پرچم باهماد آزادگان

189 ـ تلاشهاي بيجا


چنانكه آگاهي يافته ايم بهائيان در تهران نمايندگاني بنزد آقاي ساعد نخست وزير فرستاده دادخواهي كرده اند كه از روزي كه كتاب بهائيگري از چاپ بيرون آمده و پراكنده شده در هر كجا مردم بدشمني با بهائيان افزوده اند و در هر كجا به بهائيان مي تازند و آزار و ستم مي رسانند ، و از نخست وزير دادرسي خواسته اند.
از سوي ديگر هر روز مي شنويم بهائيان بتلاش سختي افتاده اند و از هر راهي كه مي توانند بشورانيدن ملايان و پيروانشان ميكوشند. چنانكه بتازگي از تبريز آگاهي رسيده چند روز پيش از آنكه وحشيگريهاي مراغه و تبريز و مياندوآب رخ دهد ريحاني نام بهايي كه گويا از بازرگانانست به تبريز رسيده و در برانگيختن مردم و پراكندن دروغها با ديگران همدستي نموده بلكه خود يكي از پيشگامان مي بوده است.
نيز مي شنويم چند تني از تهران بقم رفته و در آنجا خود را مسلمان نشانداده و افسانه‌ی قرآنسوزاني آزادگان را دستاويز ساخته به برآغالانيدن ملايان و طلبه ها كوشيده اند.

همچنين در خود تهران كساني از آنان بنام مسلماني بنزد اين ملا و آن ملا ميروند و آنان را بر مي آغالانند. يك جواني كه از بهائيگري بازگشته و بما پيوسته بود ولي چون كلاهبرداريهايي ازو ديده شد ما از خود رانديم و اكنون باز به بهاييان پيوسته است ، او نيز رويه‌ی مسلماني بخود گرفته باينجا و آنجا مي رود و سخن از دين اسلام مي راند و دلسوزيها مي نمايد و خواستش آنست كه هم زياني بما رساند و هم ملايان را بدست اندازد و ريشخند كند. از جمله شنيده شده چند روز پيش بنزد حاجي محتشم السلطنه[1] رفته كه او را بكارهايي درباره‌ی ما برانگيزاند.
اينگونه آگاهيها پياپي ميرسد و چون بارها برخي ياران خواستار جلوگيري و چاره جويي شده اند اينست در اينجا بايشان بپاسخي مي پردازم.
مي گويم : ما به بهائيها دشمني نكرده ايم و نبايستي كنيم. ما را با آنان برخوردي نبوده و رنجشي با يكي از ايشان نداشته ايم. ما از سالهاست بيك رشته كوشش برخاسته و ميخواهيم ايران را از پراكندگيها باز رهانيم و اينست بكيشها كه مايه‌ی گمراهي مي شناسيم پرداخته درباره‌ی هر يكي كتابي نوشته ايم. از جمله كتابي درباره‌ی بهائيگري نوشته بي آنكه همچون ديگران بسخنان زشتي پردازيم تاريخچه‌ی آن كيش را نوشته سپس نيز ايرادهايي از روي دليل بايشان گرفته ايم.
اكنون اين رفتار بهائيان دليلست كه از پاسخ ايرادهاي ما درمانده اند. همين رفتار بيش از آنچه بزيان ما باشد بزيان خود آنها خواهد بود. هر كسي خواهد دانست كه پاسخي نتوانسته اند.
از آنسوي از اين تلاشهاي ايشان ما را چه زياني خواهد بود؟!. گرفتيم آنكه ملايان را برآغالانيدند و همچون تبريز وحشيگريها بميان آوردند و بچند تني گزند رسانيدند آيا جز آنكه كيفر ببينند چه نتيجه خواهند برداشت؟!.
بسيار شگفتست : گروهي كه ميگويند ما سراسر جهان را بدين جمال مبارك خواهيم آورد و پولهاي گزاف ريخته بهر سو مبلغها مي فرستند در برابر ايرادهاي دليلدار ما بدينسان ناتوان گرديده و يگانه چاره براي خودشان قرآن را دستاويز ساختن و با دروغ و نيرنگ مردم عامي را برانگيختن مي شناسند.
هرچه هست من بياران مي گويم : از اين پيشامدها كمترين دلتنگي بخود راه ندهيد.
ما در راه پيشرفت خود امروز در جايگاهي مي باشيم كه بايد بيش از همه به بريدن بهانه ها كوشيم. بيش از همه دربند روشني آميغها باشيم. اين رفتار بهائيان و ملايان و صوفيان هزارها كسان را برستگاري خواهد كشانيد. هزارها كسان با خود انديشيده خواهند گفت : اگر آنان را پاسخي بودي يا آنان نيز ايرادي توانستندي چرا از راه نيرنگ سازي درآمدندي؟!. چرا مردم عامي را بوحشيگري برانگيختندي؟! چرا همچون معاويه قرآن را دستاويز بدنهادي خود گرفتندي؟!. هزارها سال اين سخن بسر زبانها خواهد بود.
از آنسوي چنانكه يكبار ديگر نوشته ايم امروز ايران يك دور بسيار تاريخي را بسر مي برد. اين كشور از هزار سال باز گرفتار گمراهيها و پراكندگيها بوده ، و اكنون توگويي كنگره‌ی بسيار بزرگي برپا گرديده كه همه‌ی دانشمندان و خردمندان و نيكخواهان در آن گرد آمده اند و درباره‌ی آن گمراهيها و پراكندگيها بازجويي و بازرسي مي كنند و چنين ميخواهند كه داوري كنند و اينست از يكايك كيشها و بدآموزيها سخني ميرود. پيداست كه چنان كنگره اي اگر توانستي بود ايران از اين گرفتاريها توانستي رست. چيزيكه هست چنان کنگره اي بآساني نتوانستي بود. پيشروان كيشها يا بدآموزيها بچنان دادگاهي[کنگره‌ای] نيامدندي و اگر هم آمدندي راست كيش خود را نگفتندي. آنگاه با هم بچخش پرداخته شنوندگان را دل آزرده گردانيدندي.
ليكن اكنون در نتيجه‌ی كتابهاي ما كه بهر يكي از كيشها كتابي نوشته و چبود[=ماهیت] هر يكي را بي يكسويانه بازنموده ايم ، و بيپايي آنها را با دليلها نشانداده ايم ، از آنسوي معني راست دين و زندگاني را در يك كتاب ديگري روشن گردانيده گوشه‌ی تاريكي باز نگزارده ايم ـ اين كتابها كه پراكنده شده بهمه جاي كشور رسيده است. در همه جا خردمندان رو بآميغها آورده اند. چيزيكه هست كسان بسياري هم دشمني مي نمايند و هايهوي بر مي انگيزند. ولي اينها زياني نخواهد داشت. با همين تكاني كه پيش آمده دو سال بيشتر نخواهد گذشت كه انبوهي از نيكخواهان ايران با راستيها آشنا گردند و همگي بيک راه درآيند و با يكديگر همدست و همدل باشند و با يك بينشي بچاره‌ی دردهاي اين كشور و توده پردازند. در يك چنين پيشامد بزرگ تاريخي آنچه هيچ ارجي نبايد گزاشت هايهوي يكمشت گمراهان و نيرنگ بازيهاي ايشانست.
[1] : حسن اسفندیاری (حاجی محتشم السلطنه) ،‌ سالها در زمان رضاشاه و محمدرضاشاه رئیس مجلس شورا بود.
 «هستند كساني كه اگر شما با آنان سخن از آلودگيهاي توده رانيد ، و يا درباره‌ی كوشش و چاره‌جويي بهمدستي خوانيد ، بي پروايي نمايند و ريشخند دريغ ندارند. بلكه گاهي دلسوزانه به پند پرداخته چنين گويند : « اين مردم نيك نخواهند شد ، شما در انديشه‌ی خود باشيد». ولي همان كسان اگر به يكيشان ماست‌فروشي ماست كم فروشد و يا کفشدوزي كفش بد دوزد در آن هنگامست كه بناله پردازد و بهر كه رسيد گله آغازد. اين يك نمونه از صدها نادانيهاي اين توده است. اين بهترين دليلست كه انبوهي از مردم از انديشه و خرد بي بهره بوده همچون جانوران جز با سهش نمي زيند.»
  (از گفته هاي دارنده‌ی پرچم)
(پرچم هفتگی شماره‌ی ششم ، شنبه 2 اردی بهشت 1323)
بخش تاریخ
تيمور ملك
در شماره‌ی نهم ياد شمس الدين طغرايي را كرديم و اينك به تيمور ملك كه او نيز در پیشامد مغول در آن روزهاي سخت ايران مردانگي نموده مي‌پردازيم. اين مي كنيم تا نشان دهيم نيكي هرگز از يادها نميرود و مردانگي هيچگاه فراموش نمي گردد.
نيكوكار مي ميرد و تن او خاك ميشود ولي نام نيكش پايدار مي ماند و يادگارش از زبانها نمي افتد. بويژه نيكوكاري كه در روز سخت دامن بكمر زده برهايي مردم كوشد و يا در برابر دشمن جان بكف گرفته دليريها نمايد و مايه‌ی سرفرازي و روسفيدی گردد. اين كسانند كه بايد گراميشان شمرد و پياپي يادآوري كرده نگزاشت فراموش شوند.
اين را بگويم : آنانكه نيكي مي كنند و مردانگي مي نمايند اگر كساني ارجشان نشناسند و يا از رشك پرده بر روي كارهاشان بكشند نيكي نهان نخواهد ماند و آن پرده دريده خواهد شد. چه بسا راستي ها كه پس از قرنها پديد آمده. چه بسا نيكيها كه پس از هزارها سال شناخته شده.
تاريخ جز از ياد نيكوكاران و بدكرداران نيست. چه بسا داستاني كه پس از قرنها و ده قرنها بر زبانها ميگردد.
خشايارشاه پادشاه هخامنشي لشکر بر سر يونان برد. لشکري كه تا آنروز مانندش ديده نشده بود. يونانيان بسختي افتادند و در كار خود فرو ماندند. در اين هنگام يك روستائي زاده بنام ثميستوكليس[1] دامن مردانگي بكمر زده و از مرگ و گزند نترسيده كوشش فرو نگزاشت. با ديگران دست بهم داده يونان را نگه داشت.
جنگ بپايان رسيده ايرانيان بازگشتند. ثميستوكليس نيكيهاي ديگر انجام داد و آتن را از هر باره بزرگ نمود. ليكن آتنيان ارجش نشناختند. برنام و آوازه اش رشك برده بآزارش كوشيدند. بگفته‌ی خود او از نيكيهاي پياپي فرسوده شدند. از آتن دورش راندند باين بس نكرده آهنگ جانش كردند. ثميستوکليس گريخته رو بايران آورد و از راه دور خود را بدربار هخامنشي رسانيد.
ثميستوكليس آن سردار بزرگ يوناني آن دشمن نامي ايران رو باينجا آورده. آيا با او چه رفتاري بايد كرد؟... چنين كسي را دشمنانش هم گرامي ميدارند. مردانگي را هركس ارج مي شناسد. پادشاه هخامنشي بسيار خشنود گرديد. بر خدا سپاس گزارده درخواست نمود : دلهاي همه‌ی دشمنان او را همچون دلهاي يونانيان گرداند كه مردان دلير و كاردان را از ميان خود بيرون كرده دور رانند.
ميهمان ثمسيوكليس و ميزبان ايران. چندان نوازش نمودند و مهرباني نشان دادند كه خود داستان شگفتي گرديد و داستان دليريهاي ثميستوكليس و هشياريهاي او را كهنه گردانيد. قرنها اين داستان بر سر زبانها بود. چه بسا سرداران و فرمانرواياني كه بدشمن خود پناه بردند و بياد اين داستان نوازش و مهرباني ديدند. اين خود مثل شده بود : « نوازشهایي كه ثميستوكليس از ايران يافت».
خود ثميستوكليس كه سالها در ايران زيست و خوشيها ديد خرسندي ميكرد كه آن ناسپاسي از يونان سر زد و او را بدينسان بخاك ايران رسانيد. بارها با فرزندان خود ميگفت : اگر آن بيمهري ها از يونان نبود به اين مهربانيها از ايران نميرسيديم. ديگر چيزها بماند سه شهري را در آسياي كوچک باو واگزاردند كه درآمدش را گيرد و در راه زندگاني خود بكار برد.
پس از دو هزار سال و بيشتر هم آن داستان در يادها بود و در يكي از سخت ترين روزها[ی] يك مرد نامدار تاريخي بزبان ميرفت. ناپلئون بناپارت آن شور را در اروپا انداخته و آنهمه جنگها را پديد آورده و نقشه‌ی اروپا را برهم زده سرانجام دولتها دست يكي كرده او را بشكسته اند و از فرانسه دورش كرده اند ولي ناپلئون سر فرود نياورده و دوباره بازگشته و دوباره به جنگ برخاسته و براي آخرين بار در جنگ «واترلو» لشکرهاي او را در هم شكسته اند. فرانسه هم بر او شوريده. ناپلئون ناگزير راه كنار دريا را پيش گرفته و در آنجا خود را بفرمانده‌ی كشتي هاي انگليس سپرده چنين ميگويد : « همچون ثميستوكليس من آمده ام خود را بميهمان‌نوازي توده‌ی انگليسي بسپارم». ببينيد : در چه حالي نام ثميستوكليس را ميبرد و و ياد ميهماننوازي ايران باستان را ميكند!
بسخن خود باز گرديم : در زمان هجوم مغول مسلمانان و ايرانيان اين يارايي را نداشتند در جلو دشمن ايستادگي كنند و بجنگ پردازند. ما اين را در جاي ديگري باز خواهيم نمود. كساني همچون شمس الدين كم بودند. ولي خوارزمشاه لشکر ورزيده‌ی بس انبوهي بر سر داشت. سالها جنگ نموده و كشورها گشاده بدينسان سپاهي ورزيده اندوخته بود. بيگمان او از سيصد تا چهارصد هزار سپاهي داشت. اگر اينان را گرد مي‌آورد و كشورها[لشکرها؟] آراسته در كنار جيحون جلو مغول را ميگرفت از كجا بر ايشان چيره نميگرديد؟.. كسي كه چون جلال‌الدين پسري و بآن انبوهي سپاهي داشت اگر ميخواست چه كاري كه نميتوانست؟.. ولي سلطان محمد بر جنگ نايستاده بيش از اين كاري انجام نداد كه سپاهيان را بر شهرها بخش نموده هر دسته اي را در جائي ميخكوب نمود و بخيره از دم شمشير مغولان گذرانيد. ببينيد در هنگامي كه چنگيزخان گرد دز بخارا را گرفته و لشکريان آنجا نوميدانه ميكوشيدند و در ميان خاك و خون دست و پا ميزدند يكصدو ده هزار سپاهي در سمرقند بيكار نشسته چشم براه ميدوختند كي نوبت آنان برسد و مغولان از بخارا پرداخته بسمرقند شتابند. اگر در همان هنگام سركرده‌ی كارداني اين يكصدو ده هزار سپاهي را برداشته بر سر مغولان كه در كنار بخارا بودند مي‌شتافت آيا مايه‌ی اميدواري لشکريان آنجا نميشد و آيا مغول را از پس و پيش در ميان گرفته ميدان را بر ايشان تنگ نميساخت؟!..
تيمور ملك نمونه است كه چه دليران بيهمالي در ايران كشته شده اند. جويني داستان او را نوشته و ما آگاهي ديگري نداريم ولي چون عبارتهاي او ناستوده است آن را با عبارتهاي ديگري در اينجا مي‌آوريم :
چنگيزخان چون بخاك ايران رسيد نخستين شهر بر سر راه او « اُترار» بود. اين همان شهري است كه چهارصدوپنجاه بازرگان را با نماينده‌ی چنگيز در آنجا كشته اند و براي خونخواهي ايشان اين لشکركشي پیش آمده و غايرخان فرمانرواي آنجا كه آن كشتار با دست او بوده هنوز فرمانروائي دارد. اينست چنگيز آهنگ آن شهر نمود و بر مغولان دستور داد گرد آنجا را فرا گرفتند. سپس دسته دسته لشکريان و سركردگان را بر سر شهرهاي كوچک فرستاد. از جمله پنج هزار مردي را با سركردگان بسوي فناكت و خجند[2] روانه گردانيد. اينان فناكت را بگشودند و سپاهيان بخارا را كشتند و انبوهي از جوانان را براي « حشر» (3) باخود برداشته روانه‌ی خجند شدند. خجند در كنار جيحون نهاده و يكي از آباديهاي باستان بشمار بود(4). خجنديان ايستادگي ننموده خود را بدشمن سپردند. ولي تيمور ملك كه خداوند آنجا و خود مردي بسيار دلير و گردن‌فرازي بود و در ميان جيحون كه آب بدو شاخ ميرفت دزي بنياد نهاده و براي چنين روزي آماده گردانيده بود. چون مغولان فرا رسيدند با هزار مرد جنگجو از دليران نامدار بدز پناهيده بجنگ و ايستادگي پرداخت. مغولان بكوشش درآمده چون ديدند تير و منجنيق بآن دز نمي رسد چنين خواستند رود را پر سازند و بدو نزديكتر شوند. جوانان خجند و فناكت را بحشر بآنجا راندند و از اترار و سمرقند و بخارا و ديگر جاها كه تا اين هنگام دست يافته بودند ياري خواسته تا پنجاه هزار تن حشري و بيست هزار تن مغول در آنجا گرد ساختند. همه‌ی اينها را دهه و صده نموده هرچه ايراني بود بهر ده تن پيشوائي از مغول برگماردند و اينان پياده از سه فرسنگي از كوه سنگ مي‌آوردند و مغولان آنها را در آب ميريختند.
تيمور ملك دوازده كشتي جنگي داشت كه سرهاي همه پوشيده و بر روي آنها نمدِ تر كشيده و با گل سرشته بسركه اندوده و دريچه ها به هر يك گزارده تا تير بر آنها كار نكند و هر روز بامداد شش كشتي باينسو و شش كشتي بآنسو ميفرستاد كه جنگ كنند و آتش و نفت و سنگها كه مغولان ميريختند فرا آب ميدادند. چه بسا بشب شبيخون مي‌آوردند.
ولي كم كم كار سخت شد و تير و منجنيق ميدان را تنگ ساخت. تيمور ملك هفتاد كشتي كه براي روز گريز آماده كرده بود شبانه در آب انداخت و بنه و بار و مردان در آنها نشاند و او خود با دسته اي از جنگجويان در كشتيهاي جنگي نشستند و مشعلها بدست گرفتند و بروي آب روان شدند. مغولان چون آگاه شدند از كنار رودخانه دنبال كردند و بجنگ پرداختند. بهر سو كه فشار بيشتر ميشد تيمور ملك بآنسو ميرفت و با زخم تير كه هرگز خطا نميكرد دشمن را دور ميراند و كشتيها را ميدواند. بدينسان تا بفناكت رسيدند زنجيري در ميان كشيده بودند تا جلو كشتيها را بگيرد « بيك زخم بر او زد و بگذشت». از آنجا جنگ كنان تا بنزديكي شهر خجند رسيد. الوش‌ايدي سركرده‌ی مغول كه آنجا را گشوده بود لشکر را بر دو سوي جيحون بچند جا بنشاند و با كشتيها پل ساخته گردونه بر روي آن نهاد. تيمور ملك اين آمادگيها را شنيده چون بكنار « بارجليغ» رسيد آهنگ خشكي كرد. از آب بيرون آمده بر اسبها نشسته رو به بيابان آورد. مغولان از دنبال او شتافتند و آسوده اش نگزاردند. پياپي جنگ مي نمودند. او بنه را جلو انداخته خود بجنگ ميپرداخت. چندان ميجنگيد تا بنه راه مي‌پیمود او نيز شمشير زنان روانه ميگرديد. چندين روز بدينسان نبرد ميكرد تا ياران او بيشتر كشته شده يا زخمي گرديدند. مغولان روز بروز فزونتر مي شدند. ولي او همچنان مردانگي مينمود و سستي نشان نميداد. تا آن چند تن نيز كشته شدند و او را بيش از سه تير يكي شكسته و بي پيكان ابزاري باز نماند. سه مغول او را دنبال ميكردند. بيك تير بي پيكان كه گشاد داد يكي از ايشان را بچشم زد و كور كرد و بدو تن ديگر گفت : دو تير بازمانده و شما نيز دو تن مي‌باشيد. ولي من تير را دريغ ميدارم بهتر آنست باز گرديد و جان خود نگهداريد. مغولان باز گشتند. او نيز بخوارزم رسيده در آنجا هم نياسود و با گروهي بشهر كنت آمده و شحنه‌ی مغول را كه در آنجا بود بكشت و دوباره بخوارزم بازگشت. سپس در خوارزم هم نمانده از دنبال سلطان محمد روان گرديد و خود را باو رسانيد و با او همراهي نمود. در اين هنگام نيز دليريها نشان داد. سپس به جامه‌ی صوفيان درآمده آهنگ شام كرد. تا هنگاميكه شورش فرو نشست و كارها ساماني گرفت آرزوي ديدار ميهن و خانه آسوده اش نگزاشت و راه برگرفته خود را بفَرغانه رسانيد. در آنجا در شهر كوچك ارس نشيمن گزيد. در گوشه اي روز ميگزاشت و از حال شهر و خانه‌ی خود آگاهي ميگرفت و گاهي به خجند ميرفت. و چون پسر خود را ديد كه باتو (نواده‌ی چنگيز) او را نواخته و زمين و دارائي پدرش را باو برگردانيده روي بنزديك پسر نهاد و او را دريافته چنين گفت : « اگر تو پدر خود را ببيني باز شناسي؟..» پسر پاسخ داد : من شيرخواره بودم كه از پدرم بازماندم او را باز نشناسم اما غلامي هست كه او را ميشناسد. غلام را خواندند از نشانيهايي كه بر تن او بود باز شناخت و براستگوئي او گواهي داد. ولي كساني كه امانتها از او در نزد خود داشتند او را نپذيرفتند. و چون خبرش فاش شده بود چنين خواست بدرگاه اوكتاي قاآن برود و شايد ازو نوازش يابد. باين آهنگ روانه گرديد. ولي در راه بقدقان رسيد و او دستور داد او را بگرفتند در برابر نشانده از گذشته و از جنگهاي او با مغول پرسشها نمودند. مغولي كه با يك تير او كور شده بود او را بشناخت. و چون پرسشهائي كه ميكردند گردنفرازانه پاسخ ميداد قدقان آن بر نتافته خشمناك شد و تيري بسويش روانه گردانيد كه بركشتنگاهش درآمده از پايش در انداخت.
اينست داستاني كه جويني مينگارد و چون او هواي مغولان را دارد پيداست كه آنچه نوشته جز راست نميباشد بلكه ميتوان پنداشت كه در سرودن داستان بكوتاهي گراييده.
مقصود ما اينست كه از اين مرد ارجشناسي كنيم و نامش را نگزاريم فراموش شود. دوباره ميگويم از اينگونه كسانست كه بايد ستايش نمود. اگر در داستان مغول صد تن مانند اين را داشتند كه تا آخرين نيرو نبرد نمايند بيگمان آن پیشامدهاي دلگداز رخ نميداد و خونخواران مغول بآن آساني دست بشهرهاي ايران نمي يافتند. اين شگفت كه اين جانبازيها را ارج ندانسته اند و شايد از هزار كس يكي از اينها را نداند و اين نامها را نشناسد ولي صدها نام بيجا برسر زبانها ميگردد كه بايد آنها را فراموش ساخت.
[1] : Themistoceles (دائره المعارف مصاحب)
[2] : Fan^kat , Xojand (فرهنگ دهخدا)
(3)[Hawar(دهخدا)] كلمه ايست كه در كتاب جويني و ديگر تاريخهاي زمان مغول بسيار ديده مي شود و مقصود از آن مردميست كه براي خندق پركردن و نقب زدن و ديوار انداختن و مانند اينها در لشکرگاه بكار ميرفتند و چه بسا ايشان را جلو انداخته سپر خود مي‌ساختند. گويا كلمه را از عربي گرفته اند.
(4) بسيار مشهور است و شايد همان باشد كه اكنون « خوقند» مي گويند.
(310598)