پرچم باهماد آزادگان

194ـ چرا بويراني كشور ميكوشند؟..



يك چيزي را كه انبوه ايرانيان نميدانند و از آن ناآگاهند اينست كه در ايران گروهي مي باشند كه مي خواهند اين كشور هميشه ناتوان و درمانده باشد و اين توده از آلودگيهاي هزار ساله‌ی خود پاك نگردد و از پيشرفتي كه ديگر كشورها را بوده است بهره نيابد و از دانشها كه سراسر جهانيان برخوردار مي باشند برخوردار نگردد.

آري اين را انبوه ايرانيان نمي دانند ، و اگر بدانند بآساني باور نخواهند داشت. چگونه تواند بود كه كساني در اين كشور زندگي كنند و خودشان از اين توده باشند و با اينحال ببدبختي آن كوشند؟!. راستي چنين چيزي بآساني باوركردنی نيست. ولي چه بايد كرد كه چنان گروهي هستند و چون با يكديگر همدستند بسيار نيرومند مي باشند و با يك چالاكي در راه خواست خود تلاش ميكنند.


چيزيكه هست آن گروه هميشه كار خود را در لفافه بانجام ميرسانند و بكردار و رفتار خود رنگ ديگـري ميدهند. مثلاً بدآموزيهاي زمان مغول را كه مايه‌ی بدبختي توده است بنام « ادبيات» در مغزهاي جوانان جايگير ميگردانند. از كهنه پرستي و بازگشت (ارتجاع) كه رنجهاي سي و هشت سال آزاديخواهان را هدر ميگرداند بنام « مذهب» پشتيباني مي نمايند. با سپاه[= آرتش] كه ما‌یه‌ی نيرومندي دولت و ايمني كشور است بنام آنكه بمردم ستم ميكنند دشمني نشان ميدهند. با ايلهاي پراكنده كه يادگار دوره هاي وحشيگريست و هميشه مايه‌ی نابساماني زندگاني توده اي ميباشند همراهي نشانداده تا مي توانند جلوگيري از برداشته شدن آنها مي نمايند.

شما ببينيد پس از برافتادن رضاشاه چه مي بايسته كه جلو روضه خوانان را باز گزارند ، و آنها در هر شهري بميان افتند و نمايشهاي بيخردانه‌ی محرم را از سر نو برواج گزارند؟!. چه مي بايسته  كه بار ديگر قمه زنان و زنجيرزنان و قفل بتنان راه افتند؟!.

دين را بهانه مي‌آورند ـ آيا اينها دينست؟! آيا آن وزيران و سروزيراني كه ميدان ببازگشت اين نمايشها داده بلكه كوشش ببازگشت آنها كرده اند چندان ساده بوده اند كه اينها را از دين شمارند؟!.

همه ميدانند كه بيگانگان اين نمايشها را دليل بوحشيگري ايرانيان مي شمارند ، و اگر ما نيز بجاي ايشان باشيم جز آن نخواهيم كرد. اگر ما نيز ببينيم يا بشنويم مردمي در اروپا بدستاويز داستاني كه هزار و سيصد سال پيش رخداده هر ساله سر مي شكنند ، زنجير بدست گرفته بتنهاي خود ميكوبند ، و خنجر و قمه و تير بتن خود بند كرده ، قفلها فرو مي آويزند ، و اين كارها را مايه‌ی خشنودي خدا شناخته بمزد و پاداش اميد مي بندند ، هرآينه خواهيم گفت مردمي وحشي مي باشند و شاينده‌ی زندگاني جداسري و آزادشان نخواهيم شناخت.

همه ميدانند كه جهانگرداني از اروپاييان و آمريكاييان بايران مي آيند كه پيكره هايي (عكسهايي) از درويشان و گدايان و از نمايشهاي محرمي و مانند اينها بردارند و باروپا و آمريكا برده در روزنامه ها بچاپ رسانند. بلكه در سالهاي اخير فيلمها از آنها بر ميدارند.

همه ميدانند كه اين پيكره ها و فيلمها در اروپا و آمريكا چه دشمنيها براي ما پديد تواند آورد و ما را در ديده ها تا چه اندازه پست و بي ارج تواند گردانيد.

همه ميدانند كه اين پيكره ها و فيلمها ببهاي بسيار گراني بما سرآمده آزادي و جداسري كشورمان را بباد تواند داد. اينها چيزهاييست كه ناگفته همه ميدانند.

اكنون بايد از دولتهايي كه در اين دو سال آمده و رفته اند پرسيد كه چه بوده كه زيان بازگشت آن نمايشهاي بيخردانه‌ی محرمي را ندانسته اند؟!. چه بوده كه جلو آنها را باز گزارده اند؟!. اگر ميگويند : نمي توانستند جلو گرفت ، دروغست و از ايشان پذيرفته نخواهد شد. زيرا در زمان رضاشاه از آن نمايشها جلوگيري شده و مردم تا يك اندازه فراموش كرده بودند. اگر دولت انديشه‌ی جلو گرفتن ميداشت و مردم ميدانستند كه آزادي نخواهند داشت هرگز بكاري برنميخاستند و كمترين نافرماني نشان نميدادند. اين خود دولت بود كه مردم را واداشت و دليري بآنها داد.[1]

پس از پيشامد شهريور1320 كه فروغي نخست وزير گرديد بيش از همه بزنده گردانيدن « دين» كوشيد. در همان روزهاي نخست ، بروزنامه نويسها چنين گفت : « بايد از دين حمايت كرد».

كدام دين؟. ايرانيان دينشان كدام است؟. اين مردم بدبخت از دين جز همان نمايشهاي بيخردانه و مانندهاي آنها را نشناخته اند. اينان دين آن را ميدانند كه زنجير زنند ، سينه كوبند ، سر بشكافند ، ماليات دولت را نداده بزيارت كربلا روند ، اگر گذرنامه نگرفتند در سر مرز بژاندارمها و مرزدارها رشوه دهند و بي گذرنامه درگذرند. آنان از دين اينها را شناخته اند و فروغي نيز همينها را ميخواست.

چند تكه پيكره هايي (عكسهايي) را كه ما از قمه زنان و قفل بتنان و زنجير زنان در شماره هاي پرچم هفتگي بچاپ رسانيديم يكي از آشنايان ايراد گرفته چنين ميگفت : اينها را كه بچاپ ميرسانيد بدست اروپاييان خواهد افتاد و آنها را دستاويز ساخته ما را وحشي خواهند شناخت.

گفتم ما آن پيكره ها را از اروپاييان گرفتيم. هفتاد و يا هشتاد سال پيش يك جهانگرد روسي بقفقاز آمده و در شوشي بازيچه هاي محرمي را تماشا كرده ، و از همه‌ی آنها پيكره ها برداشته و سپس كتابي گردانيده كه شايد صدهزار نسخه چاپ شده. سپس مهنامه‌ی « توردوموند» فرانسه اي كه در پاريس چاپ يافته بهمه جاي جهان فرستاده مي شد آنها را برداشته و بار ديگر ده هزارها و صدهزارها نسخه از آنها بميان مردم پراكنده. ما آنها را از اين توردوموند برداشتيم. نيازي بآنكه اروپاييان از روزنامه‌ی ما بردارند نيست. 


يكي ديگر از گرفتاريهاي ايران ايلهاي كوچ نشين است كه در هر گوشه‌ی كشور هستند و با ييلاق و قشلاق و با رفتن و آمدن زندگي ميكنند.

درباره‌ی اينها ما بارها نغمه هايي مي‌شنويم. يكي ميگويد : آنها مرزداران ايران هستند. ديگري مي نويسد : « قشون بي جيره و مواجب مي‌باشند» ديگري ميگويد : « در روز سخت بدرد كشور خواهند خورد». اينگونه جمله ها را بارها مي شنويم. ولي هيچگاه گمان نميكرديم در مجلس شورا يكي از نمايندگان از ايلها نامي برد.[2] و ستايشهاي بسيار كند و آنگاه از تفنگ و فشنگ خريدن آنها خشنودي نموده چنين گويد : « از مسلح شدن آنها همه نگران هستند بنده كه بروحيه‌ی عشاير سابقه دارم از اين قضيه دلتنگ و نگـران نيستم. زيرا وقتي كه بدانند در مركز حكومت قانوني دارند اسلحه را كنار خواهند گذاشت و از نظـريه‌ی مجلس و دولت قانوني پيروي خواهند كرد».

ما نميدانيم باين گفته ها چه بگوييم؟!. در جاييكه در مجلس شورا چنين گفته شود بديگران چه ايرادي توان گرفت؟!.

ما نميدانيم اين نماينده چرا وارونه‌گويي كرده؟!. مگر دولتهاي امروزي كه مي آيند و مجلس رأي اعتماد ميدهد قانوني نيستند؟!. مگر دولت قانوني را بايد ايلها شناسند؟!..

ما نميدانيم اين خوشگماني بايلها از كجاست؟!. مگر همان ايلها نيستند كه هميشه در برابر دولتهاي قانوني گردنكشي ميكردند و نافرماني مينمودند. ولي در زمان رضاشاه همانكه زوري ديدند و مشتي خوردند همه شان گردن گزارده و فرمانبرداري نشان‌دادند؟!..

آقاي نماينده باين اندازه بس نكرده بيك جمله هاي زهرآلود ديگري پرداخته است  : « لااقل با اين ترتيب عشاير مي توانند نواميسشان را از تعدي مأمورين ارتش و ديگـران حفظ كنند».

آقاي نماينده اگر خواستش آنست كه در كشور سپاهي نباشد و ايمني نباشد و اينها همه تفنگ بدست راهزني كنند و بتاخت و تاز پردازند و در سراسر كشور دزدي و آدمكشي رواج يابد و نمايندگان سياسي بزبان آمده از ناامني شكايت كنند و در همه جا ايران را يك كشور نيمه وحشي خوانند بهتر است خواست خود را آشكار گويد. وگرنه هر كسي ميداند بايلها ستمي بآن اندازه كه ناچار از تفنگ خريدن و نافرماني نمودن باشد نرفته است. هر كسي ميداند كه دست درازي بزنان ايلها افسانه اي بيش نيست. هر كسی ميداند كه تفنگ و فشنگ خريدن ايلها جز بآهنگ راهزني و تاخت و تاراج نيست ، جز براي نافرماني كردن با دولت نمي باشد.

بسيار خوب ايلها تفنگ و فشنگ ميخرند تا « نواميس» خود را از دست سپاهيان دولت نگه دارند. ولي اگر اينها چيره گرديدند و بآباديها تاختند و زنان و دختران مردم را كشيدند و بردند آنها چه بايد كنند و « نواميس» خود را با چه افزاري نگه دارند؟!. آيا آنها نيز بايد تفنگ و فشنگ خرند و بنگهداري خود آماده باشند؟!. آيا اينست آرزوي آقاي نماينده؟!.. آيا اينست آيين كشورداري؟!.. آيا اينست معني سياست ؟!.

اين در كجاي جهانست كه اگر در ميان كاركنان دولت كسان بد و ستمكاري بودند بزرگان بروستائيان و ديگران دستور دهند كه تفنگ و فشنگ خريد و خودتان را از دست آنان نگه داريد؟!.. در كدام كشور دموكراسي پيشروان و دلسوزان توده بچنين چاره‌جويي‌ای پردازند؟!.. در كدام پارلمانست كه بدينسان رشته‌ی « مركزيت» كشور را از هم گسلند؟!..

نميدانم نمايندگان فراموش كرده اند كه تا بيست و چند سال[پيش] يكي از گرفتاريهاي بزرگ ايران نافرماني ايلها و دزدي و راهزني آنها مي بود كه از يكسو ديه ها را تاراج كرده كشت را از ميان بردندي و از يكسو سر راهها را گرفته آسيب ببازرگانی زدندي و از يكسو آبروي دولت را برده زبان بدگويي همسايگان دور و نزديك را بما گشاده داشتندي.

در جنبش مشروطه يكي از افزارهايي كه دربار بزيان آزاديخواهان برانگيخت آشوب همان ايلها بود كه از يكسو اقبال السلطنه در ماكو سر برافراشت و آنهمه خونها ريخت و آباديها را ويران گردانيد و از يكسو شاهسونها در اردبيل و خلخال برخاستند و مايه‌ی ناامني سختي شدند و از يكسو در جنوب و كوهکیلويه ايلهاي آنجا براهزني پرداختند ، و از يكسو در كاشان و آن پيرامونها نايب حسين كاشاني و رضا جوزاني و جعفرقلي و ديگران پيدا شدند و سالها مجلس گرفتار آنها مي بود و كاري نمي توانست. سپس نيز داستان سمتقو در آذربايجان پيش آمد كه آشكاره نافرماني مي نمود و دم از جداسري ميزد و سالها تاخت و تاراج و كشتار ميكرد و زنان و دختران را ميكشيد و مي برد.

اين گرفتاري تا زمان رضاشاه بود و او در آغاز كار بفرونشاندن آتشهاي ايلها پرداخت و يكي از چيزهايي كه مردم را هواخواه او گردانيد همين داستان ايلها مي بود.

اين داستانها كه در زمان خود[ما] رخداد[ه] و ما آنها را با ديده ديده ايم و از نزديك شنيده ايم و از نتيجه هاي كشور ويران‌كنش نيك آگاهيم نميدانم چگونه فراموش گرديده و از يادها رفته است كه كار بآنجا كشيده كه در پارلمان دلسوزي بايلها مي نمايند و آرزوي تفنگ و فشنگ خريدن ايشان ميكنند؟!..

(پرچم هفتگی شماره ها‌ی ششم و هفتم ، 2 و 5 اردی‌بهشت 1323)

[1] : در آن روز که رضاشاه برافتاده بود‌ ، دولت تازه (کابینه‌ی فروغی) ادعا میکرد که به « دیکتاتوری» با مردم راه نخواهد رفت و خواهد کوشید به مردم آزادی بدهد.‌ در چنان روزگاری برای کسانی که آگاه به دسته‌ی بدخواهان و خواستهای پلیدشان نبودند آنسخن نخست‌وزیر بیرونش بسیار ساده و « طبیعی» و همسو با آن ادعا می نمود ولی نویسنده با کنار هم نهادن « شواهد و قرائن» نتیجه‌گیری تیزهوشانه‌ای میکند.

امروز سندهایی که از دو حکومت پهلوی بدست آمده و در دسترس همگان هست نتیجه‌ای که کسروی در آن روز گرفته را تأیید میکند. در این زمینه اشاره‌ی ما بیشتر به دو کتاب در زمینه برداشتن و بازگردانیدن چادر(حجاب) است که در دهه‌ی 70 در ایران بچاپ رسید و ما در پیشگفتار کتاب انکیزیسیون در ایران از اسناد آنها سود جسته‌ایم. کسانی آنها را از این سر تا آن سر خوانده ولی به چنان نکته‌ای برنخورده‌اند. این نشان میدهد که آن سران خیانت‌پیشه تا چه اندازه سخنانشان را در لفافه پیچیده و زیر« پوشش»هایی آنها را بکار می‌بسته اند تا درون کارهاشان به آشکار نیفتد.

سندهای آن کتابها نشان میدهد که دولتهای پس از شهریور 20 نمی خواستند سیاست رضاشاهی برداشتن چادر و سختگیری بملایان و برچیدن دستگاه محرم را دنبال کنند. بلکه از آنها و رویهمرفته‌ی دیگر پیشامدها نیک دانسته میگردد که ایشان خائنانه کوشیدند ملایان میدان یابند و کارهای نیکی که در زمان رضاشاه در زمینه‌ی جلوگیری از ارتجاع انجام شده بود را یکایک بهم زنند.

کسروی چند ماه بعد در کتاب دادگاه رازهای این دسته را هرچه بازتر گردانید. همچنین چندی پس از آن رازهای دیگری را در کتاب افسران ما به آشکار آورد.
یادآوری این نکته بایسته است که نخست‌وزیران و وزیران آن دوره‌ی دو سه ساله که اشاره‌ی کسروی بیشتر به آنهاست اینها بوده اند : فروغی ،‌ آهی ، عامری ، نخجوان ، سهیلی ، مصطفا عدل ، جهانبانی ، حکمت ، کاظمی ، صدر ، صدیق ، ساعد ، هژیر.

پس از چاپ این گفتار ، پرچم هفتگی نیز به سرنوشت پرچم روزانه و نیمه ماهه دچار گردیده بازداشت میگردد. علت این اتهام دروغ « توهین به اسلام» گفته شده. در آن زمان نخست وزیر ساعد و وزیر کشورش هژیر بوده. داستان بازداشت این هفته نامه در کتاب « دولت بما پاسخ دهد» آمده است.

[2] : نماینده‌ی یادشده سید ضیاءالدین طباطبایی است. ( نک. مذاکرات مجلس ، 26 فروردین 1323)

داستاني از صوفيان

هم در آنوقت كه شيخ ما ابوسعيد (قدس سره) بنیشابور بود حسن مؤدب كه خادم شيخ ما بود از هر كسي چيزي فام[=وام] كرده بود و بر درويشان خرج كرده و چيزي ديرتر پديد مي‌آمد و غنيمان تقاضا ميكردند. يكروز جمله بدر خانقاه آمدند شيخ حسن مؤدب را گفت بگو تا درآيند حسن بيرون شد و ايشان را درآورد چون درآمدند در پيش شيخ خدمت كـردند و بنشستند. كودكي طواف[= دوره گرد] بر در خانقاه بگذشت و ناطف[= حلوا] آواز ميـداد شيخ گفت آن طواف را درآريد او را درآوردند ، شيخ گفت آنچه دارد جمله بركش. جمله را بركشيده و پيش شيخ و صوفيان نهاد تا بكار بردند آن كودك طواف گفت زر مي بايد شيخ گفت پديد آيد يك ساعت بود ديگر تقاضا كرد شيخ گفت پديد آيد سيوم بار تقاضا كرد شيخ همان جواب داد. آن كودك گفت استاد مرا بزند اين بگفت و بگريستن ايستاد در حال كسي از در خانقاه درآمد و صره‌ی زر در پيش شيخ نهاد و گفت فلان كس فرستاده است و ميگويد كه مرا بدعا ياد دار ، شيخ حسن مؤدب را گفت برگير و بر غنيمان تفرقه كن و بر متقاضيان. حسن زر برگرفت و همه را بداد و زر ناطف آن كودك بداد كه هيچ چيز باقي نماند و هيچ چيز درنبايست و برابر آمد شيخ گفت اين زر دربند اشک اين كودك بوده است.

پرچم ـ بسيار بيشرميست كه مردي پي كاري نرود و بمفتخواري و شكم چراني پردازد و يكدسته از مفتخواران را بسر خود گرد آورد و با نداشتن هيچ درآمدي از اين و از آن وام گيرد كه راستي را كلاهبرداريست و آنگاه از بچه اي كه اندك سرمايه اي ميداشته و حلوا (يا خوراك ديگري) ميفروخته و با آن زندگي ميكرده ، هرچه ميداشته بنام خريدار از دستش بگيرند و بي آنكه پولي پردازند آن را بخورند و چون بچه پول خواهد بي پروايي نمايند و او را بگريه وادارند ، و چون در اينميان كسي برسد و پولي آورد آنرا معجزه اي سازند[و گردن برافراشته به بیخردیها و بیغیرتیهای خود بنازند]. راستي را بسيار بيشرميست. راستي با خدا ببازي و ريشخند پرداختنست.

 

گواهي پاكدلانه

نوشته‌ی يك بانو

نزديك سه سال است كه نسخه هاي پيمان و روزنامه‌ی پرچم و ساير كتابهاي شما در خانه‌ی ما ديده ميشود. من از اول براه آن آشنا نبودم. گمان ميكردم اين هم دكاني هست كه بالاي همه‌ی دكانهاي مفتخواري باز شده. همسرم آقاي باغگلي برخلاف من هرچه بيشتر بخواندن كتابهاي شما خود را مشغول مي نمود و اصرار داشت من هم بخوانم. راستي از كتابها و از نوشته هاي شما بدم مي‌آمد چرا كه نوشته هاي شما را بدقت نخوانده جز بيديني تشخيص نميدادم. مثلاً شما دستگاه روضه خواني و رفتن بزيارت و امثال آنرا كار بيهوده ميدانيد در صورتيكه كار روزانه‌ی اغلب ما زنهاي ايراني جز برپا داشتن اينگونه دستگاه ها نيست. بعلاوه شما تنها خدا را گرداننده‌ی دستگاه جهان ميدانيد ولي ما تاكنون معتقد بوديم كه چهارده معصوم پيش از پيدايش جهان بوده اند خدا براي خاطر آنها اين جهان را خلق نموده و بآنها هر گونه اختيار از دادن و گرفتن و آمرزيدن و شفا دادن و بجهنم بردن را داده است. بديهي است با داشتن چنين عقيده‌ی پوچ نوشته هاي سراپا راستي شمـا را نميتوانستم پذيرفت. خلاصه در اثر پافشاري آقاي باغگلي بخواندن كتابهاي شما ، كم كم بحقايق پي بردم و دانستم كه تاكنون در گمراهي بودم. حالا عقيده ام بكلي وارونه‌ی عقيده‌ی پيش است. اميدوارم وسيله[ای] فراهم شود كه ساير خانمها نوشته هاي شما را بخوانند و بحقايق آن آشنا بشوند. موفقيت شما را خواهانم.                               

زهرا باغگلي

(پرچم هفتگی شماره‌ی ششم ، 2 اردی‌بهشت 1323)

کتاب در پیرامون فلسفه

کتاب در پیرامون فلسفه به تازگی گردآوری گردیده. ٱن را در اینجا می توانید دریابید.