پرچم باهماد آزادگان

195 ـ يار پنداري شاعران




نگاره‌ی شگفتي كه در بالا ديده میشود « و دو شماره‌ی پيش نيز آورده بوديم»[پست 182] از روزنامه‌ی ملانصرالدين قفقاز كه در چند سال پيش بچاپ ميرسيد





و يكي از بهترين روزنامه‌هاي شوخي‌آميز بشمار مي‌بود برداشته شده. ملانصرالدين را شاعري مي‌بود ميرزا علي‌اكبر صابر نام كه در روزنامه خود را « هوپ هوپ» مي ناميد. اين ميرزا علي اكبر براي اينكه بيمعني بلكه بيمزه بودن غزلهاي شاعران ايران را برساند غزلي بتركي سروده كه همان    &z;        « تشبيهات» شاعران ايراني را درباره‌ی چشم و ابرو و ديگر اندامهاي يار بكار برده و آنگاه همانها را در يك نگاره (نقش) هويدا گردانيده كه همان نگاره‌ی بسيار ناستوده‌ی بالاييست.

نُه سال پيش ما اين نگاره را در مهنامه‌ی پيمان آورده بوديم كه شاعري هم شعرهاي صابر را بفارسي ترجمه گردانيد (همان شعرهايي كه در دو شماره‌ی پيش آورديم).

در همان زمان كساني ايراد گرفتند كه شاعر قفقازي نفهميده. زيرا در « تشبيه» كه چيزي را ماننده‌ی چيزي شمارند ، نه اين خواسته شود كه آنچيز از هر باره اينچيز است. مثلاً ابرو را كه بشمشير « تشبيه» كنند نه آنست كه خواهند ابرو را از هر باره شمشيري شناسند. بلكه اين خواسته ميشود كه ابرو در كجي همچون شمشير ميباشد. تنها در كجي « تشبيه» را خواهند. بگفته‌ی دانشمندان معاني و بيان « در هر تشبيهي وجه شبه منظور است».

اين ايراد را در آن زمان گرفته بودند بتازگي نيز يكي در خوزستان آنرا تازه گردانيده. آقاي محمدعلي امام كه نوشته‌اي بعنوان « ملايان شوشتر بخوانند» بچاپ رسانيده بود يكي از ملايان دزفول پاسخي بآن داده كه بايد گفت از چنان كسي جز چنين چيزي نشايستي. در اين نوشته كه بجاي پاسخ بپرسشهاي آقاي امام دست بخس و خاشاك انداخته يكي هم آن ايراد را تازه گردانيده. اينست ما بهتر دانستيم آن نگاره را بار ديگري در پرچم هفتگي بچاپ رسانيم و داستانش را بازنماييم و بآن ايراد پاسخ نويسيم.

اينست ميگوييم : شما نفهميده‌ايد نه شاعر قفقازي. ايرادهاي شاعر قفقاري بشاعران ايران بسيار بجاست. آنچه را كه در كتابهاي معاني و بيان درباره‌ی« تشبيه» نوشته بوده اند ، شاعران ايران يا ندانسته و يا پيروي ننموده‌اند. شما اگـر بشعرهاي فارسي نگريد خواهيد ديد در « تشبيهات» آن چيز را از هر باره اين چيز پنداشته‌اند. ابرو را از هر باره شمشيري شناخته و خود را كشته‌ی آن شمشير نشان داده‌اند. گودي زنخ را براستي چاه دانسته يوسف دل را در آن چاه بزندان انداخته اند ، چشم را از هـر باره آهويي شناخته شگفتي نموده اند كه آهو شكار ميكند. در همه جا اين رفتار را كرده اند. در اين باره هزار شعر بگواهي توان آورد و شعرهاي پايين را بهنگام نوشتن گفتار يكي از ياران ياد كرده كه بگواهي ياد ميكنيم :

يوسف شنیده اي كه بچاهي اسير شد 
                   اين يوسفيست بر زنخ آورده چاه را

ببين كه سيب زنخدان او چه ميگويد
                   هزار يوسف مصري فتاده در چه ماست

مژگان يار بر دل زار آن كند كه كرد 
                    تير زره شكاف تهمتن بر اشكبوس

زند با تيغ ابرو يار مهرو در صف مردان 
               بسان حيدر كرار گاهي راست گاهي چپ

چشمان و خطت بهمدگر پيوستند 
                  بر قتل من دلشده محضر بستند

قاضي تو در اين مسئله فتوا چه دهي 
                   خطيست پريشان و گواهان مستند




از يك نامه اي از تبريز



چنانكه خودتان نيز ميدانيد محركين حقيقي غوغاي24 بهمن1321 بيش از همه ملايان مفتخوار و بازرگانان انباردار و دلالان روسياه بازار بودند. پس از آنهمه تلاش و غوغا و برآغاليدن يك مشت رجاله اكنون كه مي‌بينند تحريكات و نيرنگهايشان سودي نداده و پولهايي كه در اين راه خرج كرده‌اند همه‌اش بهدر رفته است علاوه از آن ، تحريكات و مفسده‌جوييهاي آنها بنفع شما و هواخواهانتان تمام شده و كتابهاي شما از شيعيگري و صوفيگري و بهائيگري و غيره دست بدست ميگردد و به دو بلكه بسه برابر بهاي اصلي بفروش ميرسد بيشتر بدست و پا افتاده باز رو بدولت و مجلس شوراي ملي آورده پياپي تلگرافات صد كلمه و هـزار كلمه ايست كه مخابره ميكنند. نمونه‌ی اين تلگرافات را با دستينه‌ی عده‌اي از بازرگانان و دلالان روسياه و جنايتكار تبريز در شماره‌هاي اخير روزنامه‌ی (رعد امروز) بايد ملاحظه كرده باشيد. تلگراف مزبور خطاب بمجلس شوراي ملي و بطوريكه اشاره شد اغلب مخابره‌كنندگان آن دلالان و بازرگانان و پيشه‌وران محتكر تبريز هستند و چون ميدانند كه در سايه‌ی پافشاري آزادگان بالاخره پرده از روي جنايتهاي ايشان برداشته خواهد شد با اين وسايل ميكوشند جلو كوشش شما را گيرند و چنانكه در اساس قضيه‌ی دين را بهانه كرده بودند در اين تلاشهاي خود همان بهانه را بدست گرفته‌اند و در عالم خود تصور ميكنند كه با زور پول ريختن و تلگرافهاي متوالي بدولت و مجلس فرستادن جلو كوششهاي آزادگان را خواهند گرفت.


در پيرامون وحشيگريهاي تبريز
جناب آقاي نخست وزير رونوشت وزارت دادگستري رونوشت روزنامه‌ی پرچم حركت وحشيانه از طرف بعضي اجامر اوباش و بيخردان در تبريز و مراغه نسبت بآزادگان و ميهن‌پرستان حقيقي كشور موجبات تأثر و تأسف بلكه عدم امنيت اجتماع را فراهم استدعا داريم برابر قوانين كشوري رسيدگي فرمايند كه با كشف حقيقت باين گونه وحشيگريها خاتمه داده شود.
از طرف آزادگان شوط : قدس تهرانچي  عبدالحسين زاده
 

رازهایي خدايي پديدار خواهد گرديد

چندي پيش دو سه نفر از اقوام ما بزيارت كربلا ميرفتند من يكي دو دفعه ايراد كرده بودم كه در اينسال بهتر بود مخارج كربلا را همينجا بكارهاي سودمندي خرج ميكرديد. آنها هم در اينجا گفته بودند كه بهاييست و چون بعراق رفته اند ببرادر من كه در آنجاست شكايت كرده اند كه خواهرت از خواندن نوشتجات آقاي كسروي از دين برگشته. برادر من از شنيدن ايـن حـرف بصدد برآمده كـه از نوشتجات شما بدست آورد و بخـواند. خوشبختانه خـود او تكان سختي ميخورد. جمله اي را كه در نامه‌ی خود براي من نوشته مي نويسم :
 (اين شخص واقعاً يك مغز فوق‌العاده يك آدم فكور يك انقلابي واقعيست. بعضي از كتابهايش را خواندم و لذت بردم دلم ميخواست اگر بتواني تمام كتب او را براي من تهيه كرده بفرستي كه خيلي ممنون ميشوم. ميگويند تو همه‌ی كتابهاي او را داري. كسروي را هنوز نديده نمي شناسم ولي كاملاً با حرفها و مطالبش موافقم مرد بزرگيست).

خيلي خوشحال شدم كه اگر حرفهاي من بآنها اثري نكرد بتوسط آنها بكسي كه خودم تصور نميكردم اين كتابها را بخواند و بپذيرد اثر خودش را بخشيده است. من تمام كتابهاي شما را خريده‌ام. ولي چون در اينجا ميدهم بخوانند و پس نميگردانند خواستارم همه‌ی كتابهاتان بنام ايشان بعراق بفرستيد و براي بها هزار ريال با اين كاغذ ميفرستم.
بزرگوارا چيزي را كه بايد بگويم اينست كه من با همه‌ی دوري از پاكدينان بسيار نزديكم. در هر موقع حاضرم زندگاني را فدا كنم. گرچه بواسطه‌ی دوري و تنهايي در اينجا تا بحال كاري نتوانسته ام. اما بدانيد اگر روزي بفداكاري يك زني نياز افتاد آن من خواهم بود. زيرا من باين زندگي با اين آلودگيها قيمتي نميگزارم و تاكنون در ميان خانواده به ناترسي شناخته بوده ام.
نوشته‌ی يك بانو
پرچم : شادباش اي بانوي پاك. شما نخست كسي از بانوانيد كه راستيها را چنانكه مي شاييد دريافته ايد. نخست كسي از بانوانيد كه آتش ورجاوند در دلتان فروزان گرديده. خدا را سپاس كه اين آتش روز بروز بفروزش افزوده. خدا را سپاس كه همگامي در اين راه از خانواده تان پيدا شده.
شما در خاندان خود آسوده زييد. اين فداكاري شماست كه در چنان شهـر تيره اي از بيفرهنگيها و بدزبانيها نمي ترسيد و از گفتن راستيها باز نمي ايستيد. با همين كوشش و فداكاريهاست كه اكنون تكان سختي در همه جا پديد آمده و زود خواهد بود كه خواست خدا جاي خود را گيرد و آنچه بايستي بود انجام يابد. در اين جنبش و تكانست كه رازهايي خدايي پديدار خواهد گرديد.
(پرچم هفتگی شماره‌ی هفتم 5 اردی بهشت 1323)




بخش تاریخ

لغزشها

گاهي در كتابهاي تاريخي لغزشهايي رخ داده كه اگر آنها را باز ننماييم چه بسا مايه‌ی لغزشهاي ديگري ميشود اينست اين در را باز و در اين شماره يادداشتي را از دارنده‌ی پيمان چاپ ميكنيم و اگر يادداشت هاي ديگري نيز برسد چاپ خواهد شد.

داستان محمود افغان و آمدن او بايران در تاريخها نگاشته شده و هر كس كم يا بيش آن را ميداند. اين يكي از پیشامدهاي شگفت تاريخ ايرانست و چون از يكسو پادشاهي خاندان كهن صفوي را بپايان ميرساند و از سوي ديگر دوره‌ی برجسته‌ی نادرشاه را آغاز ميكند از اين رهگذر هميشه در تاريخ ايران جا براي خود خواهد داشت.

ولي ما نميخواهيم در اينجا گفتگو از آن بداريم و اين ميخواهيم كه لغزشي را كه از يك مؤلفي سر زده يادآوري نماييم. كتاب « منتظم ناصري» نوشته‌ی محمدحسن‌خان صنيع‌الدوله در سه جلد از كتابهاي سودمند زبان فارسي بشمار است. زيرا پیشامدها را سال بسال به رشته‌ی نگارش كشيده وانگاه براي نخستين بار تاريخ آسيا و اروپا را با هم توأم گردانيده. چنين كتابي در فارسي تاكنون بيمانند است. مگر پس از اين كساني آن را دنبال كنند و از نارساييها و لغزشهاي كتاب صنيع الدوله پرهيز نموده كتابهاي بهتري پديد آورند.

باري در آن كتاب در جلد دوم آن كه گفتگو از زمان شاه سلطان حسين و داستان افغانيان مي نمايد زمان بيشتر پیشامدها را هشت سال و نه سال و ده سال جلوتر ميكشد و بدينسان تاريخ را شورانيده سامان آن را بهم ميزند.

ما نميدانيم اين لغزش از كجا رخ داده و چگونه صنيع الدوله دچار آن گرديده هرچه هست بهتر ميدانيم آن را باز نموده ناراستيها را براستي آوريم تا مايه‌ی لغزش ديگران نگردد.

نخست داستان را بكوتاهي آورده تاريخ درست پاره‌ای پیشامدها را ياد ميكنيم :

در سال 1105 شاه سليمان صفوي درگذشته پس از وي پسرش شاه سلطانحسين بپادشاهي نشست.

در سال 1114 گرگين‌خان والي گرجستان بنافرماني برخاسته با سپاه ايران جنگ نمود ولي شكست يافته ناگزير شد از در زينهارخواهي و پشيماني درآيد و باسپهان درآمده بدرباريان پيوست. در همان هنگام پادشاه هند بسيج لشکر براي گرفتن شهر قندهار ميكرد. شاه صفوي با وزيران گرگين‌خان را « شاهنوازخان» ناميده با سپاهي از گرجي و ايراني بقندهار فرستادند و فرمانروايي و نگاهداري آنجا را باو سپردند. گرگين‌خان در قندهار دست به بيدادگري باز نمود آزار و ستم از مردم دريغ نگفت و در نتيجه‌ی آن سال 1121 ميرويس افغان كه از بزرگان قندهار و مرد كاردان و زيركي بود او را در بيرون شهر ناگه‌گير كرده بكشت و بر قندهار دست يافته خود بنياد فرمانروايي گزاشت. درباريان صفوي خسروخان برادرزاده‌ی گرگين‌خان را با سپاهي بر سر او بخونخواهي فرستادند و او نيز كاري از پيش نبرده در سال 1123 بدست افغانان كشته گرديد. ميرويس هشت سال فرمانروايي كرده بدرود زندگي گفت. پس از وي برادرش عبدالله‌خان فرمانروا گرديده يكسال بود تا محمودخان پسر ميرويس او را كشته خويشتن رشته‌ی كارها را بدست گرفت و پس از يك رشته پیشامدها كه در تاريخها ياد شده در سال 1134 از راه كرمان آهنگ اسپهان كرد و در جمادي‌الاول همان سال در چهار فرسخي اسپهان در جايي بنام گلون‌آباد با سپاه شاه سلطانحسين جنگ كرده بر ايشان چيرگي يافت و پياپي آن بر پايتخت نزديك شده آن را گرد فرو گرفت تا در يازدهم محرم 1135 شاه سلطانحسين نزد او رفته پادشاهي ايران را باو واگزاشت. محمودخان دو سال بيشتر پادشاهي كرده يك رشته جنگهايي با ايرانيان در ميانه رخ داد تا در شعبان 1137 اشرف عمو زاده اش او را كشته خويشتن فرمانروايي گرفت. او نيز جنگهايي با سركردگان شاه طهماسب و ديگران كرده در سال 1132 در جنگهايي كه با نادرشاه كرد شكست يافت و ايران را رها كرده آهنگ افغانستان كرد ولي در راه كشته گرديد.

اين چگونگي داستانست. صنيع الدوله كه اينها را ياد مي كند مرگ شاه سليمان و جانشيني پسرش را بدانسان كه بوده در سال 1105 مي نگارد و پس از آن بي آنكه داستان نافرماني گرگين‌خان در گرجستان و آمدن او را باسپهان و رفتنش را بقندهار در جايي ياد كرده باشد بيكبار داستان گله‌ی قندهاريان را از گرگين‌خان آغاز و در سال 1113 شوريدن ميرويس و كشته شدن گرگين‌خان را مينگارد. با آنكه اين پیشامد ازآنِ سال 1121 ميباشد و صنيع الدوله آن را هشت سال جلو كشيده.

سپس داستان فرستادن كيخسرو را بقندهار ياد و در سال 1116 كشته شدن او را مي آورد با آنكه اين در سال 1123 رخ داده كه در اينجا نيز تاريخ را هشت[هفت؟] سال جلوتر مي آورد.

پس از آن كه مرگ ميرويس و نشستن محمودخان بجاي او و ديگر داستانها هر كدام را چند سال پيشتر از زمان خود آورده در سال 1124 داستان درآمدن ميرمحمودخان بايران و جنگ گلون‌آباد و در سال 1125 پیشامد رفتن شاه سلطانحسين بلشکرگاه محمود و سپردن تاج و تخت را باو مي نگارد. با آنكه ميدانيم اينها ازآن سالهاي 1134 و 1135 است كه هركدام دهسال جلوتر آورده شده.

همچنين داستان تخت‌نشيني اشرف‌خان و كشتن او محمود را كه ازآن سال1137 است در سال 1127 ياد مينمايد.

زمان پادشاهي شاه سلطانحسين بيست‌ونه سال بوده ولي از روي اين نوشته‌هاي صنيع الدوله نوزده سال در مي آيد و خود او نيز آن را نوزده سال ياد ميكند. از آنسوي اشرف كه بيش از هفت سال و كمي در ايران فرمانروا نبوده از روي منتظم ناصري بايد آن را هفده سال و كمي گرفت.

اينها نمونه ايست ياد نموديم و يكباره بايد گفت اين بخش از منتظم ناصري شوريده است و مؤلف كه از روي لغزش پاره‌ای از پیشامدها را از جاي خود بيرون آورده در پاره‌ای ديگر نيز دستبردهايي كرده و چه بسا يك داستان را در دو جا ياد نموده. كساني كه باين كتاب برگشت دارند از اين بخش آن درگذرند.[1]

***

پس از نگارش اين گفتار چون تاريخ جهانگشاي نادري را كه ميرزا مهديخان تأليف كرده ميخواندم ديدم در نسخه‌ی چاپي آن كه در سال 1268 در تبريز چاپ يافته در گفتگو از داستان افغان و اسپهان و ديگر پیشامدهاي آن سالها در چندين جا رقمهاي تاريخي را غلط نوشته. چنانكه در آهنگ محمود باسپهان بجاي 1134 بغلط 1124 و در رفتن شاه سلطانحسين بفرح‌آباد بنزد محمود بجاي 1135 بغلط 1125 نگاشته است. اين غلطكاري از رونويس رخ داده نه از مؤلف. بهرحال آن نيز مايه‌ی لغزش ديگران تواند بود و من بسيار نزديك مي‌شمرم كه صنيع الدوله اين نسخه را در دست داشته و از همين جا آن لغزشها را نموده. چنين پيداست صنيع الدوله در پيدا كردن حادثه‌هاي تاريخي و سالهاي آنها چندان باريك‌بيني نمي نموده. در اين گونه نگارشها پاي هر كس مي لغزد. ولي اين لغزش شگفتي دارد.

از اينجا نكته‌ی ديگري نيز بدست مي آيد و آن اينكه در نگارشهاي خود تا مي توانيم تاريخ را با عبارت بنگاريم نه با رقم. زيرا در رقم لغزش بيشتر روي ميدهد بويژه اگر در دست رونويسان باشد.
(401039)

[1] : بیم نویسنده از گسترش این لغزشها بجا بوده زیرا چنین چیزی دست کم یک بار رخ داده. عباس اقبال آشتیانی در کتاب تاریخش (تاریخ مفصل ایران) به همان لغزشها دچار آمده. بسا نویسندگان دیگر که آنها هم با برگشت به این کتابها ، تاریخهایی نوشته اند.