پرچم باهماد آزادگان

197 ـ ـ ميخواهند با هايهوي جلو ما را گيرند


چندي پيش شنيدم آخوندي در هفته نامه اي در تهران گفتاري زير عنوان « مدعي پيامبري» آغاز كرده كه سخني از من ميدارد. چون نويسنده را مي شناختم كه كيست و خواستش چيست نوشته هايش نخواندم تا در هفته‌ی گذشته نوشته اي از آقاي يزدانيان از خراسان در پاسخ او رسيد كه در شماره‌ی گذشته بچاپ رسانيديم.

داستان او اينست كه در سال 1315 كه به تبريز رفته بودم او با ديگري بديدنم آمدند و چون نشستند و كمي در ميانه گذشت گفتند مي خواهيم سخناني با شما در تنهايي بگوييم. رفتيم باطاق ديگر. نخست گله‌ی بسياري از رضاشاه (كه در همان روزها با وليعهدش به تبريز خواستي آمد) سرودند و سپس چنين گفتند : « شما پيمان را آغاز كرده ايد و كوششهايي ميكنيد. ما مي خواهيم با شما همدست باشيم و بشما بيعت كنيم. ولي شما به اصلاح ايران تنها مي كوشيد. بايد باصلاح همه‌ی جهان كوشيد؟!. ».

مرا اين سخن شگفت افتاد. چه ديدم از گام نخست به برتري‌فروشي پرداختند و ميخواهند برتري انديشه‌ی خود را نشان دهند : « شما باصلاح ايران تنها ميكوشيد. بايد باصلاح همه‌ی جهان كوشيد». اين يك بيماري در ايرانيانست كه با صد ناداني ، در هر گفتگو و جستجويي ، برتري فروشند و بهر كسي راه نمايند و پند دهند. در آن روزها يكي از گرفتاري هاي من همين مي بود. بسيار كساني يكه كاره برخاسته بنزد من مي آمدند براي اينكه بمن بگويند : « شما چنين ميكنيد ، ولي اگر چنان كنيد بهتر خواهد بود».

با خود گفتم : از چنين كساني جز دل‌آزاري چه تواند برخاست؟! آنگاه اينان از كلمه‌ی « اصلاح» چه معنايي مي فهمند كه بآن آساني مي شمارند. توگويي سخن از چايي خوردنست كه من مي خواهم يك استكان خورم و آنان پيشنهاد ميكنند چهار استكان باشد.

اين ناداني ديگري از ايرانيان مي بود كه هر آخوندي ، هر طلبه اي ، هر شاعري ، هر رماننويسي بآرزوي « اصلا‍ﺡ« مي افتاد و خود را « مصلح» مي ناميد ، و براي چنين كاري بسرمايه اي نياز نمي ديد. در آن روزها با هر كه از اينان بسخن مي پرداختي ميديدي دم از « اصلاح» مي زند.

از همينجا پي بنافهمي آنان بردم. ولي از آنجا كه  در اين شاهراه خدايي كه ما پيش گرفته ايم نبايد جلو كسي را گرفته از همراهي بازداريم ، نبايد به سهشهاي خود ارج گزارده از هر كه نوميد باشيم دورش رانيم بآنان نيز سخن رنجاننده نراندم. تنها اين گفتم : چون ما همه‌ی سخنان خود را نگفته ايم نمي دانم شما تا بپايان همراهي خواهيد توانست يا نه؟... گفتند : همه را بما بگو. گفتم آنچه را كه ننوشته ام نبايد هم بگويم. من نيز اين راه را گام بگام مي‌پيمايم.

اينها سخناني بود كه در چند نشست ميانه‌ی من و ايشان رفت. با همين سخنان چون بتهران بازگشتم نامه هايي مي فرستادند. گاهي پرسشهايي مي كردند ، گاهي بوالفضولانه راهنمايي ها مي نمودند. در يك نامه اي نوشته بودند : شما از امام زمان گفتگو نمي كنيد و دليلها بهستي او نمي آوريد. در ديگري نوشته بودند : چنين پيداست كه شما ببودن او باور نمیداريد.

من در آن روزها از امام زمان  (يا امام ناپيدا) سخني نمي راندم و نمي بايست برانم. ما در آن روزها به بنيادگزاري پرداخته راه گفتگو از دين را هموار مي گردانيديم ـ ما مي بايست نخست روشن گردانيم : « در دين كسي را جز خدا جايگاهي نيست». « دين شناختـن معني جهان و زندگانيست». « دين بايد با خرد و دانشها سازگار باشد». « خدا را در گردانيدن جهان آييني هست كه چيزي بيرون از آن نتواند بود». اينها هر كدام جستار بسيار ارجداري است كه مي بايست روشن گردانيم. دينداران نه تنها اينها را نميدانستند باورهاشان بيكبار آخشيج اينها مي بود.

تا اينها روشن نگرديده بود نبايستي بگفتگو از امام ناپيدا يا از مانندهاي آن پردازيم. نبايستي سخني از كيشها برانيم. از اينرو كساني كه در نزد من سخن از امام زمان بميان مي آوردند جلوشان گرفته نمي گزاردم. بآن آخوند نيز كه بارها مي نوشت پاسخ دادم امام زمان با آن نشانيهايي كه در كتابها برايش شمرده اند اگر بيايد همه كس او را خواهند شناخت.

كسي كه اگر بيايد آفتاب بازگشته از مغرب سر خواهد زد ، و فرشته اي در ميان آسمان و زمين پيدا شده آواز خواهد داد ، و دجال و سفياني از يكسو و سيد خراساني از سوي ديگر پديدار خواهند گرديد ، ياران او « با طي الارض» در مكه در نزد او خواهند بود ، و توپ و تفنگ و تانك از كار افتاده جنگها همه با شمشير خواهد بود با اين نشانيها كسي او را انكار نخواهد كرد.

در آن روزها يكي از گرفتاريهاي ما اين بود كه كساني مي‌آمدند و چنين مي گفتند : « اينها كه شما مي نويسيد در كتابها نيست. پس شما دين نويني آورده ايد؟!» چون معني دين را نمي دانستند چنين مي پنداشتند كه كسي كه برخاسته بايد دين نويني آورد و همه چيز را « با اختيار خود» ديگر گرداند. اينكه « دين شناختن جهان و زندگانيست و يك برخاسته بايد هر چه مي گويد با خرد راست آيد» بانديشه‌ی ايشان نميرسيد.

من در پاسخ بارها ميگفتم : « دين نچيزيست كه كهنه و نو گردد. همان دين كهن است و بايد راه را از سر گرفت». بآن آخوند نيز كه نامه نوشته پرسيده بود همين پاسخ را دادم.

بدينسان نامه ها مي نوشتند و من پاسخ ميدادم. سپس دانسته شد انجمني بنام « انجمن پاكدينان» برپا كرده اند و كساني را از تيپ خودشان در آنجا گرد مي آورند و بدگويي از « خيام» را عنواني براي هوسبازيها و خودنماييها گرفته اند كه اين يكي سخن ميراند و آن يكي شعر ميخواند و پياپي گفتار يا شعر براي چاپ شدن در پيمان مي فرستند. دانسته شد اين آخوند درپي دستاويزيست كه خود را شناخته گرداند ، و آن همراهش رضا نخچواني خارش مغز داشته كه ميخواهد زمينه اي باشد و پياپي قافيه بافد. اين بود نوشتم شما از ما نيستيد و آن انجمن را بهم زنيد.

سپس اين آخوند به بغداد رفت كه در آنجا نويسنده‌ی سيد هبه‌الدين شهرستاني ميبود و سپس نيز بتهران بازگشته كه چون در بازار بداد و ستد پرداخته براي دلجويي از حاجيهاي انباردار سه دالان ملك و سراي امير بنوشتن آن گفتارها پرداخته است.

نخست دستاويز اين آخوند نامه هاي منست كه باو نوشته ام. نميدانم كجاي آن نامه با نوشته‌هايم ناسازگار است. اگر من در گام نخست نخواسته ام از امام ناپيدا سخني رانم گناهي از من بوده؟!. اگر نميخواسته ام بي گزاردن بنيادي درباره‌ی دين از كيشها بگفتگو پردازم كار بدي كرده ام؟!. يا چون در آن روز بسخني در فلان زمينه نپرداختم بايستي هيچگاه نپردازم؟. آنگاه من در همان نامه چيزي را كه بايستي بفهمانم فهمانيدم. اگر آخوند نفهميده گناه ديگران نيست.

تاكنون بارها اينرا روشن گردانيده‌ايم كه دين ديگر نتواند بود. بنياد دين هميشه يكيست. خواستهايي كه دين دنبال مي كند هميشه يكيست. يك ديني كه پيدا شد كم كم آلودگيها در آن پديد آيد و مردان بدنهادي بنام پيشوايي برخيزند و آنرا با بدآموزيها آلوده گردانند ، و از آنسوي گمراهيهاي نوي در جهان پديد آيد گمراهيهايي كه آن دين پاسخده نمي باشد. از اينجا نياز بجنبش نويني افتد كه بايد يكي با خواست خدا برخيزد و آن دين را از آلودگيها پاك گرداند و آميغها را چندان كه زمان نيازمند است و با زباني كه شاينده‌ی زمانست روشن گرداند.

بارها اين را روشن گردانيده ايم و همان آخوند بارها اين را بروي صفحه‌ی پيمان خوانده ، ولي از زيركي كه ميخواهد دستاويزي بدست آورد خود را بنافهمي مي زند و جمله‌اي را كه در پاسخ نامه‌اش نوشته ام و بسيار راستست عنواني ميگيرد. يك چيزي كه بايد دانست آنست كه اينان با نوشته و گفتارهاي من همان رفتار را مي كنند كه با قرآن كرده اند. چنانكه از قرآن تنها يك جمله يا يك آيه را كه با دلخواه خودشان سازگار است گيرند و بازمانده را بكنار گزارند ، با نوشته هاي من نيز همان رفتار را ميكنند. از يك نامه تنها دو سه جمله را كه بگمان خودشان جاي ايراد تواند بود ميگيرند و پس و پيش آن را فراموش ميگردانند. يك نمونه از اين دغلكاري در همان جمله ها پيداست. زيرا من نوشته ام : « زنده گردانيدن همان دين كهن جز با خواست خدا و بياري او نتواند بود»  او وا‍ﮊه‌ی « جز» را انداخته تا جمله معنايي ندهد و اين را زيركي بزرگي پنداشته ، و اكنون كه ما اين را مي نويسيم بهانه آورده خواهد گفت « در چاپخانه از ميان افتاده».

اينست او يا هر كس ديگري كه ميگويد من نامه باو نوشته ام بايد نامه را گراور كند تا بدانيم كه جمله ها را ديگر نگردانيده است.

يك دستاويز ديگرش كتابيست بنام « شريعت احمدي» كه من سي سال پيش هنگامي كه جوان بيست و چند ساله بودم و كيش پدري ميداشتم و چون در دبيرستان تبريز درس ميگفتم از روي پرگرام وزارت فرهنگ آنرا نوشته ام. بيچارگان چون درمانده اند دست بخس و خاشاك مي‌اندازند.

يكي نمي پرسد : آخوند من اگر سي سال پيش همچون ديگران مي بودم و با كيش پدري ميزيستم و كتابي براي بچگان نوشته ام آن جلوگير سخنان كنونيم ميباشد؟!. من اگـر شيعي زاده بوده ام بايستي هنگامي كه خدا پرده از روي بينشم برداشت و چشمهايم را بازگردانيد نپذيرم؟!. آيا بايستي بدستاويز كيش پدري از كوشش و نبرد با گمراهيها باز ايستم؟!.

اي نادان بهتر است در قرآن آيه‌ی « الم يجدك يتيما فآوي و وجدك ضالا فهدي» يا آيه‌ی « و ما كنت تدري ما الكتاب و لا الايمان» را بخواني و بناداني خودت و همكارانت پي بري.

آنگاه آخوند درباره‌ی آن كتاب نيز نادرستي نشان داده. از آن نيز تنها جمله هايي را كه بسود خود پنداشته برداشته و آغاز و انجامش را انداخته. بايستي همه‌ی جمله ها را بياورد تا دانسته شود خواست من از معجزه چه بوده. اينان از بدبختي و تيره‌دروني كه با آميغهاي روشنتر از خورشيد مي جنگند ناچارند از دروغ و نيرنگ بازنايستند.

از ياران تبريز خواستاريم يك نسخه از آن كتاب را بدست آورده براي ما بفرستند تا خودمان همه‌ی جمله ها را بنويسيم و نيرنگ اينها را روشن گردانيم.

در اينجا بايد بگويم كه اين پاسخها بآن آخوند نيست. مرا باو پاسخي نيست. او را كه مي شناسم از من ناسزاست كه باو پاسخ نويسم. اين پاسخها براي برخي از خوانندگانست كه در اين باره پرسشهايي كرده اند.

باور و رفتار ناسازگار[1]

هستند كسان بسياري كه چون سخن از نيكي و بدي بميان آيد روي ترشانند و چنین گويند :  « اينها چيست؟!  زندگاني نبرد است. آدم بايد زيرك باشد و پول درآورد و با خوشي زيد. مرا با  نیك و بد ديگران چه كار است؟!...» اينها چيزهاييست كه  از فلسفه‌ی مادي ياد گرفته اند. ولي همان كسان ، اگر يکي را دزدي بخانه اش بيايد و يا دغلي كلاهش بردارد بفرياد برخاسته از مردم داد خواهد خواست و هيچگاه نخواهد گفت :  زندگاني نبرد است و آن دزد يا دغل زيركتر از من ميباشد.        

   (از گفته هاي دارنده‌ی پرچم)

[1] : این تکه عنوان نداشت ، آن را ما نهادیم.             

(پرچم هفتگی شماره‌ی هفتم ،‌ 5 اردی‌بهشت 1323)

بيرون از آيين سپهر چيزي نتواند بود

پایگاه : این بار دومیست که این عنوان را در این پایگاه می بینید. از بس دانشگاه‌دیدگانی دیدیم که به پندارها (خرافات) باور استوار نشان میدهند و از آنها چنان سخن میرانند تو گویی پایه های یک دینی که مایه‌ی خرسندی جهانیان می باشد را می ستایند و پیشوایانشان را همچون پیغمبرانی به رخها میکشند ، این افسوسی در دل ما گردید و بایسته دانستیم رشته‌ی نبرد با پندارها را از هر گوشه‌ای که می توان پی گیریم و در برابر اینگونه گمراهیها نیز بایستیم.

در یک رشته گفتارها که از صوفیان در اینجا آوردیم ادعاهای بزرگ و « کراماتی» را که ایشان از پیشوایانشان نوشته اند دیدیم (پستهای 158 ، 172 ، 177 ، 186 و 194) ـ دروغهای شاخداری که تنها بچگان و بیخردان باور توانند کرد.

 هنوز هم صوفیان چنین وامی نمایند که مانندهای آن معجزات و کرامات را « اقطاب» و « شیوخ» کنونیشان دارند. کمترین شگفتی‌ای که امروز در کار یک قطب صوفی باید نمودار باشد اینست که پیشگوییهایی کند که راست درآید.

پیشوایانشان می دانند یک ادعایی را چگونه و با چه زبانی بگویند که تاریک باشد و یک معنی روشنی از آن فهمیده نگردد : « بزودی یک مرد سیاسی مشهوری سرنگون خواهد گردید» (در کجا؟ ،‌ دانسته نیست. بزودی یعنی کی؟ ، دانسته نیست. سرنگون یعنی چه؟ آیا کشته می گردد؟ ، با کودتا می افتد؟ با انقلاب می افتد؟ با رأی عدم اعتماد مجلس به کابینه اش می افتد؟ ایرانیست؟ اروپاییست؟ ـ هیچ یک دانسته نیست.) ... یا میگوید : « در سال آینده یک بلای بزرگی از سر جهّال خواهد گذشت! ، زن گمنامی در دنیا به شهرت غریبی خواهد رسید! » ، « روزگار دنیا امسال و سال آینده تیره است ولی از سال بعد از آن بتدریج نورهای آسمانی تابندگی خواهد یافت!» ...

 پیروان نیز با سازگار وانمودن پیشامدهای جهان با پیشگوییهای قطبشان میکوشند از آن معنیهای گنگ برای او و مرامش معجزه ای درآورند و بدینسان چشمها را خیره و خردها را ناتوان گردانند.

شما اگر با یک صوفی به سخن پردازید و اینگونه معجزات پیشوایانشان را دروغ و دغل نامید ، برای آنکه از سخن خود باز نگردد ، معجزات دیگری که از چهار گوشه‌ی جهان از بر کرده برایتان خواهد سرود تا بر شما چیره گردد چندان که شما را به دودلی اندازد و انکار معجزه برایتان دشوار گردد. بخشی از این معجزات از سرزمین هندوستان برمی خیزد. اینست آن را باید از دغلگاههای جهان بشمار آورد.

این سرزمین با جمعیتی که دارد اگر از آلودگیهای فراوان اندیشه ای که او را فراگرفته می پیراست اکنون زندگی مردمش همتراز چینیان (دومین اقتصاد جهان) می بود. افسوس که این سرزمین گرفتار چند تیرگیهای فراوان کیشی ، طبقه ای (کاست) و زبانی است!

همه‌ی آنها که شمردیم بکنار ، در آن سرزمین فریبکاران چندی نیز هستند که مردم را به دسته های دیگری پراکنده اند. زیرا در آنجا یک بخش بزرگی از مردم سر سپرده‌ی جوکیان ، « پیرها» و « باباها» یند. اینها نه تنها هندویان را از راه بدر برده و می برند بلکه چون آوازه‌ی « کرامت» و نیارستنی‌هاشان (معجزات) به دیگر کشورها نیز راه می یابد ، خود سرمشقی برای فریبکاران دیگر جاها بوده ،‌ و اینست زیانشان به همه‌ی جهانیان میرسد.

یکی از معجزاتی که هایهوی بسیاری در پیرامونش براه انداخته و فیلمهایش را میان مردم میگردانند تا دلهای ساده‌درونان را بسوی خود کشند نمایشهای مردی است هندی بنام « سای بابا».  برای آنکه خوانندگان او را بشناسند بهتر دیدیم نشانی فیلمی از او را در زیر بیاوریم.


در این فیلم شما دو نمونه از « چشم‌بندیهای» سای بابا را می بینید. ولی او خود مدعی است که مردی خدایی است و اینها از « معجزات» اوست. صوفیان ایران با یادآوری کارهای شگفت کسانی همچون سای بابا می خواهند به انکارکنندگان معجزه بفهمانند : « معجزات» پیران صوفی و « کرامات» ایشان هم درست بوده و جای انکار ندارد.

خوانندگان میتوانند به پستهای 186 و 191 که این زمینه را بازتر کرده است نگاه کنند.

گفته شده این مرد در این روزگار دانشها سی ملیون تن پیرو در سرتاسر جهان ـ از غربیان و شرقیان ـ داشته است. از اینجا می توان دریافت آدمی چه آسان گمراه گردد. از اینجا می توان دانست که افزار برانداختن اینگونه گمراهیها در شناختن معنی درست دین است. دریافتن خداشناسی به معنای راستین آنست.

همچنین در فیلم زیر از اندازه‌ی دارایی هنگفت سای بابا (آن «مرد خدایی» ، « خدای زنده» ، « خدا بر روی زمین» یا « خدا در کالبد آدمی») که پس از مرگش دانسته شد و به آشکار افتاد گفتگو می شود. اینجا بیاد آن گفته‌ی سراسر راستی می افتیم : « نان خوردن و یا درپی نام‌آوری بودن چیز دیگریست و نیکی مردم خواستن و خشنودی خدا را جستن چیز دیگر و این دو هیچگاه باهم نسازد.»


در برخی از فیلمهایی که درباره‌ی او ساخته اند سخنانی از کارهای نیکخواهانه مانند آوردن آب به روستاها و ساختن درمانگاهها و بیمارستانها با دست این مرد گفتگو می شود. در اینکه این کارها نیک است گفتگویی نیست. لیکن توان پرسید این پولها از چه راه بدست آمده؟ آیا سای بابا بکشاورزی می پرداخته ، آیا صنعتی را بکار انداخته یا بازرگانی میکرده؟ کدامیک بوده؟ آنچه دانسته است او و مانندگان او برای نمایشها و چشم بندیهاشان از مردم پولها گرفته و میگیرند و چون این کارها را به بهای نادان نگاه داشتن مردم میکنند از بزهکاران بزرگند که گناهشان نابخشودنی است. اینگونه کسان اگر ده ها بیمارستان سازند یا به سراسر هندوستان نیز آب برسانند گناهشان پاک نمی گردد. دوم ،‌ این چه دولتی است که اجازه میدهد چنین فریبکارانی آزادانه بکار پردازند و مردم بیچیز پولهاشان را بناروا به ایشان دهند و آنگاه دولت کارهایی که بگردن اوست پول نداشته باشد و نتواند؟.

یک رشته فیلمهای دیگری نیز هست که به پستیها و زشتکاریهایی از او و نیز اتهامهای جنایی‌اش می پردازد. در آن فیلمها پشتیبانی سران دولتهای پیاپی هند از او نیز بمیان می‌آید.

ما درباره‌ی اتهامها نباید به سخنی بیش از این بپردازیم. باشد روزی پرده ها کنار رود و حقیقت آشکار گردد. آنگاه می توان سخنان روشنی گفت. ولی در فیلمها نکته های دیگری هست که از دیده ها پنهان نمی ماند : رفتار پرشکوه و خودفروشانه‌ی او در میان زرین افزارها ، ‌رفتار بت‌پرستانه‌ی هوادارانش ، فروتنیهای تبلیغ آمیز بزرگان دولت هند ، دارایی هنگفتش ، آرایش زننده‌ی پسران نوجوان پیرامونش ...

یکی از آن فیلمها در چهار بخش فراهم آمده است بدینسان :

بخش یکم :


بخش دوم :


بخش سوم :


بخش چهارم :


 

بخش تاریخ

تاريخچه‌ی شير و خورشيد

اين دفتر كه چند سال پيش چاپ شده داستان آن اينست كه در پانزده يا شانزده سال پيش پرسشي در اين باره از اروپا شده و از ايران جز چيزهاي بيپايي پاسخ نداده بودند. يك روز در جايي گفتگو شد من گفتم : هركاري راه دارد. چيزهاي تاريخي را بايد از تاريخ جست. در اين باره از سكه ها نيز مي توان آگهيهايي بدست آورد. اينكه كساني پشت ميزي نشسته از پندار خود چيزهايي مي بافند از آن جز لغزش و گمراهي نزايد. گفتند : اين در تاريخ نيست. گفتم : تاريخ را نجسته از كجا ميگوييد نيست؟. وانگاه گيرم كه در تاريخ از آن يادي نشده باشد باري ميتوان چيزهايي بدست آورد. يكي ميگفت : اين از زمان هخامنشيان مانده. ديگري ميگفت : يادگار زمان شاه عباس است. از اينگونه سخنها ميگفتند.

 از آن هنگام اين در ياد من بود كه در تاريخ آن را پيدا كنم و خرسندم كه بسيار آسان پيدا نمودم و آن دفترچه را نوشتم و اين را از بهر آن مي نگارم كه دانسته شود پنداربافي با جستجو تا چه اندازه جدايي دارد.

اين خود بيماري‌ای براي مردم شده كه همينكه سخني مي‌شنوند ميخواهند در پيرامون آن پنداربافي يا بعبارت بهتر (فلسفه سرايي) كنند. از ناداني ميخواهند تاريخ را نيز با انديشه دريابند.

باري اين دفترچه با آنكه جز يك آگاهي كوچکي دربر ندارد خوشايند افتاده. در چندي پيش آقاي دكتر ويكتور چخارگاوا كه كنون در پشتكوه سرپرست تندرستي را دارند خواستار شدند اين دفتر بيكي از زبانهاي فرانسه و روسي و انگليسي ترجمه شود كه دررفتش[=مخارج] را ايشان بدهند و بچاپ رسد. در اين ميان دانسته شد آقاي قاطان كه از جوانان دانشمند ايرانست آن را بفرانسه ترجمه نموده و يك بخش را در ژورنال دو تهران بچاپ رسانيده كه من در اينجا هم بر دكتر ويكتور و هم بر آقاي قاطان سپاس مي گزارم.

دكتر ويكتور يكي هم خواستار است كه تاريخي در زمينه‌ی (پيوستگي هاي ايران و گرجستان) پرداخته شود و اين خود زمينه‌ی سودمنديست زيرا تاريخ ايران از ديرين زمان با گرجستان پيوستگي داشته. چيزي كه هست مرا فرصت تاريخ‌نويسي نمانده اگر تاريخ مشروطه را مي نويسم آن نه از راه تاريخنگاري بلكه از راه يك رشته كوششهاييست كه باميد خرسندي خدا ميكنم. من توده‌ی گرجي را از نخست دوست ميداشتم و چون يكماه و نيم در تفليس ماندم آن دوستي بيشتر گرديد در جستجوهاي تاريخي خود نيز گاهي يادداشتهايي در اين زمينه كرده ام ولي آنها پراكنده است.

اين بود من نتوانستم خواهش آقاي دكتر را انجام دهم ليكن خرسندم آن خواهش بیكبار بي‌انجام نماند و آقاي محمدي كه جوان شايسته ايست بگردن گرفت در زمينه‌ی ايران و گرجستان جستجوهايي كند و كتابي بنگارد و من اميدوارم اين كتاب بپايان رسيده چاپ شود.

(401043)