پرچم باهماد آزادگان

119 ـ كمونيستي در ايران

در شمارة گذشته گفتاري زير همين عنوان نوشتيم و پيداست كه بكساني از ايرانيان خوش نخواهد افتاد. چيزيكه هست در اين زمينه ها در بند رنجش يا خشنودي يكدسته و يك گروه نتوان بود. اين گفتگو از آيندة بيست ميليون مردمست. گفتگو از بنياد زندگانيست. آنكسان اگر سخناني با دليل نوشتند ما نيز با دليل پاسخ دهيم ، و اگر بسخنان بي دليل برخاستند پيداست كه ما پاسخي نخواهيم داد.

چنانكه نوشته ايم ما نميخواهيم از نيكي يا بدي كمونيستي سخن رانيم. اين گفتگو جاي ديگري دارد. سخن ما در اين گفتارها از دو چيز است :

1) كسانيكه در ايران بكمونيستي ميگرايند نود در صدشان از معني راست كمونيستي نا آگاهند و از روي فهم و باور بآن نمي گرايند. اين رفتار در ايران تنها دربارة كمونيستي نيست. با دموكراسي نيز همين رفتار را كردند. با هر چيز همين رفتار را ميكنند.

2) كمونيستي چارة دردهاي ايران يا شرق نيست. هر مردمي دردهاي ديگري دارند كه چاره اش نيز ديگر است. كمونيستي براي آسايش زندگاني كارگران و رنجبرانست ، و اين در جاييست كه گرفتاريهاي بزرگ ديگري نباشد.

در اين دو زمينه است كه ما سخن ميرانيم.
دربارة آن يكي در شماره گذشته نوشتيم و دربارة اين يكي در اين شماره مينويسيم :

دوباره ميگويم : كمونيستي چارة دردهاي ايران يا شرق نيست. دردهاي ايرانيان چيزهاي ديگر است كه بايد از راهش چاره شود.

مثلاً : يكي از گرفتاريهاي شرقيان باور داشتن به « قضا و قدر» است. اين باور همة مغزها را پر گردانيده و انبوه مردم بي آنكه خود بفهمند گرفتار اين باور بيپا هستند و شما مي بينيد صدها جمله از شعر و نثر دربارة قضا ، و قدر ، و سرنوشت ، و بخت ، و گردش فلك كج مدار و مانند اينها در ميان مردم رواج دارد و هر كسي آنها را ميگويد و ميشنود بي آنكه ايرادي گرفته شود.

در نتيجة همين باور بيپاست كه شرقيان به « كوشش» ارزشي كه دارد نميدهند و هيچگاه درپي اينكه از راه كوشش خود را بيك جايي رسانند نمي باشند. راستست كه كلمة كوشش را بزبان مي آورند و جمله هايي از اينگونه : « ليس للانسان الا ما سعي» از بر ميدارند ، ولي دلهاشان اينها را باور نكرده و اينست رفتارشان بوارونة آن ميباشد.

يكي از دردهاي شرقيان بي پروايي بزندگاني و خوار داشتن جهانست. در اين باره نيز صدها جمله از شعر و نثر ، و از عربي و فارسي ، در ميانشان رواج ميدارد ، و اينست بجهان با ديدة درويشي مينگرند و درپي آراستن زندگاني نمي باشند. اگر با زبان چيزهايي ميگويند مغزشان از آن ناآگاهست.

بهترين مثل اين ، داستان مشروطه است. مشروطه يا حكومت دموكراسي يا سررشته داري توده بهترين شيوة زندگانيست و در ساية آن كشورهاي اروپا آباد گرديده و پيشرفت يافته است. ولي شما ببينيد در ايران با چه ديده اي در آن مي نگرند ، چه ريشخندهايي ميكنند ، چه دشنامها ميدهند. آيا نه آنستكه اين مردم از درون دل علاقه بزندگاني خود و نيكي آن ندارند؟!..

يكي از دردهاي ايرانيان گردن نگزاردن بحقايق جهانست. چيزهايي را كه امروز دانشها روشن گردانيده و و هر بافهم و خردي آنها را مي پذيرد ، اينها نمي پذيرند و باور نميدارند. داستان ميكروب و اينكه بيشتر بيماريها از آنها پديد مي آيد امروز يكي از حقايق بيچون و چرا ميباشد. ولي شما ببينيد همين اكنون در ايران چه ارجي بآن حقيقت ميگزارند؟!.. در همين آخرها كه در روزنامه ها دربارة تيفوس و شپش آن ، گفتارهايي نوشته ميشد ، در هر كجا كه سخني بميان مي آمد ناگهان كساني آواز بلند كرده ميگفتند : « اي بابا! اينها چيست؟!.. مگر ما بخدا عقيده نداريم؟!. مگر كارها دست خدا نيست؟!». روزنامه ها را بخوانيد تا بدانيد كه در شهرستانها براي نگهداري خودشان از تيفوس بچه كارهايي برخاسته اند. بجاي گوش دادن بدستورهاي پزشكان دسته هاي سينه زني مي بندند ، روضه خواني بر پا ميكنند ، آب نيم خوردة فلان سيد و بهمان درويش را ببچگان خود ميخورانند.

ميدانم خواهند گفت : اينها مردم عاميند و از روي ناداني بآن كارها مي پردازند. اگر درس خوانند خواهند فهميد. ميگويم : چنين نيست كه فهميده ايد. همان درسخواندگان پاي كمي از عاميان ندارند. ما درسخواندگان را هم مي بينيم كه هنوز باور استواري بحقايق دانشها پيدا نكرده اند. من بارها از درسخواندگان ميشنوم كه ميگويند : « هنوز همة حقايق كشف نشده و ما نميتوانيم بگوييم كه دعا تأثير نميتواند داشت». اين سخنيست كه من از يك پزشك نيز شنيده ام.

از آنسوي ما اينرا آزموده ايم : پندارهاي بيپايي كه بنام دين يا هر نام ديگري در دلها جا گرفته با درس خواندن از دلها بيرون نميرود. بلكه نتيجه آن ميشود كه درس آنها را سست ميگرداند و آنها درس را. اينست كه اينگونه درسخواندگان گيج و سرگردان ميمانند و نميدانند چه كنند و چه چيزها را باور دارند.

يكي از گرفتاريهاي ايرانيان و شرقيان اين كيشهاي پراكنده و گوناگونست. اينها از يكسو مردم را گمراه گردانيده مغزهاشان پر از باورهاي پوچ و بيهوده ميگرداند ، و از يكسو پراكندگي بميان ايشان مي اندازد. ما چون در اين باره بارها گفتگو كرده ايم ديگر نمي كنيم. ولي ميگوييم : آنچه بايد چاره شود اين گرفتاري و مانند اينست.

همين اكنون كه اين سطرها را مي نويسم كتابچه اي در روي ميز است كه پست تبريز آورده است ، و چون بتاريخش نگاه ميكنم مي بينم همين امسال (1322) بچاپ رسيده ، و زمينة آن گفتگو از « رجعت» ميباشد. يكي از ملايان اينرا نوشته است و ميخواهد بگويد كه دوازده امام كه كشته شده يا مرده دوباره زنده خواهند شد و باين جهان خواهند برگشت و هر يكي از دشمنان خود كينه خواهد جست.

اين كتاب را از تبريز آقاي آژيري فرستاده ، و چنانكه مينويسد آنرا كه يك ملايي نوشته يكي از بازرگانان توانگر دررفت چاپش را پرداخته است.

اينها را براي مثل ياد ميكنم. ماننده هايش بسيار ، و گرفتاريهاي توده هاي شرقي اينهاست. اينهاست كه بايد چاره شود.

ميدانم خواهند گفت : ما چون مردم را كمونيست گردانيديم باينها نيز چاره خواهد بود. ميگويم اين سخن بسيار خامست. اين گرفتاريها تا هست در ايران نه كمونيستي پيش تواند رفت و نه راه ديگري. بهترين دليلش داستان مشروطه است. جنبش مشروطه در ايران تكان سختي بود ، و با اينحال در نتيجة برخوردن باين گرفتاريها نيروي خود را از دست داد. ايرانيان مشروطه را پذيرفتند ، ليكن بدينسان كه مي بينيد. داستان اينان داستان حوضيست كه لجنهاي بدبو ته آنرا پر گردانيده ، و شما هرچه آب برويش بنديد آنرا نيز بدبو خواهد گردانيد ، و شما اگر ميخواهيد آب پاك ماند باين آن لجنها را بيرون كشانيد.

چنانكه گفته ايم چه كمونيستي و چه هر چيز ديگري ، تا كساني از روي فهم و باور نپذيرند و بآن علاقه مند نباشند نه تنها از گرايش آنان سودي نخواهد بود زيانهايي نيز بدست خواهد آمد ، و ايرانيان با اين گرفتاريهاي مغزي كه ميدارند هيچگاه نخواهد بود كه بكمونيستي يا بهر چيز ديگري علاقه پيدا كنند و از روي فهم و باور آنرا بپذيرند. اگر هم چيزي را پسنديدند و پذيرفتند و به پيرامون آن گرد آمدند جز براي چند گاهي نبوده سپس دلسردي خواهند گرد. چنانكه با جنبش مشروطه كردند.

ايرانيان با اين گرفتاريهاي مغزي راستي را بيمارند و اينست تا باين بيماريها چاره نشود بدرد هيچ چيزي نخواهند خورد. كسانيكه ميگويند : ما نخست آنانرا بكمونيستي ميخوانيم و سپس بگرفتاريهاشان چاره ميكنيم ، اين گفته بدان ميماند كه شما بخواهيد از يك دسته بيماران سپاهي آراييد و بكسانيكه ايراد ميگيرند پاسخ دهيد : ما از اينها سپاه مي آراييم و سپس به بيماريهاشان چاره خواهيم كرد ـ اين پاسخ را داده اين ندانيد كه از يكدسته بيماران سپاه آراسته نخواهد بود.

از آنسوي ما در كمونيستي چاره اي باين دردها نمي بينيم. كمونيستي جز دربارة كارگران و رنجبران و اينگونه چيزها نيست. ما در آن گفتگويي كه بتواند پاسخده اين گرفتاريهاي شرقيان باشد نمي بينيم. هواداران كمونيستي در ايران تنها كاريكه ميكنند آنستكه خدا را نپذيرند و با هرچه دين ناميده ميشود دشمني كنند ، و اين نشاني از ناتواني ايشانست : چون چاره اي به پندارپرستيها نمي شناسند بيكبار با دين دشمني مي نمايند.

اينان آن نميدانند كه داستان آفريدگار جز از داستان پندارهاي بيپاست. نميدانند كه ما را بسوي آفريدگار حقايق ميرساند نه پندارها. نميدانند كه در جهان جز از آنكه دانشهاي اروپايي نشان ميدهد يكرشته حقايق بسيار ارجداري هست ، حقايقي كه سرچشمة آسايش جهانيان تواند بود.

و چون اين ايراد بخود كمونيستي و بهمگي كمونيستهاست و ما گفتيم كه در آن باره سخني نميرانيم بيش از اين رشته را دنبال نميكنيم و در جاي ديگري در اين باره بسخن گشاده تري خواهيم پرداخت.

همان هواداران كمونيستي از يكسو خدا را نمي پذيرند ، ولي از سوي ديگر از سعدي و حافظ هواداري نشان ميدهند. در حاليكه آن سعدي ، و آن حافظ ، و آن پافشاري كه آنان دربارة جبريگري و خوارداشتن جهان نشان ميدهند ، گذشته از آنكه بدترين پندارهاست و يكي از سرچشمه هاي بدبختي ايرانيان همانها ميباشد ، خود با كمونيستي و راه آن نيز ناسازگار است ـ آخر در جاييكه « بودنيها بوده است» و « ما را هيچ اختياري نيست» و « بخت و دولت جز بتأييد آسماني نمي باشد» ، ديگر چه جاي كمونيستي يا ناكمونيستيست؟!.

بيرون از آيين سپهر چيزي نتواند بود ..
بدگويان و دشمنان شما كسانيند كه از نوشته هاتان بيخبرند!

كساني از بدگويان پرچم پس از خواندن (حافظ چه ميگويد؟) با زبان تأسف پوزش خواسته اظهار ميدارند راستي را آنچه آقاي كسروي ميگويند سخن بدي نيست و بلكه بجاست و برخلاف آنچه ما از زبانها دربارة عقايد ايشان شنيده ايم يك سلسله افكار بلند پايه اي دارند كه قابل تقديس و پيروي است. گفتم آري اين يكي از آلودگيهاي ايرانيانست كه بدون شناسايي با عقايد كسي زبان بنكوهش باز كرده و احياناً دشمني و كارشكني دريغ نميگويند و همچنين است داوري جمعي دربارة آقاي كسروي. چنانكه تاكنون ديده شده دشمنان آقاي كسروي كساني بوده اند كه از عقايد ايشان هيچگونه اطلاعي نداشته و حتي يكي از نوشته هاي ايشان را نخوانده اند والا چطور ممكن است شخص باخردي پس از خواندن نوشته هاي سراسر راستي و درستي ايشان در مقام مخالفت برآيد.

ديشب جايي بوديم كه با دو نفر از جوانان دانش ديده كه بزبانهاي بيگانه نيز آشنايي داشته و سفري بهندوستان رفته و در عقايد اديان و كيشهاي مختلفه مطالعاتي نموده اند گفتگو از امام ناپيدا بميان آمد و من بآنها گفتم كه اولاً در بودن چنين كسي سند تاريخي در دست نيست. ثانياً آنچه محقق است پس از مرگ امام حسن عسكري داراييش بين برادر و ديگران تقسيم شده و در بيرون پسري نداشته. ثالثاً زنده بودن يك كسي در هزار سال و بيشتر آنهم در زيرزميني برخلاف قانون طبيعت بوده و خرد پذير نخواهد بود. رابعاً مگر خداي توانا قادر نيست كه بهنگام نياز يكي از آفريدگان را براي اصلاح جهانيان برگزيده گرداند؟.. يكي از آنها با خشونت تمام گفت شما بدين من توهين ميكني و اگر بملاحظه دوستي نبود حق شما را ميدادم. گفتم چرا از حرف حق عصباني ميشويد شما نيز اگر دليلي براي بودن چنين كسي داريد بيان نماييد. گفت اولاً اينكه برخلاف قانون طبيعت حوادثي رخ نميدهد اشتباه است و من در هندوستان بوده و ديده ام كه مرتاضي قصد مينمايد كه يكهفته يا بيشتر در گوري بخواند و اينكار در حضور تماشاچيان انجام ميشود. مرتاض در گودال عميقي ميخوابد آنقدر خاك بروي او ميريزند كه بيرون آمدن يا نفس كشيدن نتواند پس از يكهفته باز در حضور تماشاچيان خاكها را از رويش برداشته بيرون مي آورند و او نفسي كشيده زنده ميشود و همينطور آدمهاي موميائي شدة هفتهزار سالة مصر و چين كه بصورت تازه اي هم در موزه ها ديده ميشوند و ديگر مرتاضين جبال هيماليا كه ديده شده اغلب هيچ غذا نميخورند با اين حال سيصد تا هفتصد سال عمر مينمايند و همينها بشگفت كاريهايي دست مي يازند كه عقل متحير است و از اينرو دور نيست كه امام زمان هم كه قدرت او مافوق اينمردم است يك نفس عميقي (هزار سال و بيشتر يا دو هزار ساله) كشيده باشد و اينكه در زيرزميني رفته براي محفوظ بودن از گزند هوا است.

گفتم اينها كه ميگوييد باور كردني نيست. فرضاً ما هم قبول نماييم با دانشها نسازد و گرفتم يك چنين چيزهايي راست بود بچه درد زندگاني ما ميخورد يا كدام از مسائل حياتي امروزي بشر را حل مينمايد؟! گفت هيچ. اينها را گفتم كه شما بدانيد من اطلاعاتم زيادتر از شما و آنهاييكه منكر امام ناپيدا ميباشند بوده و هيچوقت نخواهيد توانست مرا قانع نماييد. گفتم ما هم اصراري نداريم شما را قانع نماييم ولي بگوييد روي اين باور بيپا بايد دست روي دست گذارده بچارة بدبختيهاي امروزي تودة خود نكوشيم؟!. گفت نميگويم كه نكوشيم ولي نبايد كاري باين مسلمات داشته باشيم.

چون ديدم دنبال نمودن اين سخن باعث رنجيدگي و كار بدشمني مي انجامد سخن كوتاه نموده و از آن در گذشتم. وليكن اگر صلاح ميدانيد شرحي در اين باره در پرچم بنويسيد.
بوشهر ـ برهاني

پرچم : اين يكي از گمراهيهاي بزرگ شرقيانست كه بچيزهايي بيرون از آيين سپهرـ از افسانه هاي خضر و رجال الغيب و شق القمر و ردالشمس و مانند اينها ـ باور ميدارند و در زندگاني خود بچنان كارهايي ـ از جادو و طلسم و فال و رمل و مانند اينها ـ دلگرمي نشان ميدهند. آري اين يكي از گمراهيهاي بزرگ ايشانست ، و آنچه اين گمراهي را بدتر ميگرداند آنستكه باور داشتن باينها را از دين مي شمارند.

ما ميگوييم : اينها از بيدينيست. ميگوييم مردمان چنانكه بايد خدا را شناسند بايد آيين او را نيز شناسند و بهر چه بيرون از آيين خدا (يا آيين سپهر) است باور نكنند و در زندگاني دلگرمي ننمايند. شناختن آيين خدا يك پايه اي از پاكديني ميباشد.

اينكه كساني داستان جوكيهاي هند را براي خود دليل مي آورند چون جوكيان از ما دور ميباشند ما از آنان آگاهي نيكي نميداريم و نميدانيم ماية كارشان چيست. ولي مانندگان ايشان در ايران نيز هستند. گروه علي اللهي بآتش ميروند و شمشير و خنجر بشكم خود فرو ميبرند بي آنكه گزندي ببينند. اينها چيزهاييست كه كساني با چشم ديده اند و بما باز ميگويند.

كساني توانند اينها را نيز كارهاي بيرون از آيين سپهر شمارند و برخ ما كشند. ولي ما نيز يك پرسشي از آنان ميداريم ، و آن اينكه اگر راستست كه بآن كسان شمشير و خنجر گزند نميرساند آنكسان بايستي بكارهاي بزرگي برخيزند. مثلاً اگر ايشان يك سپاه هزار تني آراستندي توانستندي بهمة كشورهاي آسيا دست يابند و فرمان رانند. زيرا يك سپاه شكست ناپذيري بودندي. بسيار شگفت آور است كه بچنين كاري برنميخيزند. بسيار شگفتست كه با داشتن چنان توانايي با صد خواري و زبوني زندگي بسر ميبرند.

بارها مي شنويم فلانمرد دعوي پيشگويي ميكند. من ميگويم : اگر اين راستست آنمرد تواند بكارهاي بسيار بزرگي برخيزد. مثلاً اگر در آرزوي پولست تواند در اندك زماني داراي گنجينه ها گردد. زيرا بالا رفتن و پايين آمدن نرخها را دانسته چيزيرا كه ميداند بالا خواهد رفت خريده سودهاي بسيار بردارد. اگر در آرزوي جايگاه و شكوه است تواند از دانش خود سودها بيكي از دولتهاي جنگنده برساند و با دست آنان بجايگاه بالايي رسد. مثلاً سه سال پيش كه هنوز ژاپن با انگليس و آمريكا بجنگ برنخاسته بود اگر چنين كسي پيدا شدي كه بآن دو دولت آگاهي دهد كه ژاپن در زمستان ناگهان بحمله خواهد برخاست آنان چارة كار را از پيش كردندي و سنگاپور و آن پيرامونها را از دست ندادندي و اين پيشگو را بجايگاه بسيار بالايي رساندندي.

پس جاي شگفت نيست كه كساني كه پيشگويي ميتوانند بجاي بهره برداري از هنر بيمانند خود بدر اين وزير و بخانة آن وكيل ميروند و همچون گدايان پول ميخواهند؟!. آيا اين دليل آن نيست كه اينان همگي دروغ ميگويند و اگر برخي از آنان ـ از جوكيان و حقه بازان و علي اللهيان ـ برخي كارهاي شگفتي نشان ميدهند جز از راه رويه سازي و فريبكاري نيست؟!.

بسيار چيزهاست كه نتيجه مقدمه را از ميان مي برد. فلان حقه باز كارهاي بسيار شگفتي مينمايد : دست بهوا باز كرده پر از پول باز ميگرداند ، پنبه را بدهان تپانده نخ تابيده بيرون ميكشد ـ از اينكارها بسيار ميكند. ولي همينكه مي بينيم پس از همة اينها دست بلند كرده صد دينار صد دينار پول گرد مي آورد اين نتيجه ، همة آن هنرها را از ميان ميبرد ، و ديگر نيازي نميماند كه ما دربارة آنها بجستجو پردازيم. اينست پاسخيكه در برابر آن كسان و دست يازيدنشان بداستان جوكيها بايد داد.

اما اينكه كساني بدستاويز دانشمندي در برابر حقايق گردنكشي ميكنند اين نشان ناپختگي ايشانست. بهترين دانشها شناختن حقايق زندگاني و پي بردن بآيين سپهر است. آن چه دانشيست كه نتواند دارنده اش را از گرويدن بامام ناپيدا و مانندهاي آن باز دارد؟!.. آن چه دانشيست كه دارنده اش را از پذيرفتن راستيها بي بهره ميگرداند؟!..

ما در ايران و ديگر كشورهاي شرق دانشمند كم ميداريم. تنها دانشكده ديدن يا زبانهاي اروپايي را دانستن ماية چندان دانشي نتواند بود. اگر روزي در اين كشور دانشمندان بسيار باشند ( كه ما آنرا آرزومنديم) زياني بكار ما نخواهد داشت. زيرا اين گفته هاي ما در حال آنكه با دانشها سازگار است جدا از آنها مي باشد. چنين نيست كه اگر كسي دانشمند بود از اينها بي نياز باشد. دانشها در جاي خود ، اين گفته هاي ما از راه فهم و خرد است و چون اين خود جستار ارجدار جداييست گفتگو از آنرا بجاي ديگري نگه ميدارم.
(پرچم نيمه ماهه ، شمارة هفتم ، نيمة يكم تيرماه 1322)