پرچم باهماد آزادگان

420 ـ در آغاز سال 1397


سال 1396 کهنه گردید و سال نو دیگری آغاز شد. بدینسان نه تنها یک سال از عمرمان کاسته گردید بلکه ما ایرانیان نیز برای رهایی از خودکامگی و بدبختیها یک سال فرصت را از دست دادیم. ما آرزو داریم امسال سال تکان بزرگی در اندیشه‌های ایرانیان باشد. تنها از این راهست که می‌شاید نوروز را خجسته باد گوییم.
این بیگفتگوست که برای همگام گردیدن با مردم کشورهای دمکرات و پیشرفته‌ی جهان می‌باید اندیشه‌های غلط را کنار گزارده ، اندیشه‌های سازگار با دمکراسی را جانشین آنان گردانیم. اگر با اندیشه‌های پوسیده و زیان‌آور ، دمکراسی برپا شدنی بود می‌بایست در این صد و اند سال این کار می‌شد.

امروز بیپروایی به کشور و آینده بیشترِ مردم را فراگرفته و هر دم بیم دچار شدن به سرگذشت سوریایی و عراقی و لیبیایی و افغانی برای ایرانیان میرود. برخی گمان دارند سرنوشتی که برای آن توده‌ها پیش آمده برای ایرانیان پیش نخواهد آمد ولی دلیلی برای این اندیشه‌ی خام خود ندارند در جایی که ما به رویدادهای جهان ـ از باستان زمان تاکنون ـ که می‌نگریم می‌بینیم این اصل همیشه در کار بوده و هست : «یک مردمی تا خود نیک نباشند از جهان نیکی نبینند». ناتوانی و درماندگی یک مردمی نتیجه‌ی بدی و نشان آلودگی خودشان است. این اصل را در تاریخ کشورمان بروشنی دیده‌ایم. امروز هم اگر چشم باز کرده به سرگذشت یکایک مردم جهان بنگریم بیگمان به اعتبار این اصل اعتراف خواهیم کرد.
این اصل یا قانون در گفتگو از مردمان و آینده‌ی ایشان همان اندازه معتبر است که قانونهای فیزیک و شیمی در گفتگو از خواص مواد و رفتار آنها.
این سخنان (افسوسمندانه) هنوز تازه و امروزی است :
«شما امروز بر سر يك دو راهي ايستاده‌ايد كه اختيار داريد هر كدام را بپذيريد.
يكي آنكه بهمين حال كه هستيد باشيد : اين انديشه‌هاي پراكنده همچنان در مغزها باشد. از شعر و شاعري دست برنداريد ، كتابهاي سراپا زيان زمان مغول را پياپي چاپ كرده بيرون ريزند ، چهارده مذهب همچنانكه هست باشد ، اخلاق پست بحال خود بماند ، از هر كسي زور ديديد گردن گزاريد و همه بخاموشي گراييد ، و اگر او رفت بيكبار زبان بزشتگويي باز كنيد ... پياپي حزبها سازيد ، و دسته‌ها ببنديد ، ‌و در راه خودنمايي و هوسبازي از گراييدن به بيگانگان هم خودداري ننماييد. يك جمله بگويم : تغييري در انديشه و رفتار و كردار خود ندهيد.
اين يك راه است و ميتوانيد آن را پيش گيريد. ولي در اين صورت حالتان همين خواهد بود كه هست. گرفتار صد بدبختي خواهيد بود ، لگدمال بيگانگان خواهيد گرديد. اختيار زندگاني را در دست خود نخواهيد داشد. يك جمله بگويم : اين درماندگي و زبوني پايدار خواهد ماند و بلكه روز بروز سخت‌تر گرديده كم‌كم نوبت نابودي خواهد رسيد.
يك راه ديگر آنست كه اين حقايق را كه ما ياد ميكنيم و يكايك روشن ميگردانيم بپذيريم و هر كسي در سهم خود بكار بندد و زشتيها را از خود دور گرداند و يك تبديلي در انديشه‌ها و خويها و رفتارها پديد آيد و زندگاني رنگ نويني گيرد. يك راه هم اينست.
اختيار با شماست كه كدام يكي از اينها را بپذيريد و پيش گيريد. اگر بخواهيد با همين حال بازمانيد چنانكه گفتم گرفتاريهاتان همين خواهد بود كه هست ، و شما بايد باينها رضايت دهيد و بيهوده بگله و ناله نپردازيد زيرا اين گرفتاريها يك حادثه‌ی تصادفي ، يا نتيجه‌ی قضا و قدر نيست بلكه نتيجه‌ی قطعي همان حال و رفتاريست كه داريد ، و ميخواهيد دست برنداريد.
يك بيچارگي كه من در شما مي‌بينم آنست كه نميخواهيد نيك بشويد ولي ميخواهيد از روزگار نيكي بينيد ميخواهيد در اين آلودگيها بمانيد و هيچ كم نكنيد. ولي نتيجه‌ی آنها را كه در زبوني و زيردستيست درنيابيد. در اينجاست كه بايد گفت معني زندگي را نميدانيد. در اينجاست كه بايد گفت : يك دسته كودكان چهل ساله و پنجاه ساله‌ايد.
اين كار كودكانست كه دست بآتش دراز ميكنند و چون سوزانيد بگريه مي‌افتند در جلو كندوي عسل ببازي پردازند و چون زنبورها بيرون ريختند و سرو روي ايشان را خستند بناله و فرياد برخيزند.
شما بخودتان بسيار مغروريد. من چون مي‌آزمايم مي‌بينم اين غرور و ناداني شما از اندازه گذشته زيرا امروز در حال آنكه از هر باره خوار و زبون مي‌باشيد و در توي بدبختي و درماندگي فرورفته‌ايد باز حال خود را درك نمي‌كنيد. شما هر يكي خود را دانشمند مي‌شماريد ، هر سخني بميان آيد مي‌گوييد : «مگر ما اين را نميدانستيم» ولي من چون مي‌آزمايم مي‌بينم ، شما چيزهاي بسيار روشني را نميدانيد.
شما از داستان «علت و معلول» ناآگاهيد و اين نميدانيد كه در اين جهان هر چيزي از يك علتي برميخيزد و تا آن علت از ميان نرود بحال خود خواهيد ماند. اين نميدانيد كه هر گرفتاري يا بيماري كه براي كسي يا توده‌اي رخ ميدهد از يك علتي برخاسته كه بايد آن را جست و شناخت و بچاره پرداخت. اين چراغ برق بالاي سر ما اگر اكنون خاموش گردد شايد كساني آن را تصادفي شمارند و بسخنان گله‌آميزي پردازند ولي يك اهل فن آن را جز نتيجه‌ی يك علتي نخواهد شمرد و اينست جستجوي آن علت را كرده و بدست آورده و چاره خواهد كرد.
اين يك قاعده‌ی بزرگ همگانيست و بهمه چيز جاريست. ولي شما آن را نميدانيد و اعتنا نداريد. بجاي آنكه آلودگيها را از خود دور گردانيد و بگرفتاريها از راهش چاره كنيد تنها بگله و ناله بس ميكنيد و يا بيخردانه اميدواريد كه ايران يك طلسمي دارد و كسي آن را از دست شما نتواند گرفت.
شما از ناداني و بيچارگي هم زبوني و هم بدبختي را ميكشيد و هم بيهوده ناله و فرياد ميكنيد كه اين خود زيان ديگري ميباشد. شما به هر چيزي از آلودگيهاي خود نام فريبنده‌ی ديگري ميگزاريد. شعرهاي بيهوده سرودن ، و افسانه‌هاي بيخردانه بافتن را « ادبيات» مي‌ناميد كهنه‌بافندگيهاي يونان و روم را «فلسفه» مي‌خوانيد ، ببدآموزيهاي خانه‌برانداز صوفيگري «عرفان» نام ميدهيد ، آشفتن مغزهاي جوانان را «آموزش و پرورش» ياد ميكنيد ، گمراهيهاي پراكنده و كشاكشهاي بيهوده‌ی قرنهاي گذشته را «مذهب» مي‌شماريد ... بدينسان به هر يكي از آلودگيهاي خود عنوان ديگري ميدهيد و ما هر يكي را كه دنبال ميكنيم بهايهوي و ايستادگي مي‌پردازيد و با اينحال نيكي از جهان ميخواهيد. دوباره ميگويم : اين خود نشان درماندگي شماست.
دوباره ميگويم : شما يا چنانكه هستيد باشيد و تن باين خواري و زبوني دهيد و يا اگر رهايي ميخواهيد اين حقايق را از ما بپذيريد و هر كسي تكاني بخود دهيد و هر كسي اين آلودگيها را از خود دور گردانيد». (پرچم روزانه شماره‌ی 102)
از اینجاست که میگوییم اگر ایرانیان باز هم دست روی دست گزارند روزهای تیره‌ای را باید انتظار کشند. فرصتهای بسیاری در این صد و اند سال پیش آمده که بیشتر آنها را از دست داده‌ایم. اینبار باید از گذشته و سرگذشت همسایگانمان درس گرفته بخود آییم و جلو غفلت را بگیریم. بگفته‌ی مرد دانایی : آتش خانه را دربر گرفته و این دور از خرد است که بگوییم هنوز به اتاق من نرسیده تا در اندیشه‌ی آن باشم. باید هرچه زودتر ریشه‌ی دردها را شناخته و سرچشمه‌های بدبختیهامان را خشک گردانیم.
ما این پایگاه را برای چنین خواستی بنیاد گزاردیم. ما نه شیفته‌ی نام و منتظر«تقریظ» ایم ، نه آنکه جز زیان سودی از این راه برمیداریم. ما هیچ ادعایی نداریم. تنها این میخواهیم که این راه هرچه شناخته‌تر شود.
آن تکه‌هایی که گاهگاه از اندیشه‌ی خود مینویسیم ـ به باور و استنباط ما ـ با آموزاکهای پاکدینی سازگاری دارد و از شما خوانندگان که به این جستارها دلبستگی دارید نیز میخواهیم اگر لغزشی دیدید بیدرنگ ما را بیاگاهانید. آن تکه‌ها ـ همچون این سطرها ـ را برای آن مینویسیم که میان نیازها و رخدادهای امروز با اندیشه‌های پاکدینی پیوندی پدید آید تا خوانندگان بتوانند بهتر داوری کنند.
همه‌ی این کارها برای آنست که اندیشه‌های پاکدینی از محدودیت و ممنوعیتهایی که تاکنون داشته هرچه زود‌تر گذشته به گوشها برسد.
اینجا با هردو خواننده‌ی دلبسته و تازه‌آشنا سخنی داریم. به دلبستگان میگوییم :
مبادا به دام این اندیشه‌ی غلط بیفتید که این سخنان چون همه حقایق است پس بنیروی خود پیش خواهد رفت و نیازی به کوشش کسی ندارد. این غلطترین و زیان‌آورترین باور است. اینها جز پندار نیست. کدام راه بوده که بی‌کوشش بجایی رسیده؟! این راه به کوشش و از خودگذشتگی نیکخواهان بسیاری نیاز دارد و هیچ روزی را نباید از دست داد. چنانکه کسروی در زمان خود درباره‌ی روزنامه‌ی پرچم چنین نوشته :
«چنانكه خوانندگان دانسته‌اند پرچم يك روزنامه‌اي كه تنها مقصودش پركردن ستونها باشد نيست. اين روزنامه براي پول پراكنده نمي‌شود و ما از اين راه نان نميخوريم. پرچم براي يك مقصد بسيار بزرگيست كه بارها يادآوري كرده‌ايم. اگر بخواهيم مقاصد پرچم را در يك جمله بگنجانيم بايد بگویيم : «نشرحقايق» (يا بفارسي : پراكندن راستيها) است.
اين مقصود پرچم است ولي در اين راه بهمدستي و ياري خوانندگان نياز سختي دارد. رابطه‌ی ما با خوانندگان پرچم آن نيست كه ما بنويسيم و آنان بخوانند و ما درپي پول گرفتن باشيم و آنان با پرداختن روزانه يك ريال در آرزوي وقت گذراني باشند. رابطه‌ي ما با خوانندگان رابطه‌ي همدستي و برادري بايد بود. ما در راه نجات اين توده ميكوشيم و بوسيله‌ی اين روزنامه يك رشته حقايق را نشر ميدهيم. خوانندگان بايد در اين باره ياوري نمايند ، بدينسان كه اين حقايق را خوانده نخست خود بپذيرند و آنگاه اينها را بكسان ديگري نيز برسانند و آنان را با اين حقايق آشنا گردانند».
چنانکه گفتیم ما در این راهی که گام برمیداریم هیچ چیز برای خود نمیخواهیم. امروز این پایگاه همان آرمان پرچم را دنبال میکند و بیگمان در این راه به یاری نیکخواهان و خردمندان نیاز سختی دارد.
از آنسو به خواننده‌ی تازه آشنا میگوییم مبادا گمان کنید که این رشته اندیشه‌ها ـ همچون دیگر اندیشه‌ها که فیلسوفان یا نویسندگانی پیش کشیده‌اند ـ تنها تراوشهای مغزی یک اندیشمند ایرانی بوده و چنانکه آنها خواستاران و هوادارانی دارد و میانشان کشاکشها و رقابتهایی بوده و هست این نیز همچون یکی از آنهاست. چنانکه از آنها جز نقشی بر کتاب نمانده و تنها گاهگاه به آنها ارجاعاتی می‌شود این نیز همانگونه است.
این باور بیکبار خطاست. اینها یک رشته اندیشه‌هایی نیست که تنها برای نقش بستن در کتابها نوشته شده باشد. اینها نتیجه‌ی پژوهشهای «میدانی» یک دانشمند دلسوز است که از یکسو با تیزبینی ویژه‌ی خود دردهای مردم را نیک دریافته و از سوی دیگر همچون یک راهنمای متعهد با بیباکی بیمانندی یک دم از پا ننشسته دریافتهایش را نشر کرده و هم در راه پیشرفت آنها بکوشش خستگی‌ناپذیری پرداخته. هم از اینروست که بدخواهان این کشور از میان کوشندگان سیاسی آنزمان تنها خطر را از سوی او دیده به از میان برداشتنش کوشیدند غافل از اینکه او را توانند نابود گردانند ولی اندیشه‌هایش را نه.
آن نوشته‌ها را پس از دهه‌ها که میخوانیم می‌بینیم همچنان نسخه‌ی دردهای امروزی ماست :
«ما در پرچم گفتگو از بيچارگي ايرانيها كرده گفته‌ايم : اين توده‌ی بيست مليوني چرا بدينسان خوار و زبونست؟!.. چرا هميشه لگدمالست؟!.. چرا همواره از حوادث شكست خورده بيرون مي‌آيد؟!.. اين رشته را دنبال كرده و گفته‌ايم : مايه‌ی بدبختي ايرانيان انديشه‌هاي پراكنده‌ايست كه در مغزها جا دارد. اين انديشه‌هاي پريشان و گمراهست كه اراده‌ها را سست و خردها را بيكاره ميگرداند و مردم را بدينسان درمانده و بدبخت مي‌سازد. سپس دليل آورده گفته‌ايم : سرچشمه‌ی كارهاي آدمي مغز اوست. مغز است كه بديگر عضوها فرمان ميدهد و آنها را بكار مي‌اندازد. از آنسوي مغز تابع انديشه‌هاييست كه در آن جا ميگيرد. اين انديشه‌هاست كه مغز را اداره ميكند.
پس از اين مقدمه گفته‌ايم باعث اينكه ايرانيها بدينسان سست‌اراده و بيچاره‌اند سخنان پراكنده‌ی ضد هم ميباشد و مثل آورده گفته‌ايم : در اين توده از يكسو سروده مي‌شود : «بجز از كشته ندروي» و از يكسو گفته مي‌شود : «كه بر من و تو در اختيار نگشاده» يا گفته مي‌شود : «گر زمين را به آسمان دوزي       ندهندت زياده از روزي». امروز از يكسو ما ميخواهيم مردم را بكوشش واداريم و از يكسو كتابها پراست از تعليمات جبريگري. از يكسو ما ميگویيم : بايد كوشيد و كشور خود را نگه داشت و از يكسو كتابها پر است از اينكه با كوشش بجایي نتوان رسيد : «بخت و دولت بكارداني نيست   جز بتأييد آسماني نيست». از يكسو ما ميگوييم : بايد در انديشه‌ی نگهداري خاندانهاي خود باشيم و بايد خطرهاي احتمالي آينده را بديده گرفته درپي وسايل دفاع باشيم از سوي ديگر گوشها پر است با اين شعر و مانند آن : «اگر تيغ عالم بجنبد زجاي       نبّرد رگي تا نخواهد خداي».
ميگوييم : آيا باور كردنيست كه اينهمه سخنان كه بنام جبريگري و اختيار نداري گفته شده بي‌اثر بماند؟!.. آيا باور كردنيست كه سخناني كه ما بنام ميهن‌پرستي و كوشش مي‌نويسيم اثر خود را بكند ولي اينها نكند؟!..» (پست شماره‌ی 44)
«ولي بايد يك نكته را در اينجا روشن گردانيم و آن اينكه كار يك مردم يا يك توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقيده نمودن بجایي نميرسد. اين يكي از گمراهيهاي  ايرانيانست كه تنها بگفتن و اظهار عقيده كردن بس ميكنند و اين نمي‌انديشند كه يك رشته انديشه هرچه نيك و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتيجه‌اي از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست كه يك دسته از مردان بافهم از پير و جوان دست بهم دهند و يك جمعيتي گردند و اراده‌ها را يكي سازند ، و آن وقت رشته‌ی كارها را بدست گرفته آن انديشه‌هاي بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند.
اينست راه و جز اين نيست. اين شيوه‌اي را كه امروز دارند خود يك بيماريست كه دچار شده‌اند : «بيماري جداسري» ...» (پست شماره‌ی 62)
این نکته‌ی آخریست که از خوانندگان میخواهیم به آن پروای بیشتری کنند. باید از خود پرسید : آیا برای چه اینها را میخوانم و آیا براستی درپی نتیجه گرفتن هستم؟ آیا جز از راه همدستی و کوشش به نشر یک رشته اندیشه‌ها میتوان از آنها نتیجه گرفت ـ هرچند سودمند باشند؟!
(گفتار بالا را چند سال پیش در پایگاه آورده بودیم و اینک با اندک دیگریها بار دیگر می‌آوریم).