پرچم باهماد آزادگان

220ـ ما چه مي گوييم؟..ـ7


ـ افسوس در اینست که جهانیان از دینها که رو برمیگردانند بیش از همه گرفتار مادیگری گردیده و از سرچشمه‌های آسایش و خوشبختی که همانا آدمیگری و اخلاق ستوده می‌باشد هر دم دورتر میگردند. آری همچنان از دل جویای نیکیهایند ولی پیروی‌ از آموزاکهای مادیگری که در پیش گرفته‌اند خود ریشه‌ی نیکیها را می کَند. از اینکه هرچه می‌کوشند به نیکیهایی که خواستارش هستند نمی‌رسند و جنگهای بیهوده و ویرانگر آسایشی برای جهانیان باز نگزارده درمی‌یابند در راهی که باید باشند نیستند ولی هرچه جستجو می‌کنند راهی به آن آرمانها پیدا نمی‌کنند.

آیا کیشهای کنونی که دست و پای پیروان خود را با زنجیرهای خرافات و بیهوده‌کاریها می‌بندند راه رسیدن به نیکیهاست؟! آیا مادیگری که باد به آتش آز و خودخواهی مردمان میزند میتواند راه رستگاری جلو پای جهانیان بگزارد؟!
بیگفتگو اینها هیچیک راه نیکیها نیست. اینها همه گمراهیست. با آدمیگریست که جهانیان روی آسایش را توانند دید. آدمیانه زیستن نیز با پروردن خیمهای گوهر روان و دوری جستن از خیمهای جانی شدنی است. اینها کار دین است. دین چیزی بیرون از زندگانی نیست. از بس نام دین همراه با کارهایی مانند راهبگی و زانو زدن در برابر تندیسه‌ی مریم و عیسا یا زیارت رفتن و به ضریح چسبیدن و گشایش کار از مردگان خواستن و در برابر یک سقاخانه یا امامزاده‌ای زاریدن و اینگونه «بت‌پرستیها» بوده مردم دین را جز اینگونه کارها نمی دانند. كشيشها و ملاها و حاخامها و مؤبدان و کاهنان و ديگران كه هر كدام دستگاهي را بنام دين راه مي برند چنين وامي نمايند كه دين چيزي در كناره‌ی زندگانيست. يك رشته باورها و وظایفيست كه مردمان بايد بپذيرند و اگر نپذيرفتند در آن جهان در آتش سوخته خواهند شد.
 اینست همینکه سخن دین بمیان آید چه پیروان کیشها و چه بیدینان هر دو دسته از آن همان گنبد و بارگاهِ مردگان هزار ساله و دوهزار ساله و شفیعان و امامان و پاک کردن گناه و بهشت‌فروشی و اینگونه چیزها را در پیش چشم خواهند آورد.
ولی دین اینها نیست. دین یک چیز بسیار ارجمند و والایی است. دين شناختن معني جهان و پي بردن به حقايق زندگاني و زيستن از روي خرد است. دين حقايق جهان را دريافتن و زندگي از روي فهم و بينش كردن و بآبادي جهان و آسايش جهانيان كوشيدن است. دين بايد سراپا خردپذير باشد. جهان باید با چنین دینی بگردد. هر آنچه خردپذير نيست بيپاست و بايد به كنار گزاشت.
از اين سخنان دو نتيجه‌ی بسيار بزرگي بدست تواند آمد :
1)  اين دستگاههايي كه امروز بنام دين هست و شكست خورده و خوار پايداري مي نمايد و مايه‌ی گرفتاريست بايد از ميان برود و دين در معني راستش كه چيز بسيار ارجداريست رواج گيرد و سودهاي بزرگي از آن پيدا شود.
2) باين اختلافها كه بنام دينها و كيشها درميانست و بویژه در سالهای اخیر مایه‌ی ویرانیها و ریختن خون بیگناهان گردیده زمينه باز نمانده مردمان در سراسر جهان بهم نزديكتر باشند.
نیکخواهانی دینهای پراکنده را در جهان زیانمند یافته‌ آرزو کرده اند که در جهان همه‌ی دینها یکی باشد که به بهانه‌ی دوتیرگیها به کشاکش و کینه و نبرد نینجامد و زندگی به خوشی و آسودگی بسر آید. از اين بالاتر آنست كه دين يك چيز سودمند و ارجداري باشد ـ يك چيزي باشد كه به درد زندگاني بخورد.
اينها نتيجه هاي بزرگيست و راهش جز گفته ها و كوششهاي ما نيست.
ـ یک علتی که مردمان بدینها می‌گرایند آنست که دینها پرورنده‌ی نیکخواهی و آدمیگری بوده‌اند و زندگانی از روی نیکخواهی نه چیزیست که آدمیان سودهایش ندانند. بویژه آنهایی که آرمان زندگانیشان رواج دادگری و دوستی و آشتی است دلهاشان با دینهاست. لیکن جلوگیرهایی هست که نمی‌گزارد مردمان دلهاشان با دینها پاک باشد :
نخست ، دینهای کنونی با دانشها ناسازگارند و امروز آنها که درسخوانده و با دانشها آشنا گردیده‌اند نشدنی است که دانشها را بیکبار فراموش گردانند و افسانه های پوچ آدم و حوا و معراج و شق‌القمر و اینگونه چیزها را باور کنند. دوم ، اینها جز ناسازگاریشان با دانشها سنگ راه آیینهای نوین زندگانی مانند دمکراسی و سوسیالیزم‌اند. سوم ، دینهای امروزی از بسِ فرسودگی و رسوایی ، پیروان خود را به نیکی واداشتن نمی‌توانند و آن امیدها که نیکخواهان به دینها می بستند به نومیدی گراییده. چهارم ، این دینها جهانیان را از هم پراکنده و همین پراکندگی سرچشمه‌ی صدها کشاکش و خونریزی و آشوب در جهانست و تا کاتولیک کاتولیک ، پروتستان پروتستان ،‌ شیعی شیعی و سنی سنی است ، یا تا تیره‌ای بودایی و دسته‌ای مسلمان ، دسته‌ای مسیحی و تیره‌ی دیگر پیرو اسلامند همزیستی بیمعنی بوده بلکه اگر کارشان به خونریزی نکشد هم ، باز دلهاشان آکنده از کینه‌هایی است که از یکدیگر دارند. پنجم ، زورگوییهای ملایان و کشیشان و همچنین انکیزیسیون کلیسایی که لکه‌ی ننگی بر تاریخ مسیحیگری بازگزاشت بسیاری از مردم را از دین رو گردان گردانیده. چنانکه هنوز هم همین رمیدگی را از دین و نام آن دارند. در حالیکه همه باید بدانند آنچه امروز هست نه دین بلکه بیدینی است و خدا از آنها بیزار می باشد. دین به معنی راستش نه تنها زیانی ندارد بلکه سودها از آن چشم توان داشت.
اینجا ارج پاکدینی روشن میگردد. زیرا پاکدینی پرورشگاهی است که روانها در آن فرصت پرورش می یابند و آدمیان آماده‌ی زندگانی آدمیانه می‌گردند. پاکدینی با دانشها همدوش و خود با آنها سازگار بوده بلکه راه پیشرفتشان را هموارتر میگرداند. نه جلوگیر دمکراسی بلکه خود خواهان و رواج دهنده‌ی اوست و در زمینه‌ی کار و سرمایه که امروز از گرفتاریهای بزرگ جهان گردیده بنیادی‌ترین و کارآمدترین دستورها را دارد.
ـ پاکدینی همچنین این راز را که چرا دینهای امروزی نمی‌توانند مردم را نیک گردانند روشن می‌سازد. آشکار میگرداند که این دینها همه زمانشان گذشته و آلودگیهای بسیار به آنها راه یافته. امروز نه تنها نمی توانند مردمان را از بدیها بازدارند بلکه این پیروان آنهایند که باید بکوشند و با زور و نیرنگ و بیرون ریختن پولهای هنگفت آنها را نگاه دارند. از سوی دیگر پاکدینی تنها راهی است که می‌تواند با مادیگری بنبردد و خود تا کندن ریشه‌ی آن آسوده نخواهد نشست.
ـ با اختراعاتی که شده و توده‌ها بهم بسیار نزدیک گردیده‌اند حالِ امروز جهان را به یک روستا تشبیه کرده‌اند. جهانیان دیگر همچون پنجاه یا سد سال گذشته از یکدیگر دور و ناآگاه نیستند. در چنین روزگاری نیاز بیشتری هست که مردمان در انديشه و باور نيز بهم نزديك باشند. وگرنه از پیوستن مردمانی با باورهای متضاد بهم ، جز کشاکشهای بیشتر و سختتر چه خواهد برخاست؟! ولي چاره چيست؟.
آيا مي توان با زور و فشار اندیشه‌ها را بهم نزدیک گردانید؟.. آيا مي توان قانوني در آن باره گزارده روان گردانيد؟ آيا مي توان با خواهش و درخواست آن را بجايي رسانيد؟.. بيگفتگوست كه با هيچيك از اينها نتواند بود ، اينها چون بنام دينست بايد معني راست دين شناخته گردد. مردم نام دين شنيده معني آن ندانسته‌اند و اين گمراهيها را پذيرفته چنين پنداشته اند كه اگر نپذيرند بيدين خواهند بود و خدا از آنان ناخشنود خواهد گرديد. ولي چون معني دين شناخته شود ، كسان بافهم و پاكدل از آنها رو خواهند گردانيد. پس يگانه راه آنست كه دين به معني راست و خردپذير خود باشد كه همه توانند آن را پذيرفت.
ـ گفته ها و كوششهاي ما درباره‌ی سراسر جهانست و تنها درباره‌ی ايران نيست. ما به نيكي سراسر جهان ميكوشيم ولي چون در ايرانيم ناچاري بوده كه كوششهاي ما از اينجا آغاز يابد. چراغي كه روشن ميگردد نخست بايد به پيرامون خود تابد. ولي در ايران در همان گام نخست ، با يك دشواري يا بهتر گويم با يك چيستان روبرو بوديم : « ايرانيان چرا نيك نمي شوند؟».
ـ  دویست سال کوشش ایرانیان برای «نیک گردیدن» را نوشتیم. چکیده‌اش اینست : نخست کسانی نیک گردیدن کشور را از پادشاهی یا وزیری کاردان چشم داشتند. پس از کوششهای قائم مقام و امیرکبیر دانسته شد کارها نچندان ویرانست که با کاردانی یکی دو تن از بزرگان درست گردد. سپس کسانی به اهمیت قانون پی بردند و چنان دانستند که باید با قانون جلو استبداد را گرفت. میرزا ملکم خان و سپهسالار و امین الدوله در این راه کوششها بکار بردند (همچنان کوششهایی که در سالهای دیرتر شادروان مصدق بکار برد). ولی هیچیک از آنها به نیک گردیدن ایرانیان نینجامید. پس از آن اندیشه‌ی مشروطه‌خواهی پیش آمد و قهرمانانی از توده برخاسته جانفشانیها در راه آن کردند تا مشروطه روان گردید و انبوهی از پیشگامان آن را یگانه چاره‌ی دردها دانستند. امیدهای بسیاری در دلها پدید آمد ولی جز چندگاهه نبود و چند سالی دیگر همانها که امیدها می نمودند بنومیدی گراییدند.
سپس نیکخواهانی بیسوادی مردم را سد راه پیشرفت دانستند و اینست در راه مدرسه سازی آنچه در توان داشتند بکار بستند. ولی از آن هم نتیجه‌ی وارونه گرفته شد. زیرا دیده شد جوانانی که از آنها بیرون می‌آیند از دیده‌ی ستودگی خویها و استواری عزمها از بیسوادان پس ترند. کوتاه سخن آنکه دیده شد وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش کنونی) برای کشور پیاپی «عارف» و رماننویس و شاعر می‌پرورد نه یارمحمدخانها و ثقه‌الاسلامها و ستارخانها و حیدرعمواغلی‌ها. دانسته شد كه این دستگاه بجاي اينكه به شايستگي جوانان بيفزايد از آن ميكاهد.
ـ اینجا ناچاریم کمی از موضوع کنار رویم و به کار فرهنگ در این کشور بپردازیم. این روشنست که یک کشوری از یکسو به آموزش و از سوی دیگر به پرورش نیاز دارد. اکنون اگر از « آموزش» دستگاه آموزشی کشورمان بیکبار چشم پوشیم «پرورش»‌اش را نیک میدانیم که جز تباه گردانیدن جوانان نیست. اگر دستگاه آموزشی کشورمان تنها به آموزش می‌پرداخت باز جای گله‌ی بسیار نبود. کمبودها و نارساییهای آموزشی را از میان برداشتن کار چندان دشواری نیست. گرفتاری بزرگ ما آنجاست که آن وزارتخانه به کار پرورش درآمده. گرفتاری آنجاست که جوانان را کج و ناشایا‌ می‌پرورد. عمرهاشان تباه میگرداند زیرا مغزهاشان را با بدآموزیها می‌آکند. خردهاشان را از کار می اندازد و اندیشه‌هاشان را با بیهوده‌پندارها می‌فرساید. گرفتاری اینست که چیزی را ویران می‌کند که بازساختنش آسان نیست. نیرنگهایی در این وزارت بکار رفته که در نوشته‌های ما به آن پرداخته شده. در اینجا فرصت این موضوع نیست. در این باره خوانندگان کتابهای فرهنگ چیست؟ ، فرهنگ است یا نیرنگ؟ دادگاه و در پیرامون «ادبیات» را توانند خواند.
نکته‌ی ارجدار آنکه اصل و هدف از دستگاه آموزشی کشور پرورش است و آموزش فرع آن می باشد. فرهنگ در معني راست خود ياد دادن حقایق زندگاني و توانا گردانيدن گوهر روان در آدمیانست. اگر در کشوری چنین فرهنگی نباشد آموزش و پرورش آن کشور نارساست و خود دستگاه بیهوده‌ای بیش نیست. این سخن از روی گزافه رانده نشده. زیرا اگر آن دستگاه نبود مردم بیسواد می ماندند و بیسواد را باسواد گردانیدن چندان دشوار نباشد. شما دیده یا شنیده‌اید که بسیاری از بیسوادان در میانسالی سواد آموخته‌اند. در حالی که این سخن برای ناشایاها و دغلها راست درنمی آید : آن را که دستگاه آموزش و پرورش ناراست و دغل یا دورو و ریاکار پرورده به آسانی براه نتوان آورد.
«آدمی را بیدانش ماندن و پاکدل بودن بهتر که دانش اندوختن و دزد و دغل گردیدن.»
نکته‌ی دیگر اینست که این جدایی را بیشتر کوشندگان سیاسی ما درنیافته‌اند و اینست چون می‌بینند امروز مردم آگاهتر از پدران خویش‌اند گمان می‌کنند که آمادگی نسل کنونی برای پذیرش تحولات و از خود گذشتگی و فداکاری در آن راه بیشتر از پدرانشانست. یک جمله بگوییم : به آگاهیها بیشتر بها میدهند تا خویها و ستودگیها. این لغزشگاهی است که بسیاری به آن درغلتیده‌اند.
ـ به سخن خود بازگردیم : پس از دلسردی از مشروطه و آزمایش ناکام مدرسه سازی ، امیدها به آزادی مطبوعات و حزبها رفت ولی از آن هم جز هرج و مرج بهره‌ی کشور نگردید. سپس کوششهای بسیاری رفت تا نفت ملی گردید و امیدهای نوینی به نیک گردیدن کشور پدید آمد. پول هنگفتی بهره‌ی کشور گردید. کارخانه‌ها برپا شد و صنایع رونق گرفت. سازه‌های شیک بالا رفت و سازمانها و ادارات نوینی بنیاد یافت و سرانجام شاه هم که پنداشته می شد او جلوگیر هر پیشرفتی در کشور است ، برافتاد. ... پس از آن به حاکمیت « اسلام» و برقراری «حکومت عدل علی» امیدهای بسیار بسته شد ، سی سال بیشتر گذشت و به روزگار کنونی رسید که همه می دانیم و می بینیم. لیکن هیچیک از اینها به نیک گردیدن مردم و کشور نینجامید. با آنکه هر یک از اینها که شمردیم پیش از بکار بستن نویدهای بزرگی می‌داد ولی همه برخلاف پیش‌بینیها درآمد. ... پس ویرانی کار از کجاست؟!
ـ این پرسش خود زمینه‌ی دامنه داریست که شهید کسروی رنج بسیار برای یافتن پاسخ به آن برده و برای روشنی سخن و گشودن راه رستگاری برای ایرانیان بررسیهای بسیار کرده و کتابهای پرشمار نوشته‌. نتيجه‌ی آنها دو چيزست :
1)  گرفتاريهاي اين توده چيز ساده اي نيست. از بي توجهي پادشاهان برنخاسته و چيزي كه با دست پادشاهان يا وزيران [و کلاً «مدیریتها»] چاره پذيرد نيست. گرفتاريهاي ريشه داريست و بچاره‌ی ريشه داري نياز دارد.
2)   سرچشمه‌ی گرفتاريهاي ايران آن باورها و انديشه هاست كه بنامهاي مذهب ،
عرفان ، فلسفه ، اخلاق ، ادبيات در مغزها جا داده شده.
اين گرفتاري براي ايرانيان از هزار سال پيش رو آورده و زمان بزمان بيشتر و بدتر گرديده تا بحال امروزي رسيده.
ـ نتیجه‌ی کاوش در تاریخ هزار ساله‌ی ایران و ریشه‌ی گرفتاریها بکوتاهی چنینست : به سرچشمه‌ی پاک اسلام که جهشهایی در فهم و خرد مسلمانان و از جمله ایرانیان پدید آورد چندین آلودگیِ پیاپی راه یافت : نخست آلودگی ، ناسازگاریهای شیعیگری با اسلام بود. سپس باطنیگری بدآموزیهای خود را به آن سرچشمه ریخت. پس از آن فلسفه‌ی یونان اسلام را آلوده‌‌ی آموزاکهای خود گردانید. پس از اینها صوفیگری و جبریگری مغزها را به تیرگی کشاندند و تنبلی و گوشه نشینی را رواج دادند. از قرن ششم بدآموزی دیگری بنام خراباتیگری در دلها لانه کرد. در این میان رواج شعر زیان این آلودگیها را ده چندان گردانید زیرا شاعران آنها را که هر یک از دیگری جدا بود در شعرهاشان بهم آمیختند و از سوی دیگر چون با نغمه و ترانه بگوشها رسید در دلها آسانتر جایگزین شد. بماند ناستودگیهایی که در میان شعرهاشان رواج دادند از ستایشگری و بیهوده‌گویی و گزافه‌سرایی و بچه بازی و مانندهای آن.
بدعتهای دینی از مشعشعیگری ، شیخیگری ، کریمخانیگری ، بابیگری و بهاییگری که در سده‌های اخیر یکی پس از دیگری پدیدار گردید پراکندگی در میان مردم را هرچه فزونتر گردانید. پس از همه‌ی اینها بدآموزیهای دیگری نیز از راه آشنایی با غربیان به میان توده‌ی ایرانی راه یافت که مهمترین آنها بنام مادیگری شناخته شده است.
این بدآموزیهای نو با آن بدآموزیهای کهن بهم درآمیخت و پراکندگی (تفرق) مردم و پستی خردها را بیش از پیش گردانید.
اين يك فهرست تاريخيست. اكنون همه‌ی اين ده دوازده رشته‌ بدآموزي در ايران رواج خود را دارد و مغزها آكنده از آنهاست. گذشته از اینها زردشتیگری ، مسیحیگری ، یهودیگری و علی‌اللهیگری نیز در میان توده هست که به هرچه پراکنده‌تر شدن ایرانیان می‌انجامد.
ـ كسان بسياری بي آنكه خود بدانند آلوده‌ی آن بدآموزيهايند. شما بارها خواهيد ديد كسي كه هيچ نمي داند صوفيگري چيست در ميان سخنانش انديشه هاي صوفيانه را بيرون مي ريزد. كسي كه دينداري از خود نشان ميدهد بي آنكه بفهمد گرفتار بدآموزيهاي ماديگريست. کسی که از خیام و حافظ ، که از سران خراباتیان بوده‌اند جز نامشان را نشنیده بدآموزیهای ایشان را بزبان می‌راند. ... این « ادبیاتی» که دستگاه آموزشی کشور (وزارت آموزش و پرورش با کتابهای ادبیاتش ، کتابهای کیشی ، شعر و رمان و هزل که وزارت ارشاد اجازه‌ی چاپش را میدهد) همراه با آموزاکهایی که از منبرها ، تکیه ها ، روزنامه‌ها ، رادیوها ، انجمنهای ادبی ، عرفانی و فلسفی و مانندهای آن و تلویزیونها با برنامه‌ها و فیلمهای بدآموزشان هر روز از راه گوش و چشم به مغزهای مردم میرسد یک «فرهنگ» خردتباه‌گردان ، مغزفرسا و غیرتکشی است که یادگارهای هزارسال گمراهی و تباهی را نشخوارکنان تازه می گرداند و زهری را می‌ماند که هر روز بکام مردم ریخته گردد. اینها امروز همچون زنجیری بر دست و پای ایرانیان پیچیده و مجال هرگونه تکانی را از ایشان گرفته و راه بهره‌مندی از خرد و اندیشه را بسته.
ـ اين بدآموزيهاي پراكنده سه زيان بسيار بزرگ دارد :
1)  اينها چون ده دوازده رشته است مایه‌ی چندتیرگی مردمست و یک توده را از هم پراكند و جدايي بميان آنها اندازد. امروز در ايران يكي از گرفتاريها همينست : اين بهاييست ، آن شيعه است ، آن علي‌اللهيست ، آن صوفيست ... در يك كشور مي زيند و انديشه ها و آرزوهاشان يكباره جداست.
یک توده‌ای که به پراکندگی دچار نیست ، متحد است. سرچشمه‌ی نیرو در یک توده نیز اتحاد می باشد. دیده شده که برخی از سیاستگران به این پراکندگیها با بیپروایی می نگرند بلکه چون زیانش را درنمی‌یابند برای آنها عنوانهای خوش‌نمایی هم تراشیده‌اند : « تنوع فرهنگها» ، «هویت ملی» ، « تکثرگرایی» ، « تضارب آرا»  ... ، ولی اینها همه خام‌اندیشی است و زیان پراکندگی نه چیزی است که بتوان پرده بروی آن کشید. امروز دانشمندان یک سنجه (مقیاس) ارجداری را بنام « سرمایه‌ی اجتماعی» بمیان می کشند که نیکی یا بدی توده‌ها را با آن می‌توان ارزیابی کرد. سخن در این باره بسیار است و ما بکوتاهی آن را پدید آمده از « اعتماد» و « همبستگی» نشان میدهیم. بر پایه‌ی این سنجه ، در یک توده هرچه اعتماد و همبستگی میانشان بیشتر آن توده در کارهای اجتماعی ، اقتصادی و سیاسی خود فیروزمندتر می باشد و در آن کشور آسایش و خوشی بیشتری در زندگانی خواهند داشت. ولی اگر سرمایه‌ی اجتماعی تنها درون مرزهای یک تیره (زبانی ، نژادی یا کیشی) از آن کشور فزونی نشان دهد برای آن کشور و توده نه تنها سودمند نیست بلکه زیانمند نیز هست. زیرا تیره‌ها بیکدیگر اعتماد بایسته را ندارند و چون پایه‌ی همه‌ی کارها اعتماد است نتیجه آن می شود که همبستگی هم میانشان پدید نمی‌آید. دختر به یکدیگر نمی دهند با هم رفت و آمد نمی کنند. کوتاهش : دیگران را بیگانه و از خود دور می گیرند و همبستگیها را برای خود نگاه میدارند. نتیجه آنکه یک توده‌ای با پراکندگیهای بسیار همچون جزیره‌های جدا از هم می‌ماند که تنها یک نام مشترک آنها را بهمدیگر می پیونداند. چنین توده ای سرمایه‌ی اجتماعیش ناچیزست. برای یک توده زیانمندتر از این چه باشد؟!.. ما در گفتارهای دیگر به این موضوع بیشتر خواهیم پرداخت. اینجا خواستمان فهرست کردن زیانهای بدآموزیها بود.
2)    هر يكي از آنها داراي آموزاكهايي به زيان زندگانيست :
صوفي جهان را خوار مي دارد و مردمان را بگوشه گيري و تنبلي برمي انگيزد ، خراباتي كوشش و كار را نكوهيده همه را به باده خواري و خوشگذراني وامي دارد ، جبري همه‌ی نيك و بد را بگردن قضا و قدر انداخته بكار و كوشش ارجي نمي گزارد ، شيعي يگانه وظیفه‌ی خود را بزيارت رفتن و بكشتگان هزارساله گريستن مي شناسد ، مادّي زندگي را نبرد شمارده دزدي و كلاهبرداري و پول‌اندوزي و همه‌ی بديها را در راه سود خود سزا مي شمارد ... هر يكي از راه ديگري مردمان را از پرداختن بكار و زندگاني باز مي دارد.
3)  اينها چون در میان خود باهم ناسازگارند هر کسی که چند رشته از آنها را فرامی‌گیرد و در مغز جا ميدهد (مثلاً شیعیگری را با صوفیگری باهم می گیرد) این مایه‌ی سرگیجی او گردیده فهم و خردش را از كار مي اندازد. اين خود دانستنيست كه چون آموزاكهاي ناسازگارِ هم در مغزها جاي گزيد آن را از كار خواهد انداخت.
ـ امروز در ايران يكي از بيماريهاي توده اي همينست و هزارها كسان دچار آن مي باشند. هزارها كسان چنينند كه احساسهاشان مرده است و نيك و بد و راست و كج در نزد آنها يكيست. یک گواه بر راستی سخن ما از راه روانشناسی است :
1)  « سرچشمه‌ی كارهاي آدمي مغز اوست». شما را به هر كاري مغزتان واميدارد. مركزِ اراده مغز است.
2)    « مغز تابع انديشه هاييست كه در آن جا ميگيرد».
چون آنها را پهلوي هم گزاريم نتيجه اين خواهد بود : « سرچشمه‌ی كارهاي آدمي باورها و انديشه هاي اوست».
از اینجا این چیستان گشوده میگردد که چرا انبوهی از جوانان دلهاشان مرده و عزمهاشان سست گردیده است. کسی که از یک سو « هر كسي آن درود عاقبت كار كه كشت» می شنود و از سوی دیگر « تقدیر ترا هر آنچه بایست بداد» را در مغز خود دارد بکدامیک می تواند کار بندد؟! آیا شگفتست که در میانه دودل بماند و کاری نتواند؟! از این آموزاکها و اندیشه‌های ضد هم سد نمونه بیشتر توان شمرد.
ـ يك پايه‌ی كوششهاي ما نبرد با گمراهيهاست. بويژه كه دانسته شد مايه‌ی بدبختي هفتاد  مليون ایرانی اينهاست. راه ما اينست كه از يكسو حقايق را ، چه درباره‌ی دين و چه درباره‌ی زندگاني ، باز مي نماييم و از يكسو بيكايك گمراهيها پرداخته بي پايي آنها را روشن مي گردانيم. باين معني كه از يكسو برمي اندازيم و از يكسو برمي افرازيم. ما به هر گفته اي دليل ياد مي كنيم. سخنان ما همسنگ دانشهاست. چنانكه در دانشها هيچ سخني را بي دليل نمي آورند ما نيز هيچ گفته اي بي دليل نداريم. آنگاه ما هميشه داوريِ خرد را پيش مي كشيم.
ـ این نمونه ایست از چگونگی نبردهای پاکدینی با گمراهیها. یک پایه‌ی این نبردها بازنمودن حقایق همراه با دلیل آوردن و خرد را بداوری خواندنست زیرا تنها گفتن این خوبست و آن بدست مؤثر نمیگردد ، باید حقایق بدلها راه یابد. یک رشته از آنها حقایقی در زمینه‌ی دین می باشد. کیشهای امروزی که همه نام دین بر خود دارند و سرچشمه‌ی هزاران تیره‌روزی در سراسر جهان آنهایند جز با بازنمودن معنی دین و نبرد با آنها از سر راه آدمیان نخواهند برخاست.
ـ اين از آرمانهاي ماست كه جهانيان همه به يك راه درآيند ، و وسيله اي كه براي اين كار برگزيده ايم آنست كه مردمان را بداوري خرد خوانيم. ما بهمه ميگوييم : خدا بشما خرد داده كه نيك و بد و راست و كج را باز شناسيد. چرا آن را داور نمي گردانيد؟! چرا آن را بكار نمي‌اندازيد؟!
اين بهترين راهست كه ما براي نبرد با گمراهيها و از ميان بردن پراكندگيها برگزيده ايم.
بكسي اگر حقايق را باز نمايند و چنين گويند : « بفهم و خرد خود را داور كن»آيا باز تواند رنجيد؟! آيا باز تواند ايستادگي نمود؟!
با اين حال ما مي دانستيم دسته هاي انبوهي از راه اينها نان مي خورند و دستگاه «آقايي» درچيده اند. مي دانستيم كه اينها با همه‌ی تواناييشان به ايستادگي ها خواهند پرداخت.

(دنباله‌ی این گفتار در پست آینده خواهد آمد)