پرچم باهماد آزادگان

346 ـ پراکنده اندیشی چه اثری تواند داشت؟..

(جنبش کتابسوزان ـ 6)
در چند شماره‌ي پيش نمونه‌ای از پراکندگی اندیشه‌ها را نشان دادیم. کنون می‌خواهیم دنباله‌ي سخن را گرفته پيش رویم. می‌خواهیم رابطه‌ای که میانه‌ي آن اندیشه‌های پراکنده با بدبختیها و درماندگیهای ایرانیان است روشن گردانیم.
این بدبختیها و درماندگیها چه ربطی به اندیشه‌های پراکنده دارد؟!.. مگر اندیشه هم می‌تواند یک توده‌ي بزرگی را بدینسان درمانده گرداند؟!. برای دانستن اینها باید چند چیز را به دیده گرفت :
1) « سرچشمه‌ي کارهای آدمی مغز اوست». شما را بِهر کاری مغزتان وامیدارد. مرکز اراده‌ مغزست.

2) « مغز تابع اندیشه‌هاییست که در آن جا گیرد». مثلاً فلان پیره‌زن به زیارت سقاخانه می‌رود و نذر به آنجا می‌بَرد ولی شما به آن ریشخند می‌کنید و اگر به دستتان افتاد آن سقاخانه را ویران خواهید کرد ـ این تفاوت از آنجاست که در مغز او اندیشه‌های دیگر است و در مغز شما اندیشه‌های دیگر. اگر به آن زن هم حقایق را یاد داده بگوییم این سقاخانه‌ها هیچ کاره‌ي جهان است. اینها نه تنها به بیماران شفا نتواند داد بلکه سالانه صدها کسان را مبتلای بیماری می‌گرداند ـ وقتی که اینها را به او یاد دهیم ، خواهید دید دیگر او نیز به زیارت سقاخانه نمی‌رود و بلکه باید گفت نمی‌تواند رفت. دیگر اراده‌ای که او را به تکان آورده بسوی سقاخانه روانه گرداند نیست.
3) « اندیشه‌های ضد هم مغز را از کار اندازد». چون دانستیم مغز تابع اندیشه‌هایی است که در آن جا گیرد باید به آسانی بپذیریم که اندیشه‌های ضد هم مغز را از کار می‌اندازد. زیرا این اندیشه‌ها هر یکی آن را بکار دیگری وادارد و آن در میانه درماند. درست بدان می‌ماند که به یک ترنی دو لوکومتیو ببندند که یکی از جلو به این سو کشد و دیگری از پشت به آن سو. و پیداست که ترن در میان آن دو بیکاره خواهد ماند.
شما اگر در سر یک سه راهی بایستید و یک کسی به آنجا رسیده بپرسد : « راه فلان اداره کدامست؟.» و شما خود یک راهی نشان دهید و رفیقتان راه دیگری را ، خواهید دید که آن شخص درماند و نتوانست به هيچ یکی از آن دو راه روانه گردد. از این آزمایش صدها نمونه توان پیدا کرد.
اگر شما این سه مقدمه را نیک اندیشید و با هم بسنجید رابطه‌ای را که در میان اندیشه‌های ضد هم و پریشان با درماندگیهای ایران است به آسانی خواهید دریافت. این اندیشه‌ها مغزها را از کار انداخته و اراده‌ها را سست گردانیده ، اینست یک توده‌ي بزرگی را درمانده و بیچاره گردانیده. این چیزیست که خودتان به آسانی توانید دریافت. با اینحال ما باز هم دلیلهایی یاد می‌کنیم :
امروز در سراسر جهان هیاهویی برخاسته و توده‌ها سخت‌ترین نبردها را با هم می‌کنند[1] و در همه‌ي کشورها مردمان به آينده‌ي خود توجه دارند و از هيچ کوششی باز نمی‌ایستند. در همه جای جهان صدا افتاده که باید بکوشیم و کشور خود را نگه داریم و آزادی خود را از دست ندهیم. اینها جمله‌هایی است که در کشورها تکرار می‌شود. در ایران هم این سخنان هر روز گفته می‌شود و با اینحال شما اگر دقت کنید تأثیری از آنها در میان نیست و ایرانیان با صد بی‌پروایی روز می‌گذرانند. اگر این گفتنها در ایرانیان تأثیر داشت بایستی در گام نخست به همدستی و یگانگی کوشند ، (زیرا گام نخست همه‌ي کوششها آنست) ، و شما می‌بينید که آنچه در ایران نیست یگانگی و همدستیست ، بلکه می‌بينید که بجای همدستی به دسته‌بندیهای کودکانه می‌کوشند و هر چند تنی در یکجا نشسته یک حزبی پدید می‌آورند.[2] دیگر چه دلیلی بالاتر از این که آن سخنان را در این مردم تأثیری نیست و هیچگاه تکانی در دلهاشان پدید نمی‌آورد.
آیا این از چیست؟... چرا این مردم به اینحال افتاده‌اند؟... چرا اندیشه‌ي خود و فرزندان خود نمی‌کنند؟..[3]
ما پاسخ این پرسشها را می‌دانیم. بیچاره ایرانیان بیک درد بسیار خطرناکی مبتلا گردیده‌اند. مثلاً در برابر همان سخنانی که درباره‌ي کشور و نگهداری آن گفته می‌شود ، در مغزها چند رشته تعلیمات که همگی به ضد آنهاست خوابیده و من برخی از آنها را فهرست‌وار در اینجا می‌شمارم :
1) جبریگری و اعتقاد به قضا و قدر که بدترین مخدرهاست. این عقیده در کتابها هست. در شعرها هست ، در رمانها هست ، و در سراسر مغزها خوابیده است :
بخت و دولت به كارداني نيست                          جز به تأييد آسماني نيست
***
رضا بداده بده وز جبين گره بگشاي                    كه بر من و تو در اختيار نگشادند
2) عقیده به دفع بلا به وسیله‌ي نذر و طلسم و حرز و دعا. هر زمان که یک خطری رو می‌آ‌ورد ، بسیاری از مردم بجای آنکه همدست باشند و به چاره‌ي آن کوشند هر یکی به يک وسیله‌ي نامشروع دیگری می‌پردازد. این نذر می‌کند اگر خودش و خاندانش سالم جست یک گوسفندی بکشد. آن بسر دعانویس رفته یک دعای دفع بلا می‌گیرد. آن دیگری امید به دعا و توسل می‌بندد. چون این امیدها در دلها خوابیده اینست پروای خطر ندارند و درپی کوشش نمی‌باشند.
3) خراباتیگری و باورهای رندانه دلها را پر گردانیده :
مي خور كه نداني ز كجا آمده‌اي                        خوش باش نداني بكجا خواهي رفت
چون كار نه بر مراد ما خواهد رفت                      انديشه و جهد ما كجا خواهد رفت
روزي كه گذشتست ازو ياد مكن                        فردا كه نيامدست فرياد مكن
بر نامده و گذشته بنياد مكن                            حالي خوش باش و عمر بر باد مكن
این گفته‌های زهرآلود که با تار و دنبک خوانده می‌شود ، تا ته دلها تأثیر کرده بدترین زیان را می‌رساند.
4) عقیده‌های باطل کیشی : « انسان باید در فکر آخرت باشد این جهان پایدار نیست و به هر نحوی که باشد می‌گذرد» ، « الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر»[= جهان زندان دیندار و بهشت کافرانست] ...
5) تعلیمات صوفیگری : « انسان باید در فکر تهذیب نفس باشد و به کارهای دنیایی نپردازد» ،
« جهاد اکبر مجادله با نفس است. باید کوشید نفس را کشت ، از آدمکشی چه نتیجه تواند بود؟!.».
6) بدآموزیهای مادیگری : « آدم باید زیرک باشد و پول در بیاورد و زندگانی را با خوشی بسر دهد. من بروم و کشته شوم که دیگران استراحت خواهند کرد؟!. از استراحت آنها به من چه نتیجه خواهد بود». این نیز سخنیست که از اروپا رسیده و در این سی سال آخر در سراسر ایران انتشار یافته و دلها را پر گردانیده.
7) فریبکاریهای سوسیالیستی : « میهن پرستی یعنی چه؟! تمام دنیا یک میهنست و همه‌ي انسانها هم میهن میباشند». این هم از سخنانیست که در سالهای آخر به آنها افزوده شده و دستاویزی به دست یک دسته داده است.
ببینید : در برابر یک سخنی ، هفت رشته سخنان متناقض که همه بضد آن می‌باشد رواج دارد و گوشها و دلها را پر گردانیده است. آیا اینها تأثیری نبایست داشته باشد؟!.. آیا نبایستی مغزها را از کار اندازد و اراده‌ها را بکشد؟!.. شما چگونه می‌خواهید که آن سخنانی که ما درباره‌ي کشور و نگهداری آن میگوییم تأثیر کند ولی اینها که با زبانهای مؤثر گفته شده و از سالها در میان توده رواج داشته تأثیر نکند؟!.
[1] : سال1321 (1942) در گرماگرم جنگ دوم جهانی
[2] : یا امروز در این گیرودار نقشه‌کشیهای کشورهای زورمند و آزمند جهان برای کوچک گردانیدن کشورهای شرقی و پدید آوردن کشاکشهای تازه میانشان ، راههای کینه‌توزانه‌ای بنامهای « خودمختاری» یا « هویت‌طلبی» که سرآغاز و زمزمه‌ی همان جدایی‌طلبی است باز می‌کنند.
[3] : امروز اگر اندیشه‌ی خود و فرزندانشان می‌کنند ،‌ راهی جز کوچیدن بکشورهای دیگر نمی‌شناسند.

(این نوشتار دنباله دارد)