پرچم باهماد آزادگان

212 ـ روزبه ، سیاست و زنان


گفتار آقاي كسروي

نخست سپاس مي‌گزارم كه آقايان از دور و نزديك باينجا آمده‌اند كه در اين جشن كه ما مي‌داريم همـراهي نمايند. اما گفتاري كه خواهم راند : بايد دانست كه ما در هر كاري از ديگران جداييم. من نميخواهم چون نشستي هست براي سرگرمي شما جمله پردازي كنم. اين كار ديگرانست. بلكه سخناني را ميدارم و سه چيز را يادداشت كرده‌ام كه مي‌خواهم با شما بگفتگو گزارم. اين يك گفتگوست كه با شما خواهم كرد. بشنويد و بفهميد و با خرد خودتان داوري كنيد و اگر سخني ميداريد شما نيز بگوييد.

يكي از آن سه چيز داستان « روزبه» است. ما بارها روزبه را معني كرديم. روزبه يا عيد آنست كه در كشوري پيشامد بزرگ تاريخي بسود آن كشور رخ‌دهد و مردم براي ارج‌شناختن از آن پيشامد و از پديد آورندگانش و تازه گردانيدن ياد آنان ، روز رخ‌دادنش را روزبه گردانند كه همه ساله در آنروز جشنی گيرند. چنين روزبه سودهايي تواند داشت. گذشته ‌از آنكه خود بيداري و هوشياري توده را رساند هزارها كسان را وادارد كه ‌از جانفشاني در راه كشور و پديد آوردن مانندهاي آن پيشامد بازنايستند.

مثلاً در فرانسه شورشي رخداده كه يكي از پيشامدهاي بزرگ تاريخي بوده. اينست هر سال مردم فرانسه روزي را بنام آن پيشامد جشن مي‌گيرند و ياد پيشگامان شورش را تازه مي‌گردانند.

دو روز پيش در روزنامـه ها خوانديـم كه در كشور شوروي روز 19 نوامبـر جشن توپخانـه گرفتـه‌اند و شاديها كرده‌اند.

افسوس كه در ايـران ، اين نيـز معني خود را از دست داده. در اين كشور يكـي از بديها عيدهاييست كه گرفتـه مي‌شود. من مي‌پرسم : هجدهم ذيحجه چه عيديست؟.. مي‌گويند : در آن روز پيغمبر اسلام علي را بخلافت برگزيده. مي‌گويم : نخست اين داستان دروغست. چنين چيزي نبوده. دوم بتاريخ ايران چه همبستگي داشته؟!. امروز چسودي از آن توان برداشت؟!. خلافت كه ميوه‌اش را عربها و تركها خورده و سپس هم پوسيده شده و از ريشه برافتاده ‌ايرانيان بنام آغاز آن جشن مي‌گيرند. آيا اين نمونه‌ی ناداني يك توده نيست؟!.

روز پانزدهم شعبان را جشن مي‌گيرند و مي‌گويند : « روز ولادت امام زمانست». ما بارها پرسيديم و باز هم مي‌پرسيم : آيا اين داستان امام‌زمان راستست؟. آيا چنان كسي هست و بدانسان كه مي‌گويند خواهد آمد؟. اگر چنان چيزي هست و خواهد آمد و خرد و دانش آنرا براست مي‌دارد همه‌مان بپذيريم و چشم براه آمدنش باشيم. اگر چنان چيزي هست و خواهد آمد و جهان را با يك نيروي « فوق العاده» بنيكي خواهد آورد ما ديگر نكوشيم و رنج بيهوده بخود ندهيم. بارها اين را پرسيديم و پاسخي نشنيديم.

آنچـه ما ميدانيـم اين از ريشه دروغ است. چنان كسي نه بوده‌است و نه خواهد آمد. چنان چيـزي را نه دانشها مي‌پذيرد و نه خرد براست مي‌دارد و نه تاريخ از آن آگاهست.

چنين افسانه‌ی بيپايي را دستاويز كرده‌اند و جشن مي‌گيرند. آيا چنين توده‌اي را بهره‌مند از فهم و خرد توان پنداشت؟!. آيا از چنين عيدي مردم چـه سودي توانند برد؟!. آيا جز آنست كه هـر ساله ياد اين « خرافه» تازه شود؟!. جز آنست كه مردم نادان ببودن چنان امامي باور بيشتر كنند و بآمدنش اميد بيشتر بندند و بهمان باور و اميد بدبختي هاي خود را فراموش كنند و درپي چاره نباشند؟!.

يك دليل روشن بآنكه ‌اين عيدها بزيان توده مي‌باشد آنست كه ما ديديم در اين سه سال وزيران كه بيگمان دشمن اين توده‌اند و ببدبختي آن ميكوشند همين عيدها را كه كمتر شده بود بحال نخست بازگردانيدند. [1]

شنيدنيست كه بيشتر اين عيدها را ناصرالدينشاه گزارده. همان پانزده شعبان تا سال 1274 نمي بوده. در آنسال ناصرالدينشاه عيـدش گردانيـده دستور جشن و چراغان داده. يك پادشاه نافهـم و فريبكار براي فريب مـردم و خاموش نگه داشتن آنان باين نمايشها پرداخته و اكنون ما بايد پيروي از كارهاي سراپا زيان او نماييم.

ما اينها را روزبه (يا عيد) نمي شناسيم. بايد اينها از ميان رود. ما روزبه را بمعني راستش گرفته‌ايم. اينست تاكنون چهار روزبه مي‌داريم :

يكي همين يكم آذر كه روز پيدايش مهنامه‌ی پيمان و آغاز كوششهاي ماست.

ديگري يكم ديماه كه در آنروز براي سوزانيدن كتابهاي زيانمند جشن مي‌گيريم.

ديگري نوروز كه آغاز سال و آغاز بهار است.

ديگري سيزدهم مرداد كه روز داده شدن مشروطه ‌است. ديگران آنرا چهاردهم مرداد مي‌گيرند. ما آنرا غلط ميدانيم و سيزدهم را مي‌گيريم.

چيزي ديگر كه ميخواهم با شما گفتگو كنم داستان سياست است. چنانكه ميدانيم از چندي پيش در ايران كشاكشهايي بعنوان نفت پيدا شده كه روزنامه ها و حزبها در آن پا در ميان داشته‌اند. جز ما كه در كنار بوده‌ايم. از اينرو كساني چنين ميدانند كه ما از سياست بدوريم و خود را كنار مي‌گيريم. ولي چنين نيست و من ميخواهم در اينجا گفتگويي در آن باره كنم.

ما از سياست بر كنار نيستيم. چيزيكه هست ما سياست را نيز بمعني راستش گرفته‌ايم. سياست چيست؟. سياست « همبستگي يك توده با توده هاي ديگر و چگونگي آن همبستگي» است. سياست آنست كه يك توده راهي براي زيست خود در ميان ديگر توده ها باز كند و رفتارش با آن توده ها از روي فهم و انديشه باشد.

ما امروز همسايگاني ميداريم : دولت روس ، دولت انگيس ، دولت تركيه ، دولت عراق ، دولت افغان. با توده ها و كشورهاي ديگر جهان نيز از دور همبستگي ميداريم.

سياست آنست كه ما بدانيم با اين همسايگان و همچنان با دولتها و توده هاي ديگر چه رفتاري پيش گيريم. راهمان در ميان اينهمه توده ها چه باشد؟. براي آينده چه چيزهايي را بديده گيريم؟.

ما سياست اين را مي‌شناسيـم ، و از ايـن زمينه نه تنها دور و بركنار نمي باشيم ، خـود در آنيم و كوششهايـي بكار مي‌بريم. ما در سياست بهترين و روشنترين راه را پيش گرفته‌ايم.

ما مي‌گوييم : ايرانيان بايد نيك باشند ـ نيك باشند تا بتوانند با ديگران همپا گردند ـ مي‌گوييم : بايد بديها را از خود دور گردانند.

خواهيد پرسيد : نيكي چيست؟. چگونه نيك توان بود؟. كدام بديهاست كه بايد دور گردانيد؟. ما پاسخ اين پرسشها را داده‌ايم. ما نيكيها را باز نموده و راه نيك شدن را نشانداده‌ايم. بلكه خود پيش افتاده بپيمودن آن راه پرداخته‌ايم.

در نيكي هم تنها نيك بودن يك دسته ‌از جوانان درس خوانده بس نيست. بايد همه نيك شوند. بايد مردان نيك شوند ، زنان نيك شوند ، شهرنشينان نيك شوند ، ده نشينان نيك شوند.

ما دانسته‌ايم كه مردمي تا نيك نباشند از نيكيهاي جهان بهره نتوانند يافت. دانسته‌ايم توده‌اي كه آلوده‌ی بديهاست بپاي ديگران نتواند رسيد و هايهوي و غوغا نيز در اين زمينه كاري انجام نتواند داد. اينها را دانسته‌ايم و اينست گفته‌ايم : بايد اين توده نيك باشند تا بتوانند از نيكيهاي جهان بهره يابند ، تا بتوانند با ديگران همپا باشند. اين پايه‌ی سياست ماست.

آمديم بر سر همسايگان. آيا رفتارمان با آنها چه باشد؟. ما مي‌گوييم : با همه بايد يكسان رفتار كرد و يكي را بديگري نگزيد. دو دولت روس و انگليس كه همسايگان بزرگ و نيرومند مايند در باره‌ی سياست برخوردهايي با هم ميدارند و خواهند داشت. ما بايد در ميانه بي يكسو[= بیطرف] باشيم.

انديشه‌اي در ميان ايرانيان رواج گرفته كه ما بايد خود را بيكي از اين دو دولت نزديك گردانيده ديگري را از خود دور سازيم. اينست دسته‌ها پديد آمده : يك دسته هوادار انگليسند و يك دسته هوادار روس و با هم سخت مي‌نبردند. اگر از ما بپرسند هر دو دسته راه كج ميروند.

آن انديشه ‌از ريشه غلطست و دو زيان بسيار بزرگ را در بر ميدارد : نخست اين ، استقلال خود را از دست دادنست. ما كه بيكي از آن دو دولت نزديك شويم بايد اختيار خود را باو سپاريم. داستان ما با آن ، داستان رود است با دريا. رودي كه بدريا مي‌پيوندد ناچاريست كه بآن درآميزد و نابود شود و از ميان رود ، و جز اين راهي نيست.

دوم ما كه خود را بيكي از آن دو بنديم ديگري آسوده نخواهد نشست ، و ما را هم آسوده نخواهد گزاشت. كشور آشفته و درهم ما ميدان كشاكشها گرديده آشفته تر و درهم تر خواهد شد.

كساني اينرا باور نميكنند كه ما بتوانيم خودمان خود را راه بريم. اگر هم با زبان چنين چيزي را بپذيرند دلهاشان آنرا نخواهد پذيرفت. راستش هم آنست كه توده‌اي با اينحال كه ‌ايرانيان راست خود را راه نتواند برد. اين چيزيست كه ما نيز خَستُوانيم[= معترف] و در اين باره سخني نيست.

سخن در آنست كه توده در اينحال نماند و بآلودگيهاي خود چاره كند و بهتر گردد ، و در آن هنگام است كه خواهد توانست خودش خود را راه برد. بهمين شُوند[=سبب] است كه ما پيش از هر كاري بنيك گردانيدن توده مي‌كوشيم.

كساني در اينجا هم سخني ميدارند. مي‌گويند : « اين توده نيك نميشود». ولي ما پاسخ اين را در نوشته هاي خود داده‌ايم. بيشتر اين كسان آنانند كه نميخواهند خودشان نيك شوند و توده را نيك نميخواهند. تنها آرزوشان آنست كه ‌اگر در زيردست بيگانگان هم باشد باين توده فرمان رانند و يا پيشوايي نمايند.

برخي نيز مي‌گويند : « اين دولتها نخواهند گزاشت ما نيك شويم». ولي اينهم بهانه‌ی پوچيست. ما اگر بخواهيم نيك شويم هيچ دولتي از ما جلو نتواند گرفت.

دولتها هميشه ‌از بديها و آلودگيهاي يك توده سودجويي كرده آنها را افزار كار خود گردانند. هيچگاه جلو نيك شدن را نتوانند گرفت.

آنگاه ‌اين دولتها كه سخن از آنها مي‌رود توده هاي آزاديخواهي را در پشت سر مي‌دارند. توده‌ی انگليس هميشه بيرقدار آزادي بوده. توده‌ی روس را همه ميدانيم كه بچه كارهايي در راه پيشرفت آزادي برخاسته‌اند. تاريخ آنها نزديكست و فراموش نگرديده. ما كه بنيك بودن خود كوشيم هر زمان كه نيازمند شويم آواز خود را بگوش توده هاي روس و انگليس توانيم رسانيد. هر زمان كه خواستيم از آنان كمك توانيم خواست.

در جهان نيكخواهان فراوانند. ما اگر بنيكي كوشيم از هر گوشه‌ی جهان ، از ميان نيكخواهان پشتيبانان خواهيم داشت.

بهر حال اين سياست ماست كه نيك باشيم و خودمان خود را راه بريم و با همسايگان يكسان رفتار كنيم.

در اين زمينه بسخنان بسياري نياز هست. ما چون آنها را نوشته‌ايم در اينجا از گفتن باز مي‌ايستم. تنها داستاني را كه بتازگي رخداده و در اينجا گواه سخن تواند بود ياد مي‌كنم .

ديروز رفته بودم باداره‌ی شهرباني. يكي از سران آن اداره كه خود مردي پنجاه يا شصت ساله‌ايست چون مرا ديد چنين پرسيد : « پارسال هم ميخواستم از شما بپرسم چرا حافظ را مي‌سوزانيد فرصت نشد؟!.»

پيرارسال كه ما را بدستاويز كتابسوزان بفرمانداري نظامي كشيده و از آنجا بشهرباني فرستاده بودند ، چون از نخست وزيري دستور داده بودند رهامان كنند اين مرد آمد و ما را رها گردانيد.[2] اكنون پيرارسال را پارسال ميخواند و اين نمونه‌ی دل‌مردگي اوست كه در اين دو سال نخواسته بجويد و بپرسد داستان كتابسوزان چيست و اينهمه كتابها كه ما نوشته‌ايم يكي را نخوانده. اكنون هم از ديدن منست كه بيادش افتاده.

بهر حال پاسخ داده گفتم : ما چون كتابهاي حافظ و سعدي و مثنوي و ديگر مانند آنها را مايه‌ی بدبختي اين توده شناخته‌ايم آنها را مي‌سوزانيم كه ‌از ميان ببريم.

گفت : « پس منهم اگر مخالف عقيده‌ی شما بودم كتابتان را بسوزانم؟!...».

گفتم : نخست شما يك تنيد و چنان كاري نتوانيد. ولي ما گروهي مي‌باشيم و راهي براي خود برگزيده‌ايم. دوم ما ديوان حافظ را باين عنوان نمي سوزانيم كه با « عقيده‌ی» ما ناسازگار است. باين عنوان مي‌سوزانيم كه با خرد ناسازگار است .

با شتاب گفت : « خرد كه؟!.».

گفتم : دشواري دو تا شد. شما معني خرد را هم نمي شناسيد. خرد ازآنِ من و ازآنِ شما ندارد. خردها همه يكيست. بدانسان كه چشمهاي ما يكيست و اين كلاه كه روي ميز است همه‌ی چشمها آن را مي‌بيند خردها نيز چنين است. ما نميگوييـم كه زيان شعـرهاي حافظ را خـردهاي ما فهميـده و يا مي‌فهمـد. بلكـه مي‌گوييـم همـه‌ی خـردها مي‌فهمد. من اكنون كتابي (دادگاه) در دستم است و باز مي‌كنم كه شعرهايي از حافظ بخوانم. شما خودتان با خرد خود داوري كنيد. مي‌گويد :

رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي      كه بر من و تو در اختيار نگشودند

شما باين شعر چه مي‌گوييد؟!. آيا راستست كه بما اختياري نداده‌اند و ما بايد با بدبختيها بسازيم و اندوه بخود راه ندهيم؟!. آيا اين بدآموزي نيست؟!. آيا اين زيانمند نيست؟!..

شما چنين انگاريد كه دو سال پيش كه آلمانها بكشور شوروي تاختند و تا قفقاز پيش آمدند ، اگر مردم روسستان چنين باوري داشتندي و بجاي آن كوششهاي مردانه كه كردند دست بروي دست گزارده گفتندي : « كه بر من و تو در اختيار نگشادند» ، يا گفتندي : « صبـر و ظفر هر دو دوستان قديمند» ، چـه بسرشان گذشتي؟!. آيا جـز اين بودي كه زيردست بيگانگان باشند و بدبخت گردند؟!. آيا اين فيـروزي و گردنفرازي كه ‌امروز مي‌دارند جز نتيجه‌ی كوشش و جانفشانيهاي خودشانست؟!. بگوييد كه شما باينها چه مي‌گوييد.

سخناني باين روشني و استواري ، بجاي آنكه ‌از شنيدن تكان خورد و بنافهمي خود پي برد ، با يك خونسردي چنين گفت : « شما بحافظ ايراد غيابي مي‌گيريد. اگر خودش بود مي‌ديديم چه جواب مي‌دهد».

گفتم : كسي اگر خودش نباشد آيا بايد بسخنش ايراد نگرفت و نيكي يا بديش را نگفت؟!. مثلاً اگر روزنامه نويسي در روزنامه‌ی خود مردم را بآشوب و تاراجگري برانگيزد و براي دلير گردانيدن مردم دروغها بپراكند ، آيا شما كه نگهبان ايمني شهر مي‌باشيد نسخه هاي روزنامه‌ی او را از دست مردم نميگيريد؟!. آيا دست روي دست گزارده مي‌گوييد بايد خودش باشد تا ببينيم چه پاسخ ميدهد؟!. نيك بينديشيد كه آيا چنينست؟!. آنگاه ‌اگر حافظ نيست شما كه هوادار او مي‌باشيد هستيد. شما پاسخ بدهيد. ببينيد بخردتان چه مي‌رسد؟!.

اين بار برگشته چنين گفت : « هيچ مي‌دانيد حافظ در چه زماني بوده». گفتم : ما را با زمان حافظ چكار است؟!. او در هر زماني بوده باشد. اين سخنان او بتوده زيانمند است. ما بايد آن را از ميان برداريم. شما در اين باره بينديشيد.

چون ديگر پاسخي نميداشت بخاموشي گراييد. من نيـز سخني نگفتم و برخاستم. اين داستان را گفتم براي آنكـه شما بدانيد چه نادانيهاي تو در تو در مغزها آكنده شده. بدانيد كه مايه‌ی بدبختي اين توده ‌اين نادانيهاست. بدانيد كه دشمنان ما در مسكو و لندن نيست ، در اين مغزهاي تيره ‌اكنده ‌است. ما پيش از همه بايد بچاره‌ی اينها كوشيم.
[3]
چيز سوم كه ميخواهم در پيرامونش گفتگو كنم بانوانند (4). همه ميدانيم كه بانوان يك نيم مردمند. در زندگاني همراه مردانند. ما را درباره‌ی بانوان نيز سخنان بسياري هست كه نوشته‌ايم. بتازگي هم كتابي بنام « خواهران و دختران ما» بچاپ مي‌رسد. ليكن تا امسال از بانوان نشستي نمي بود . امسال در آبادان بانوان پاكدين پيشگام شدند و نشست برپا گردانيدند كه مايه‌ی خشنودي همگي گرديد. اينست از اين پس در تهران و ديگر شهرها نيز از بانوان نشستها برپا خواهيم گردانيد.

در ميان ما بانوان بسيار بافهم و شايایي هستند كه ما خواهيم توانست از فهم و جربزه‌ی ايشان سود جوييم و تكاني هم در جهان بانوان پديد آوريم. در اينجا بايد از چند بانويي نام برم .

آقاي ضياء مقـدم كه در پيشامـد پارسال مراغـه در برابر گـزندها و زيانهاي پياپـي شكيب و پايداري بسيار نمـوده « سرمشقي» بديگران دادند.[5] همسر ايشان شكيب و پايداري بيشتر نشان داد و هنوز در جايي همچون مراغه ، با دور بـودن شوهـرش ، دچـار وحشيگـريهاي پست مـردم مي‌باشـد و پايـداري مي‌نمايـد. رفتار ايــن بانــو هـم بايــد « سرمشق» بانوان باشد.

بانو رهبري دختر شادروان شيخ ابراهيم زنجاني در ميان بانوان در فرو رفتن به كُنه پاكديني و فهميدن آميغها در ميان بانوان بيهمتاست. اين بانو همانست كه بت پرستان زنجان گله ‌ازو به برادرش برده بودند و اين نتيجه آن را داده كه برادرش كه خود مرد اروپا ديده و دانشمنديست براه ما آشنا گرديده.

آقاي عباس هاتفي كه خود از پاكدينان ديرينست همسري كه برگزيده بپاكديني آشنا گردانيده كه نامه‌اش كه در پرچم چاپ كرديم نمونه‌اي از سَهِشهاي[= احساسات] آن بانوي بافهم است.

آقاي حسن چهره نگار همسر خود را بپاكديني كشانيده و اين بانو هوش و فهمي از خود نشان ميدهد كه مايه‌ی اميد بسيار است.

بانو صمصامي در ارومي پارسال نامه‌اي بمن نوشته بود كه بسيار خشنود گرديدم و خدا را سپاس گزاردم.

ديروز هم نامه‌اي از بانو ملوك چهره نگار رسيده كه‌اكنون در دست منست. اين بانو سهشهاي پاكدلانه‌ی خود را چنين باز مي‌نمـايد : « اكنـون كه ميهن و مردمي مرا بكار و كوشش ويژه‌اي واداشته بايد در راه نبرد با بديها و پراكندن آميغها با برادران خود همباز باشم و خود را آماده نموده‌ام. اينك پيمان مي‌بندم كه در اين راه ورجاوند بكوشم و بآشنا گردانيدن خواهران خود كوشش كنم...».

همچنانكـه بارها گفته‌ايـم ما بايد كوشش خـود را از خانـه هامان آغاز كنيـم. نخست بپاك گردانيـدن مغزهاي خانواده هامان كوشيم. روز بروز جدايي ما از ديگران بيشتر خواهد شد و اين سخت خواهد بود كه شوهري پاكدين با زني كه نه پاكدينست بسازد. پس از اين جوانان كه ميخواهند زن گيرند يكي از كارها همان خواهد بود كه دختري را كه برمي گزينند در ميان ديگر گفتگوها او را با آميغهاي پاكديني نيز آشنا گردانند.

مرا بسيار خشنود گردانيد كه آقاي ژيلا كه‌ اكنون در اينجاست چون عروسي كرده بود با همسرش بديدن ما آمدند و اين دانسته شد كه پيش از عروسي كتابهايي را از ما بآن بانو داده و او را آشنا گردانيده بوده. اين چيزيست كه بجاست ديگران هم كنند.

اين بسود خود مردانست كه زنهاشان پاكدين باشند و آميغهاي زندگاني را بدانند و بجهان با ديده‌ی بينايي نگرند. زنان تيره مغزي كه هنرشان جز جادو و جنبل نيست و از « عبادت» جز رفتن بروضه و پرداختن بگريه و شيون را نمي شناسند و از نوانديشي جز دلبستگي به فر ششماهه و رفتن بسينما و بتآتر و خواندن رمان را نفهميده‌اند ـ از همسري با چنين زناني خوشي نتوان ديد.
(دفتر یکم آذر 1323)

[1] : پس از مشروطه و نیز در سایه‌ی حکومت رضاشاه از شمار عیدهای بیمعنی کاسته شده بود. پس از شهریور 1320 که او برافتاد یک مشت وزیران خائن می کوشیدند هرچه نیکی در این مدت پدید آمده بود را باز گردانند و اگر توانند به دوره‌ی ناصرالدین شاه رسانند. برای آگاهی بیشتر کتابهای دادگاه ، افسران ما و انکیزیسیون در ایران دیده شود.
[2] : دفتر یکم دیماه و داستانش دیده شود.
[3] : در برابر آنهمه کوششهای کسروی و همراهانش در نبرد با گمراهیهای کیشها و آلودگیهای ادبیات (نبرد با پراکنده‌اندیشی و کوشش به نزدیک آوردن اندیشه ها و زمینه سازی برای ایجاد یک آرمان مشترک و در نتیجه اتحاد میان مردم) ، یک نویسنده‌ی بهانه‌جو یا بهتر گوییم یک هوچی که پاسخی به سخنان کسروی در این زمینه ها نداشته بجای آنکه اعتراف کند که از خواندن آنها از گمراهی درآمده و سرچشمه ها‌ی گرفتاری کشور و آسیب به جوانان را دریافته ، بجای همه‌ی اینها بیست و اند سال پس از کشته شدن او ایراد گرفته که در زمانی که نفت مسأله‌ی روز بود کسروی سخن از حافظ می رانده. این را بخیال خود انحراف دانسته و خواسته بگوید به حافظ پرداختن یا کتابسوزان برپا کردن دور از کوششهایی بوده که ایران در آن زمان نیاز داشته.


نخواسته بگوید که آنها سخنان راست و پذیرفتنی است بلکه بخیال خود خواسته بدینسان ایراد چشمگیری بگیرد. اکنون این به گردن شما خواننده است که این را نیک بیندیشید و در میانه داوری کنید. حق با کیست؟ آیا گرفتاری ما نفت بوده یا نادانیها و گمراهیهای خودمان؟! آیا این نفت است که به درماندگیهای ما چاره کرده یا خواهد کرد؟! آیا درماندگی ایرانیان با پول چاره خواهد پذیرفت یا با دانستن حقایق و پاک گردیدن مغزها از نادانیها و آلودگیها؟!

کدام راه راست است؟ کدام انحراف؟! این جستار بسیار ارجداری برای ایران و ایرانیان بوده و اکنون نیز می باشد. اینست بر هر ایرانی خردمندی واجب است که در این زمینه به اندیشه پردازد و سره از ناسره جدا سازد.

(4) : اين بخش گفتار در گفتن كوتاهتر گردانيده شده.
[5] : برای آگاهی از آن پیشامدها پست شماره‌ی 150 این پایگاه دیده شود.