پرچم باهماد آزادگان

199ـ گفت و شنید ـ2


ما نيک آگاهيم كه در اروپا از يكسو كسان بسياري از گرسنگي ميميرند و يا از بيم چنان مرگي خودكشي مي كنند و از آنسوي شكر و قهوه و گندم و گوشت را بنام آنكه خرنده ندارد بدريا مي ريزند و نابود ميكنند. ما در يكي از شماره هاي پيمان شمارشي در اين باره از يك مهنامه‌ی انگليسي آورديم و چنانكه آن مي نمايد در يكسال نزديك بچهار مليون تن بدانسان مرده يا خود را كشته اند و در همانسال صدها هزار خروار گندم و شكر و ديگر خوراكيها را نابود ساخته اند. آيا اين نابساماني دليل بيراهي زندگاني نيست؟!. آيا با يك آيين خردمندانه جلو اينها را نتوان گرفت؟!.

ما را در پيرامون اروپا سخن بسيار است ، و در اين باره كتابها و گفتارها بسيار نوشته ايم كه شما مي بايد آنها را بخوانيد. ما اروپا را در اين راه زندگي كه پيش گرفته رستگار نمي شناسيم. ولي اين جلوگير ما نيست كه به پيشرفتهايي كه در زمینه‌ی دانشها كرده و بافزارهاي بس شگفتي كه براي زندگي پديد آورده و تكاني كه بجهان داده ارج گزاريم.

اين به چيستان مي ماند كه ما از يكسو به پيشرفتهاي اروپا در راه دانش و بافزارهايي كه براي زندگاني ساخته ارج مي نهیم و از يكسو آن را در راه زندگانی رستگار نميدانيم. بسياري اين را نمي توانند فهميد و در آغاز كار كه ما خرده گيري بر اروپا مي نموديم مي پنداشتند كه با دانشها و اختراعهاي آن دشمني مي نماييم. اينست بگله برميخاستند.
ما مي گوييم خرسندي و آسايش آدميان تنها با پيشرفت دانشها و پيدايش افزارهاي بسيار نيست و يك چيز ديگري نيز ميخواهد ، و آن اينكه راه با هم زيستن را بشناسند. مي گوييم اروپا در دانشها پيشرفت بسيار كرده و افزارهاي شگفت فراوان براي زندگي پديد آورده. ولي راه برخورداري از آن دانشها و افزارها را نميداند. مي گوييم : دانش كار خود را كرده و كنون نوبت دينست كه كار خود را كند.

شما تاكنون چنين سخني را نشنيده ايد و اين بر شما گران خواهد افتاد. ولي اگر آن گفتار را نيك خوانيد و نيك انديشيد خود را ناگزير از پذيرفتن گفته هاي ما خواهيد يافت. امروز جهان در برابر يك چيستان بزرگي ايستاده و آن اينكه اين افزارهاي نوپديد اروپايي از هواپيما و اتومبيل و تلگراف و راه آهن و راديو و بسيار مانند اينها آيا بسود زندگاني آدميانست يا بزيان آنها؟!. اگر گويند بسود آنست راست نخواهد درآمد. زيرا همه مي بينيم كه در اين دوصد سال و بيشتر كه اين افزارها پيدا شده ، زندگي زمان بزمان سخت تر شده و اين نچيزيست كه بتوان پوشيده داشت ، و اگر بگوييد بزيان آن است سخن شگفتي خواهد بود. زيرا در جايي كه همه مي بينيم يك اتومبيل راهي را كه ما با اسب در پانزده روز پيموديمي در يكروز مي پيمايد و در هر رشته همين اندازه آساني پديد آمده ، با اينحال چگونه توانيد گفتن كه اينها بزيان زندگانيست؟!.

اين ايراد نخست شما بود. دوم گفتيد : بنياد دين شناختن آفريدگار است و شناختن او را هم دشوار شمرديد. ما اين را نمي پذيريم كه بنياد دين شناختن آفريدگار است. ما آفريدگاري كه مي شناسيم بينياز از اينست كه مردمان او را بشناسند و يا نشناسند ، و خود بزرگتر از آنست كه توان او را شناخت. شما چيزهائي را كه از كشيشها شنيده ايد هميشه جلو چشم مي داريد و سخن از آنها مي رانيد. ولي ما دين چيزهاي ديگر را مي گوييم. من ميتوانم گفته هاي خودمان را درباره‌ی دين در چند جمله براي شما ياد كنم.

ما مي گوييم : آدميان كه در اين جهان مي زيند نخست بايد آن را (تا آنجا كه مي توان) بشناسند ، و معني زندگي را بدانند ، و يك آييني از روي خرد براي آن دارند ، و چون آدميان اگر بسر خود باشند بانديشه هاي پراكنده برخيزند و هر دسته اي به پندارهاي ديگري گرايند اينست بايد راهي باشد كه همه در آن گرد آيند ، و اين راهست كه ما دين مي ناميم. كوتاه سخن آنكه دين براي شناختن جهان و دانستن معني زندگاني و داشتن يك آيين بخردانه است. چيزي كه هست آدميان چون بخواهند جهان را بشناسند و بانديشه پردازند خواهند ديد اين دستگاه بسر خود نتواند بود و ناگزير خواهند بود كه آفريدگاري براي آن بشناسند و بهستي آن بخَستوند[=معترف شوند]. خداشناسي از اينجا پيش مي آيد. روشنتر گويم : اين مردمانند كه نيازمندند خدا را بشناسند ، و خدا نيست كه نيازمند شناخته شدن باشد. اين دو از هم دور است.

گفتيد نميتوانيد هستي خدا را بپذيريد ، ميگويم چرا نمي توانيد ، مي توانيد و خود ناگزير هستيد كه آن را بپذيريد. از روي آن دريافتي كه اسحاق نيوتن نيروي كشش (قوه‌ی جاذبه) را پيدا كرده شما نيز توانيد هستي خدا را دريابيد. نيوتن نيروي كشش را چگونه پيدا كرده؟!.  نه اينست كه مي گويند زير درختي نشسته بود و سيبي را ديد كه از درخت جدا گرديده بزمين افتاد و بانديشه فرو رفت كه بهر چيست كه يك چيزي از بالا بپايين افتد؟!. عاميان باين چيزها معنايي ندهند و چنان دانند كه هر چيزي بايد از بالا بپايين افتد و جز چنين نبايد بود ، ولي نيوتن كه دانشمندي بود اين مي دانست كه هر چيزي را انگيزه اي دربايد ، و افتادن يك چيزي از بالا بپايين نيز بي انگيزه و بخود نتواند بود و اين بود در پيرامون آن بجستجو پرداخت و اين دريافت كه داستان بالا و پايين نيست و چگونگي اينست كه چيزهايي كه در جهان است همه با هم در كششند و يك چيز بزرگتر چون نيروي كشش آن فرونتر باشد چيزهاي كوچك را بسوي خود كشد و افتادن سيب و چيزهاي ديگري از بالا بپايين نتيجه‌ی كشيدن كره زمين مي باشد و بدينسان بيك راز ارجداري راه يافت و بدانشهاي ارجداري از آن راه رسيد. 

ما از همين راه پي بهستي آفريدگار مي بريم. جهانيست آراسته و بسامان و هزارها شگفتي در آن پديدار. مي‌گردد و دمي نمي‌ايستد ، ناگزيريم باور كنيم آفريدگار دانايي آن را آفريده ، و همو مي‌گرداند ، و خواستي از آفريدن و گردانيدن آن ميدارد. بايد باور كنيم و هيچ راه ديگري نمي داريم.

شما اگر زندگاني يك جفت پرستوك را بانديشه سپاريد ناچار باشيد بهستي خدا خستويد. باينها كه آموخته نر و ماده با هم زيند؟!. كه آموخته از راه دور گِل و سنگريزه در نُك خود آورده آشيانه سازند؟!. كه آموخته ماده چون تخم گزاشت بنوبت روي آن خوابند؟!. كه آموخته كه چون جوجه درآوردند آنها را بپرورانند و بزرگ گردانند و چون بزرگ شدند و بينياز گرديدند بخودشان واگزارند و بيگانه شان شمارند؟!. آيا ميتوان پذيرفت كه اينها را طبيعتِ بي‌فهم و دانش بآنها آموخته است؟!..

گفتيد امروز انگيزه‌ی پديد آمدن ابر و باريدن باران و مانند اينها را دانسته ايد. بسيار نيک ، ولی اينها سخن از كارخانه مي باشد و ما در جستجوي پديدآورنده و گرداننده‌ی اين كارخانه مي‌باشيم.

ما از جنبش ماديگري در اروپا و كتابهايي كه دانشمندانِ بنام مادي نوشته اند و از ايرادهايي كه بدينها (يا بهتر گويم : به پندارهاي بيهوده‌ی ديني) گرفته اند ناآگاه نيستيم ، و در شگفت خواهيد بود كه بشنويد ما با همه‌ی هواداري از دين از آنان رنجيدگي نمي نماييم و بلكه در زد و خوردي كه با پندارهاي بيهوده كرده اند نيكوكارشان مي‌شناسيم. چيزي كه هست ما مي گوييم آنان با دروغها جنگيده و آنها را برانداخته اند ولي خودشان هم براستيها نرسيده اند. هر چه هست ما را درباره‌ی ماديگري گفتارهاييست كه بايد شما آنها را نيز بخوانيد.
[دنباله‌ی این را در شماره های آینده بخوانید.]
(پرچم هفتگی شماره‌ی هفتم ، 5 اردی‌بهشت 1323)

باز هم سانسور

پایگاه : در هفته‌ی گذشته بار دیگر تیغ سانسور بر گلوی تارنمای دیگری که کتاب «پندارها» را به نمایش گذاشته بود کشیده شد. آری ، کتاب پندارها!. کسانی که آن کتاب را خوانده اند از این خبر در شگفت خواهند گردید زیرا در آن کتاب همه‌ی گفتگوها از دروغ و دغل بودن پندارهاییست که همچون زنجیرهای بردگی بر دست و پای مردم پیچیده و زندگی را از راه خود بیرون برده. صدها کار بیرون از آیین و مفتخوری را بنیاد نهاده و مردمان را دچار صد گزند و بدبختی گردانیده.

یک فهرستی از جستارهای آن کتاب اینست :

پیشگویی ، فالگیری ، غیبگویی و ستاره‌شماری ، چهره‌بینی و کف بینی ، استخاره ، جادو ، جنگیری ، دعانویسی ، خوش‌شگونی و بدشگونی ، خواب دیدن ، گفتگو با مردگان (احضار روح) ، جبریگری و چندین جستار دیگر که همه از آلودگیهای مردم بشمار است. این کتاب با دلیلهای بُرنده و یاد کردن داستانهایی از تاریخ و از پرونده های دادگستری مردمان را آگاه و اندیشه ها را روشن می گرداند.

از این سانسور دانسته می گردد که به باور مسئولان آن ، اینگونه پندارها نه تنها آلودگی نیست و مایه‌ی بدبختی مردم نمی گردد و زیانی از آنها به ایشان نمی رسد بلکه اینها از« سیاستهای» نظام است و کتابی که به برانداختن اینها کوشیده به « تشویش اذهان عمومی» پرداخته و تارنمایی که به نشر آن کتاب دست یازیده نیز باید صدایش بریده گردد ...

راستی مسئولان اینگونه کارها چه دفاعی خواهند داشت؟! آیا کارهایی به این اهمیت را بازیچه پنداشته و خود را به هر سیاهکاری آزاد دانسته اند؟! افسوس! افسوس! آیا نخواهد رسید روزی که باید پاسخ مردم را دهند؟!
نشانی آن تارنما اینست :
pendarha2.mihanblog.com

بخش تاریخ

پایگاه : برخی داستانهای تاریخی در لابلای گفتارهای پیمان آمده که خواست از آنها آوردن گواهی بر سخنان پیش از آن بوده یا برای آنست که موضوعی روشنتر گردد. این درست است که آن داستانها چون در چنان زمینه‌هایی سروده گردد جلوه‌ی بیشتری دارد ولی این هم هست که اینها خود به تنهایی آموزنده می باشند. دو داستان زیر از پیمان گرفته شده و خوانندگانی را که می خواهند به خود جستارها دست یابند به پیمان سال چهارم و گفتارهای پاکخویی یا دفتری که به همین نام فراهم گردیده راهنمایی میکنیم. گفتارهای پاکخویی کم‌مانند بوده و خود شیرین سروده شده‌اند.

بسیار رخداده که کسانی چون از ناراستی و دروغ گفتن سودی برای خود دیده اند زود فریفته شده ، آن پندهای باآزرم بودن را زیر پا گزارده نادرستیها نموده اند. برخی نیز برای آن فلسفه بافته اند که دروغ مصلحت آمیز یکی از نتیجه های آن فلسفه است. داستان دومی که در زیر می آید از گفتاری است که در آغاز آن سخن از آتشی بمیان آمده که فلسفه‌ی مادی به خرمن آسایش و نیکبختی آدمیان زده و از رهگذر آن اژدها گمراهیست که خویهای بد رواج یافته. سپس از ایمنی و اعتماد در میان توده سخن رانده و آنجا این نکته نشان داده شده که با رواج دروغ و دغل ، اعتماد و ایمنی که یک توده را سرمایه‌ی بیهمتایی می باشد از میانشان ناپدید گردد و زیان آن به همه ـ به دروغگو و دغلکار نیز ـ رسد.

پس از آوردن داستانهای تاریخی زیر هوده های ارجدار دیگری نیز در پایان گفتارها گرفته شده. خوانندگان از خواندن آن گفتارها دریغ نکنند.

دو داستان از یونان باستان

داستان لئونيداس ، پادشاه اسپارت را شنيده ايد. در لشكركشي خشايارشا اين مرد با سپاه يونان نگهداري تنگه‌ی ترموپولاي را داشت و چون ايرانيان از كوه گذشته ، پشت سر او را نيز گرفتند و يونانيان ناگزير بودند بگريزند و جان بدر برند و يا به جنگ ايستاده كشته شوند ، لئونيداس انبوهي از يونانيان به خانه هاشان فرستاد و خويشتن با چند تن ، پايدار ايستاده ، مردانه جنگيدند و همگي كشته شدند. اين كار چرا كردند؟! اين جانبازي و مردانگي بسيار بزرگي است ، چگونه بدان آساني انجام دادند؟! چرا نگريختند؟! چرا جان بدر نبردند؟! اين راست است در قانون اسپارت گريختن از جنگ گناه سختي بود و لئونيداس و ياران اسپارتيش اگر مي گريختند ، كيفر سختي مي ديدند. ليكن لئونيداس مي توانست از خشايارشا زينهار خواهد. اگر چنين كاري مي كرد هميشه پيش ايرانيان گرامي بود و بهترين نوازشها را مي ديد ، پس چرا اين را نكرد و مرگ را بهتر دانست؟ زيرا او خرد درست داشت و نيك مي دانست كه زندگي جاويداني نيست و هر كسي دير يا زود از اين جهان رخت خواهد بربست و چند سال زندگاني را كه پس از آن توانستي زيست با بدنامي برابر نمي گرفت و گردنفرازي و نيكنامي در پيش او چندان ارجمند بود كه جان باختن را در راه آن گوارا مي‌شمرد.
(405298)
...
در اين باره در تاريخ داستانهاي پر ارجي هست و چون ما هميشه از تاريخ گواهيها مي آوريم در اينجا نيز آن شيوه را دنبال مي كنيم. چنانكه در جاي ديگري گفته ايم يكي از زمانهايي كه خرد پيش رفت ميانه‌ی يونانيان در زمان هخامنشيان بود و اينست مي توان از كارهاي آنان به گواهي ياد كرد.

در آن زمان ميانه‌ی يونانيان مرداني بنام شدند كه در تاريخ نيز شناخته مي‌باشند. از جمله دو تن از ايشان كه يكي ثميستوكليس و ديگري آريستيديس نام داشت در بسيار جا با هم ياد كرده مي شوند. زيرا گذشته از آنكه با هم در يك زمان مي زيستند در كارها نيز چه بسا همدست بودند. در جنگهايي كه ميانه‌ی ايرانيان برخاست و در تاريخ باستان از بزرگترين پیشامدها بشمار است اين دو تن در بيشتر آنها پا در ميان داشتند و كارها بنام ايشان ياد كرده مي شد.

ثميستوكليس آن كسي است كه فيروزي جنگ سالامين بنام او پايان يافت. آريستيديس نيز در جنگ پلاتاي با فيروزي سرفراز گرديد.

اين دو تن با همه‌ی نزديكي و همدستي با هم از رهگذر پابندي براستي و نيكوكاري جدايي از هم داشتند. زيرا ثميستوكليس برآن بود كه در راه پيشرفت از دروغ و نيرنگ و بيدادگري پرهيز نبايد كرد و رفتار خودش از اينراه بودي. ولي آريستيديس از دروغ و نادرستي سخت پرهيز كردي و هرگز گِرد بيدادگري نگرديدي.

در آن زمان يونانيان گذشته از جنگي كه با ايران داشتند يك كشاكش و دشمني سختي نيز ميانه‌ی آتن و اسپارت هميشه در كار بودي. در آن هنگام اين دو شهر ناگزير شده دست يكي كردند ولي در نهان كينه در دل مي پروردند. پس از جنگ سالامين چون كشتيهاي يونانيان همگي به بندر آتن بازگشت ثميستوكليس چنين ميخواست كه آتنيان را برانگيزد ناگهان آتش بكشتيهاي اسپارت زنند و بدينسان اسپارتيان را از نيروي دريايي بي بهره سازند. آريستيديس بآن خرسندي نداد.

ديگر مردان يونان همه از دسته‌ی ثميستوكليس بودند و نيرنگ و نادرستي را روا مي شمردند و چنين عنوان مي نمودند كه اين بيراهي را تنها در كار توده روا مي شمارند. ليكن اين بهانه اي بيش نبود. نيرنگ و نادرستي يك توده با يك توده با نيرنگ و نادرستي يك مرد با يك مرد چه جدايي دارد؟! راستي اينست كه با همه‌ی پيشرفت خرد ميانه‌ی يونانيان اينان فريب سودي كه از دروغ و نادرستي درگام نخست پديد مي آيد خورده انجام آن را نميتوانستندي دريافت. ولي ديري نگذشت كه نتيجه‌ی نادانيهاي ايشان پديد آمد. در سايه‌ی رفتار اينان روز بروز دشمني و همچشمي ميانه‌ی آتن و اسپارت سخت تر گرديد. چندين بار آشتي كردند و پيمانها بستند. ولي در هر بار چون بنياد كار بر نادرستي بود و هيچيكي از دو سوي از درون دل پابندی بآن پيمانها نداشت. اينست همينكه فرصت جست نيرنگي بكار برد و آن را يك سودي از بهر توده‌ی خود پنداشت. بدينسان كم كم پيمان نيز از ارج افتاد و كينه ها چندان سختي گرفت كه جز با خونريزي چاره‌ی آن كرده نشود. اينست جنگ در ميان دو شهر درگرفت. همه‌ی يونان دو بخش شده بريختن خون يكديگر برخاست. بيست و هفت سال هميشه جنگ و دشمني در كار پيشرفت بود. صدها آبادي ويران گرديد. هزاران جوانان كارآمدني در خون غلطيد. كشتيهايي كه هر دو سوي داشتند همگي نابود شد. آن نيرومندي و شكوهي كه يونان پس از جنگها با ايران پيدا كرده بود همگي از ميان رفت. هر دو سوي از پا درآمده بناتوان ترين حال افتاد. در نتيجه‌ی اينها بود كه فيليپوس پدر اسكندر فرصت يافته آزادي يونان را از دستشان گرفت.

اين بود زيان آن دروغگوييها و پيمان شكنيها و ناراستيها كه مردان يونان بنام سود توده‌ی خود مي كردند. ديگر چه گواهي روشنتر از اين كه نادرستي جز زيان نتيجه‌ی ديگري ندارد؟!..

سراسر تاريخ پر از اينگونه داستانهاست. ما اگر از زمان بسيار دوري گواهي آورديم از بهر اينست كه نخواستيم از زمانهاي نزديك گفتگو نمايم. و آنگاه چنانكه گفتيم به يونانيان با ديده‌ی ارجمندي مي نگريم. وگرنه سراسر تاريخ پر از پيكار و خونريزي و همگي ميوه‌ی نادرستيها و بدخوييهاست وگرنه آدمي را چه نيازي بجنگ و خونريزي ميباشد؟!.
(406337)