پرچم باهماد آزادگان

272 ـ‌ کج فهمیهایی درباره‌ی پاکدینی ـ1


آقای مناف زاده که ما پیشتر نوشتاری از ایشان در پیرامون زبان و شناسانیدن احمد کسروی (نوروز 92) خوانده و چون آنها را روشنگرانه میدانستیم در پایگاهمان نیز گزاردیم اینبار همان نوشتار را کوتاه گردانیده از آن یک گفتار کوتاهی ساخته و در پایگاه رادیو جهانی فرانسه گزارده اند. با این جدایی که اینبار برخی چیزها را به آخشیج(ضد) نوشته‌ی پیش خود آورده اند که ما دلیل آن را ندانستیم.
از آنسو در آن نوشتار خود تکه هایی از کتاب دین و جهان نوشته‌ی کسروی آورده بودند که به ارج و روشنگری نوشته می افزود ولی اینبار آنها را نیز انداخته‌اند و این ارج آن نوشتار را بیکبار از میان می برد.
رویهمرفته اینبار نوشتار کوتاه ایشان را باید خسن و خسین دختران معاویه دانست. برای نمونه در نوشتار پیش ایشان این جمله ها آمده :

1ـ دو بخش نخست رسالۀ او به نام «ورجاوند بنیاد» الهام‌یافته از دئیسم است.
2ـ کسروی اشاره‌ای به دئیسم نکرده است. نمی‌دانیم در آن زمان این نظام اعتقادی را در ایران می‌شناختند یا نه؟
ولی در این نوشتار خود چنین می گویند :
1ـ اصول پاکدینی کسروی در رسالۀ او به نام «ورجاوند بنیاد» از دئیسم گرته‌برداری شده است.
2ـ خدایی که کسروی می‌پرستید ، همان خدایی است که دئیست‌ها می‌پرستند. دین او نیز دین دئیستی بود.
بدینسان می بینیم « الهام یافته» به « گرته برداری» دیگر گردیده و در جمله‌ی دوم با بیگمانی خدای کسروی را همان خدای دئیستها و دین او نیز دین دئیستی نموده شده.
از آنسو میدانیم که هر دوی این انگاره ها غلط است. تکیه‌ی ما به معناییست که خود نویسندگانی همچون آقای مناف زاده از دئیسم و تئیسم کرده اند وگرنه ما فلسفه نخوانده ایم و با این ایسم ها آشنایی پیشین نداریم. مثال می آورند که کانت گفته : خدا همچون ساعت سازی جهان را ساخته و آن را به حال خود رها ساخته. این جز خداییست که کیشها می نمایانند و خدا را در افتادن هر برگی و فرو ریختن باران و برف و غرش آسمان نیز در کار می بینند. یکمی خدای دئیستی است و دومی خدای تئیستی می باشد.
ما میگوییم اینها از دریچه‌ی تنگ فلسفه به پاکدینی نگاه کردن است. زیرا چه آن را الهام گرفته و چه گرته برداری شده بدانیم هر دو غلط از آب در می آید. به گفته‌ی یکی از یاران کسروی ، پاکدینی مشابهی در اروپا (و نیز در ایران) ندارد و آقایان بیجهت خود را گرفتار جستجو نسازند.
برای روشنی بیشتر ناچاریم چند چیز را بکوتاهی باز نماییم.
نخست ، در زبان کسروی کیش (مذهب) شاخه ای از دین است. از دین جدا شده و مردمان را از « شاهراه» دین پراکنده و از دین به سودجویی پرداخته و در این میان مردمانی را که بر آن گرد آمده اند گمراه گردانیده. پس او همه جا کیش را از دین جدا میگیرد مگر جاهایی که واژه‌ی دین را برای آنکه بزبان خواننده نزدیک بیاید بکار می برد ولی در آنجاها از نوشته پیداست که خواستش کیشها می باشد.
دوم ، نبرد (نه تاخت ، چنانکه آقای مناف زاده و برخی دیگر بکار می برند) او با کیشهاست و اگر با اسلام و مسیحیگری و زردشتیگری و یهودیگری نیز می نبردد (نه آنکه می تازد) از آن روست که اینها نیز امروز رنگ بیدینی بخود گرفته و هزاران آلودگی به آنها راه یافته و مردمان را از راه بدر می برد.
سوم ، گذشته از اینها ، هیچ دینی از گذشت زمان آسودگی ندارد و بهر حال پس از چندین سده به سرچشمه‌ی پاک آن نیز گمراهیها می آمیزد که دیگر با آنها برنمی آید و ناتوان افتاده دیگر مردمان را به دلسوزی و دستگیری و گردنفرازی و اینگونه نیکوکاریها نمی تواند وادارد اینست رویه‌ی کیش و گمراهی بخود میگیرد. سپس نوبت دین تازه‌ای می رسد که «بنیادش» همان بنیاد دینهای دیگر  است ولی چون از آن زمان بسیار دور گردیده «راهش» جدا از آنهاست. پاکدینی نیز در بنیاد با دیگر دینها یکیست. مثلاً بنیاد پاکدینی و اسلام که نزدیکترین دین بزمان ماست یکیست. ولی امروز که مردمان با جبریگری و صوفیگری و بهاییگری و شیعیگری و مادیگری و خراباتیگری و باطنیگری و چندین کیش دیگر روبرو آمده از پا افتاده اند نمی تواند همچون اسلام تنها با بت‌پرستی بنبردد. بتهای امروز دیگر لات و هبل و عزا نیستد ،‌ بتهای امروز ایسمهای مغزفرسا و شیعیگری و بهاییگری و صوفیگری و خراباتیگری و اینگونه گمراهیهایند. ادبیات مغزآشوب و زهرآلود است ، نتیجه های مادیگری است که آدمی را بپای جانوران درنده برده. پس راهش بیکبار جدا از اسلام است. ولی در یکتایی خدا و خواستی که از پدید آوردن جهان داشته ، بخواست خدا بودن برانگیختگی (وحی) ، و جاودانی روان و جدایی نیک از بد با بنیاد دیگر دینها یکی است.
 اینکه می گوییم این گفتار پر از غلط است یکی همینست که اگر دئیست به سخن کانت باور دارد و این جهان را ساعتی میداند که ساعتسازش یکبار کوک و بحال خود رها کرده ، پاکدینی به وارونه پافشاری دارد که « خدا را همچون جهودان دست بسته نپندارید» و گمان نکنید که خدا مردمان را فراموش کرده. شگفت آنست که کانت که آن مثال را گفته ، این نیندیشیده که آن ساعت هر چند گاه یکبار از کوک تهی خواهد شد و می باید از نو کوکش کرد.
باید دانست کسانی که پیش از خواندن کتابهای کسروی مغزهاشان را با آموزاکهای ایسمها ، کیشها و ادبیات مغزآشوب فرسوده اند ، در بار نخست چون آن کتابها با دانسته هاشان ناسازگار می افتد ، سخنانش به ایشان گران می آید و به آسانی نمی پذیرند. همچون نوآموزان زبان که بهنگام خواندنِ نوشته ای بزبان مادری می اندیشند و پافشاری دارند که در برابر هر واژه‌ای از زبان بیگانه ، یک واژه از زبان مادری خود بگزارند و چون بسیار گاهها این کار اشتباه آمیز می‌باشد اینست یک ترجمه‌ی ناهنجاری از زیر دست ایشان بیرون می آید ، اینان نیز که با فلسفه‌ی غرب و نگاه تنگ آن به جهان خو گرفته یا با دیگر بدآموزیها بار آمده اند نمی توانند پاکدینی را جدا ببینند و یگانه بشناسند. این کسان بناچار باید بار دیگر یا بارهای دیگر کتابهای کسروی را بخوانند تا بار گران ناسازگاری با دانسته هاشان سبکتر گردد.
ما این سخن را بی بنیاد نمی گوییم. ببینید درباره‌ی فرهش (وحی) در بند هفتم از بخش دوم کتاب ورجاوند بنیاد پنج صفحه نوشته شده. آقای مناف زاده اگر آن را یکبار می خواند نمی گفت :
«کسروی مانند دئیست‌ها به وحی اعتقاد نداشت».
«خدایی که کسروی می‌پرستید ، همان خدایی است که دئیست‌ها می‌پرستند. دین او نیز دین دئیستی بود».
« او نیز وحی را ساخته و پرداخته‌ی ذهن آدمیان می‌دانست و می‌گفت : این یکی از نادانی‌هایی است که کیش‌ها به میان مردم انداخته‌اند».
ببینید او همان جمله‌ی نخست از آن پنج صفحه را برداشته و بازمانده را نادیده گرفته. آن جمله اینست : « یکی از نادانیهایی که کیشها بمیان مردمان انداخته اند معناییست که بفرهش می دهند». آیا این به آن معنیست که وحی ساخته و پرداخته‌ی ذهن آدمیانست؟!.
از اینجا ژرفای کسروی پژوهی آقای مناف زاده دانسته میگردد.
آقای مناف زاده که عبارت « آشنای ناشناخته» را برای کسروی بکار برده اند براستی این برای خود ایشان کارگر است. آن کسروی که ایشان بما نشان میدهند برای ما ناشناخته است.
ما نمیدانیم این تصرفها را چرا کرده اند. مگر ایشان اهل جستجو و دانش‌پژوهی نیستند؟!
آقای مناف زاده می نویسد :‌« کسروی درباره‌ی موضوع‌های گوناگون ، اندیشیده و نوشته است. یکی از آن‌ها «معنای» دین است که برنامه‌ی امروز را به آن اختصاص داده‌ام».
ولی شنونده و خواننده چیزی که در این نوشتار نمی بیند همان معنای دین است. ایشان به همه چیز جز معنای دین آن هم با لغزشهای بسیار پرداخته اند.
دیگر چیزها اتهامهایی است که به کسروی زده اند و چون ما یکسال و اندی پیش در پایگاه خود به نشانی زیر آن را آورده ایم از همانجا پاسخ ایشان را می آوریم.
در آنجا نوشته بودیم : [1]
اگر کوششهای کسروی در زمینه‌های اجتماعی را دسته بندی کنیم بسه دسته می رسیم :
یکم ، کوششهایی است برای هموار ساختن راه دمکراسی و میهن‌پرستی و رواج آنها.
دوم ،‌ کوشش برواج معنی درست دین و بازنمودن نیاز سختی که آدمیان بآن دارند.
سوم ، نبرد با بدآموزیها و گمراهیها و کوشش به برانداختن یکایک آنها بدانسان که زمینه‌ برای کوششهای دسته‌ی یکم و دوم آماده گردد.
از اینجا می توان سخن را کوتاهتر گردانیده آن کوششها را در دو زمینه‌ی دین و دمکراسی دانست. کسانی که کوششهای آن مرد بیهمتا را دنبال کرده اند نیک می دانند که یک بخش بزرگی از کوششهای او برای بازنمودن و در دلها جا دادن معنی دمکراسی و برداشتن موانع آن در ایران است.
این سخن هنگامی بهتر فهمیده می گردد که بدانیم موانع دمکراسی در ایران کدامهاست و اینکه او با یکایک آنها چه نبردهایی داشته و چه بسیار گفتارها در یاددادن معنی و برتریهای آن شیوه‌ی سررشته داری نوشته. آن گفتارها را که بیشتر در پرچم روزانه چاپ شده در این پایگاه توانید خواند. گلچینی از آنها را یاران کسروی در گذشته در کتابی بنام « مشروطه بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه‌ی اندیشه‌ی نژاد آدمی است» بچاپ رسانیده اند.
کسروی جمعیتی از یاران و هوادارانش بنام باهماد آزادگان پایه گزارد که سه بند از شانزده بند مرامنامه‌ی آن یکسره به نشر معنی مشروطه (دمکراسی) می پرداخت. دیگر بندها نیز چنانکه گفتیم نایکسره(غیرمستقیم) به رواج دمکراسی بهمبستگی داشت.
در داستان سوء قصد بجان کسروی در 1324 و سپس کشتنش در همان سال ، ما بیش از همه دخالت متعصبان شیعی را می شنویم. ولی اگر به آسیبهایی که پیش از آن به کسروی و یارانش رسیده بود بنگریم همچون بازداشت و زندانی شدن ببهانه‌ی مخالفت با حکومت نظامی ، لغو پروانه‌ی وکالت و بازداشت سیزده تا از کتابهایش ، بازداشت پرچم نیمه ماهه ، پرچم هفتگی و نیز پرونده سازی باتهام مخالفت با اسلام و آزاد گزاردن ملایان بوحشیگری در آذربایجان و دیگر جاها در برابر یاران او  ،‌ پرونده سازی برای یاران کسروی در آذربایجان و انتقال ایشان به جاهای دیگر ، جلوگیری از پست کتابهایش به شهرستانها ، در همه‌ی آنها بیش از همه پای سران اداره ها و وزیران و نخست وزیرانی در میان بود که بدخواهیهاشان در کتاب تاریخ مشروطه‌ی ایران و دیگر نوشته‌های کسروی آمده. کوتاه سخن ، آسیبهایی که کسروی در زندگانی خود دید تنها از رهگذر نبرد با کیشها و بیهوده‌گوییهای شاعران نبود بلکه در کوشش به استوار گردانیدن دمکراسی و نبرد با خودکامگان نیز از ‌گزند بی‌بهره نماند.
آقای مناف زاده بیپروا به این آسیبها و دسیسه ها بسادگی (یا بهتر گوییم با بی‌پروایی) میگوید :
«‌ او را متعصبان شیعی کشتند ، اما اگر آنان نمی‌کشتند ، شاید به دست متعصبی از دین‌ها و ایدئولوژی‌های دیگر کشته می‌شد.» در حالی که ایشان اندامان « کمپانی خیانت» را بیکباره از یاد برده اند(یا در نوشته های کسروی هیچ نخوانده اند). بیرون داستان بنام فدائیان اسلام ثبت شد ولی کسی هنوز درون داستان را بنیکی نمیداند.
در هر حال هیچ نویسنده و کوشنده ای به اندازه‌ی کسروی در ایران برای دمکراسی نکوشید و نجنگید. چنانکه برخی بدرستی داوری کرده گفته اند که کوششهای او (پیمان و پرچم) دنباله و کامل کننده‌ی جنبش مشروطه بوده است.
چنین برمی آید که نویسنده از سخنان بخش سوم کتاب بنیاد (یا ورجاوند بنیاد) خوشدل نیست.
این بخش کتاب بنیاد نیز همچون دیگر بخشها سراسر حقایق است ولی چون سخنان تازه ای می باشد و با اندیشه های رایج ناسازگار است پذیرفتنش به کسانی آسان نمی افتد. بهرحال نویسنده‌ی آن برای هر سخن خود دلیل آورده و کسانی که اینها را نمی پذیرند این به گردن ایشانست که دلیلی همسنگ دلیلهای او بیاورند.
شما نیک می دانید که کسروی دهها بار (آری دهها بار) از خوانندگان خواسته ایرادهاشان را با دلیل بنویسند تا او در پیمان و پرچم چاپ گرداند. با اینکه مردان بنامی در آن روزگار با او دشمنی می کردند ولی ما هیچ سخنی از ایشان که ایراد به کتاب بنیاد باشد نمی بینیم.
این کتاب در سال 1322 ، دو سال و اندی پیش از کشته شدنش بچاپ رسیده. در آن زمان یکی از راهها که دشمنانش آرزو داشتند از نام و آوازه‌ی او بکاهند و آسیب زنند اینبود که سطر به سطر نوشته های او را بخوانند و به هر چیزی از خرد و بزرگ پیچیدگی کنند تا شاید ایرادی بیابند. همچنین نیک می دانید که دشمنان او در آنزمان از ادیبان ناموری همچون فروغی و حکمت و غنی و قزوینی و دشتی و بهار و تقیزاده و اقبال آشتیانی و نفیسی تا پیشوایان کیشها همچون نورالدین شیرازی ، آیت الله بروجردی ، فقیهی شیرازی ، آیت الله کاشانی و خمینی و سران بهایی و صوفی تا نخست‌وزیران بنامی همچون هژیر و ساعد و رزم‌آرا و صدر و سهیلی هر یک تشنه‌ی فرود آوردن ضربه ای به او بودند و این در جایی بود که هریک توانایی نویسندگی نیز داشتند. ولی دریغ از یک گفتار خردپذیر ، دریغ از یک ایراد بجا ، دریغ از یک پاسخ آراسته به دلیل!
ایراد گرفتن و « ردیه» نوشتن و تاختن بماند ، می گوییم کسروی در نوشته هایش اینجا و آنجا به بسیاری از اینان اتهامهایی همچون مفتخوری ، « استئکال بدینه» ، بیهوده گویی ، یاوه بافی ، گمراه گردانیدن مردم ، « دزدی و خیانت در امانت» ، پذیرفتن زیردستی بیگانگان ، دشمنی با ایران و « خیانت به کشور» وارد آورده بود. ایشان باری می بایست برای رفع اتهام از خود ، دست به دفاع و بازگردانیدن تاخت برند. پس چرا هیچ نشانی از آن دیده نشد؟!.
شما که به پاکدینی پرداخته اید بیگمان برخی از نوشته های این دشمنان کینه‌جو را نیز خوانده اید. شما می دانید که کسروی تنها با افزار دلیل به نبرد با گمراهیها برخاست و با تکیه بر « خرد» گام بر می داشت ولی آنان در ایرادگیریهاشان به او (ده سال یا بیشتر پس از کشته شدنش) تنها یک مشت « ادعا» (نه دلیل) تحویل خوانندگان دادند زیرا سرمایه‌ی دیگری جز این نداشتند.
[1] : نوشتار بالا پاسخی بود که به پایگاه اینترنتی رادیو فرانسه نوشتیم. با آنکه آن پایگاه« نظرات» خوانندگان را درباره‌ی گفتارهایش جویا می شود ولی از بازتاب پاسخ ما خودداری کرد.