پرچم باهماد آزادگان

275 ـ‌ بهمنماه 1323 (1)


بنام پاكْ آفرنده‌ي جهان
چنانكه از پيش آگاهي داده شده بود روز سه‌شنبه بيست و چهارم بهمن 1323 نشست ويژه در خانه‌ي آقاي كسروي برپا گرديد. بيشتر ياران و كساني از ديگران مي‌بودند. در ساعت شش آقاي كسروي بپا برخاسته گفتار پايين را آغاز كرد :
گفتار آقاي كسروي
امروز اين نشست را برپا گردانيده‌ايم براي يادآوري از پیشامد اندوه‌انگيز پارسال آذربايجان. پارسال در بهمن ماه در آذربايجان ملايان مفتخور و صوفيان و بهاييان و حاجيان انباردار بهمدستي چند تن از كانديدهاي وكالت دست بهم دادند و در تبريز و مراغه و مياندوآب مردم نافهم عامي را بر ما برآغالانيدند كه چند رشته وحشيگريهاي رسوا رخداد ، و چنانكه سپس دانسته شد بسياري از كاركنان دولت ، بويژه كاركنان شهرباني تبريز ، خود از برانگيزندگان مي‌بوده‌اند. همچنان دانسته شد كه در تهران وزارت كشور و شهرباني آگاه مي‌بوده و خوشش مي‌آمده كه چنان داستاني رخ دهد.

نخست در مراغه وحشيگريها برخاست كه روز بيست و يكم بهنگامي كه آقاي ضياء مقدم با دختر خود بخيابان آمده بوده ، مردم نافهم عامي بي‌آنكه بدانند او كيست و چه مي‌گويد گِردش گرفته گزند و آزار بسيار رسانيدند كه اگر رئيس ژاندارم نرسيدي و ژاندارمها با شليك مردم را نپراكندندي آقاي ضياء را كشته بودندي. سپس روز بيست و چهارم در تبريز نخست آقاي اسلامي را در بازار پيدا كرده و صدها تن گِردش گرفتند و بآهنگ كشتن با سنگ و چاقو زخمهاي بسيار رسانيدند. در همان هنگام آقاي فروتن که در بازار در جايي بيمناك مي‌بوده خود را بكلانتري رسانيده كه آقاي اسلامي را هم خسته و كوفته بآنجا برده‌اند. پس از اين پستي دسته‌هاي وحشي رو بكانون نهاده مبل و كاچال را تاراج كرده و كتابخانه را آتش زده و عمارت را ويران گردانيدند.
تا يكماه دوزخ وحشيگري در تبريز زبانه‌زن مي‌بود و هر روز نمايشهاي پست ديگري رخ مي‌نمود. برانگيزندگان نمي‌گزاردند آتش رو بخاموشي گزارد و مردم عامي بجاي خود نشينند. در مراغه نيز همچنان نمايشهاي پستي كه جز از پيروان ملايان چشم نتوان داشت پديدار مي‌گرديد. از آنسو در مياندوآب نيز نمايشهاي پستي در كار رخدادن مي‌بود. در آنجا هم كارهايي مي‌رفت. هر روز بدر خانه‌ي آقاي مسعودي گِرد مي‌آمدند. يك روز هم كه در را آتش مي‌زدند در نتيجه‌ي شليك باربري كشته گرديد.
آن آگاهيها از آذربايجان بما مي‌رسيد در حالي كه ما در تهران سخت بيمناك مي‌بوديم. آن دوزخ وحشيگري كه در تبريز فروزان مي‌بود ، كسان بسياري مي‌كوشيدند كه زبانه‌هاي آن بتهران نيز رسد و در اينجا هم آتشي افروخته گردد. پياپي از تبريز تلگرافها مي‌فرستادند. بلكه كساني در اتوبوس نشسته براي برانگيختن تهران باينجا مي‌آمدند. در بازار سه دالان ملك و سراي امير كانون آشوب انگيزي شده بوده و حاجيهاي انباردار تك و پوي بسيار مي‌نمودند. بدتر از همه حال دولت مي‌بود. محسن صدر وزير دادگستري و عبدالحسين هژير وزير كشور و سرپاس جهانباني رئيس شهرباني بسيار آرزومند مي‌بودند كه در اينجا نيز آتشي افروخته گردد.
من چون بشهرباني مي‌رفتم سرپاس جهانباني ـ آن مردي كه در زير كلاه افسري يك مغز قافيه‌باف مي‌پروريد ـ بجاي آنكه باياي قانوني خود را بديده گيرد و با من درباره‌ي پیشامد آذربايجان سخن راند ، همانكه مرا مي‌ديد گله آغاز مي‌كرد كه شما بحافظ دشنام داده‌ايد.
چنين روزهاي سختي را مي‌گذرانيديم و از تبريز هر زمان سخن اندوه‌انگيز ديگر مي‌شنيديم. يك روز مي‌گفتند : « اسلامي را كشته‌اند». يك روز مي‌پراكندند خانه‌هاشان تاراج كرده‌اند. امروز آگاهي از پیشامد مراغه مي‌يافتيم. فردا داستان مياندوآب را مي‌شنيديم. در خود تهران هر روز دروغ ديگري مي‌پراكندند : «يك دسته كُرد بتهران آمده‌اند كه شما را بكشند» ، « امروز باداره‌ي پرچم خواهند ريخت».
فراموش نكرده‌ام شبي را كه با دلي پر اندوه از اداره بخانه مي‌آمديم در نيمه‌ي راه كوچه شنيديم آقايان اسلامي و فروتن بتهران رسيده‌اند. آقاي علميه آن شب با من مي‌بودند. يك نيم اندوههامان كم شد. آقاي اسلامي زخمي مي‌بود و هنوز راه رفتن بآساني نمي‌توانست. ما آنها را بديده نگرفته از زنده بودنشان خشنود شديم. پس از چندي آقاي مقدم كه چشم براهش مي‌داشتيم بتهران رسيد. آقاي مسعودي را هم شنيديم در تبريز است و از ترس آسوده گرديده.
آن روزها گذشت و امروز نشست برپا گردانيده‌ايم كه آنها را بياد آوريم. نشست برپا گردانيده‌ايم كه بگزند ديدگان بگوييم ما با شما همدرديم. و شما و سرگذشت شما را فراموش نكرده‌ايم.
ما نمي‌خواهيم اين نشست در تاريخ ما بماند. نمي‌خواهيم يك روز اندوهي باشد. در اين باره پيروي از شيعيان نمي‌كنيم. اين نشست را برپا گردانيده‌ايم كه آن وحشيگريها فراموش نگردد تا زمانش رسد و بآن بدنهادان كيفر دهيم و گوشهاي آن بيفرهنگان پست بريده تو كفشان گزاريم.
پارسال كه آن نامرديها برخاست دولت نخواست ببدكاران كيفر دهد. بلكه آشكاره جلو گرفت. رئيس عدليه‌ي مراغه خود از بزهكاران مي‌بود. دادستان روسياه تبريز آشكاره از «جنايات مشهود» چشم پوشيد. ما نيز شكيبيده بسخني برنخاستيم. ولي اين شكيب هميشه نخواهد بود و بآن بدنهادان ـ دير يا زود ـ كيفر داده خواهد شد.
بيش از اين در آن باره سخن نمي‌رانم. خدا را سپاس كه ما گام بگام در پيشرفتيم. شما ببينيد ما پارسال در چه حال مي‌بوديم. و امسال در چه حاليم. پارسال بدخواهان آن وحشيگريها را پيش آورده و دولت فرصت يافته نقشه مي‌كشيد كه ما را چنين وانمايد كه يك دسته‌ايم و مذهبي ساخته‌ايم و آشوب پديد مي‌آوريم و آرزو مي‌داشت بهمان عنوان ما را از ميان بردارد. در تهران كانون ما را بهمزده هر كدام را بسويي دور راند. ولي خدا را سپاس كه او نتوانست و ما نيز نترسيديم. بلكه گام پيش گزارده خود داوري خواستيم. دولت مي‌خواست براي ما پرونده‌هايي پديد آورد و ما را بمحاكمه كشاند و نتوانست. ولي ما توانستيم دولت (يا بهتر گويم : ساعد و همدستانش) را بدادگاه كشانيم و گناههاشان را يكايك برويشان شماريم.[1] سپس هم كارها و خواستهاي خود را آشكاره برشته‌ي نوشتن كشيده از دولت پاسخ خواستيم [2] و شما مي‌دانيد كه پاسخي نرسيد و خود نمي‌توانست رسيد. اكنون بوارونه‌ي پارسال ما دولت را دنبال مي‌كنيم و او را بمحاكمه كشانيده‌ايم.
اكنون بسياري از ياران بيمناكند كه با اين فشاري كه ما مي‌آوريم بدخواهان باز نيرنگي انديشند و گرفتاري پديد آورند.[3] من نيز آن را دور نمي‌دانم. ولي جاي ترس نيست. زيرا نخست خدا پشتيبان ماست. دوم از گام نخست اين آسيبها را بديده گرفته‌ايم. بپاس اين بيمها ما از كوشش بازنخواهيم ماند.
من باين چيزها ارج نمي‌گزارم. هرچه پيش خواهد آمد بيايد. آنچه در نزد من ارجدار است آنست كه ما بنيروي خود بيفزاييم. باين معني خود را هرچه پاكتر و شاينده‌تر گردانيم. اين كاري كه ما آغاز كرده‌ايم در جهان بزرگترين كارست. من چه در گذشته و چه در اكنون كاري باين بزرگي نمي‌شناسم. بچنين كاري ورجاوندِ ارجدار برخاستن ، با انديشه‌ها و خويهاي عادي نتواند بود. ما هميشه بايد در بند افزودن بنيكيهاي خود باشيم و تا توانيم خود را از بديها بپيراييم. تا توانيم ازخودگذشتگي نشان دهيم. تا توانيم انديشه‌ي خود را والاتر گردانيم. از اين راه است ما خواهيم توانست بنيروي خود بيفزاييم. از اين راهست كه خواهيم توانست فيروز گرديم. چنانكه بارها گفته‌ام نبرد ما تنها با كيشها و سياستها و خيانتها نيست. يك نبرد ما با خيمهاي پست است كه آن خود دستگاهيست. يك نبرد ما با انديشه‌هاي پراكنده است كه خود گرفتاري بزرگيست. اين كوششي كه ما پيش گرفته‌ايم ريشه‌دارترين و دامنه‌دارترين كوششي در جهانست.
در اين زمينه بهمين اندازه بس كرده مي‌خواهم در اين نشست بيك سخن ديگري پردازم. امروز مي‌خواهم برخي دشمنان نهان خودمان را بشما نشان دهم. اينست دو داستان خواهم گفت.
[1] : کتاب دادگاه
[2] : کتاب دولت بما پاسخ دهد.
[3] : دو ماه و نیم پس از این گفتار در روز 8 اردی‌بهشت سال 1324 در خیابان به کسروی سوءقصد کردند و او و دو تن از همراهانش را بسختی خستند. کسروی جز دو تیر تپانچه چندین زخم چاقو خورد ولی جان بدر برد.
پایگاه : چون این گفتار درازی است آن را در چند بخش خواهیم آورد. بخش یکم تا همینجاست زیرا از این پس سخن دیگر شده و از « دشمنان نهان» گفتگو رفته است که خود گفتار بسیار گرانمایه‌ایست. این را در شماره‌ی آینده خواهیم آورد ولی یک گفتار کوتاه دیگری نیز در مهنامه‌ی بهمنماه 23 هست که در زیر می آید.
بجوانان درس خوانده
در ايران بسياري از جوانان مي‌پندارند كه دانستنيها همانست كه در دبيرستانها و دانشكده‌ها ياد گرفته‌اند. مي‌پندارند با همان سرمايه در زندگاني راه روشني در پيش توانند داشت و با دانش و بينش توانند زيست ولي اينها نه راستست.
آن جوانان بايد بدانند بسياري از دانستنيهاست كه در دبيرستان و دانشكده نتوان آموخت. دانشمندان جهان همه نيازمندند كه چيزهاي ديگري نيز ياد گيرند.
آنگاه اگر دبیرستانها و دانشکده‌های ایرانست در آنها دست بدخواهان کشور در کار است و بیش از همه بفریفتن جوانان و گمراهانیدن ایشان کوشیده می شود.
جوانان اگر مي‌خواهند در زندگي راه روشني پيش دارند و بكشور و توده‌ي خود سودمند باشند بايد از اين كوششهايي كه ما مي‌كنيم آگاه گردند و كتابهايي كه مي‌نويسيم بخوانند و دانستنيها را بدانند.
آن جوانان اگر دانستنيها را دانستندي آن نبودي كه وزارت فرهنگ بافندگيهاي پوچ صوفيان را كه روزگار ، آنها را كهنه گردانيده تازه سازد و با رنگهاي ديگر در مغزهاي ايشان جا دهد. آن نبودي كه بگفته‌هاي حافظ كه جز پريشانگوييهاي زهرآلود نيست فلسفه نام داده در دانشسرا درس « فلسفه‌ي حافظ» بگويند. آن نبودي كه رباعيهاي خيام را كه براي سهشهاي جواني زهر كشنده است با آن هايهوي رواج دهند.
جوانان بايد اينها را بديده گيرند و از فريبهايي كه خورده‌اند آگاه گردند. بايد كتابهاي ما را بخوانند و دانستنيهاي بسيار ارجداري را بدانند.
ما امروز در برابر نادانيها بيك رشته نبردهاي سختي نيازمنديم و بخش بزرگ آنها بايد با دست جوانان درسخوانده انجام يابد.
جوانان بايد بدانند كه در ايران راه كوشش «حزب» پديد آوردن و در پیشامدها و كارها آواز بآواز ديگران انداختن و هايهوي پديد آوردن نيست. در ايران راه كوشش نبرد با گمراهيها و نادانيهاي گوناگونيست كه گريبانگير اين توده‌ي بدبخت گرديده و راه اين نبرد همينست كه ما پيش گرفته‌ايم.