پرچم باهماد آزادگان

213ـ ما چه مي گوييم؟..ـ1

پایگاه : [برخی کسان که تازه نام کسروی را شنیده‌ می‌خواهند بدانند او چه میگوید ، با دیدن فهرست کتابهایش از خود می پرسند : آیا نمی توان در یک گفتار یا کتاب کوچکی از اندیشه های او آگاه گردید؟.
ما می پرسیم : خواست شما کدامیک از اینهاست؟
1ـ می خواهید بدانید کوتاهشده و فشرده‌ی سخنان و اندیشه های او چیست.
2ـ می‌خواهید بهمه‌ی اندیشه های او و کُنه آنها پی برید و از تاریخچه‌ی کوششهایش آگاه گردید.
اگر آن یکمی است ، در اینحال چند کتاب از نوشته هایش به شما کمک میکند راهی را که او به آدمیان نشان میدهد دریابید. ارجدارترین آنها کتاب ورجاوند بنیاد است. در زمینه‌ی اجتماع ، اقتصاد و سیاست نیز کتابهای ما چه میخواهیم؟ ، فرهنگ چیست؟ ،‌ کار و پیشه و پول ، در راه سیاست ، دادگاه و انکیزیسیون در ایران را می توان نام برد.
این رشته گفتارها که گرد آورده ایم ، دیباچه‌ی چنان آشنایی‌ای با اندیشه های او و خود کوتاهشده ایست ازدو کتاب انکیزیسیون در ایران و در راه سیاست.
ولی اگر آن دومی است راهی جز این ندارد که بیشتر کتابها و گفتارهای او را با باریک بینی و هوشداری بخوانید و به یکبار خواندن نیز بسنده نکنید.

دانستنی است که در هفتاد سال گذشته درباره‌ی اندیشه های کسروی از روی همراهی یا ایراد گفتارهای بسیاری نوشته شده. ولی گزافه نیست اگر بگوییم آنها به ده یک جستارهایی که کتابهای او بروی خوانندگان میگشاید نیز نپرداخته اند. میدانی که آن کتابها بروی اندیشه ها میگشاید بسیار دامنه‌دار است و اینست جای آن دارد که در باره‌شان ، هم از سوی مخالفان و هم از سوی یارانش ، بررسیهای بیشتری شود.

کسانی که ایرادی به نوشته های او دارند باید این را وظیفه‌ی اجتماعی خود بدانند که آنها را با یاد کردن دلیل (نه هوچیگری) بنویسند. این دور از خرد است که یکی تنها بگوید من با فلان اندیشه‌ها مخالفم بی آنکه دلیلی برای آن بیاورد. آنهم در فضایی همچون اینترنت که آزادی فراوانی برای گفتار و نوشتار دارد.

از آنسو کسانی که اندیشه های او را نیک دریافته اند جا دارد آن نوشته ها را با آوردن مثالها و تجربیاتی از زندگی واقعی برویه‌ی دفترچه های کوچکی درآورند تا برای مردم کوچه و بازار و آنان که حوصله‌ی خواندن کتابهای پربرگ را ندارند خواندنی و سودمند افتد. این کار در بازپسین سال زندگی او انجام یافت و نتیجه‌ی آن شماری دفترچه می باشد که از زندگی روزانه‌ی مردم گرفته و چاپ شده و با زبان داستان حقایق ساده و استواری را به گوشها می رساند.

اکنون برای آنکه خواننده‌ی تازه‌آشنا از اندیشه های او اندکی آگاه گردد می گوییم :

او زندگانی کنونی آدمیان را سراسر گرفتاری و جهانیان را گمراه دیده و چون با جستجوهای بسیار شاهراه رستگاری (نجات) ایشان را یافته به دو گونه کوشش برخاسته است :
1ـ در یک رشته از نوشته هایش چگونگی آن شاهراه را نشان میدهد.
2ـ در رشته‌ی دیگر ، گمراهیهایی را که نمی‌گزارد جهانیان به یک راه درآیند می شناساند و زیانهای آنها را آشکار می سازد.]

او میگوید :

... [با خود] مي گفتم : با اين رواج دانشها در اروپا و آمريكا آيا چيزهايي بازمانده كه گفته شود؟. چون مي انديشيدم مي ديدم در پشت سر دانشها حقايق بسيار مهمي هست كه اگر جهانيان فراگيرند و قيمت گزارند و بكار بندند تأثير آشكار در زندگاني خواهد داشت و بسياري از سختيها و گرفتاريها را از ميان خواهد برد.

مي گفتم : بسيار نيك اين حقايق هست و من توانم آنها را باز نمود. ليكن پايَندان[=ضامن] پيشرفتش چيست؟ چه چيز آنها را پيش خواهد برد؟ مي انديشيدم و مي ديدم پايندان پيشرفت حقايق نيروي خود آنهاست. حقايق چون گفته شود مردان خردمند و پاكدل آنها را خواهند پذيرفت و پشتيباني خواهند نمود و در راه پيشرفتش جانفشاني دريغ نخواهند كرد. « راستي پژوهي» يكي از گُهري ترين[=اصیل ترين] خيمهاي آدميست و پايه‌ی همه‌ی پيشرفتها در جهان اين خيم خجسته بوده. اسلام چگونه پيش رفت؟. مشروطه چگونه در همه جا رواج گرفت؟. سوسياليزم با چه نيرويي تكان درجهان پديد آورد؟.
...
در گام نخست در سال 1311 بخش يكم آيين را نوشته به چاپ رسانيدم. ديباچه‌ی كارهاي من آن بود. اين كتاب تكاني در خوانندگان پديد آورده نشان داد كه حقايق اثر بسيار خواهد داشت. با آنكه در انتقاد از اروپا و اروپاييگري بود بسياري از اروپاييان آنرا پسنديدند و گفتگوها در پيرامونش رفت. ...

پس از آن در ... 1312 مهنامه‌ی پيمان را بنياد نهادم كه از آذرماه بانتشار پرداخت. اين مهنامه تاريخچه‌ی جدايي دارد. از گام نخست با يكايك گمراهيها ـ از اروپاييگري ، هايهوي ادبيات ، مادّيگري ، صوفيگري ، خراباتيگري ، كيشهاي گوناگون بيپا ـ نبرد كرد و در آن ميان به دين پرداخته معني راست آن را باز نمود. هفت سال اين مهنامه پراكنده ميشد ...

ما چه مي گوييم؟..

... [این را] كساني كه كتابهاي ما را خوانده اند نيك مي دانند. براي آنكه ديگران هم بدانند بهتر مي دانم شرح كوتاهي در اينجا ياد كنم.

سخنان ما بسيارست. ولي اگر بخواهيم آن را در چند جمله بگنجانيم چنين خواهيم گفت : «جهانيان بايد حقايق زندگاني را بدانند و بآنها ارج گزارند و در زندگاني مورد توجه گردانند. خدا بآدميان خرد داده كه نيك و بد و سود و زيان را بشناسند. بايد آدميان به خرد ارج گزارند و در زندگاني راهنماي خود گردانند».

اينها كوتاهشده‌ی گفته هاي ماست. ولي پيداست كه به اين كوتاهي نمي ماند و سخنان بسيار در پيرامون آنها پيش مي آيد. ما هنگامي كه حقايق را شرح مي دهيم با گمراهيها و بدآموزيها ـ بلكه با برخي از سياستها ـ برخورد پيدا كرده ناچار مي شويم كه با يكايك آنها درافتيم و بيپايگي آنها را روشن گردانيم. هنگاميكه مي خواهيم آيين خردمندانه اي براي زندگاني بنياد گزاريم با دسته هاي بسياري روبرو مي شويم كه بايد بنبرد پردازيم و گفتگوها كنيم.

همان «خرد» كه ميگوييم ميدان بزرگي براي گفتگو باز ميگرداند. انبوه مردم معني خرد را نمي دانند. كيشها و بدآموزيها از خرد نكوهش نموده اند. روانشناسي خرد را بآن معني كه ما ميگوييم و آنرا داور نيك و بد و سود و زيان ميدانيم نمي شناسد. ما ناچار مي شويم بهمه‌ی اينها پاسخ دهيم. ناچار مي شويم درباره‌ی خرد به سخنان بسياري پردازيم.(1)

مي دانم كساني خواهند گفت : «مگر مردمان حقايق جهان را نمي دانند كه شما مي خواهيد بدانند؟!» مي گويم : بسياري از حقايق هست كه مردمان يا نمي دانند و يا ارجي به آنها نمي گزارند. براي مثل ياد مي كنم : «جهان براي همه است ، هيچكس را بديگري برتري نيست ، زندگاني براي آسايش و خوشيست براي رنجكشي نيست. آدميان بايد دست بهم دهند و جهان را آباد گردانند ، و در آن با خوشي زيند. آسايش هر كسي در آسايش ديگران است. هر كسي بايد در كار و كوششهاي خود در بندِ ديگران باشد. توده ها مانند خانواده هايند ، چنانكه خانواده ها با يكديگر با همدستي و ياوري مي زيند توده ها نيز توانند زيست. به جنگ و كشاكش نياز نيست. جنگ يادگار دوره هاي وحشيگريست. جنگ را بايد با بديها كرد...»

اينها يك رشته حقايقست. مردمان يا اينها را نمي دانند و يا مي دانند و ارج نمي گزارند و در نتيجه‌ی همانست كه اينهمه گرفتاريها پيش مي آيد.

ما مي پرسيم : آيا اينها راستست يا نه؟.. اگر راستست چرا بايد به آن ارج نگزارند؟.. چرا بايد بنياد زندگي را بروي آنها ننهند؟.. ما مي كوشيم كه در جهان تكاني پديد آيد و بنياد زندگاني بروي اين راستيها بنياد نهاده شود.

كساني از جلو درآمده ميگويند : « اينها نمي شود ، زندگاني نبرد است». مي گوييم : شما اشتباه كرده ايد. زندگاني نبرد نيست. لغزش شما از آنجاست كه ميانه‌ی آدمي با جانوران جدايي نمي گزاريد. ميانه‌ی آدمي با جانوران جدايي بسيارست. آن گرگها و پلنگهايند كه زندگيشان نبردست و جز آن نتواند بود. آدمي چنان نيست. آدميان توانند بنياد زندگاني را به جاي نبرد و كشاكش بروي ياوري و همدستي گزارند.

آدمي را به پاي جانوران بردن و زندگاني را سراسر نبرد شماردن يكي از نتيجه هاي ماديگريست. ما در اين زمينه گفتارها و كتابهاي بسيار نوشته ايم و يكي از كوششهاي ارجدار ما در همين زمينه بوده.(2)

اين را مي توان با زبان ديگري گفت.

اين را مي توان با زبان ديگري گفت و مقصود را روشن گردانيد.
آدمي از سرشت خود داراي دو گوهر است. گوهر تن و جان و گوهر روان. (جان در نزد ما جز از روان است).

از گوهر تن و جان آدمي ماننده‌ی جانوران است و همه‌ی خيمهاي ناستوده‌ی آن را از خودخواهي و خشم و رشك و كينه و ستمگري و هوسها و مانند اينها داراست. ولي از سرشت روان جدا از ديگران مي باشد و خود خيمهاي ستوده‌ی نيكخواهي و غمخواري با ديگران و دادگري و راستي پژوهي و آبادي دوستي را داراست. فهم و خرد و انديشه و شرم از بستگان اين گوهر رواني مي باشند.

آدمي كه داراي اين دو گوهرست در زندگاني مي تواند به هر كدام كه خواست پيروي كند. مي تواند يك زندگي جانورانه پيش گيرد و سرچشمه‌ی كارهايش خودخواهي و آز و كينه و مانند اينها باشد. همچون جانوري تنها خود را خواهد و همه چيز را براي خود خواهد ، و پيداست كه در آن حال زندگاني براه نبرد و كشاكش خواهد افتاد و رنجها بسيار و بهره از آسايش بسيار كم خواهد بود. همچنان مي تواند بزندگاني آدميانه گرايد و سرچشمه‌ی خواهشها و كارهاي خود را نيكخواهي و غمخواري با ديگران و دادگري گرداند و در آن حال نيازي بنبرد و كشاكش نمانده بنياد زندگاني همدستي و همدردي خواهد بود.

زندگاني امروزي درهمست. باين معني كه هر دو سرشت دخالت دارد. زندگاني امروزي نيمي جانورانه و نيمي آدميانه است و اگر رويهمرفته را سنجيم جنبه‌ی جانوري آن بيشترست.

براي روشني سخن مثلي ياد مي كنم : ما امروز از يكسو در شهرها دادگاهها بنياد گزارده داورها برگمارده ايم كه اگر كسي در خياباني بناتواني چيرگي نشان داد و مشتي بسرش نواخت ، او را مي كِشند و مي برند و در دادگاه كيفرش مي دهند. اگر دو تن دعوايي با هم داشتند بجاي آنكه به پيكار برخيزند بدادگاه مي روند و با گفتگو دعوي خود را بپايان مي رسانند. از سوي ديگر بيشتر دولتها هر يكي بر آنست كه به توده هاي ناتوان چيرگي نمايد ، و اگر دعوايي در ميان دو دولت بود مي خواهند آنرا با زورورزي بپايان رسانند و بجنگ و كشتار مي پردازند.

اين دو كار بضد همست : آن دادگاه برپا گردانيدن و دادگري نمودن از روي گوهر روانست و نتيجه‌ی راهنماييهاي خرد مي باشد. ولي اين چيرگي جستن دولتها و بجنگ برخاستنِ آنها جز از روي سرشت جانوري نمي باشد و يكسره با روان و خرد ناسازگارست.

تنها اين مثل نيست. در زندگاني فردي نيز هر يكي از ما گرفتار كشاكش اين دو گوهرست. شما خشمتان گرفته بكسي سيلي مي زنيد و پس از كمي پشيمان گرديده شرمنده مي شويد و ناآسوده هستيد. اين دو كار از يك سرچشمه نبوده و نتوانستي بود. خشم كه شما را بسيلي زدن واداشته يكي از خيمهاي تن و جاني شماست. آن نيرويي كه شما را به پشيماني و شرمندگي واداشته روان شماست. از اينگونه صد مثل ياد توان كرد.

پايه‌ی كوششهاي ما بر آنست كه در سراسر جهان در آدميان سرشت رواني نيرومند باشد و در كارهاي زندگاني مؤثر افتد كه نه تنها قانونهاي جهان از روي خرد بوده بقصد آبادي جهان و آسايش جهانيان گزارده شود ، هر فردي از آدميان بخودخواهي و آز و رشك و كينه‌ی خود چيره درآمده زيستش از روي نيكخواهي و غمخواري با ديگران و دادگري و آبادي دوستي باشد. هر فردي دركارها و كوششهايش نه تنها دربند آسايش و خوشي خود ، دربند آسايش و خوشي همگي مردمان باشد.
(این گفتار دنباله دارد)
(کتاب انکیزیسیون در ایران بکوتاهی)
(1) : دفترچه‌ی «در پيرامون خرد» ديده شود.
(2) : كتابهاي «ورجاوند بنياد» و «در پيرامون روان» ديده شود.

پایگاه : [نوشتار زیر را پارسال نیز نشر کردیم و جا دارد بار دیگری نشر شود. آری در چنین روزهایی دل هر ایرانخواهی سخت می گیرد. آن جنایت ضربه‌ی بزرگی به ایران و شرق و آنگاه جهان بود. چون به روز بیستم اسفند نزدیک می شویم و آن پیشامد استخوانسوز بیادها می آید ، بجا دیدیم این گفتار را که یکی از خوانندگان ما از روی سهشهای پاک نوشته در پایگاه بیاوریم.

ما همیشه می کوشیم بجای ناله و زاری کردن به جبران آن رخداد و دیگر دشواریهای گذشته پردازیم. راه آن نیز جز این نیست که خود را وظیفه دار رسانیدن صدای پاکدینی به ایرانیان و سپس جهانیان بدانیم و در این راه از هیچ همدستی و کوشش دریغ نداریم.]

درد دل با راهنما :


مردم به فکر ایران نیستند... همچنان خردها پست و اندیشه ها کوتاهست... هنوز با نام دین دکانداری میکنند

همه برای تکان دادن فهم و خرد ایرانیان کوشیدی ، همه به مبارزه با گمراهی ها و پراکنده اندیشی ها کمر بستی ، همه به امید سرفرازی و نیرومندی کشور و توده‌ی بیست ملیونی ات برخاستی. تو بودی که سرچشمه‌ی زبونی و درماندگی ایران را‌یافتی ، به ریشه‌ی درد و چاره‌ی آن پی بردی و خود را ناگزیر از کوشش دیدی. میدانم راهی را که برگزیدی بس بیمناک و پیمودنش را با مرگ و جانفشانی همتراز دیدی ، سرانجام بر دو دلی ها چیره گشتی ، خدا با ماست گویان پا به میدان گذاشتی و باک از گزند و زیان نکردی.

می دانم در راه نیکی توده ات و مبارزه با خائنان به توده ، ده ها دسته‌ی نیرومند را با خود دشمن گردانیدی ، می دانم در این راه صد زیان دیدی ، ماجرای هشت اردیبهشت 1324 را شنیده ام ، از ‌یازده زخم چاقو و گلوله که بر پیکرت وارد آوردند آگاهم ، میدانم این اواخر تنت رنجور و تندرستی ات سست گردیده بود اما همچنان بیباکانه مینوشتی ، می دانم با لغو پروانه‌ی وکالتیت تنها راه روزیت را بستند ، میدانم به سبب بیرون ریختن راز بدخواهان توده و نامردانی که سود خود را در پس ماندگی ایرانیان میدیدند ، برآشفتند و زندگی را از هر باره بر تو دشوار ساختند. می دانم تیره درونان در برابرت درماندند و صد نیرنگ بکار زدند ، نامردانه دست بدست هم دادند ، لحظه ای آرام ننشستند ، پرونده های دسیسه آمیز برایت ساختند تا از پا بیندازندت.

تو خود تمام این دشواریها را از پیش می دانستی اما با خدا پیمان بسته بودی ، با او چنین نهادی که در راه راستی ها بیم از گزند نکنی. تو سرفرازی ایران و نیرومندی توده را از هر چیزی بالاتر گرفتی. هیچگاه از راهت بازنگشتی. میدانم در هر گامی که بر میداشتی سود و زیان توده را بدیده میگرفتی آنگاه کسانی تنها به کینه جویی از حافظ نابودیت را میخواستند. پایه های فرهنگ و فهم ایران بسیار سست تر از آن بود که تاب تو را بیاورد. راست میگفتی : « ایرانیان ، بیمارِ پزشک کش هستند».

امروز 66 سال است که از میان توده رفته ای و پس از آن همه کوششها و رنجهایت ، جای بسیار اندوهست : هنوز گمراهی ها و پراکنده اندیشی ها پا برجاست ، هنوز پندارپرستی رایج است ، همچنان ایرانیان با اندیشیدن بیگانه اند و هیچی نمی فهمند. هر دسته ای سرگرم نادانی های خویش است ، هنوز جربزه های خدادادیشان را در راه های بیهوده هدر می دهند. هنوز هدف از زندگانی را نمی دانند ، نمی دانند که از این جهان چه میخواهند. هنوز از زندگی بیش از کوشیدن و پول درآوردن و خوش بودن را نمی شناسند. اگر هم غمی داشته باشند ، غمهاشان چیست؟آن نیز غم های پست و ناچیز است. آنچه از دلهایشان نمی گذرد آینده‌ی کشور است ، آنچه پروایش نمی کنند آبروی توده و ایران است.

عوام بماند بسیاری ازبزرگانشان هنوز معنای میهن را نمی دانند و اگر کسانی جنب و جوشی نشان میدهند جز هوس و خودنمایی نیست ،‌ یا سهشی زودگذر است که اساسی ندارد (نمی گویم همگیشان). هنوز معنای دین شناخته نیست. از همینست که هنوز با نام دین مردم را می فریبند ، هنوز با نام دین عوام را بر آزادیخواهان می شورانند ، هنوز نام اسلام دستاویز ناپاکان است ، با این نافهمیٍ خود ، مردم را به پاکمرد عرب بدبین می کنند ، امروز هم هزاران کسان از پهلوی دین نان میخورند ، هنوز با نام دین دست و پای نیکخواهان را میبندند. ملایان همچنان خودنمایی می کنند ، نام دین آنقدر خوار شده که فلان روضه خوان بیمایه و بهمان مداح بی دانش و شکم پرست نیز به مردم درس دین‌ یاد می دهد. هنوز نمایش های محرمی پا برجاست. سر رشته گم شده... آیین خردمندانه ای برای زیستن در میان نیست... همچنان مردم معنای پول ، کار ، پیشه ، بازرگانی ، تربیت ، فرهنگ و ادبیات را نمیدانند.

هنوز در دبیرستانها به نوجوانانمان اندیشه های پست مغولی را می آموزانند ، همچنان مغز نوجوانانمان را با اشعار غیرتکش حافظ ها و خیامها پر می کنند ، پنداربافی های مولوی ها و شیخ ابوسعیدها همچنان ‌یادآوری می شود. در حالیکه در سراسر کتابهایشان حتی ‌یک درس درباره‌ی میهن و میهن پرستی داده نمی شود دو ، سه جلد کتاب در تاریخ ادبیات دارند. تاریخ تولد قافیه بافان چاپلوس و دروغ پردازان بی آزرم را می نگارند اما از نادرها ، لطفعلیخانها ، ستارخانها ، ثقه الاسلامها وگردنفرازان تاریخ جز نامی در میان نیست... هنوز اندیشه های زهرآلود و قلندرانه‌ی خراباتیها و صوفیان بر زبانهاست.

این جمله های شوم را میشنوم : « سرنوشت ما هم اینطور بود» ، « دنیا دو روز است ، این دو روز را باید با خوشی بسر برد» ، « بودنیها بوده ...» آموزاک های مادیگرایان نیز در کارست : « به ما چه ، به فکر خودت باش ، به فکر آینده ات باش» ، « از این حرفها نان درنمی آید ، زیرک باش و پولی درآور».. امروز هم درسخوانده ها‌ی فراوان هستند که فقط اندکی از دانشهای نوین را‌ یاد میگیرند ، چند کتاب از این نویسنده و چند تا از آن فیلسوف می خوانند و چند باور ناسازگار و پراکنده را در دل جا میدهند. این بدتر که این دانسته ها را پشتیبانی برای خود میدانند و پیروی از‌ یک راهی را کمی خود می شمارند. با همه‌ی گیجی و درماندگی خود را از توده جدا میگیرند و با همه‌ی ناآگاهی خود را برتر از دیگران می بینند ، برخی از ایشان ایران را برای خود کوچک می بینند و این کشور را شایسته‌ی خود نمیدانند. به گفته‌ی خودت : « در نادانی غوطه ورند و خود را دانا میشمارند».

این آخری ها را که می بینم بی اختیار به‌ یاد تو می افتم. به‌یاد می آورم زمانی را که از بررسیهای دانشی دست کشیده بکارهای توده درآمده بودی ، از اندازه‌ی دانش و شناختگیت در آکادمیهای غربی تجلیل کرده می خواستند تو را به ادامه‌ی بررسیهای دانشی ات برانگیزند ولی تو گفتی : « مرا چه سود که در اروپا شناخته و ارجمند باشم ولی توده ام خوار و بی ارج؟». این از فهم و در بند توده بودن دانشمندی مانند تو ، آن هم از نادانی و پستی گفته های ایشان.

پس از آن همه پافشاریت ، هنوز برای نیک و بد تکیه گاهی نیست ، هنوز بین نیکان و بدان تفاوتی نیست. هنوز معنای سود و زیان زندگی توده ای دانسته نیست. هرکسی بقدر جربزه و سود رسانیش به توده مزد نمی برد. هنوز معنای هنر مفهوم نیست کار بجایی رسیده که فلان زن تردامن و بهمان مرد لوس و دلقک ‌یا فلان جوان بازیگری که هیچ بکار زندگی توده ای نمی آید هنرمند شناخته می شود و از بسٍ نادانی مردم که نیک از بد نمی شناسند چنین می پندارد که راستی را جایگاه بلندی دارد و در سایه‌ی این نادانی به خود میبالد و سینه جلو می دهد.

می‌بینی کسانی که سرمایه شان جز تاریخچه‌ی این شاعر و آن شاعر را دانستن نیست ،‌ یا کالایی جز از بر داشتن سروده های فلان شاعر را ندارد یا فلانکس که رمانهای بی سر و بن می نویسد و چامه می سراید بدستاویز اینها برتری می فروشد. می بینی فلان هنرپیشه و بهمان آوازه خوان و آن چامه گو در دیده ها باارج و باشکوهند اما زحمتکشان بی ادعا ، غیرتمندان و راه اندازان چرخ زندگانی توده ای گمنام و بی شکوه می زیند.

می بینی غمخواران و آزاده ها در بازداشتگاههایند‌ یا به ناچار دور از دیار با دلی پر از غم می گذرانند. می بینی دلسوزان و غیرتمندان در گوشه ای با صد اندوه شب را روز می کنند و با همه‌ی پاکدلیشان به سختی میزیند و باری ارجشناسی و‌ یادی از ایشان نمیشود. خلاصه گویم : « راستی ها و پاکی ها در مسکنت و فقر ، نادانی ها و ناپاکی ها در تجمل زندگی می کنند» ...

هنوز نامردان و بدخواهان هستند که نقشه ها می چینند در این کشور به کسان پاکدامن و غیرتمند و مردان هوشیار و دانشمند بد بگذرد و جلو پیشرفتشان گرفته شود. هنوز ناپاکان و بدنامان پیشتازند.

ای بزرگ مردِ از جان گذشته اکنون 66 سال از آن فاجعه میگذرد ، اما کتابهایت همچنان استوار و بی پاسخ مانده ، نادانان بیش از این نمی توانند که آنها را ممنوع کرده‌ یا بگویند اندیشه هایش باطل بود ، مستبد به رای بود. شگفت تر اینکه ترا که درفشدار دینی ، بی دین میخوانند. و من خدا را سپاس می گویم از اینکه شناختمت ، این فیروزی بزرگی بود که بهره‌ی من گردید. در برابر آن همه رنج و کوششهایت ، آن همه غیرت و بی باکیت در گفتن راستی ها ، در برابر دلسوزی و ایران پرستیت سر تعظیم فرود می آورم. روزی نیست که من در اندیشه ات نباشم ، در هر حالی که باشم دلم پر از‌ یاد توست. هر روز است که گفته هایت در ذهنم رژه میرود. هر ساله در چنین روزهایی به‌ یاد آن روز شوم دلم سخت میگیرد. امسال خودم را از هر زمانی نزدیکتر به تو می‌بینم اینست خودداری نتوانستم و سهشهای درونم را بیرون ریختم. روانت شاد باد