پرچم باهماد آزادگان

155ـ در تبريز وحشيگري حكايتها دارد


يكي از تبريزيان باداره آمده ميگويد :

درباره‌ی قرآن سوزاني و بهانه گرفتن ملايان تبريز آنرا ، شما خوب نوشته ايد.[پست شماره‌ی 150] ملايان تبريز در اين باره چند حكايت دارند و هر كدام مبتني بيك پيشامدي مي باشد. اين سياست آن ملايانست كه هر زمان كه خود را در فشار ديدند يك چنين بهانه اي بميان آورند و بكار خود پيشرفت دهند.

يكي از آن حكايتها در زمان صمدخان بوده كه شما نوشته ايد ولي علت آنرا ياد نكرده ايد. در زمان صمدخان بتبريز يك پيشكار ماليه‌ی بلژيكـي آمد و او بگردن‌كلفتان كه چنـد سال ماليات نپرداختـه بودند سخت گرفت. از جمله از امام جمعه بازمانده‌ی چهار ساله را ميخواست و بسيار سخت گرفته بود. امام جمعه در فشار مانده نميدانست چكار كند و پي دستاويزي ميگشت كه مردم را بدولت بشوراند و قضا را دستاويزي پيدا شد.

در يكي از دبستانها آموزگاري ورقپاره هايي را كه در ميان اطاق بوده گرد آورده بتوي بخاري مي اندازد كه در ميان آنها تكه پاره اي از قرآن نيز بوده.
يكي از شاگردان اين را در بيرون حكايت ميكند و اين سخن بگوش امام جمعه ميرسد كه آن هايهوي را برانگيزانيدند ، بازارها را بستند ، بمشروطه خواهان ، هر كجا ديدند آزار رسانيدند. نزديك بود بريزند و دبستانها را تاراج كنند. آن آموزگار را گرفتـه بزندان انداختند ، امام جمعه و ديگـر ملايان فتوا بكشتن او دادند ، چوب دار آماده گرديد. ولي چون حاجي ميرزا حسن مجتهد بنام همچشمي با امام جمعه نوشته‌ی فتوا را مهر نكرد و آموزگار را پشتيباني نمود او را بدار نكشيدند و تا چندي در زندان بود تا رها گرديد.

حكايت دوم در سال1340 (قمري) بوده كه بدتر و زشتتر از حكايت زمان صمدخانست. تفصيل آنست كه در سال 1339 اداره‌ی فرهنگ آذربايجان ميخواست اوقاف را بدست خود گيرد و درآمد آنرا بدبستانها صرف كند و در اين باره پافشاري نشان ميداد. چند تن از ملايان اوقاف‌خوارِ گردن‌كلفت مخالفت مي كردند و هفتصد و هشتصد تن از طلبه ها را شورانيده آشوبي برپا كرده بودند.

در آنسال در تبريز حزبي بنام سوسياليست بود. اينها خواستند باداره‌ی فرهنگ پشتيباني نمايند. نمايشي درست كردند كه شاگردان چند دبستان را گرد آورده بيرق بدست آنها دادند و سرود خوانان در بازار گردانيدند. اين نمايش بسيار كارگر افتاد و طلبه ها و ملاها شكست خورده كاري از پيش نبردند.

ليكن پي بهانه ميگرديدند كه عوام را بشورانند و كار خود را پيش برند. نخست بهانه‌ی كوچكي پيدا كردند. در آنزمان كتابـي بنام « الدروس النحويـه» كه در مصـر چاپ شده بود در دبستانها درس خـوانده ميشد. در مراغـه يك فشنگ سازي از ورق پاره‌ی آن كتاب فشنگ ساخته بوده كه چون فشنگ را انداخته اند نيم سوخته‌ی آن ورقپاره بدست كسي افتاده و آنرا بتبريز فرستاده بود. طلبه ها بهايهوي پرداختند كه بكتابهاي ديني توهين شده. ولي اين هايهوي كارگر نيفتاد و عوام را نشورانيد. تا در آنروزها يك بهانه‌ی گيراي ديگري بدستشان افتاد كه بيكبار سراسر شهر را بتكان آوردند.

در اين قضيه چون يكـي از خويشان من از آسيب ديدگان بوده آنرا با گوشه ها و كنارهايش ميدانم و بشما باز خواهم گفت.

چگونگي اين بود كه حاجي ميرزا علي اصغر نامي كتابفروش زماني قرآني بچاپ رسانيده بوده و باطله هاي آنچاپ را كه يكرويش قرآن و يك رويش سفيد بوده نگه داشته در كارهاي ديگري استفاده مي نموده. از جمله هنگامي خواسته يك آگهي بچاپ رساند كه در آن تصوير شيري بوده است. براي نمونه چنـد نسخه بروي همان اوراق باطله چاپ ميكنند. اين كار چنـد ماه پيش رخ داده و گذشته و خـود حاجي ميـرزا علي اصغـر بكـربلا رفتـه بوده ولـي چون باطله ها در گوشه‌ی دكان او باز مي مانده روزي يكي از ملاها گذارش بآن دكان مي افتاد و آن كاغذها را ديده بملايان ديگر آگاهي ميدهد كه مي فرستند و آن برگها را مي گيرند.

ما يكبار ديديم در بازار هايهوي افتاده كه لامذهبها بقرآن توهين كرده اند. در پشت ورق قرآن عكس سگ چاپ كرده اند. براي شورانيدن عوام شير را سگ مي خواندند. هوچيها در اين گوشه و آن گوشه‌ی بازار با آواز بلند نطق مي كردند و مردم را ميشورانيدند. بازارها بسته گرديد. طلبه ها و اشرار بچند چاپخانه ريخته تاراج كردند. در كويهاي دوردست بدبستانها ريخته بآموزگاران و شاگردان آزارها رسانيدند. چون آن عكس شير در چاپخانه‌ی سنگي علميه بچاپ رسيده بود طلبه ها صاحبان آن چاپخانه را كه حاجی حاجي‌آقا كتابفروش و برادرانش بودند و كاركنان آن چاپخانه را مي جستند كه بكشند و جهادي كرده باشند. شهربانـي ناچار شد آنها را برده در اداره نگـه داشت. چنـد روز بازار بسته بود. ملايان ميـدان يافتـه اسب دواني مي كردند. از دولت در ظاهر « اعدام» حاجي حاجي‌آقا و كسانش را ميخواستند ولي خواست درونيشان صرف نظر كردن دولت از موضوع اوقاف بود. حاجي حاجي آقا و كسانش دو ماه بيشتر در شهرباني مي بودند تا در بيرون پولهايي بكار رفت و آوازها خوابيد و آنان بيرون آمدند. شاگرد حاجي ميرزا علي اصغر كتابفروش كه ترسيده بود بيمار شده مرد.

اما حكايت سوم كه آماج آن آزادگان گرديده اند آن نيز داستاني دارد. پارسال كه شما در پرچم ملايان تبريز را مخاطب گردانيده پرسشهايي درباره‌ی حكومت كرديد[پستهای 76 و 77 این پایگاه دیده شود.] و در آن باره پافشاري نشانداده پاسخ خواستيد ، ملايان كه پاسخي نداشتند بفشار افتادند و از همان هنگام در انديشه‌ی دستاويزي بودند كه باز بهانه اي بنام « قرآن سوزاني» بدست آورند و مردم را بشورانند ولـي دستاويزي نمي يافتند تا دفتـرچه‌ی يكـم ديماه بتبريز رسيد و داستان كتابسوزان كه شما در آنجا نوشته ايد عنوان نيكي بدستشان داد.

در آن كتاب شما از قرآن و انجيل نام برده تصريح كرده ايد كه اينگونه كتابهاي خدايي نزد ما محترم است. ولي عوام كه نوشته‌ی شما را نميخوانند. ملايان بآساني مي توانستند مغالطه كنند چنانكه كردند.

يكي هم دشمنان شما تنها ملايان نيستند. در قضيه چنانكه خودتان نوشته ايد بيگفتگو كانديدها دخالت داشته اند. بيگفتگو بازرگانان ده هـزار تومان پول گرد آورده بودند و در اين راه صرف كـرده اند. بيگفتگو بهائيها دست داشته اند. بيگفتگو هواداران شعر و شاعري دامن بآتش زده اند. آنچه درباره‌ی دخالت كفيل شهرباني نوشته ايد يقين است. اگر دخالت شهرباني نبود اشرار آن جسارت را نميكردند.

كفيل شهرباني ياور ضيايي را شايد شما نمي شناسيد. اين همان بهاء السلطان است كه در زمان رضاشاه هر دو برادر را از شهربانـي بيـرون كرده بودند. پس از رفتـن رضاشاه دو باره اين برادر با تشبثاتي خـود را بشهربانـي انداختـه. ولـي ضياء السلطان هنوز خانه نشين است و با اندوخته هاي چند ساله‌ی خود زندگاني ميكند و خوش مي گذراند.
(پرچم هفتگی ، شماره‌ی دوم 5 فروردین 1323)

بيانيه‌ی آزادگان تبريز

اخيراً پاره[اي] اشخاص مغرض شهرت داده اند كه جمعيت آزادگان روز يكم ديماه كه مخصوص سوزانيدن رمانها و كتابهاي مضر است (قرآن) را نيز سوزانيده اند.

جاي تعجب است كه مغرضين بچنين تشبث بيمعنايي اقدام نموده اند. جمعيت آزادگان جمعيت نهاني نيست و مقاصدش مكتوم نميباشد. يك جمعيت سياسيست و مقاصد آشكاري دارد و كتابهاي بسياري بچاپ رسانيده. اين جمعيت كتابهاي مضره را ميسوزاند و خواهد سوزانيد و در يكم ديماه گذشته كتابسوزان در يك مجلس علني با بودن جمعيت زيادي وقوع يافته و كتابهاييكه سوزانيده شده نامهاشان معلوم است. سوزانيدن قرآن تهمت بي معناييست كه باين جمعيت نخواهد چسبيد.

عقيده‌ی ما درباره‌ی قرآن آشكار است و بارها نوشته شده. ما قرآن را كتاب مقدس خدايي ميدانيم و محترم و مقدس ميشناسيم. آن ديگرانند كه قرآن را خوار داشته فالنامه يا وسيله‌ی تكدي يا اسباب ارتزاق قرار داده اند.

اشخاصيكه اين شهرت را داده اند كساني هستند كه از چاپ يا از فروش كتابهاي مضره از قبيل رباعيات خيام و ديوان ايرج و رمانهاي عفت بر باد ده و فالنامه ، و همچنين از تصاوير عريان و امثال آن استفاده ميبرند ، و چون اقدام آزادگان را بسوزانيدن اين كتابهاي سرا پا زيان بضرر مادي خود ديده اند باين تشبث برخاسته اند.

در آلودگي و پستي اين مغرضين همين بس كه تأسف بنابودي آن كتابها ميخورند و آنگاه نام قرآن كريم را بميان انداخته اين كتاب مقدس خدايي را وسيله اي براي دفاع از رباعيات سراپا كفر خيام و از ديوان سراپا بيناموسي ايرج و از رمانهاي سراپا بيعفتي قرار داده اند.

اين مغرضين بيدين ميخواهند خود را حامي دين معرفي كنند و جاي تعجب است كه اشخاص ديندار چرا دلهاشان بسوختن رباعيات خيام و ديوان ايرج و فالنامه و امثال اين ميسوزد؟! اين آخرين تشبث آن مغرضين بيدينست و بياري خدا بزودي همگي ايشان را چنان رسوا خواهيم گردانيد كه پس از اين قادر باينگونه تدليسهاي عوام فريبانه نباشند. بياري خدا پرده از روي اعمالشان خواهيم برداشت.

در پايـان يادآور ميشود كه ايـن جشن كتابسوزي از طـرف جمعيت آزادگان بوده و مربـوط بشخص معيني نميباشد. اينكه كساني ميخواهند اين كار را بنام آقاي يحيي اسلامي وانمود كنند مبتني بر اغراض شخصي و رقابت و همچشمي‌ای است كه با ايشان دارند. البته اين اشخاص مغرض چه از طرف شخص آقاي اسلامي و چه از طرف جمعيت آزادگان بعنوان نشر اكاذيب بوسيله مقامات مربوطه تعقيب و بكيفر اعمالشان خواهند رسيد.

جمعيت آزادگان تبريز

پرچم : اين بيانيه را آزادگان تبريز نوشته و براي خواستن اجازه‌ی چاپ باداره‌ی فرهنگ فرستاده ، و چون اداره‌ی فرهنگ باشكال تراشي پرداخته از چاپ آن در تبريز چشم پوشي كرده بتهران فرستاده اند ، و در اينجا كه چاپ شده پيش از آنكه بتبريز فرستاده شود و انتشار يابد آشوب و وحشيگري پديد آمده.

خواست آزادگان تبريز از اين بيانيه ، جلوگيري از دسيسه هاي گوناگوني بوده كه بزيان ايشان چيده شده بوده. گذشته از نيرنگ بازيهايي كه از سوي كانديدهاي وكالت و دسته هاي ديگري بزيان جمعيت آزادگان بكار مي رفته يكرشته غرضهاي شخصي نيـز در ميـان مي بوده. بايـن معني كه كسانـي از بازاريان بنـام رقابت همكاري و پاره[اي] كينه هاي خصوصي از چندي پيش با آقاي اسلامي دشمني آغاز كرده پي فرصتي مي گشته اند كه آسيب و آزاري برسانند تا اينكه پس از پنجاه و چند روز جشن كتابسوزي را بهانه كرده از راه هوچيگري بتحريك عوام پرداخته دروغ بيشرمانه‌ی « قرآن سوزاني» را بنام آقاي اسلامي انتشار داده اند.

دليل آنكـه در اين قضيـه رقابتهاي بازاري نيـز دخيل بوده همانست كـه اتهام را بشخص آقاي اسلامي متـوجه گردانيده اند. در حاليكه در جريان يكم ديماه او را هيچگونه خصوصيتي نبوده و چنانكه دانسته ايم بر خلاف ديگران كتابي نيز همراه خود نياورده بوده است.
(پرچم هفتگی ، شماره‌ی یکم 27 اسفند 1322)

بخش تاریخ

هم دزد هم دروغباف

« تذكره‌ی شوشتر» كتابي است كه سيدعبدالله نوه‌ی سيد نعمت الله جزايري معروف تأليف كرده. اين كتاب از جهت مطالب بچهار بخش است :

1ـ افسانه هايي كه شوشتريان درباره‌ی شهر خود داشته اند و مؤلف آن ها را گردآورده و با اندك پيرايشي ياد كرده.
2ـ چگونگي شهر و محله ها و مسجدها و ديگر بنيادهاي بزرگ آن جا.
3ـ حوادث شوشتر و خوزستان از سال 932 تا سال 1167 كه آخر زمان مؤلف است.
4ـ پاره‌ای اشعار مؤلف و ديگران.

نسخه‌هاي خطي اين كتاب در شوشتر و تهران فراوان است. بتازگي هم در هند چاپ يافته. مقصود ما نه گفتگو از آن بلكه ياد موضوع ديگريست. سيد عبداللطيف برادر زاده‌ی سيد عبدالله كه از شوشتر بهند رفته و مدتي در آنجا ميزيسته او نيز كتابي بنام « تحفه العالم» تأليف كرده كه در آغاز آن از شوشتر و خوزستان گفتگو مي نمايد. بيشتر مطالب اين كتاب همانست كه از تذكره‌ی شوشتر برداشته شده و عبارت ها نيز عبارت هاي همان كتاب ميباشد.

عبداللطيف كه دست دزدي بكتاب عموي خود باز كرده هرگز اين دزدي را بروي خود نمي آورد و تنها بر سر يك عبارت است كه نام عمويش را ميبرد و اين خود براي آنست كه خوانندگان عبارت هاي ديگر را ازآنِ خود او بدانند.

بگفته‌ی انجيل آنكه كم را مي دزدد بيش را هم خواهد دزديد. اگرچه اين مطالب ارزش چنداني ندارد ولي بي ارزشي آن ها گناه عبداللطيف را كوچک نخواهد ساخت. بلكه بايد گفت آنكه از بهر چيز بي ارزشي شرافت خود را پايمال ميسازد پست تر از آن كسي است كه از بهر چيزهاي ارزش دار چنين كاري كند.

آنچه در بد نيتي عبداللطيف و در اينكه او جز بقصد دزدي دست بمطالب عموي خود دراز نكرده جاي ترديد نمي گزارد اينست كه او در همان كتاب شرح حال عمويش را ياد كرده و تأليفات او را يكايك مي شمارد ولي از تذكره‌ی شوشتر كه معروف ترين تأليف او بوده و بي شك عبداللطيف آن را در دست داشته هرگز نامي نمي برد.

نادانك اميدوار بوده كه بدينسان دزدي او در پرده خواهد ماند.

عبداللطيف نه تنها دزد ، دروغباف و گزافگوي بيشرمي نيز بوده. گويا در هند كه ميان هنديان مي نشسته هميشه شوشتر و خوزستان را ستوده و داد دروغ و گزافه ميداده است. سپس هم آن دروغ ها در يادش نقش بسته و كار بر خود او مشتبه گرديده و آنها را در تأليف خويش ياد كرده.

از گزافه هاي او يكي اين است كه شهر اهواز را كه در آن زمان ويرانه بود ستوده چنين مي نويسد :

« در عهد دولت خلفاي بني عباس آن شهر بغايت معمور بوده است تخمين بقدر چهل فرسخ در طول سي فرسخ عرض است كه در این آثار عمارات عالي و حمام ها و كاروانسراها و مدارس و مساجد است با اين وسعت هميشه بر سرزمين و خانه‌ها مردم با هم مجادله مي كردند كه مكان خالي و جاي وسيع بدست كسي نمي آمد ...» (1)

توجه شود كه عبداللطيف درازا و پهناي يكشهر را تنها چهل فرسخ در سي فرسخ مي ستايد. در حاليكه سراسر خوزستان با همه‌ی شهرها و ديه ها و دشت ها و بيابان هاي خود بهمين درازا و پهنا يا اندكي كم و بيش است.

كژدم جراره كه در همه جاي خوزستان يافت مي شود و در شوشتر كمتر از اهواز نيست عبداللطيف آن را خاص اهواز ساخته و در چگونگي پيدايش آن افسانه اي از رسواترين افسانه ها بافته سپس درباره‌ی خود كژدم چنين مي نويسد :

« هنوز هم در اهواز آن عقرب بسيار است. احقر در آن جا ديده ام جثه‌ی آن جانور بقدر بند انگشت كوچك است و تمام جسم آن مانند زنگار از زهر سبز است و نيش خود را بر زمين ميكشد و باين سبب او را جراره گويند و اگر بر روي نمد يا قالي بگذرد داغ نيش او تا هر جا كه بر آن فرش گذشته است ميماند مانند ميل گرمي كه بر روي نمد كشيده باشند كرك آن نمد تمام سوخته ميشود.» (2)

كسانيكه در خوزستان کژدم جراره را ديده يا شنيده اند مي دانند كه سيد جزايري چه گزافه اي بافته است.

از دروغ هاي عبداللطيف نيز چند نكته را بعنوان نمونه برشته‌ی نگارش ميكشيم :

1ـ مطالب عمويش را كه دزديده گويا بجبران آن ستم ، در شرح حال او داد گزافه و دروغ داده و يك رشته فضايلي را كه خود او هرگز بانديشه نمي آورده برايش ياد كرده است. از جمله درباره‌ی علم او چنين مي نگارد :

« در استيلاي آزاد افغان باصفهان كه بادعاي سلطنت برخاسته بود و بالاخره از پادشاه نيكو سيرت محمدكريم خان زند مقهور گرديد مردم آن بلده متفرق شدند يكي از اعاظم علماي نصاري كه او را كشيش گفتندي داخل در زمره‌ی اسراي افاغنه بود و جمعي از خويشان او در بصره بودند بعد از آنكه سيد عاليمقام اطلاع بحال او رسانيد او را خريداري و در خانه بعزت نگاهداري كرد و ازو انجيل بياموخت و بشروحات آن پي برد و هم در آن اوقات يكي از علماي يهود را از اصفهان و يكي از موبدان محبوس را از يزد بشوشتر طلب داشته تورات را با شرح بسياري و كتب مجوسي را از نظر بگذرانيد و اين هر سه را مدتي نزد خود نگاهداشت و آنچه داشتند از آن ها فرا گرفت و آنقدر علوم متفرقه و فنون متشتته و مذاهب مختلفه در اندك زماني اخذ نمود كه حد آن ها را خداي داند و بس و كمتر كسي را از علما ميسر آمده باشد و هميشه مي فرمود كه اگر پادشاه مقتدري بود كه متحمل مصارف بستن زيج ميشد رصدي مي بستم كه بر زيجات افاضل سلف راجح آيد و از كهنگي و اندراس محفوظ ماند ...» (3)

داستان استيلاي آزاد افغان بر اصفهان و اسارت مردم بدانسان كه اين مؤلف نوشته يكجا دروغ است. اما انجيل ياد گرفتن سيد عبدالله ، كتابهاي اين مرد از تذكره‌ی شوشتر و جز آن كه در دست ماست چنين علومي را ازو نشان نمي دهد و خود او هم چنين دعوايي هرگز ندارد. از علم نجوم اندك بهره داشته است ولي يقين است كه در اين باره هم برادر زاده اش گزافه گويي بسيار نموده. درباره‌ی ياد گرفتن انجيل و تورات و كتب مجوسي اگر مقصود خواندن آن كتاب ها بزبان فارسي يا عبري است كه نياز بآموزگار ندارد و اگر مقصود ياد گرفتن زبان هاي عبري و اوستائي و يوناني است اگر كسي بچنين كاري پردازد يك عمر صرف آن بايد كرد. بهر حال موضوع پاك دروغ است.

2ـ درباره‌ی همان عمو دروغ بدتري بقالب زده مدعي ميشود كه در جشن تاجگزاري نادرشاه در دست مغان او نيز بود و مي گويد با آنكه نادر براي ترسانيدن چشم مردم چند تن از بزرگان را كشت و همه را دل از بيم مي لرزيد عموي او خطبه‌ی تهنيت جلوس خوانده و چندان فصاحت و شيوايي نموده كه همگان آن خطبه را حفظ كرده و يگانه يادگار فصاحت و بلاغت شمرده اند. (4) در حاليكه خود سيد عبدالله كه داستان تاجگزاري نادر را نوشته از عبارات او يقين است كه وي در دشت مغان نبوده و داستان از پايه و بنياد دروغ است.

3ـ باز درباره‌ی عمويش مي گويد : « در سفر حجاز كه بطواف حرمين سعادت اندوز بود و در حله و نجف اشرف كه بحكم نادرشاه علماي عامه از اسلامبول و بخارا و بغداد بجهت تنقيح مذهب مجتمع شده بودند با هر يك از سران مذاهب اربعه منظرات شايسته دارد» (5)

سفر حج سيد عبدالله را نميدانيم راست يا دروغ باشد ليكن مباحثه در حله و نجف و دخالت او در آن بي شك دروغ است. سيد عبدالله كه سفر خود را بفلاحيه و مشاعره اي كه با فلان شاعر كرده در كتابش مينويسد اگر براستي سفر حج كرده و با علماي سني بحث كرده بود چرا بايستي ننويسد؟!

تذكره‌ی شوشتر را كه در هند چاپ كرده اند چاپ كننده باعتماد اين دروغهاي عبداللطيف سيدعبدالله را بسيار ستوده و همه‌ی اين علوم و اوصاف را درباره‌ی او راست دانسته.

4ـ داستان لشکركشي صادقخان برادر كريمخان ببصره و گشادن آن شهر بدست ايرانيان معروف است. حاكم بصره سليمان آغا نامي بوده است كه صادقخان او را همراه خود بشيراز آورد ولي سپس سليمان آغا شهرت بسيار يافته و در بغداد بخودسري برخاسته و مرد دلير كارداني بوده. عبداللطيف كه لاف علم نجوم هم ميزده از نام سليمان آغا استفاده كرده و دروغي مي بافد بدينسان كه سليمان آغا را با اسيران ديگر از بصره بشوشتر آورده اند و او بنام مردمي و مسلماني سليمان آغا را بخانه‌ی خود برده و از راه علم نجوم پيشگوئي كرده است كه سليمان بجايگاه بلندي خواهد رسيد. (6)

5ـ داستان عليمردان بختياري كه بپادشاهي ميكوشيده و با كريم خان تا زماني دوست و همدست و پس از ديري دشمن و هم نبرد بودند معروفست. عبداللطيف دروغي نيز بنام او ساخته داستاني ميبافد كه عليمردان با گروهي از لران بشوشتر تاخته و شوشتريان دليري كرده و چندان از ايشان كشته اند كه لاشه‌ها بر روي هم افتاده و در كوچه ها راه آمد و شد بسته بوده است (7) در حاليكه عليمردان در سال 1167 در بختياري كشته گرديده است و سيد عبدالله عموي عبداللطيف كه در همان زمان زنده و در شوشتر ميزيسته و حوادث خوزستان و شوشتر را تا همان سال يك بيك ياد كرده هرگز از چنين داستاني نام نميبرد ديگران هم ننوشته اند. ليكن سيد عبداللطيف كه چنين دروغ شاخداري را بافته بيشرمانه يكي از علماي شوشتر را مينويسد كه در آن گيرودار مردانگي كرده بود و چون بدست لران افتاد چشمهاي او را كور ساختند.

اينست نمونه هايي از دروغهاي بسيار آشكار عبداللطيف كه من در يكبار خواندن كتاب او يادداشت كرده ام. اگر كساني بيشتر دقت كنند دروغهاي ديگر نيز فراوان بدست خواهد آمد.

اين نيز گفته باشيم كه صاحب الزنج معروف كه در قرن سوم هجري در نزديكيهاي بصره برخاسته و سياهان زنگي را بر سر خود گرد آورده بود و باينجهت او را صاحب الزنج (خداوند زنگيان) ميخواندند سيد عبدالله نام او را بتحريف « صاحب الزیج» خوانده و از اینجا او را منجم پنداشته و اینست او را علی بن محمد منجم می خواند. ولي عبداللطيف كه با آنكه آن لقب را بشكل درست خود « صاحب الزنج» خوانده و جهت آنرا نيز بدانسان كه ما گفتيم ياد كرده با اينهمه لقب منجم را از روي نام آن مرد بر نداشته است. همچنين ديگر سهوهاي عموي خود را تكرار و دروغها و گزافه هاي خود را هم بر آنها افزوده است.
كسروي

(1) و (2) : نسخه‌ی چاپی تحفه العالم ص 32 و 33
(3) : نسخه‌ی چاپی تحفه ص 67 و 68
(4) : تحفه ص 67
(5) : همان
(6) : تحفه ص 88
(7) : تحفه ص 113

پيمان : چنانكه گفته ايم آنچه در اين بخش مجله از آقاي كسروي چاپ ميشود يادداشتهايي است كه ايشان در چند سال پيش از اين كرده اند. از جمله اين يادداشت يادگار سفر خوزستان است كه بهنگامي كه درباره‌ی تاريخ مشعشعيان كاوش ميكرده اند اين شرح را درباره‌ی تحفه العالم نگاشته اند كه گذشته از آنكه سودهايي را بتاريخ خوزستان دارد خود گوشماليست بر دزدان كتاب و نگارش و بيشتر بجهت اين جنبه‌ی آخر است كه ما در اينجا بچاپ آن پرداختيم. هياهوي اروپاييگري و پيدايش روزنامه و مجله در تهران و ديگر شهرهاي ايران ناگزير دسته اي را بنام نويسنده و مؤلف پديد آورده و در اين ميان كساني نيز خود را باين عنوان معرفي مينمايند كه از پست ترين مردمان هستند كساني كه اگر سواد نداشته در اين رشته بكار و كوشش برنخاسته بودند بي شك آفتابه دزد و راهزن بودند و كنون هم در نويسندگي و تأليف آن حال و رفتار را دارند كه دزدان و راهزنان در رشته‌ی كار و زندگي خود.

نسخه‌ی يگانه و خطي كتابي را كه كسي با گرانترين قيمتي خريده و انديشه‌ی چاپ آنرا دارد بعنوان امانت براي خواندن گرفتن و دزديانه آنرا رونويس كردن و پيش از صاحب كتاب بچاپش مبادرت نمودن ، نسخه‌ی اصل تأليفي را از مؤلف ربودن و با تغيير نام آن را بنام خود منتشر ساختن ، هر مقاله يا نگارشي را كه در مجله ها و كتابهاي نامشهور اروپايي درباره‌ی ايران و شرقست ترجمه نمودن و بنام خود چاپ كردن ، هر مطلب علمي‌ای را كه امروز از زبان كسي شنيد فردا مقاله اي از آن پديد آوردن و در روزنامه ها بامضاي خود نشر ساختن ـ اين سياهكاريها نمونه هايي از كردار و رفتار اين يكمشت دزدان كتاب و نگارش است.

ما اين لكه ها را از دامن ايران خواهيم سترد. امروز اينان چيره اند چرا كه هر كس كه زبان بعيب آنان گشود بزور بيشرمي و مغالطه و زشتگويي او را از ميدان بيرون ميكنند. ولي بزودي هر يكي سزاي خود را در كنار خود خواهد ديد. كنون هم اين يادداشت را چاپ كرديم تا آگاه بوده بدانند كه ما در انديشه‌ی آنان هستيم.
(پیمان سال یکم شماره‌ی سوم ، یکم دیماه 1312)