پرچم باهماد آزادگان

342 ـ چه کتابهایی را می‌سوزانیم؟.. چرا می‌سوزانیم؟..

(جنبش کتابسوزان ـ 2)
درباره‌ی این جنبش که پاکدینان برپا کرده‌اند تاکنون از دیگران جز هایهوی ، رنجیدگی و سخنان بیپا شنیده نشده. این یکی از اندوههاست که در این کشور یک جنبشی که روی داده مردم یا دست کم برجستگان توده بجای آنکه نزدیک آمده بجستجو پردازند و بکوشند راست آن را بدست آورند و معنی‌اش را دریافته ، هرچه خرد راه‌نمود پیروی از آن کنند بدینسان دور ایستاده به نمودنِ احساسات یا روشنتر گوییم : تنها به هایهوی و رنجیدگی می‌پردازند.
کسروی کوششهایش را در زمینه‌ی زندگانی توده‌ای (اصول اجتماعی) با نوشتن کتاب آیین و پس از آن با بنیادگزاشتن ماهنامه‌ی پیمان آغازید و سپس روزنامه‌ی پرچم را بیرون داد و رویهم‌رفته سیزده سال به بازنمودن حقایق زندگانی از یکسو و علتهای درماندگی و زبونی ایرانیان از دیگر سو کوشید. چون علت آن زبونیها و درماندگیها از بدآموزیهاییست که در میان توده رواج دارد و سرچشمه‌ی بدآموزیها و گمراهیها نیز بیش از همه در کتابهای زیانمند بازمانده از دوره‌ی مغول می‌باشد اینبود او و یارانش به این نتیجه رسیدند که رهایی این مردم از آلودگیها بستگی بسیار به نابود گردانیدن کتابهای زیانمند دارد.

« ما باين كار بيمقدمه برنخاسته‌ايم. ما سالهاست در اين راه ميكوشيم و تاكنون صد گفتار بيشتر نوشته ‌اين نشان داده‌ايم كه مايه‌ي بدبختي اين مردم انديشه‌هاي پريشان و بدآموزي‌هاي فراوانيست كه در كتابها و مغزها جا گرفته. اين را با دليل‌هاي بسيار ، روشن گردانيده‌ايم».
از اینرو کتابسوزان میوه‌ی چندین سال کوشش به بازنمودن حقایق به ایرانیان بوده و اینست بی‌آنکه به زمینه‌های چنین جنبشی بپردازیم سخن راندن از آن رسا نخواهد بود.
برای آنکه این جنبش روشنی بیشتری بخود گیرد از کتاب دادگاه کوتاهشده‌ی گفتار یکم آن را یاد میکنیم. این گفتارِ دامنه‌داریست و خوانندگان باید با حوصله و باریک‌بینی بخوانند. ما آن را به تکه‌های کوتاهتری بخش کرده خواهیم آورد. لیکن این را بگوییم که در پایان این رشته گفتارها شما دو زمینه‌ی بس ارجمند و دانشی را خواهید دانست : 1) تاریخچه‌ی کوتاهی از بیداری ایرانیان و کوششهایی که برای اصلاحات نموده‌اند. 2) کاربرد روانشناسی تربیتی در شناخت گرفتاریها و علت پس‌ماندگی ایرانیان. همچنین علتهای شکست ایرانیان در برابر مغول را اشاره‌وار خواهید دید که در کتابهای دیگر پاکدینی به آنها بگشادگی پرداخته شده.
هر دوی این زمینه‌ها از گرانمایه‌ترین حقایق و پایه‌ی بسیاری از گفتارهای پاکدینی است.

ما چه کتابهایی را می‌سوزانیم؟.. چرا می‌سوزانیم؟..
« یکی از دستاویزهایی که بدخواهان ما پیدا کرده‌اند ، و راستش آنست که افزار هو کردن بدستشان افتاده داستان «کتابسوزان» است. در توده‌ای که فهمها و خردها بیکاره شده واژه‌های ناشنیده افزار نیکی برای برآغالانیدن [=تحریک کردن] مردم تواند بود. کسانی همانکه می‌شنوند
« فلان دسته کتابسوزان کرده‌اند» یا «کتاب سوزانیده‌اند» بیکبار برمی‌آغالند و با یک خشمی می‌پرسند : « کتاب سوزانیده‌اند؟!. عجب مردمانیند؟!. کتاب را هم می‌سوزانند؟!..» ، و از همان دم کینه‌ي ما را به دل می‌گیرند. دیگر جايی باز نمی‌ماند که بپرسند : « کدام کتابها را می‌سوزانند؟.. سخنشان چیست؟..» بویژه که می‌شنوند که از کتابهای سوخته شده دیوان حافظ و کلیات سعدی و مفاتیح الجنان و جامع الدعوات است ، بویژه که برخی بدخواهان از دروغ بستن نیز باز نایستاده چنین می‌پراکنند[= انتشار] که ما « قرآن» را نیز می‌سوزانیم.
...
در آن روزها من نزد هر وزیری می‌رفتم و با هر کسی از سران اداره‌ها دیدار می‌کردم ، می‌دیدم با دلی پر از کینه به سخن می‌پردازند و نام « کتابسوزان» را چنان می‌برند که تو گفتیی سخن از
« کشتار» یک شهر می‌رانند.
...
اینست من می‌خواهم در اینجا آن را به داوری گزارم. می‌خواهم روشن گردانم که « کتابسوزان چیست؟. ما چه کتابهایی را می‌سوزانیم؟.. چرا می‌سوزانیم؟.. چه دستاویزی برای این کار می‌داریم؟..». اینها را یکایک باز نمایم.
... من ناچارم سخن را از یک جای دوری آغاز کنم و زمینه‌ای سازم و آنگاه بسر گفتگو بيایم. خوانندگان از درازی سخن رنجیده نگردند.
همه می‌دانند توده‌ي ایران گرفتار و بدحالست. بیست ملیون[1] مردم در کشور چند هزارساله بدترین زندگانی را می‌دارند. از صد و پنجاه سال پيش این توده از هر پیشامدی سرشکسته و شرمنده بیرون آمده ، پياپی گوشه‌های کشور خود را از دست داده. اکنون هم از توده‌های پس افتاده‌ي جهان بشمار است و آبرویی در میان توده‌ها نمی‌دارد ، و ما که در این کشوریم می‌بینیم که در زندگی نیز از آسایش و خوشی برخوردار نمی‌باشند و بیشتر خانواده‌ها با بدبختی و تیره‌روزی دست به گریبانند.
از شصت و هفتاد سال پيش در این توده تکانی پدید آمده و مردانی بوده‌اند که دلهاشان به حال این مردم سوخته در جستجوی چاره بوده‌اند.
... چنانکه در تاریخ مشروطه نوشته شده در تهران دو سید (بهبهانی و طباطبایی) جلو افتادند و با کوششهای مردانه‌ي خود دستگاه مشروطه را در ایران برپا گردانیدند.
این کوشندگان ، چه از دسته‌ي ملایان و چه از میان توده ، بیگمان می‌بودند که چاره‌ي دردهای ایران مشروطه و قانون اساسیست ، و این بود شادی بسیار می‌نمودند و جشنهای پرشکوهی پیاپی برپا می‌گردانیدند و تلگرافهای « شادباش» فراوان از شهری به شهری می‌فرستادند. در انجمن تبریز و پارلمان تهران بارها سپاسگزاری از تندی پیشرفت ایران می‌نمودند. بارها این نیم شعر را به زبان می‌راندند : « این طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود». بارها در روزنامه‌ها ستایش از «نجابت ایرانیان» و اینکه مشروطه را با آن زودی پذیرفتند و پا به دایره‌ي « ملل متمدنه» گزاردند می‌نوشتند. مردان سالخورده اندوه آن می‌داشتند که زود خواهند مُرد و نخواهند دید آن را که ایران پس از چند سال بهشت برین خواهد گردید.
[1] : جمعیت ایران در 1323 که این کتاب چاپ شده.
(این نوشتار دنباله دارد)