پرچم باهماد آزادگان

140 ـ نمونه‌ی حديث


مشت نمونه‌ی خروار است

چون پايه‌ی كار و زندگي بلكه همه چيز ما بر روي حديث نهاده شده از اينرو بر همه‌ی ما لازم است كه بدانيم خود اين احاديث چگونه و بر روي چه پايه هائي است. ولي بعكس ، بيشتر مردم يا از اين زمينه هيچ خبر ندارند و يا اگر هم دارند چون از پشت پرده‌ی عادت و تقليد نگاه ميكنند نمي توانند چگونگي مطلب را ببينند. اينست كه در اين جا قسمتهاي روشني را كه از پشت پرده هم توان ديد از جلد چهاردهم بحار بفارسي مي‌آوريم تا خوانندگان بتوانند از روي اين ديده ها پي به نديده ها ببرند ولي اگر كساني بخواهند بهتر از چگونگي كار آگاه شوند بايد بخود آن كتاب رجوع كنند و با نظر حقيقت جوئي بخوانند.

جلد چهاردهم بحار باب اول از كتاب كافي ـ خدا گردانيد (يا پهن كرد) زمين را از زير كعبه بسوي مني و از مني بعرفات و گردانيد از عرفات سوي مني پس زمين از عرفات است و عرفات از مني و مني از كعبه است ـ در حديث ديگر است كه نهرها هم از زير خانه‌ی كعبه جاري ميشود. و نيز در جاي ديگر است كه محل باد هم زير ركن شامي كعبه است.

كافي ـ خدا هميشه تنها بود پس آفريد محمد و علي و فاطمه را و ماندند آنها هزار دهر پس آفريد همه چيزها را و واگذاشت كار خلق را بآنها پس آنها حلال ميكنند هرچه را كه بخواهند و حرام ميكنند هرچه را كه بخواهند و نمي خواهند آنها مگر اينكه بخواهد خدا ـ

خوبست شما در اين حديث تأمل كنيد و ببينيد آيا با آيه‌ی (قل لا املک لنفسي نفعاً و لاضراً) [سوره‌ی 7 آیه‌ی 188] از يك سرچشمه است؟!.

تفسير فرات ـ خدا آفريد خورشيد و ماه را و هردو را خورشيد قرار داد و اگر هر دو باين حال بودند شب و روز و زمستان و تابستان معلوم نميشد از اينجهت خدا جبرئيل را فرستاد و بالش را كشيد به يكي از اين دو نور و شعاع از آن رفت و آنها را جاري كرد در فلك و فلك دريايي است ميان آسمان و زمين كه دراز است و درازي آنهم سه فرسخ است!!

خوبست در اين حديث و امثال آن تأمل كنيد كه آيا با آيه‌ی يسئلونك عن الاهله قل هي مواقيت للناس[سوره‌ی 2 ، آیه‌ی189] سازشي دارد؟!.

باب 2 منتخب البصایر ـ خدا را شهري است در مشرق كه نامش جابلقاست و داراي دوازده هزار در است از طلا و بر هر دري برجي است كه در آن دوازده هزار مرد جنگي است كه شمشيرهاي خود را تيز و اسبهاي خود را آماده ميكنند و در انتظار قيام قائمند و نيز خدا را شهري است بمغرب كه داراي دوازده هزار در است تا آنجا كه ميگويد من حجت بر آنها هستم ـ

در حديث ديگر درباره‌ی مردم جابلقا ميگويد كه آنها نه كاري دارند نه حرفي جز نفرين بر آن دو نفر اولي و بيزاري از آن دو (البته خوانندگان ميدانند مقصود كي است) و ولايت ما ـ بعضي گفته اند مراد از جابلقا و جابلسا استراليا و آمريكا است ولي نميدانم نشانه هاي اين حديث و احاديث ديگر را چه ميكـند؟!..

باب 3 تا 8 درباره‌ی اسم دنيا و احوال لوح و قلم و حجب و سرادقات و مانند اينهاست كه مربوط به موضوع ما نيست.

باب 9 علل و عيون و خصال ـ پرسيدند از عرض و طول ستاره گفت دوازده فرسخ در دوازده فرسخ است باز پرسيدند از رنگ آسمانها و نام آنها گفت آسمان اول نامش رفيع و از آب و دود است و دومي از نقره‌ی سفيد و نامش قيدوم است تا ميرسد بآسمان هفتم كه ميگويد نامش عجره و از دُر سفيد است و نيز در همين باب است كه آسمان دنيا از زمرد سبز است و نامش رفيعاست و دومي از نقره‌ی سفيد است و نامش ازقلون است و همچنين مي‌شمارد تا آسمان هفتم كه ميگويد از نور است و نامش عربي است.

درالمنثور ـ گفت بالای اين سقف آسمان ديگريست و همچنان شمرد تا هفت آسمان و سپس گفت اين زمين ماست و در زير آن زمين ديگري است تا شمرد هفت زمين كه ميان هر دو زمين پانصد سال راه است ـ و نيز باين مضمون احاديث بسياري رسيده (و بعضي گفته اند متواتر است) كه فاصله‌ی هر يك از آسمانها از ديگري و همچنين فاصله‌ی هر زمين از زمين ديگر پانصد سال است.

شنيدني است كه كساني همين احاديث را با دانشهاي امروزي تطبيق كرده اند و ديدني است تأويل هائيكه از اينها نموده اند.

غارات ـ ابن نباته پرسيد از كهكشان گفت اينها درهاي آسمان است كه خدا آنرا گشود بر قوم نوح و بست و ديگر نگشود و پرسيد از قوس گفت اين امانست براي همه‌ی اهل زمين وقتي آنرا ببينند ـ در حديث ديگر است (ولي موقوف است) كه اين قوس داراي وتر و سهمي هم بوده و خدا آن وتر و قوس را برداشت و آنرا امان از غرق قرار داد.

باب 10 از كافي ـ روي خورشيد سوي اهل آسمان است و پشت آن رو باهل زمين و اگر رويش بما بود هرآينه مي‌سوزانيد زمين و هرچه برآنست از حرارتش ـ توحيد مجالس و صدوق ـ چون خورشيد غايب شود ميرود در آسمانها پس بالا ميرود از آسماني بآسماني تا برسد بآسمان هفتم تا برسد زير عرش و در آنجا بسجده مي‌افتد و سجده ميكند با او ملائكه‌ی موكلين بر او و ميگويد پروردگارا از كجا امر ميكني طلوع كنم از طرف مشرق يا از مغرب و اين است قول خدا والشمس تجري لمستقرلها پس مي‌آورد جبرئيل براي او حله از روشني نور عرش باندازه‌ی ساعتهاي روز در بلندي و كوتاهي و خورشيد مي‌پوشد آنرا چنانكه شما جامه‌ی خود را مي‌پوشيد پس مي‌آيد در جو آسمان تا طلوع كند از مشرق و ماه هم همينطور است از مطلع و مجرايش تا ميرسد بآسمان هفتم و بسجده مي‌افتد و جبرئيل براي او حله از نور كرسي مي‌آورد و اينست قول خدا جعل الشمس ضياءً و القمر نوراً ـ

كسانیكه ميگويند قرآن بايد بحديث تفسير شود اگر اینگونه مهربانيها را درباره‌ی قرآن نميكردند آيا بهتر نبود؟.

كافي و فقيه و تفسير علي ابن ابراهيم ـ وقتي گناه بندگان زياد شود و خدا بخواهد آنها را عقاب كند امر ميكند ملك موكل بفلك را باينكه (رد كند فلكي را كه بر آن مجراي خورشيد و ماه و ستارگان است) پس رد ميكند آنرا و ميرود در آن دريائي كه (فلك در آن ميگردد) و پنهان ميشود روشنائيش و چون خدا بخواهد آيت خود را بزرگتر كند ميبرد خورشيد را درآن دريا باندازه‌ای كه ميخواهد خلقش را بترساند و همين طور است ماه و چون خدا بخواهد آنها را بيرون آورد باز امر ميكند آن ملك را (و برميگرداند فلك را بمجراي خودش) پس بيرون مي‌آيد از آب و حال آنكه كدر است و نميترسد از اين و بفزع نمي آيد مگر كسي كه از شيعيان ما باشد ـ

در اين حديث ما سه جمله را ميان پرانتز نهاده ايم. جمله‌ی اولي را يكي از علماء روشن فكر دليل آورده باينكه در احاديث مراد از فلك مدار سيارات است ولي شما مي بينيد كه دو جمله‌ی ديگر همين حديث برخلاف آنست.

احتجاج ـ چون خدا خلق كرد ماه را نوشت برآن لااله الا الله محمد رسول الله علي اميرالمؤمنين و اين همان سياهي است كه شما در ماه مي بينيد.

كافي ـ شنيده ايم كه روز جمعه كوتاه تر از روزهاي ديگر است گفت همينطور است گفتم فداي تو شوم علتش چيست گفت كه خدا جمع ميكند ارواح مشركين را زير چشمه‌ی خورشيد و عذاب ميكند آنها را (بايستادن خورشيد ساعتي) ولي در روز جمعه عذاب را خدا از مشركين برميدارد و ركودي براي خورشيد نيست.

در بحار پس از اينكه چند حديث ديگر باين مضمون روايت ميكند ميگويد باين احاديث اشكال ميشود كه توقف خورشيد در روزهاي هفته و كوتاه تر بودن روز جمعه برخلاف حس است بعد جواب ميدهد كه شايد مدتش كم باشد و ما نفهميم ولي در حديث دارد (ركود الشمس ساعه).

علل و عيون ـ پرسيد از طول و عرض خورشيد و ماه گفت نهصد فرسخ در نهصد فرسخ است در تفسير علي ابن ابراهيم است كه خورشيد شصت فرسخ در شصت فرسخ است و ماه چهل فرسخ در چهل فرسخ است ـ

بايد دانست كه علما زحمت كشيده اند!! و همه‌ی اينها را با علوم جديد تطبيق كرده اند!! راستی وقتی کار بآنجا کشید که لفظ تا این اندازه حالت لاستیکی پیدا کند دیگر هر معنائي را از هر لفظي ميتوان بيرون آورد.

باب 11 كافي ـ پرسيدم از علت گرمي و سردي جواب داد مريخ ستاره ايست گرم و زحل ستاره ايست سرد و چون مريخ بالا رود و زحل پائين آيد اين هنگام سختي گرماست و در اول پائيز تكميل ميشود تا برسد مريخ به نهايت هبوط و زحل به نهايت ارتفاع و اين هنگام شدت سرماست پس اگر باشد از تابستان روز سردي اين از ماه است و اگر در زمستان روز گرمي باشد از خورشيد است در حديث ديگر است كه تابستان و زمستان از نفس جهنم است ولي آنرا ضعيف دانسته اند ـ

يكي از مبلغين اسلام درباره‌ی اينگونه احاديث مينويسد بمفاد كلم الناس علي قدر عقولهم براي فهميدن طرف ، مطلب را باين زبانها فرموده اند ولي شما در امثال اين حديث دقت كنيد ببينيد آيا اين جواب درست است يا نه؟!..

نجوم باسناد خودش از كليني ـ نجوم صحيح تر است از خواب و اين صحيح بود تا هنگاميكه خورشيد براي يوشع و علي اميرالمؤمنين برنگشته بود ولي از آنزمان علم نجوم بهم خورد.

كافي ـ خدا فرستاد مشتري را بزمين در صورت مردي پس او مردي از عجم را علم نجوم آموخت بعد باو گفت ببين ستاره‌ی مشتري كجاست او گفت من مشتري را در فلك نمي بينم پس مشتري رفت نزد مردي از هند و او را نجوم آموخت و گفت نگاه كن ببين مشتري كجاست او گفت حساب من نشان ميدهد كه تو خودت مشتري هستي پس شيهه زد و مرد و علم او باهلش ارث رسيد ـ

از تفسير عياشي در باب ملائكه حديث مفصلي درباره‌ی ستاره‌ی زهره آورده و آنچه مربوط باين جاست اين است كه زهره زن زيبا و بدكاري بود كه هاروت و ماروت را فريب داد و از آنها آموخت آنچه را كه ميخوانند و بآسمان ميروند و آنرا خواند و بآسمان رفت و مسخ شد در باب مسوخات در چند جا مينويسد كه مسخ شده هايي از بني اسرائيل دوازده چيز بود كه يكي از آنها همان زهره است و ديگري سهيل است كه در يك حديث دارد سهيل مردي بوده عشار (مأمور وصول ماليات) و از اهل بلخ از عابدي همان اسم را آموخت و خواند بآسمان رفت و مسخ شد.

باب 12 كافي ـ عربي پرسيد كه من گوسفند و گاو و شتر ارزاني ديده ام كه داراي جرب هستند و كراهت دارم خريدن آنها را از ترس سرايت بديگران پس او گفت اي اعرابي باولي از كجا سرايت كرد پس گفت لاعدوي (يعني سرايت نيست) و لاطير و لاهام الخ

در برابر حديث ديگري هم هست فرار كن از بيمار جذامي چنانكه از شير فرار ميكني و در اطراف آنهم گفتگو بسيار كرده اند. ولي بايد دانست كه هر قانوني هر اندازه هم خوب باشد تا وقتي مدرك عمل واقع ميشود كه قانون ديگري برخلافش صادر نشده باشد وگرنه مانند قلعه ايست كه يك طرفش از آهن و پولاد بالا رفته ولي سمت ديگرش هيچ ديوار ندارد.

باب 13 ـ قصص راوندي باسناد خودش از صدوق وقتي روز اول محرم شنبه باشد زمستانش خيلي سرد خواهد شد و باد وزان زياد ميشود و پيدا ميشود وبا و مرگ بچه ها و ميرسد به بعض درختان آيت و واقع ميشود در روم دو مرگ و جنگ ميكند با آنها عرب و غلبه در همه جا با سلطان است و چون اول محرم روز يكشنبه باشد تا آخر.

باب 14 تا 26 در احوال ماه و سال و هفته و سعد و نحس آنهاست كه ما از بيانش ميگذريم.

باب 27 كشف الغمه ـ مأمون بشكار رفت و بازش را رها كرد پس از مدتي از جو برگشت و در منقارش ماهي كوچکي بود خليفه از اين تعجب بسياري كرد و از امام پرسيد جواب داد كه خدا در بحر قدرتش ماهيهاي كوچکي دارد كه باز خلفا آنرا شكار ميكند تا آخر دلائل ـ منصور عباسي در صحرا صورت عجيبي يافت كه بهمراهي باران بزمين افتاده بود و آنرا نمي‌شناخت و از امام پرسيد گفت در هوا دريائي است مكفوف و در آن سگاني [اصل : سکانی] است كه تن آنها تن ماهي است و سر آنها سر مرغ است و چون حيوان را آوردند ديدند همانطور است كه گفته بود.

باب 28 فقيه ـ رعد بصورت ملكي است بزرگتر از مگس و كوچکتر از زنبور ـ در كتاب كافي است كه برق هم تازيانه‌ی ملك است.

كافي و علل و قرب الاسناد ـ در زير عرش دريایي است كه در آن مي‌روياند ارزاق حيوانات را و چون خدا بخواهد بروياند براي آنها چيزي را وحي ميكند بآن پس مي‌بارد چيزي را كه ميخواهد از آسماني بآسماني تا ميرسد بآسمان دنيا و از آنجا مي‌آيد بر روي ابر و ابر مانند غربال است پس باو ميگويد آنرا آسيا كن و آب كن و ببر در محل فلان و بباران.

باب 29 كافي و علل و معاني الاخبار ـ باد در زير ركن شامي (كعبه) حبس است و چون خدا بخواهد بفرستد از آن چيزي بيرون مي‌آورد آنرا يا جنوبي پس باد جنوبي است و يا شمالي پس باد شمالي است تا آنجا كه ميگويد نشانش هم اين است كه « تو مي بيني اين ركن هميشه در حركت است در زمستان و تابستان و شب و روز» ـ

در اين حديث چهار مطلب برخلاف حس هست حال شما ميخواهيد حس را كنار گذاريد ميخواهيد حديث را ولي هركار كه ميكنيد بايد در همه جا بكنيد ـ اين را هم بگويم كه احاديث اينجا چنانكه مي بينيد همه از كتابهاي معتبر برداشته شده و بمضمون بيشتر آنها هم چندين حديث ديگر رسيده كه ما براي اختصار يكي را آورده ايم بهرحال رويهم اين احاديث اگر از ديگران قويتر نباشد قدر مسلم اين است كه ضعيف تر نيست خواهيد گفت پس باين حساب چيزي براي ما نخواهد ماند ميگويم توحيد و تقوا را كه مغز و مقصود اصلي دين است از هزار سال باينطرف آهسته آهسته برده اند و اينكه براي ما مانده نه دين بلكه آلودگيهاي آنست مانند رودخانه كه آب آنرا برگردانده اند ولي سنگ و شنهاي آن برجا مانده. ما اگر راستي بدين علاقه داريم بايد اول اين خرافاتي را كه سد راه دين شده است برداريم تا آب رفته بجوي باز گردد.

باب 30 علل و عيون ـ اهل شام پرسيدند از جزر و مد جواب داد كه ملكي است موكل بدرياها و نامش رومان است چون پايش را بدريا گذارد بالا مي‌آيد و چون بيرون آورد پائين ميرود ـ مجمع البيان خدا از بهشت پنج نهر فرستاده سيحون و جيحون و دجله و فرات و نيل و خدا همه را از يك چشمه فرستاده.

كافي ـ خدا جبرئيل را فرستاد و امر كرد او را كه با انگشتش هشت نهر در زمين كند كه از آنهاست سيحان و جيحان و خشوع و مهران و نيل و دجله و فرات و هرچه را كه اينها سيراب كنند براي ماست و هرچه براي ماست براي شيعيان ماست و نيست براي دشمنان ما از آنها چيزي.

باب 31 كافي و تفسير علي بن ابراهيم ـ پرسيدم زمين بر چه چيز است گفت بر ماهي پرسيدم ماهي بر چيست گفت بر آب گفتم آب بر چيست گفت بر سنگ گفتم سنگ بر چيست گفت بر شاخ گاوميش گفتم گاو بر چيست گفت بر ثري است گفتم آن بر چيست گفت هيهات در اینجا كم [گم؟]شده است علم علماء ـ

بعضي گفته اند مراد اين احاديث اين است كه زمين بشكل ماهي و شاخ گاو است ولي بر فرض كه زمين بشكل ماهي يا شاخ باشد چندين اشكال بر اين معني وارد است اول آنكه در حديث ابن سلام كه خود اين گوينده چند جا آنرا آورده و ميگويد زمين « بر پشت» ماهي است و نام آنرا هم بهموت دانسته و گاو را هم ميگويند داراي چهار شاخ و پاست دوم اين معنا برخلاف سئوال و برخلاف باقي همين حديث و حديثي است كه در باب بعد نقل خواهم كرد و پس از همه‌ی اينها حذف مضاف بي قرينه جايز نيست ـ يكي از دوستان گاهي اين شعر را ميخواند « بار الها تو رسول اللهي بنده‌ی خاص ولي اللهي» معني اين شعر را از او پرسيدم گفت چكنم كه شماها شعرشناس هم نيستيد در اينجا مضاف حذف شده يعني بار الها تو خالق رسول اللهي.

باب 32 كافي ـ آن ماهي كه « حمل ميكند زمين را » پيش خود خوشحال شد كه « حمل ميكند زمين را بقوت خود». پس خدا فرستاد ماهي[ای] را كه كوچکتر است از وجب و بزرگتر است از بند انگشت و داخل شد در دماغ او و ماند چهل روز پس خدا باو رحم كرد و بيرون آورد او را و چون بخواهد بزميني زلزله فرستد اين ماهي را ميفرستد چون آن ماهي اين ماهي را ببيند مضطرب ميشود و زمين بلرزه در مي‌آيد.

علل و مجالس ـ ذوالقرنين چون رسيد و گذشت تا رسيد بظلمات ملكي ديد پرسيد كيستي گفت من موكلم باين كوه و هر كوهي كه هست رگي باين كوه وصل ميشود چون خدا بخواهد شهري را زلزله دهد بمن وحي ميكند و من آنرا به لرزه در مي‌آورم.

تفسير علي ابن ابراهيم ق و القرآن گفت ق كوهي است محيط بدنيا در پشت يأجوج و مأجوج ـ بصائر و منتخب البصائر ـ خدا كوهي آفريد محيط بدنيا از زبرجد سبز و سبزي آسمان از سبزي اوست و خدا آفريده خلقي را كه واجب نكرده برآنها چيزي از آنها كه بر بندگانش واجب كرده از نماز و زكات و تمام آنها لعن ميكنند آن دو مردي را كه از اين امتند و نام آنها را هم ذكر كرد!!

ما براي اختصار مطلب را بهمين جا ختم ميكنيم ولي اينرا هم بگويم كه يكتن از دوستان ما (مانند خيلي كسان) ميگويد در عوض مباني فقهي ما هرچه بخواهيد محكم است گفتم بموجب همين مباني اين قند و چاي شما اگر كوپني باشد بيعش باطل است و خوردنش حرام و نيز نماز با آن چادر نماز با اين پيراهن اگر كوپني باشد باطل است زيرا دولت شخص حقوقي است و در اين مباني شخص حقوقي نيست گذشته از اينكه خود مال دولت اساساً حرام است و در نتيجه تمام داد و ستدهاي ما حرام اندر حرام خواهد شد گفت پس بيت المال چيست گفتم خود شما ميدانيد كه آن از نظر ولايت شرعيست كه در اينجا نيست يكي از حاضرين گفت نبايد اينطورها باشد گفتم بپرسيد ـ در اين هنگام صداي راديو هم بلند شد گفتم طبق همين مباني اين راديو و اين گرامافون گوش دادنش حرام است و من بايد برخيزم و هردو را بشكنم گفت شايد در واقع هم همينطور باشد و عقل و تشخيص من و شما درست نباشد گفتم چرا براي اينكه شاخه را رها نكنيد ريشه را ميزنيد؟ مگر ما خدا را جز با همين تشخيص شناخته ايم. اگر آن خداشناسي درست است پس اين تشخيص نيز درست ميباشد و من نميدانم شما چگونه ميگوييد اين مباني خيلي محكم است؟ اگر تشخيص شما درست نيست. يكبام [و] دو هوا نميشود.

پرچم : يكي از كارهاي خنك و بيمعني كه از سالها در ميان ملايان پيدا شده آنستكه هر سخني كه از دانشها و يا از زمينه هاي ديگر مي‌شنوند آنرا با آيه اي از قرآن و يا حديثي سازش داده برخ مردم ميكشند و چنين وامي‌نمايند كه امامانشان اينها را ميدانسته اند. كار بجايي رسيده كه يكي از ملايان عراق (هبت الدين شهرستاني) كتابي پرداخته كه در آنجا همه‌ی جستارهاي ستاره شناسي نوين (هيئت جديد) را با حديثها سازش داده.

ما بارها گفته ايم اينكار بسيار بيمعني و خود جز از روي سالوسي و يا نافهمي نتواند بود. اينان از ميان صد حديث كه پر از افسانه هاي بيخردانه است تنها دو يا سه تا را كه با خواست خود سازگار مي‌يابند گرفته و آن ديگرها را رها ميكنند و هيچ نمي گويند كه اين شيادي و سالوسيست. گاهي ديده ميشود كه از يك حديث آغاز و انجامش را انداخته تنها يك يا دو جمله را گرفته با گزارش با دانشها سازش داده اند.

بهرحال اينكار بسيار زشت است ، و چون يكي از خود ملايان اين گفتار را در پاسخ آنكسان نوشته است ما در اينجا بچاپ رسانيديم. در اينجا نشان ميدهد كه آن حديثها كه گفته ميشود با دانشها سازگار است ، آشكاره با آنها ناسازگار و خود پر از سخنان بسيار بيخردانه است ، و اين خود نادانيست كه كسي بآنها پردازد و بخواهد از آنها معناي دانش پذيري بيرون آورد. كسانيكه هواداري از كيش شيعي مي‌نمايند بهتر است باين ايرادها پاسخ دهند.
(پرچم نیمه ماهه ، شماره‌ی دوازدهم ،‌نیمه‌ی دوم شهریور 1322)