پرچم باهماد آزادگان

196 ـ سرچشمه‌ی درماندگی ایرانیان پراکندگی و ریشه‌ی آن بیش از همه در باورهای متضاد است


پایگاه : با آنکه از کشته شدن کسروی شصت و اند سال می‌گذرد و او کسی است که یک دم از کوشش برای رستگاری ایرانیان نیاسود و سرانجام جان شیرین در این راه فدا کرد ، با اینهمه بسیاری از ایرانیان از کسروی و راه او تنها نامش شنیده‌ و او را درست نشناخته اند.

یک علت این ، بیگمان عادت به خواندن نداشتن ایرانیان است.

اینست در تکه‌ی کوتاه زیر می خواهیم به آن دسته از کسانی که تاکنون از نوشته های او هیچ نخوانده‌اند یک نمونه‌ای از نوشته‌های آن مرد بزرگ بدست دهیم. این نوشته در زمینه‌ی علتهای بدبختی و زبونی ایرانیان نوشته شده و زیان اندیشه های ناسازگار را نشان میدهد.




« ما در پرچم گفتگو از بيچارگي ايرانيها كرده گفته ايم : اين توده‌ی بيست مليوني چرا بدينسان خوار و زبونست؟!.. چرا هميشه لگدمالست؟!.. چرا همواره از حوادث شكست خورده بيرون مي آيد؟!.. اين رشته را دنبال كرده و گفته ايم : مايه‌ی بدبختي ايرانيان انديشه هاي پراكنده ايست كه در مغزها جا دارد. اين انديشه هاي پريشان و گمراهست كه اراده ها را سست و خردها را بيكاره ميگرداند و مردم را بدينسان درمانده و بدبخت ميسازد. سپس دليل آورده گفته ايم : سرچشمه‌ی كارهاي آدمي مغز اوست. مغز است كه بديگر عضوها فرمان ميدهد و آنها را بكار مي اندازد. از آنسوي مغز تابع انديشه هاييست كه در آن جا ميگيرد. اين انديشه هاست كه مغز را اداره ميكند.

پس از اين مقدمه گفته ايم باعث اينكه ايرانيها بدينسان سست اراده و بيچاره اند سخنان پراكنده‌ی ضد هم ميباشد و مثل آورده گفته ايم : در اين توده از يكسو سروده ميشود : « بجز از كشته ندروي» و از يكسو گفته ميشود : « كه بر من و تو در اختيار نگشاده» يا گفته ميشود : « گر زمين را به آسمان دوزي       ندهندت زياده از روزي». امروز از يكسو ما ميخواهيم مردم را بكوشش واداريم و از يكسو كتابها پراست از تعليمات جبريگري. از يكسو ما ميگوئيم : بايد كوشيد و كشور خود را نگه داشت و از يكسو كتابها پراست از اينكه با كوشش بجائي نتوان رسيد : « بخت و دولت بكارداني نيست   جز بتأييد آسماني نيست». از يكسو ما ميگوييم : بايد در انديشه‌ی نگهداري خاندانهاي خود باشيم و بايد خطرهاي احتمالي آينده را بديده گرفته درپي وسايل دفاع باشيم از سوي ديگر گوشها پراست با اين شعر و مانند آن : « اگر تيغ عالم بجنبد زجاي       نبّرد رگي تا نخواهد خداي».

ميگوييم : آيا باور كردنيست كه اين همه سخنان كه بنام جبريگري و اختيار نداري گفته شده بي اثر بماند؟!.. آيا باور كردنيست كه سخناني كه ما بنام ميهن پرستي و كوشش مي نويسيم اثر خود را بكند ولي اينها نكند؟!..»

نوشته های او یک دسته گفتارها و کتابهایی است که در جوانی پرداخته و در زمینه‌ی دانشهایی همچون زبان عربی ، تاریخ ، گاهشماری و زبانشناسی می باشد و یک دسته‌ی دیگر آنهایی که از سال 1311 تا آخرین روز زندگی نوشته که زمینه‌ی آنها « دانش اجتماع» است. این دومی خود بر سه دسته و خواست از نوشته شدنشان بدینسان می باشد :

نخست آنهایی که به هموار گردانیدن راه مشروطه یا دمکراسی میکوشد. دوم ، آنهایی که کوشششان بازنمودن راه « پاکدینی» و خواست از آنها سعادتَ نه تنها ایرانیان بلکه همه‌ی جهانیان است. سوم ، آنهایی که به هموار ساختن راه آن دو کوشش دیگر می پردازد. این دسته از کتابها برای برانداختن گمراهیها و نبرد با بدآموزیها پدید آمده.

اینها شناخته ترین نوشته های اوست : کتابهایی مانند شیعیگری ، بهاییگری و صوفیگری. لیکن باید دانست که آرمان بزرگتر دمکراسی و پاکدینی است و نبرد با بدآموزیها تنها به برداشتن سنگ راه این آرمانها میکوشد.

نوشتار بالا از نخستین گفتارهای روزنامه‌ی پرچم برگزیده شده. آنجا کسروی سخن را از دمکراسی ، نگاهداری کشور و کوشش به همدستی و اتحاد آغاز میکند ولی در راه خود به موانعی برمی خورد و نیاز می یابد که با بدآموزیها (در گفتار بالا : جبریگری) بنبردد.

« ولي بايد يك نكته را در اينجا روشن گردانيم و آن اينكه كار يك مردم يا يك توده تنها با گفتن و نوشتن و اظهار عقيده نمودن بجایي نميرسد. اين يكي از گمراهيهاي  ايرانيانست كه تنها بگفتن و اظهار عقيده كردن بس ميكنند و اين نمي انديشند كه يك رشته انديشه هرچه نيك و سودمند باشد تا باجرا گزارده نشود نتيجه اي از آن در دست نخواهد بود و راه اجرا آنست كه يك دسته از مردان بافهم از پير و جوان دست بهم دهند و يك جمعيتي گردند و اراده ها را يكي سازند ، و آن وقت رشته‌ی كارها را بدست گرفته آن انديشه هاي بلند و سودمند را با دست خود اجرا گردانند. اينست راه و جز اين نيست.»

امروز هشت مهرماه 1391 و زادروز اوست. راهش را نیک دریافته با جان و مال در این راه کوشیده خدا را باین پیمان گواه می گیریم.

یکی از همراهان یادداشتی با احساسات پاک و شور بسیار نوشته که در زیر می آوریم :

« اگر سرتاسر جهانیان به دشمنی ام برخیزند گامی باز پس نخواهم گذاشت»

امروز یکصد و بیست و دومین سالروز زاده شدن کسرویست. راستست که ما به این رویه کاری ها بی اعتناییم و ارجی نمیگذاریم ولی چون در چنین روزی پیاپی نامش را میبرند ما نیز یادش را گرامی میداریم. اکنون از خود می‌پرسم این کسانی که امروز هواداری از او مینمایند آیا خواست و آرزوهای بلند او را نیک دریافته اند؟ اگر دریافته اند آیا براست میدارند؟و اگر براست میدارند آیا شرط مردانگی و غیرتمندی را بدیده گرفته به کوشش خواهند برخاست؟ یا تنها به گفتن : مردی بزرگ بود ، از زمانش جلوتر بود و ... بسنده کرده باز پی سرگرمی های خود می روند؟

همچنان این داغ را در سینه دارم که هنوز دِینِ خود را به کسروی ادا نکرده ام. با کسروی هم آوازم : « این تیرگی ها بر جهان پایدار نخواهد بود ، از ما پافشردنست و روی بر نتافتن» به کسروی میگویم : سهشهای پر شورت ما را در راهی که می پیماییم هرچه دلگرمتر میگرداند به کسروی میگویم : پیشامدهای جهان پایندان پیشرفت ماست. اگر از من پرسند کسروی چه میخواست. میگویم : کسروی جز آبادیِ جهان نمی خواست جز آسایش و خرسندی جهانیان نمیخواست. جز از میان برخاستن کشاکش و خویهای بهیمی نمی خواست. جز زندگی از روی آیین مردمی نمیخواست.
می‌بینم که گاهی کسانی به دلخواه خود مقام کسروی را به یک ناسیونالیست افراطی و ارتجاعی تنزّل میدهند. این راست نیست. کسروی نگاهی همه جهانی داشت. در گام اول به ایران خواستی پرداخت و سپس شرق و سپس تر جهان. میگفت : ما سوسیالیست نیستیم ولی به سوسیالیستها بسیار نزدیکیم. نیز در نوشته هایش برتری روحیه‌ی جمعی بر روحیه انفرادی کاملا آشکار است. میگفت : آدمیان همه از یک ریشه اند ، اینجهان برای همه است ، توده ها همه یکسانند ... آدمیان بهر چه با یکدیگر مینبردند؟ بهر چه از دست یکدیگر میکشند؟ مگر روی زمین همگی را جا نیست؟ چرا بجای آن دست هم نگیرند؟چرا با یکدیگر دلسوزی و نیکخواهی نکنند؟ کسروی گفت : خرسندی هر کسی جز در خرسندی همگان نتوان بود.


 پاسخي بپرسشهاي ما

نامه‌ی حضرت امير ع را كه در شيعيگري و پرچم شماره‌ی 3  ايراد نموده ايد خواستم آن نيست كه خرده بگيرم و يا معنائي كه از آن در مي‌آيد روشن سازم چيزي كه هست ملايان ميگويند : در آن نامه حضرت امير ع بپذيرش و يا دريافت دشمن (مسلمات خصم) سخن رانده يعني ميگويد : اي معاويه باور تو اينست كه برگزيدن خليفه مهاجرين و انصار راست و آنان هر كسي را برگزينند خشنودي خدا نيز در آن خواهد بود پس مرا نيز همان كسان برگزيده و بدان سان كه به ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند بمن نيز بيعت كرده اند. اي معاويه ترا نرسد كه نپذيري. خواست حضرت آن نبوده كه راستي و يا كجي برگزيدن را روشن گرداند بلكه ميخواهد معاويه را بباور خود پاسخ دهد ولي در خطبه‌ی شقشقيه آشكارا از خلافت ايشان ناخشنودي نموده و خلافت را حق خود دانسته است. اين بود معنائي كه ملايان بدان نامه ميدهند. كنون دارنده‌ی پرچم پاسخي كه در برابر اين معني دارند بنگارند.                                              

تبريز  م ـ ا ـ توحيدي

پرچم : بچه دليل؟!.. براي چه؟!.. بچه دليل سخني را از معني آشكار خود برميگردانند؟!.  براي چه برميگردانند؟!.. سخن بآن آشكاري و روشني ، براي آنكه دست از نافهمي برندارند ميگويند : « با مسلمات خصم سخن رانده» آيا اين بوالفضولي نيست؟!..

اينان هنوز ندانسته اند كه گزارش (يا تأويل) يا بهتر گوييم برگردانيدن سخني از معناي آشكارش كه از باطنيان ياد گرفته و شيوه‌ی خود گردانيده اند يكي از نادانيهاي ايشانست.

امام علي بن ابيطالب سيد باب يا بهاءالله نمي بود كه عربي را نيك نتواند و در فهمانيدن معنيها درماند. اگر خواست آن امام اين معني بودي بايستي بگويد : « و انك تزعم ان ابابكر و عمر و عثمان كانوا علي الحق و قد بايعني القوم الذين بايعوهم علي ما بايعوهم و انك تزعم ان الشوري للمهاجرين و الانصار ...» نه آنكه بگويد :  « انا قد بايعني القوم الذين بايعوا ابابكر و عمر و عثمان علي ما بايعوهم». از اين سخن نتيجه گرفته بگويد : « فلم يكن للشاهدان يختار و لا للغائب ان يرد» سپس باستواري آن گفته‌ها كوشيده بگويد : « انما الشوري للمهاجرين و الانصار فان اجتمعوا علي رجل و اتخذوه اماما كان ذلك لله رضي فان خرج من امرهم بطعن او بدعته ردوه الي ما خرج منه فان ابي قاتلوه علي اتباعه غير سبيل المؤمنين».


همشهريان ارجمند بخوانند

داوري پاكدلانه       



همشهريهاي گراميم! از وقايع اخير آزادگان خبر داريد و تصور نمي كنم كسي از زن و مرد و كوچك و بزرگ در اين شهر باشد و نام كسروي را نشنيده و از غارت كتابخانه و قرائتخانه‌ی آزادگان و از كتك زدن و چاقوكشي درباره‌ی آنها حكاياتي بگوشش نخورده باشد.

من در اين گفتار خود نه آزادگان را بداوري ميخوانم و نه طرف آنها را بلكه روي سخنم با اشخاص بيغرض و پاكدلي است كه از دور ناظر اعمال آنها بوده اند.

چه آزادگان ممكن است از شدت علاقه بمرام خود حقيقت را آن طوري كه واقع شده نديده اند و طرفهاي آنها را هم خوب مي شناسيم كه با دست ديگران مي رقصيدند و حاضر نيستند بهيچ دليلي قانع شوند.

ولي طبقه‌ی سوم كه روي سخنم با آنهاست نه آزادگانند و نه غارت‌كنندگان  و خوب مي توانند درباره‌ی اين پيشآمدها داوري كنند.

آيا غارت قرائتخانه‌ی عمومي و چاقوکشي و آدمكشي (چه تمام زنندگان بقصد كشت ميزدند) در روز روشن در توي دومين شهر ايران در مقابل نيروهاي همسايگان را شما بچه چيز حمل ميكنيد؟. آن فيلمها و عكسها كه از آن حركات برداشته شده اگر كسي بآن فيلمها و عكسها تماشا كند آن صحنه را بچه و بكجا تشبيه خواهد كرد؟!.

اگر بداند آن وقايع در شهر تبريز اتفاق افتاده و مردم دارند قرائتخانه غارت ميكنند بما چه خواهند گفت؟.

اگر در يكي از ممالك دوردست آن فيلمهاي برداشته شده را بمعرض نمايش بگذارند تماشاچيان نخواهند پرسيد اينها كيانند و مشغول چكار مي باشند؟!.

آيا متصديان آن فيلمها چنين شرح نخواهند داد (در 1944 يك ملت شش هزار ساله در يكي از شهرهاي معتبرشان مشغول غارت كردن قرائتخانه‌ی عمومي هستند)‌؟!. آيا اين عمل براي يك ملت شش هزار ساله مايه‌ی ننگ نيست؟!.

مگر آزادگان چه گفته بودند؟!. هيچ ، يك حرف با ده دليل ده پرسش[،] يك پاسخ ميخواستند[1]. آيا اين اعمال اعلام ورشكستگي و نبودن دليل در مقابل آنها را نميرساند؟

آيا اين حركات معلوم نكرد كه طرفهاي آزادگان هيچ دليلي ندارند و اين اعمال ناشي از عجز است؟!. آيا آزادگان با توپ و تفنگ پيش آمده بودند كه اينها هم با چاقو و دشنام و حركات سخيف در جلو آنها عرض اندام كردند؟

ممكن است بگويند آنها ميخواستند بدعتي بنهند. آنوقت مي پرسم آيا دستور جلوگيري از بدعت چاقوكشي و غارت است؟!.

پس چرا كليني و مجلسي در كتابهاي خود از پيغمبر اكرم روايت كرده اند كه اگر بدعتي ظاهر بشود بر عالم است كه علم خود را ظاهر كند و اگر نكند لعنت خدا باو باد.

آيا اين علم ظاهر كردن بود؟!. يا خداي نكرده علم علماي زمانه چاقوكشي و تحريك اجامر و اوباش است؟! من در راه دلسوزي بآذربايجان و تبريز اين گفتار را نوشتم و ميخواهم بتمام آزادگان ايران بگويم آذربايجان مردان شجاع و پاكدل دارد و تبريز از اين اشخاص بيزار است.

تبريز در مقابل ديو استبداد از قرباني كردن جوانان خود دريغ نگفت و مدت يازده ماه با استبداد جنگيد و بدشمن خود غالب شد حال محال است كه خود عامل ارتجاع باشد.

من از آزادگان خواستارم محركين و بدكرداران اصلي را دنبال كنند و بكيفر اعمال خود برسانند تا يك عده اشخاص بيفرهنگ و سودجو كه نوشته هاي آزادگان فقط باعث بسته شدن دكانهاي آنها مي شد يك استان را كه با دادن قربانيهاي زياد در راه ايران و آزادي كسب افتخار كرده است بدنام نكنند.

تبريز ـ جعفر ساعي

[1] : داستان این وحشیگریها را از پست شماره‌ی 150 در همین پایگاه توانید خواند. پرسشهایی که نویسنده به آنها اشاره میکند ،‌ همان چهار پرسشیست که در کتاب شیعیگری عنوان شده.


بهانه هاي بچگانه

اگر پدر و مادری ندانند فرزند خود را تربيت كنند آن بچه بي ادبانه پيشنهادات پدر و مادر را رد كرده هر زمان بهانه‌ی تازه‌ای ميسازد و اگر پدر و مادر خريدار نازش باشند پيداست گستاخي را فزونتر ميكند و چون راه بهانه را بلد نيست مايه‌ی دردسر ايشان ميشود. پاسخ دهندگان آقاي كسروي بالاتر از اينگونه بچه ها نيستند. همانا آنان بخود فشار مي‌آورند كه پاسخي جويند چون نمي‌يابند و نيز نميخواهند گواهي پاكدلانه دهند خود را نشنيده مي نمايند و از گفتگو و بهانه هاي بچگانه و ايرادهاي بيجا خودداري نميكنند از جمله مردي هست كه بتازگي بآبادان آمده و در دلها جايگاهي پيدا كرده. اين مرد شبي در پيرامون گوشتخواري ايراد گرفته همانا در انديشه‌ی خود نقطه ضعف را پيدا كرده.  اينك ايرادش را در اين نامه مي‌نويسم :

در پاسخ اينكه بشر نبايد بيرحمانه جانداران را كشد و براي خود خوراك تهيه كند. مي‌گويد : « گياهان نيز جاندارند و اگر بخواهيم جانداران را بحال خود گذاريم نخست بايد جانوران را از خوردن گياهان بازداريم» اين مرد اگر پاكدل بود و ميخواست از روي پاكدلي بايراد برخيزد مي توانست بروزنامه نويسد و پاسخ خواهد نه اينكه هر جا ميدان را فراخ بيند داد دانشمندي زند. و بنام اينكه پاسخ گفته مردم را فريب دهد. ديگر آنكه اين واعظ پيداست از تاريخ طبيعي و اينكه گياهان تنفس و تغذيه ميكنند سود جسته و اين ايراد را گفته است و اين نميداند كه گياهان اگر تنفس ميكنند ولي همچون جانوران جان ندارند. آن ميداند كه شاخ بريده‌ی درخت با تغذيه و تنفس درختي بزرگ شود و نيز ميداند كه از پاي بريده‌ی جانداري جاندار ديگري بوجود نيايد ولي با اينهمه نفهميده كه ميان جاندار و گياه چه جدائي‌ای هست. ديگري براي آنكه بهانه گرفته باشد ميگويد : « با اين هوش و ذكاوتي كه آقاي كسروي دارد بهتر آن بود كه اختراعي ميكرد خود و ايران را سر بلند ميگردانيد». بيچاره از شهريگري و زندگي تنها صنعت و اختراع را مي‌شناسد. اين نفهميده كسي كه بتواند توده را بآيين خدائي راه نمايد از هزاران مخترع بالاتر است. اين نميداند كه اختراع اگر از راه آئين و قانون نباشد زيانش بيش از سودش خواهد بود. راستي را اين كسان تاكنون راهها و خويهاي پستي داشته و چون اراده‌ی آنرا ندارند كه براه ورجاوند گروند و خود را پاك گردانند اين بهانه ها را پيش مي‌آورند. بيشتر ايشان پيشه نداشته و از دسترنج ديگران نان ميخورده اند اكنون اگر بخواهند اين گفته ها را در ظاهر بپذيرند ناچار بايد همچون ديگران كار كنند و البته تنبلي مانع خواهد بود پس در اينصورت بايد بكوشند و هرچه بر زبان آيد بگويند تا جايگاه خود را نگهدارند غافل از آنكه تيرشان بسنگ خواهد خورد و هر چه در اين زمينه ها سخن گوينـد و بهانه گيـرند خود را خوارتر كرده و راه آميغ ها را بازتر گردانيده اند.

آبادان ـ كاظم افشين

(پرچم هفتگی شماره‌ی هفتم ، 5 اردی‌بهشت 1323)