پرچم باهماد آزادگان

124 ـ برانگيختگي چيست؟..

گفتار (پيغمبري چيست؟..) كه در شمارة 8 پرچم نوشتيم يكي از خوانندگان بافهم دربارة آن چنين مينويسد : « گفتار پيغمبري چيست را خواندم. يقين است كه ملايان به پرسشهاي شما پاسخ نخواهند داد ، و حقيقت آنستكه در اين موضوعها چيزي نميدانند. اين ملاها را ما مي شناسيم كه اندازة آگاهيشان چيست. از آنسو چه بسا گفتار شما دستاويزي در دست بيدينان باشد و همينها را عنوان كرده تيشه باساس مسئله بزنند و اين مخالف نظر شماست. از اينجهت بهتر است منتظر ملايان نباشيد و خودتان در اطراف موضوع توضيحات دهيد. اين توقع كه شما داريد و ميخواهيد مردم در اين زمينه بگفتگو نيايند و منتظر باشند تا پس از انجام همة مسائل ، اين نيز روشن شود صورت پذير نخواهد بود. مردم بقضية نبوت علاقه مند هستند ، بلكه برخلاف نظر شما باساس دين و نتيجة آن چندان علاقه نداشته باين قبيل مقدمات يا تشريفات آن علاقه مندند. اينست شما بايد زمينه را روشن گردانيد و من نميدانم شما چه محذوري تصور ميكنيد كه اين موضوع را شرح نميدهيد ، اين هم يكي از حقايق مهمه است و چه بهتر كه بتفصيل شرحش دهيد».

ميگويم : نخست بايد دانست كه واژة « پيغمبر» غلطست و بايد آن را بكنار گزاشت. اين واژه گويا نخست « پيغامور» (پيغام آور) مي بوده. معنايش آنستكه كسي را با خدا از ميانه پرده برخيزد و با او سخن گويد و ازو پيغام بمردم بياورد ، و ما چنانكه گفتيم اين را دروغ ميدانيم. اين نشدني است كه ميانة خدا با كسي پرده برخيزد ، نشدنيست كه كسي با خدا سخن گويد. هر چه هست اين نام معناي پذيرفتني نميدارد و بايد آنرا از ميان برد. چنانكه واژه « پروفيت» كه در زبانهاي اروپاييست چون معناي ريشه اي آن پيشگوييست آن نيز غلطست و بايد فراموش گردد.

ما بهتر ميدانيم نام « برانگيخته» را بكار بريم و اين واژه را در آن معني راست مي شماريم. از آنسوي چنانكه در شمارة پيش گفتيم خدا در آسمان نيست و نياز بفرستادن فرشته ندارد. اينها نيز بايد فراموش گردد. رويهمرفته دانسته ها و پنداشته هاي كشيشان و ملايان و ديگران را بايد بيكبار بكنار نهاد.

اما خود داستان ، ما چنانكه بارها گفته ايم « فرهش» يا برگزيدن خدا كسي را و او را براهنمايي برانگيختن ، راستست و خود يكي از رازهاي سپهر (طبيعت) مي باشد. ما در اين باره سخنان استوار و روشن ميداريم كه كساني اگر ميخواهند آگاه گردند كتاب « ورجاوند بنياد» را كه بتازگي بيرون داده شده بخوانند.

در جاييكه مردم معني يك چيزي را نميدانند و هر چه در آن باره ميدانند غلطست و ما نيز اگر بگوييم بآساني نخواهند پذيرفت و بلكه پياپي ايراد خواهند گرفت و پرسش خواهند كرد و سرانجام نيز بجايي نخواهد رسيد ، ما بايستي بخاموشي گراييم و پرواي مردم و چشم براهي آنان نداريم. اينكه مينويسيد ملايان بپرسشهاي ما پاسخي نخواهند داد ، ما نيز بهمين باور بوده ايم. چه بايد كرد كه ناگزير بوده ايم آن پرسش را كنيم. راستي هم آنست كه ما در برابر ملايان در مانده ايم. زيرا اگر خاموش مي نشينيم و بآنان تاخت نمي بريم و بنادانيهاشان ايراد نميگيريم بزباندرازيهاي بسيار ميپردازند و چون باين پرسشها مي پردازيم در آن هنگامست كه خود را بناشنيدن ميزنند و بيكبار خاموش ميگردند. هرچه هست ما بايستي آن پرسشها را بكنيم كه همة مردم بدانند آنان چيزي نميدانند ، و آنچه بمردم ميگويند با فهم و خرد ناسازگار مي باشد ، و هم خود آنان ناچار شده بخاموشي گرايند. همين خاموشي خود نتيجه اي مي باشد.

از آنسوي ما امروز در برابر خود دانشها و دانشمندان را ميداريم ، و در هر سخني كه ميگوييم بايد آنها را فراموش نگردانيم. باين معني كه هر سخني كه ميگوييم بايد سازش آنرا با دانشها روشن گردانيم. همگي ميدانند كه ما بدانشها ارج بسيار ميگزاريم ، (بايستي هم بگزاريم). ما در جستجوي آميغها (حقايق) هستيم و دانشها بسياري از آن آميغها را بما روشن ميگرداند.

گذشته از اينكه همان دانشها چون از راهش باشد ، ماية پيشرفت جهانست و سودهاي بسياري بجهانيان تواند داد.

پس از همة اينها ، آيندة جهان با دانشمندان و خردمندان خواهد بود. اين دانشمندان و خردمندان جهانند كه خواهند توانست جهان را بيك راه بهتري اندازند.

اين راهيكه ما آغاز كرده ايم از دانشها جداست. اين خود دستگاهي در برابر دانشها ، بلكه والاتر از آنهاست ـ اين راه خرداست ـ راه دين است ـ ليكن در همانحال بايد با دانشها سازگار باشد و از آنها بهره جويد.

اين يكي از رازهاي كار ماست كه بدانشها ارج گزارده بآن ميكوشيم كه با دين (يا بهتر گويم : با راهنماييهاي خرد) توأم گردد. كسانيكه گفتارهاي پيمان را خوانده اند اينها را نيك ميدانند ، و كسانيكه آنها را نخوانده اند كتاب « ورجاوند بنياد» يا دفترچة « خدا با ماست» را بخوانند و اين زمينه در آنها روشن گردانيده شده.

بهر حال ما بايد در گفته هاي خود پرواي دانشها و دانشمندان كنيم. آن دانشمندي كه پشت تلسكوپ مي نشيند و دانش خود را تا هزارها فرسنگ پيش ميراند و حساب گردش اورانوس و نپتون ميكند ، ما بايد پرواي او كنيم و گفتگوهاي خود را پيش از همه با او و مانندگانش بپايان رسانيم.

بايد با آنان گفتگو كنيم كه در پشت سر اينجهان سترسندة[= محسوس] مادي كه دانشها تنها آن را شناخته جهان ديگري هست ، با آنان گفتگو كنيم كه جز دانشها و آموزاكهاي آنها يك رشته آميغهايي در جهانست كه بايد بجهانيان آموخته شود ـ بايد همة اين جستارها را پيش از همه و بيش از همه با دانشمندان بپايان رسانيم.

ما اگر يك سخني بگوييم كه دانشمندان توانند ايراد گرفت و نپذيرفت پيداست كه همة رنجهاي ما بيهوده خواهد گرديد ، و اين يكي از جاهاييست كه دست آفريدگار در كار ما نمايانست : ما كه از دانشها جز آگاهي بسيار اندكي نميداريم و مي بايد گفت : از دور نامش را مي شنويم ، بايد سخني بآخشيج آنها نگوييم ، و اگر در يك زمينه گفته اي را از دانشمندان نپذيرفتيم با دليلهاي استوار ـ دليلهايي همسنگ دانشها ـ پاسخ دهيم و لغزش آنان را باز نماييم.

از سخن خود دور نيفتيم : ما چون پيمان را آغاز كرديم و در نوشته هاي خود نام « خدا» ميبرديم اين بياد ميداشتيم كه پاية دانشهاي امروزي به ماديگري و خداناشناسيست ، بياد مي داشتيم كه انبوه دانشمندان هستي را جز اين جهان مادي نمي شناسند و بآفريدگار باوري نميدارند ، از اينرو ناچار مي بوديم كه بماديگري پاسخهاي استوار دهيم و دليلهاي روشن بهستي خدا ياد كنيم. اگر خوانندگان بياد ميدارند ما در پيمان از سال دوم آن باين زمينه پرداخته گفتارهاي بسياري نوشتيم. دربارة « خرد» و « روان» نيز همين رفتار را كرديم.

دربارة برانگيخته نيز همين حالست. ما چون نام « برانگيخته» برده ميگوييم : « كساني توانند بود كه خدا آنان را برانگيزد و آميغها (يا حقايق) را بآنان روشن گرداند» ، بايد دليلهاي استوار باين سخن داشته بتوانيم بدانشمندان و ديگران كه آنرا نمي پذيرند پاسخ دهيم.

ما نيز دليلها داشته ايم. اگر كساني كتاب بنياد را بخوانند خواهند ديد در اين زمينه سخنان استواري نوشته شده. چيزيكه هست بايستي زمينه را آماده و راه را هموار گردانيم تا باين سخنان رسيم. بايستي جدايي ـ بلكه دشمني ـ را كه ميانة دين و دانشها ميبود از ميان برداشته اين دو را بهم رسانيم ، هستي آفريدگار و دست داشتن او را در اينجهان روشن گردانيم ، از خرد و روان ، و از نيكي پذيري آدمي ، و از داستان پيشرفت (يا تمدن) و از راه آن سخن رانيم و اينها را همه روشن گردانيم تا بزمينة برانگيختگي رسيم.

از آنسوي اينها نچيزي بوده كه همگي بفهمند ، و ما اگر از نخست باين سخن پرداختيمي جز اين نتيجه ندادي كه از كار خود باز مانيم ، و از آنسوي دستاويز بدست ملايان و ديگر دشمنان خود دهيم.

گذشته از آنكه اين پافشاري كه كساني در اين زمينه مي نمايند و پياپي مي پرسند نابجاست. يكمردمي كه در توي گمراهيها دست و پا ميزنند و در ميان بيست مليون توده چهارده كيش ـ چهارده كيش بيپا ـ ميدارند ، مردميكه در ناداني فرو رفته اند و از عنوانهاي زندگاني تنها نامها را ميدانند و شما اگر بپرسيد : دين چيست؟.. يا تمدن چيست؟.. يا اخلاق چيست؟.. يا خرد چيست؟.. بهيچيكي از اين پرسشها و از مانندهاي آنها پاسخ راستي نتوانيد شنيد ، مردمي كه معني بازرگاني را نميدانند ، معني كشاورزي را نميدانند ، معني داد و ستد و پيشه را نميدانند ، معني فرهنگ را نميدانند ، مردمي كه با داشتن يك زمين پهناور باردهي كارشان بمردن از گرسنگي كشيده ـ چنين مردمي بسيار نابجاست كه درپي راه بردن برازهاي سپهر و دانستن معني برانگيختگي و مانند آن افتند ـ بويژه با اين كوششهايي كه ما بكار مي بريم و پياپي نادانيها و گمراهيهاي توده را برخشان ميكشيم.

اين رفتار برخي از ايرانيان كه در برابر ما ايستاده پياپي داستان برانگيختگي را برخ ما ميكشند و پياپي دنبال ميكنند نمونه ايست كه چگونه اينمردم از آلودگيها و گرفتاريهاي خود ناآگاهند ، و چگونه در ميان آن آلودگيها و گرفتاريها خود را پاكيزه و آسوده مي شمارند و بجستارهاي بسيار دوري ميپردازند. ما ميكوشيم كه آنانرا هوشيار آلودگيهاشان گردانيم و بچاره جويي واداريم ، و آنان فشار مي آورند كه ما را نيز از راه برده بدلخواه خود سرگرم جستارهاي دوري گردانند.

ما بايشان معني دين را روشن ميگردانيم ، معني تمدن را مي فهمانيم ، معني داد و ستد و بازرگاني و كار و پيشه را باز مي نماييم ، راه زندگي را نشان ميدهيم ، صدها آميغ را روشن ميكنيم ، از يكايك گمراهيها سخن رانده بكندن ريشة آنها ميكوشيم ـ آنان همة اينها را كنار گزارده تنها سخن از پيغمبري يا برانگيختگي بميان مي آورند.

تاكنون بارها ديده ام يك تن يا دو تن بنزد من آمده چنين گفته اند : « شما دعوي پيغمبري ميكنيد». ميگويم : من در كجا چنين نامي بروي خود نهاده ام؟!. اگر اين كوششهايي را كه در راه نيكي جهان بكار مي برم ميگوييد ، و آنهاست كه نامش را پيغمبري ميگزاريد ، آن كار است نه دعوي. پس من بخود پيغمبري برخاسته ام ، كار آنرا انجام داده ام ، نه آنكه بدعويش پردازم.

سپس ميگويم : شما يك پيغمبر را با چه دليل مي شناسيد؟!.. من يا هر كسي ديگر ، اگر بچنان دعوايي برخاست شما با چه نشاني آنرا شناسيد؟!.. مي بينم درماندند و پاسخي نتوانستند ، و يا همان گفته هاي پوچ ملايان را دربارة نتوانستني (معجزه) بميان آوردند. مي گويم : شما كه تا اين اندازه تهي دستيد ، شما كه با يك پرسش و دو پرسش درمانده سر بپايين مي افكنيد چرا مرز خود را نمي شناسيد؟!.. آخر شما را چكار باين داستانست؟!.. چرا در انديشة زندگاني خود نيستيد؟!..

گمراهي اينان يكي نيست ، دو تا نيست ، ده تا نيست. بدبختان در هر زمينه از آميغها بي بهره اند. بگمان اينان كسي كه بخواست خدا برخاسته ميخواهد شاهراهي بروي مردم باز كند بايد بيايد و در ميان مردم دعوي پيغمبري آشكار گرداند ، و مردم براي آزمايش هر يكي يك نتوانستني بخواهد : يكي بگويد از سنگ شتري در بيار ، ديگري بگويد از كوه آبي روان گردان ، سومي بهبود پسرش را خواهد ، چهارمي از نابوده (غيب) آگاهي طلبد ـ و او چون از اين آزمايشها سرفراز بيرون آمد دعويش راستست و مردم بايد باو « ايمان» آورند و او را فرستادة خدا شناخته بهر گفته اش گردن گزارند.

اينست پندارهاي بيخردانة آنان ، اينست آنچه از ملايان ياد گرفته اند. بدبختان باري تاريخ نميخوانند كه ببينند پيغمبر اسلام يا ديگري چه رفتار كرده و چگونه بكار پرداخته است.

كوتاه سخن آنكه داستان برانگيختگي راستست و ما آنرا با دليلهاي استوار باز نموده ايم. ولي دانسته هاي مردم در اين باره بيكبار بيپا مي باشد ، و آنچه ما تاكنون رفتار كرده ايم سزا بوده و جز آن نبايستي كنيم. ما هيچگاه نبايستي پيروي از دلخواه مردم نماييم. اكنون هم از آن پيغمبري كه مردم فهميده اند ما چنانكه بارها گفته ايم بيزاريم. ما از چنان چيزي آگاهي نداشته ايم و نميداريم ، و اگر برانگيختگي را بمعنايي كه ما خود روشن گردانيده ايم ميگويند راستست و ما باين راه بخواست خدا برخاسته ايم و براهنمايي او پيش ميرويم. اين يك جنبش خداييست. اينراه را بروي ما خدا باز كرده است و دليلش نيز با خودش مي باشد.

آري هستند كسانيكه چون نام خدا را بشنوند و يا از چنين سخني آگاه گردند رو ترش كنند و بگمان خود باور داشتن باين چنين چيزهايي دور از شأن ايشانست.

اينان ـ اين بيچارگان ـ از دور هياهوي ماديگري را شنيده و تنها از هياهوي آن از جا كنده شده و راه افتاده اند ، و بيكبار از بودن خدايي براي جهان و از دست داشتن او در كارها سر باز ميزنند و بيزاري ميجويند. ولي بدبختان در اين باره نيز تهي دستند و سرمايه شان جز همان ريشخند نيست ، و اگر شما يكي را در جلو خودتان نشانيده و به پرسش و آزمايش پردازيد خواهيد ديد هيچي نميدانند و پاسخشان جز آن نيست كه ولتر چنان گفته و باخنر چنان نوشته. پدرانشان پيروان چشم بسته زراره و علقمه مي بودند و اينان پيروان ولتر و باخنر مي باشند.

بدبختان اين نميدانند كه همان ولتر و باخنر و ديگران خود با سرگرداني روز ميگزاردند.[1] اين نميدانند كه دانشمندان مادي اروپا در حال آنكه كيشها را بيپا دانسته اند خود خستوان[= معترف] مي باشند كه ماديگري نيز راه بجايي نبرده است و بيك زمينة روشني نرسيده است.

كاسة گرمتر از آش اين بيچارگانند. دانشمندان مادي اروپا بآن زورگوييها و نادانيهاي كشيشان و ديگران شوريده و هرچه گفته اند بيش از همه در برابر آن زورگوييها بوده ، نه آنكه با هر آميغي نبرد كنند و از هر كه نام خدا شنيدند بآن بخندند ـ تندترين ماديان بچنين كاري نپرداخته اند. آنان هيچگاه در اين زمينه نبوده اند كه بگفته هاي استوار با دليل نيز گوش ندهند. چنين رفتاري جز از بيدانشان سر نتواند زد.

من اين دسته بيدينان ايران را بسيار كوچكتر از آن ميدانم كه در برابرشان بگفتاري برخيزم و اينست تاكنون برنخاسته ام. اينان آن درماندگانيند كه از يكسو بنام آفريدگار ريشخند ميكنند و از يكسو مي بيني براي حافظ خراباتي معجزه مي شمارند و او را داراي « قوة الهام» مي ستايند.[2]

يكي نميگويد : اي بيخردان اگر شما پيرو دانشمندان مادي هستيد آنان ميگويند : « ماده است و جنبشهاي آن ، و چيزي در پشت سر آن نيست» ، و در جهان جز ماده و نيروهاي آن بچيزي باور نميدارند ، پس « الهام» كه دربارة حافظ مي نويسيد بچه معناست؟!. آنگاه همان دانشمندان مادي زندگي را سراسر نبرد مي شمارند ، و اينست ميگويند هر كسي بايد از هر راهي كه ميتواند بكوشد و درپي سود خود باشد ، بكوشد تا در ميدان نبرد بزمين نخورد. ولي حافظ و همراهان او دشمن كوشش بوده اند و در گفته هاي خود پياپي مردم را به سستي و تنبلي و گوشه گيري و باده خواري خوانده اند.

پس اين دو با هم چه سازش تواند داشت؟! پس آن دلهاي شما انبانست كه هر چيزي را در آن جا ميتوانيد داد؟! اي بيچارگان كه از فهم و خرد بي بهره شده ايد؟!

اگر خوانندگان فراموش نكرده اند در اين آخرها ديده شد كه همان كسانيكه در ايران دم از بيديني و خداناشناسي ميزنند ، در نتيجة هايهويي كه در پيرامون يك ملايي برانگيخته شد اينان نيز هم آواز گرديدند و ستايشها از « آيت الله» نوشتند.[3]

بارها ديده ايم كساني از ايرانيان ـ از همانان كه بيديني از خود نشان ميدهند و آنرا ماية سرفرازي خود مي شمارند ـ چون با ما بگفتگو پرداخته و سخنان ما را شنيده اند چنين گفته اند : « پس ثابت نشده است كه خدا و دين و اين چيزها بي اساسست؟!. پس داروين و ديگر دانشمندان بي اساسي اديان را ثابت نكرده اند؟!..» كه مي بينيم بدبختان هيچي در دل خود نميدارند و تنها پشتگرميشان بآنست كه داروين و ديگر دانشمندان بيپايي دينها را روشن گردانيده اند. در اينجاست كه مي گوييم : آنان تنها به شنيدن هايهوي از دور بس كرده اند. در اينجاست كه شايندة خود نميدانيم باينان و بگفته هاشان ارج گزارده پاسخ دهيم. اينان با اين بيكارگي فهمها و خردهاشان بيدينيشان با دينداريشان در نزد ما يكسانست و خود بيهوده خواهد بود كه ما بآنان دربارة دين سخناني رانيم و دليلها آوريم.

[1] : دائره المعارف فارسي (مصاحب) در زندگينامة ولتر شرح كوتاهي از اين سرگرداني او آورده. در تكة آخر ، يكجا گفتة شناخته شده اي ازو را مي آورد : « اگر خدا نباشد بايد آن را اختراع كنيد» ، در جاي ديگري ، از نامة بازگشت از برخي باورهايش كه پيش از مرگ امضا كرده مي نويسد و در پايان از نامه اي كه بدوستش نوشته سخن مي راند : « من مي ميرم در حالي كه خدا را پرستش مي كنم ...».
[2] : يك نمونه هم ما سراغ داريم. در نشستي سخن از درست درآمدن خواب برخي كسان بميان آمد. گوينده ادامه داد : از پدر فلان كس پاره اي چيزها دزديده بودند. او شبي در خواب جاي كالاهاي دزديده شده را ديد و بامداد خوابش را به نزديكانش گفت. به جايي كه ديده بود رفتند و با شگفتي بسيار كالاهاي دزديده شده را همانجا يافتند. هنوز كسي سخني در پذيرفتني بودن يا نبودن آن داستان نگفته بود كه يكي از باشندگان كه به آفريدگار و هرچه از دين باشد ريشخند مي كند ، رشتة سخن را بدست گرفته چنين گفت : « علتش روشنست. آن روح خواب ديده بوده كه بيرون از جسمش به سير پرداخته و جاي كالاي دزديده شده را دانسته ...» !.
[3] : در اينباره كتاب سرنوشت ايران چه خواهد بود؟ ديده شود.

سهشهاي پاك يك نيكمرد

من بنوبت خود و از سوي همة ياران آزاده از رهگذر گفتار « خدا با ماست» بشما سپاس ميگزارم. تاكنون چند بار آنرا خوانده ام و در هر بار جرقه هايي در مغزم توليد نموده و بيك جهان سعادتي كه از اين راه بروي جهانيان گشاده تواند بود عقيده و علاقة بي اندازه پيدا كرده اراده ام هرچه نيرومندتر شده است.

آيا روزي خواهد رسيد كه ما ايرانيان ، دوشادوش ديگر شرقيان ، اين آرمان پاك و بزرگ را از پيش برده و در برابر دانشهاي غربيان كه راه فيروزي و پيشرفت آن نيز همين پاكدينيست با سري فراز و پيشاني باز بايستيم؟!. اي خداي بزرگ كي خواهد رسيد چنين روز فيروزي؟!.

من هر زمان كه مطالب آن گفتار گرانمايه را بنظر مي آورم دلم روشن و اراده ام نيرومند ميگردد ، و در آنجهان روشني كه بروي انديشيده ام باز ميشود ياران را از دور و نزديك بياد مي آورم و چنين ميخواهم كه آواز برداشته ، بهمگي آنان بويژه بياران اهواز پيام فرستاده بگويم : درود بشما اي ياران ، درود بشما اي نيكمردان ، درود بشما كه در چنين راهي ميكوشيد ، درود بشما كه آنهمه رنجها بخود هموار ميگردانيد. اي ياران روز فيروزي نزديكست. اي نيكمردان خدا هميشه با ماست.
(از نامة آقاي مجلد از مياندوآب با اندك كوتاهي و ديگرگوني)

پرچم : اين سهشهاي پاك كه از دلهاي جوانان برميخيزد آتش ورجاوند است كه زبانة آن ريشة گمراهيها و نادانيها را خواهد سوزانيد و فروغ آن جهان را روشن خواهد گردانيد. اينهاست آن نيروي خدايي كه ما چشم براه پديد آمدنش بوده ايم ، اينهاست آنچه از سالها بيوسيده ايم.
(پرچم نيمه ماهه ، شمارة نهم ، نيمة‌ يكم مرداد 1322)