملکت دیگر هیچ وقت درست نخواهد شد.
ب ـ اصل تشخیص است. اگر تشخیص یک پزشکی درست نبود هرچه نسخه بنویسد یا بی اثر است یا زیان آور. ولی اگر خوب معاینه کرد و آزمایشهای مورد نیاز را نوشت و سپس درد را درست تشخیص داد دیگر درمان دشوار نخواهد بود.
الف ـ در کشور ما قانون باشد و رشوه نباشد کل کارها حل است.
ب ـ کی قانون را اجرا کند؟! کی جلو رشوه خواری را بگیرد؟!
الف ـ مگر نباید دولت بکند؟!
ب ـ ببینید ! متأسفانه ما ایرانیها بهای هیچ چیزی را نمی خواهیم بپردازیم. هر چیزی بهایی دارد. کشورهای دیگر هم که می گویید وضعشان خوبست همیشه چنین نبوده و خودشان درست کرده اند. خیلی وقتها دولتهاشان را هم سرنگون کرده اند. بجای آنکه مانند اقوام کوچگرد به هرجا که هواش بهتر است بکوچند ، خودشان آستینها را بالا زده سرزمینشان را آباد کرده اند. مثلاً کره اگر کره شده این نیست که رفته از آمریکا آدم آورده کشورش را درست کرده. بلکه کشورش را خودش بنظم آورده.
ببینید گفتنش خوشایند نیست ولی این را می گویم تا گفتگومان روشنتر شود. ما ایرانیها همانطور که گفتم نمی خواهیم بهای چیزهایی را که میخواهیم بپردازیم. می خواهیم مفتی وضعمان بهتر شود. این هم انجام پذیر نیست. حتا خوشبختی را هم گدایی می کنیم. بخودمان متکی نیستیم. چیزهای خوب را هم می خواهیم دیگران بما بدهند. میخواهیم هیچ چیزی عوض نشود و دستی به مغزهامان نخورد و فکرهامان همان فکرهای پوسیده‌ی قدیمی باشد ولی اوضاع هم خوب بشود. مثلاً بنا به گفته‌ی شما ما کاری نکنیم ، دولت جلو رشوه خواری را بگیرد و خوشبختمان کند.
مرد جوان اندکی اندیشید و سپس گفت :
الف ـ انگلیسیها یک گفته ای دارند می گویند :
Revolution can not take place unless in people’s minds.
(انقلاب رخ نمیدهد مگر آنکه در مغزهای مردم انقلاب رخ دهد) ، این هم یک روزه نمی شود.
ب ـ درست گفته اند!
الف ـ چیزی که یک شبه بیاید یک شبه هم می رود!
ب ـ آفرین! مهم همان مغزها و افکار درون آنست. این همانست که زمان می برد و به گفته‌ی شما یک شبه نمی شود. باید راهش را دانست و موانع راه را از پیش پا برداشت و برایش کوشش بسیار کرد. ژاپن و آلمان که در جنگ جهانی دوم تبدیل به یک ویرانه شدند ، مردمش نگفتند اسبابمان را جمع کنیم برویم یک جای بهتر بلکه گفتند : دست بهم بدهیم سرزمینمان را از نو آباد کنیم.
الف ـ از خودگذشتگی کردند.
ب ـ مگر بدون از خودگذشتگی می توان کاری کرد؟! مثلاً همین میهن‌پرستی ، بدون از خودگذشتگی فقط در شعر امکان‌پذیر است!
 در ایتالیا دسته هایی بنام مافیا هست. اینها بلای جان مردمند. همیشه کسانی درپی آن بوده و هستند که ریشه‌شان را بکنند و ایتالیا را از نکبت ایشان پاک کنند. در این بگیر و ببندها ، از قاضی و پلیس گرفته تا مردم عادی کشته می شوند ولی نبرد با آنها همچنان ادامه دارد.
در ایران خودمان مدرسه ها بدون از خودگذشتگی برپا نشدند چونکه ملاها همه جا با مدرسه دشمنی کردند. اگر کسان از خودگذشته‌ای مدرسه نمی ساختند هنوز هم بچه های ما می بایست مانند مکتبهای مذهبی افغانستان و پاکستان روی تشکچه بنشینند و از ملای ترکه بدست درس قرآن یاد بگیرند. یا اگر کسانی در جنبش مشروطه از خود نمی گذشتند ما این فهم و دانشی که امروز در مردممان پیدا شده را داشتیم؟!.
آنهایی که از ایران رفته اند از مشروطه و جنبش مدرسه سازی و مانند اینگونه پیشرفتها بهره برده و از فداکاریهای پدرانمان استفاده کرده‌اند پس به کشور وامدارند.
مثال دیگر از خود گذشتگی غزه است. تا فلسطینیان امیدشان به سوریه و اردن و مصر بود کاری از پیش نبردند. بعد هم که به اجلاس سران عرب و سازمان ملل و این قبیل جاها چشم دوختند باز کاری پیش نرفت. ولی امروز که از جان گذشته اند و می بینی با همه‌ی کشته هایی که میدهند باز دست از کوشش و جنگ برنمی دارند این نشانه‌ی آنست که موفقیتهایی خواهند داشت.
همان داستان بلدرچین و برزگر که در دبستان خوانده اید.
حتماً بیاد دارید؟
الف ـ نه. ما نخوانده ایم.
ب ـ داستان بسیار معروفی بود و سالها در کتابهای دبستانها جا خوش کرده بود. برایتان تعریف می کنم. ...
کمی پس از بازگویی داستان به مقصد رسیده بودیم. با خشنودی از هم جدا شدیم. فکرهای زیادی به مغزم راه می یافت. یکی از آنها این بود : براستی با اتحاد چه کارها که نمی توان کرد و براستی که ایجاد اتحاد چه کوششها که نمی خواهد!